عصر نو
www.asre-nou.net

علم روابط بین الملل و تحلیلی از آنارشیسم سیاسی در جهان امروز

مدل آنارشیسم سیاسی یا رئالیسم قدرت محور در روابط بین الملل (فصل دوم - پاره سوم)
Wed 17 04 2019

آراز فنی

Araz-Fani04.jpg
علم روابط بین الملل و تحلیلی از آنارشیسم سیاسی در جهان امروز
مدل آنارشیسم سیاسی یا رئالیسم قدرت محور در روابط بین الملل
(فصل دوم - پاره سوم)
پژوهش: آراز فنی

جمع بست مقاله های پیشین:

هدف اصلی این پژوهش، بررسی ساختارهای سیاسی در روابط بین الملل، پدیده ی اجتماعی قدرت، اشکال استفاده از قدرت و تئوریهای روابط بین الملل تعیین شد. انگیزه ی اصلی و کنجکاوی من در تدوین این مقاله ها، بررسی و پژوهش یک ادعا و حکم بزرگ رئالیستهای قدرت محور/ساختارگرا، مبنی بر اینکه نقش اصلی در فرم گرفتن سیاستهای ملی کشورها را، ساختارهای سیاسی بین المللی تعیین می کنند، دور می زند. بقول آنها تکامل امور سیاسی، روند کار و هویت حرکتهای اجتماعی هر کشور را این ساختار ها تعیین می کنند.

اگر نقطه ی عزیمت ما در سیاست بین المللی و تغییرات جوامع گوناگون دنیا، این باشد که نیروهای تغییر و مدنی و به تبع آن مردم نقشی در تغییرات جوامع خود را ندارد؛ نتیجه اش بلاواسطه می بایست پذیرش یک نوع جبر سیاسی و وجود هیرارشی بین المللی باشد. این پذیرش بدین معنی خواهد بود که نیروهای سیاسی و مدنی کشورهای گوناگون موجود نقش مهمی در تعیین سرنوشت سیاسی و اقتصادی کشور خود نخواهند داشت. در عین حال چنین تئوری مخالف نظریه واقعگرایان قدرت محور هست که در نظم بین الملل به وجود هیچ مرکز قدرت سیاسی باور ندارند، یعنی نفی سیستم آنارشی سیاسی که یکی از محوری ترین شاخصهای این مکتب است.

پذیرش این نظریه در عین حال نتایج بسیار ویران کننده ائی برای دموکراسی موجود و اجرای حقوق بشر در بر خواهد داشت. با این پذیرش نقش احزاب، تشکلها، سیاستمداران و مردم کشورها برای تعیین جهتگیریهای سیاسی و برنامه های اقتصادی، بسیار ناچیز خواهد شد. اگر انطباق این تئوری را در کشورهائی مثل ایران، پاکستان، عربستان سعودی و کشورهای مشابه جستجو کنیم، این نتیجه باید گرفته شود که دولتها و حاکمیتهای این کشورها؛ مرتکب اشتباه حقوقی و سیاسی نشده و جرمی نیز در این کشورها انجام نمی گیرد. اعدامها، کشتارها، سیاستهای ضد مردمی عین دموکراسی و حقوق بشر بوده و اقتدارگرائی و سیاستهای ضد مردمی این حکومتها از بالا به آنها تحمیل شده است. مجرمی اگر وجود داشته باشد ساختار روابط بین الملل است و نه این حکومتها.

در سه مقاله ی پیشین من همچنین نگاهی عمومی به اوضاع سیاسی و بحرانی جهان امروز داشتم. از بحران هویت و شکست ایدئولوژهای بزرگ نوشتم و به رشد پوپولیسم اشاره ائی داشتم. سپس با مطالعه ی پیشکسوتان و کلاسیکهای مکتب رئالیسم قدرت محور، مقاله را با نظریات دو نفر از متفکرین معاصر این مکتب یعنی هانس مورگانتاو و کنت والتز خاتمه دادم. در این مقاله با نگاهی کوتاه به پایگاه فکری این مکتب، نگاهی گذرا به جایگاه ناسیونالیسم داشته و بعد از معرفی معرفتشناسی رئالیستها به یک جمع بست کوتاه از مفاهیم مهم مطرح در تئوریهای رئالیستهای قدرت محور خواهم پرداخت.

نقش ناسیونالیسم در منظر فکری واقعگرایان قدرت محور:

به جرات می توان گفت که ناسیونالیسم و حرکتهای قومی به عنوان یکی از مهمترین عوامل محرک سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در سیصد سال اخیر در روابط بین الملل و اکثر حرکتهای سیاسی کشورهای دنیا عمل کرده و می کند. علیرغم ستیز و تضاد مارکسیسم با ناسیونالیسم و تقابل مذاهبی چون یهودیت، اسلام، مسحیت و حتا لیبرالیسم با حرکتهای ناسیونالیستی این پدیده ی مدرن اجتماعی رنگ و نقش خود را به همه ی حرکتهای سیاسی مدرن زده است. من در فصل جداگانه ائی به بررسی تکامل ناسیونالیسم، موجهای ناسیونالیستی در سیصد سال اخیر و پدیده ی قوم گرائی خواهم پرداخت.

سیاستهای واقعگرایان قدرت محور هم در تئوری و هم در عمل به یک نوع ناسیونالیسم قدرت محور و دفاع از منافع ملی تاکید دارد. بنظر من ناسیونالیسم از نوع نخبه گرایانه ی آن. ملت برای واقعگرایان سیاسی، علیرغم پیروی این مکتب فکری از اثباتگرائی علمی و واقعگرائی در پژوهش، در معنی واقعی آن استفاده نمی شود. یعنی رئالیستهای قدرت محور به وجود گوناگونی قومی، سیاسی، فرهنگی که انعکاس دهنده ی تنوع رنگهای گوناگون مردمی در بافت دموگرافیک کشورها هست، باور نداشته، بلکه قومی که فرهنگ غالب را با خود دارد و در طول سده های گوناگون اخیر سیاستهای کشور را رقم زده است، آن ملتی است که می بایست هدایت کشور را بعهده داشته باشد. برای مثال می توان از ژرمنها در آلمان، فرانکها در فرانسه، آنگلوساکسونها در انگلیس و آمریکا، روسها در روسیه، ترکها در ترکیه و فارسها در ایران نام برد. تجربه اما نشان می دهد که دولتهای ملی حاصل قدرت گرفتن یک قوم ویژه در خیلی از کشور بوده و کمتر کشوری در اروپا و یا دنیا از یک قوم هموژن/همنژاد متشکل شده و یا دارای یک فرهنگ بوده و به یک زبان صحبت می شود. بیش از 95 درصد کشورهای اروپائی (بخوان دنیا) از ملیتها، فرهنگها و گروهای قومی مختلف تشکیل شده است. آنچه که در انتخاب هویت ملی، فرهنگ و نظام اداری کشورهای اروپائی تعیین کننده شده به قدرت رسیدن یک قوم در پروسه ی تاریخی در هر کدام از این کشورها همراه بود.

در تئوری و در عمل مسئله ی ایجاد و حفظ امنیت ملی مهمترین وظیفه ی هر دولت رئالیست قدرت محور است. مهمترین ابزار برای پیشبرد سیاستهای دولت، استفاده از نیروی نظامی و دیپلماسی، ذکر می شود. همانطوریکه قبلن هم توضیح دادم تئوری رئالیسم قدرت محور دولتها را تنها بازیگر سیاست بین المللی تشخیص می هد، اما نو رئالیستها انتقادهای سایر مکاتب فکری را پذیرفته و نقشهائی نیز به سایر بازیگران سیاسی و یا اقتصادی از قبیل شرکتها قایل می شوند.

معرفت شناسی رئالیستهای قدرت محور

طبق نوشته ها و اسناد تئوریک ارایه شده، رئالیستها از دو نوع روش یا شناخت شناسی برای بررسی موضوعهای مورد پژوهش خود استفاده می کنند:

1. واقعگرائی عینی. آنها تاکید می کنند که در بررسی سیاستهای بین المللی از تفسیر، تاویل و ذهنگرائی بایست پرهیز کرد و با استفاده از ابزار مناسب، منجمله مشاهده، استفاده از آمار و تجربه و استدلال که متکی بر واقعگرائی است به داده های مشخص علمی رسید. بدیگر بیان رئالیستها آنچه که هست و یا در حال اتفاق افتادن هست را مورد بررسی قرار می دهند و معتقد هستند که سیاستها و برنامه های سیاسی و اقتصادی آنها انعکاس دهنده و پاسخگوی نیازهای واقعی و جاری جوامع هست.

2. در پژوهشهای سیاسی خود، از منطق، ریاضیات و علوم تجربی استفاده می کنند. اگرچه جامعه ی انسانی خصوصیتهای پدیده ها و موضوعهای طبیعی را ندارد ولی بقول آنها تاویل و پیشگوئی و یا هرمانفتیک نقشی در تحلیلهای آنها ندارد. تمرکز پژوهشگر که مسلح است به واقعگرائی روی آنچه که هست قرار دارد نه آنچه که باید باشد. پوزیتیویسم هم در نوع کلاسیک خود و هم پوزیتیویسم منطقی از ابزار مهم شناخت شناسی رئالیستهای قدرت محور است. به بیان دیگر تئوریهای رئالیستها سرچشمه در واقعیتها دارد. اثباتگرائی متد پژوهشی متداول رئالیستهای قدرت است.

نگاهی به اثبات گرائی/پوزیتیویسم از یک پاساژ تاریخی

پوزیتیو " یا عینی به معنای بسیار قدیم و متداول آن، در مقابل تعریفها، روایتهای خیالی، موهوم و فرضی بوده" و به معنای افكاری كه دارای قطعیت علمی بوده و مابازای خارجی دارند، به كار برده شده است.

لذا آنچه خیالی، فرضی و موهوم باشد، امری غیراثباتی است یا «پوزیتیو» نیست و چون پژوهشگر واقعگرا، معلوماتش علمی، یقینی و دارای مابازاء عینی است، لذا بایست از پوزیتیویسم/اثباتگرائی استفاده کند. پژوهشگری که پوزیتیویست نبوده، وهم گرا و خیالپرداز است و معلوماتش موهوم، دستآوردهای تحقیقی وی مشكوك و فاقد خصوصیات عینی است.

به گفته اگوست ‌كنت به كسی (پوزیتیویست) می شود گفت كه زندگی خود را كمتر به دست اوهام، ایده های غیر قابل وقوع و منفی ‌بافی صرف کند. یک پژوهشگر واقعگرا اوقات خود را باید به افكاری مصروف کند كه نفع و ثمره واقعی و عملی بر آن‌ها ترتّب پیدا كند. با این توضیحات کوتاه در رابطه با روشهای تحقیق واقگرایان قدرت محور، با توضیح مفاهیمی که به درک این مکتب یاری می کند بعنوان یک جمع بست از این فصل ارایه می شود.

10 مفهوم اساسی برای درک نظریه رئالیسم قدرت محور

از مهمترین تئوریسینهای مدرن مکتب رئالیسم قدرت می توان از هانس مورگانتاو، ادوارد هارولد کار، ریموند آرون، کیسینجر، مک نامارا و در نهایت کنت والتز نام برد. مک نامارا و کیسینجردر حکومتهای چهل سال اخیر ایالات متحده ی آمریکا نقش مهمی داشته و در فرم دادن روابط بین الملل مشارکت عملی داشتند. به بیان دیگر هم تئوریسین بودند و از طرف دیگر هم تئوریهای خود را در عمل تجربه کردند. برای مثال رابرت مک نامارا یکی از طراحان جنگ ویتنام و وزیر دفاع آمریکا در دوره ی کندی بود.

کیسینجر در دوره ی ریاست جمهوری ریچارد نیکسون وزیر امور خارجه آمریکا شد و پس از پایان دوره نیکسون به خاطر رسوایی واترگیت و استعفای نیکسون، در کابینه ی جرالد فورد (که معاون نیکسون بود و بر طبق مفاد قانون اساسی جانشین وی شد) به همکاری با وی ادامه داد. کیسینجر در سال ۱۹۷۳ برای پایان بخشیدن به جنگ ویتنام جایزه صلح نوبل گرفت. او یکی از استراتژیست‌های ارشد ایالات متحده آمریکا بود/هست که نظریات وی هنوز روی سیاست خارجی آمریکا تاثیر گذار است.

رئالیستهای قدرتگرا در تشریح تئوریهای خود و انطباق آن در حوزه های ملی و بین المللی از ده مفهوم مهم تئوریک استفاده می کنند که ترکیبی از آنها یا مجموعه ی آنها می تواند توضیح دهنده و چگونگی انطباق محتوای این مفاهیم با شرایط مشخص بین المللی باشد. لازم به یادآوری می دانم که تعریف و تاویل پاره ائی از این مفاهیم بدلیل اینکه تا کنون در زبان فارسی استفاده نشده (با توجه به اطلاعات من)، ترجمه به معنی خواهد بود.

Ten Essential Concept for understanding of the Realist School of Thought

Anarchy 2. Self-help 3. Power 4. Security Dilemma 5. Balance of Power 6. Hegemony 7. Polarity 8. Balancing 9. Bandwagoning 10. Buck-passing.

من همانطوریکه در سطور بالا اشاره کردم سعی خواهم کرد چند مفهوم محوری و مهم را که در درک رئالیسم قدرت محور اهمیت دارند بعنوان جمع بست این فصل و بطور مختصر توضیح دهم. در فصلهای آینده با یک بررسی انتقادی من به جمعبست تئوریهای کلاسیک روابط بین الملل که بعد از بررسی لیبرالیسم و مارکسسیم در روابط بین الملل ارایه خواهد شد به آنالیز ضرورت و انطباق این تئوریها در رد واقعیت سیاسی جهان امروز خواهم پرداخت. آنچه که مهم است اینجا روی آن تاکید کنم این است که پدیده ی قدرت، توضیح انواع قدرت و اشکال استفاده از قدرت آن خط سرخی است که تئوریها روابط بین الملل به این و یا آن شکل در صدد تعریف و توضیح آنها هستند و به تبع آن این مقاله ها.

1. آنارشی: طبق نظر رئالیستهای قدرت محور و نیز لیبرالها آنارشی سیاسی، نظم حاکم بر روابط بین الملل بوده و خواهد بود. آنارشی در تئوریهای رئالیسم قدرت گرا به این معنی است که مرکز و یا مراکز سیاسی برای اداره ی امور جهان وجود ندارد، بلکه قدرتهای سیاسی/دولتهای عضو سازمان ملل در برنامه ریزیها و اتخاذ تصمیمهای سیاسی و اقتصادی خود مستقل هستند. لازم به یادآوری می دانم که هم رئالیستهای ساختار گرا از نوع محافظه کار و هم از نوع مارکسسیت آن معتقد هستند که تاثیر ساختارهای سیاسی بین المللی بر ساختارهای سیاسی و تغییر تحولات کشورها تعیین کننده است و لذا نقش مردم، احزاب و قدرتهای ملی در تعیین سرنوشت کشور خود بسیار کم.

2. استقلال: رئالیستهای قدرت محور بر استقلال سیاسی دولتها تاکید دارند. نیروی دیگری بغیر از قدرت دولتهای مستقل ملی برای حل مشکلات کشورها وجود ندارد. بنظر آنها ارگانهای بین المللی یا بی کفایت هستند و یا قدرت اجرائی ندارند. خودگردانی یک حکم قطعی است. کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من. لازم به یادآوری هستم که بنظر آنها هیچ قدرت بین المللی وجود ندارد که استقلال کشورها را تضمین کند.

فرق واقگرایان قدرت محور با واقگرایان ساختار محور در همین جاست. گروه اولی به دولتها در فرم دادن سیاستهای خود استقلال قایل هستند، منظر فکری دوم، ساختارهای بین المللی را درفرم دادن به سیاستهای کشورهای عضو سازمان ملل تعیین کننده می داند.

3. قدرت: مبحث قدرت و تعریف قدرت در منظر فکری رئالیستها و سایر مکاتب سیاسی و فلسفی یکی از مهمترین مباحث تئوریک بوده و هست. رابرت دال پرفسور علوم سیاسی دانشگاههای آمریکائی که مطالب زیادی در رابطه با اشکال دموکراسی به تحریر در آورده است در نوشته های اولیه ی خود از قدرت یک بعدی (وان دایمنشینال پاور) صحبت می کند. بقول وی قدرت استفاده ی فردی و یا گروهی از امکانات خود برای اینکه فرد و یا گروه دیگر را مجبور به کاری کند که آن فرد و یا گروه در شرایط عادی مایل به انجام آن نباشد. استفاده از قدرت برای ایجاد امنیت در یک کشور و نبودن امنیت بین المللی نتیجه اش رقابت شدید دولتها برای کسب قدرت بوده و قدرت گرفتن هر کشوری باعث تهدید امنیت کشورهای دیگر خواهد شد که به خود به مسابقه ی تسلیحاتی بین کشورها منجر خواهد شد.

نظریه پردازان چپ و یا تئوری پردازانی چون سوزان استرنج قدرت را حداقل در دو بعد یعنی بعد سیاسی و قدرت در عرصه اقتصاد توضیح می دهد. تئوریسینهای پسامدرن و استیفن لوکه س قدرت را چند بعدی دیده و قدرت فرهنگی و قدرت جامعه ی مدنی را نیز به آن اضافه می کنند. فوکو قدرت را به گونه ی دیگری می بیند و محل سکونت خاصی را برای پدیده ی اجتماعی قدرت نمی بیند. فوکو از وجود شریان قدرت در جامعه صحبت می کند.

تئوری رئالیستهای قدرتگرا روی کسب قدرت توسط دولت و به هر وسیله ائی تاکید دارند. آنها می نویسند "در پروسه ی کسب قدرت اخلاق اجتماعی محلی از اعراب ندارد و نمی تواند در یک کنش سیاسی دولتی مورد توجه قرار گیرد". اگر قدرت کافی نداشته باشی ( اعم از قدرت نظامی، اقتصادی، تکنیکی، فرهنگی و سیاسی) توسط نیروهای پرقدرت بلعیده خواهی شد. رسیدن به قدرت و کسب قدرت یک امر طبیعی اجتماعی/انسانی است. این نظر بعدها توسط رئالیستهای نو تکمیل شد. قدرت ساختارهای بین المللی جای قدرت ملی را گرفت و یا تکمیل کرد.

4. امنیت: موضوع و هدف استفاده از قدرت ایجاد امنیت فردی و ملی است. بدین ترتیب مفهوم قدرت و امنیت درهم تنیده هستند. برای رسیدن به یک صلح نسبی و یا کاهش جنگ داشتن قدرت و حفظ توازن قدرت برای ایجاد امنیت ملی ضروری است. توازن قدرت اگر در بین قدرتها/کشورها از بین برود جنگ امر اجتناب ناپذیری خواهد شد. پروسه ی اقدام برای کسب قدرت و قدرت گرفتن کشور و یا گروهی، تهدیدی است به ثبات و قدرت کشورهای دیگر. در این رقابت کشورهائی پیروز هستند و دیگران بازنده. بی تردید و بر طبق تجربیات موجود جنگ نتیجه ی این مسابقه ها برای کسب قدرت خواهد بود.

5. توازن قوا: از آنجائی که جنگ در تئوری واقعگرایان قدرت محور، امری اجتناب ناپذیر است لذا می شود نتیجه گرفت که توازن قوا بین قدرتهای مهم تقریبن غیرممکن است. از طرف دیگر اما در سیاست روزمره رقابت و هزینه های بالای تسلیحاتی کشورها و سیاستمداران را مجبور به همکاری می کند. هر اتحادی بین کشورهای پرقدرت باعث از بین رفتن بالانس قدرت شده و نتیجه اش را می توان از قبل پیش بین کرد. امکانات طبیعی، اقتصادی و اجتماعی به ایجاد قدرتهای بزرگ منجر می شود که رهبری سیاسی و اقتصادی بخشهائی از جهان و یا ...تحت سلطه ی خود در میاورد. انگلیس از اوایل قرن هیجده تا اواخر قرن نوزده بعنوان رهبر سیاسی جهان عمل کرد. در عصر مدرن ما شاهد تکامل چند نوع سیستم سیاسی بودیم. تک قطبی/هژمون. دو قطبی و در نهایت چند قطبی. یکی از مفاهیمی که جای ویژه ائی در تحلیلهای واقعگرایان دارد واژه ی هژمون و هژمونی سیاسی و فرهنگی است.

6. تعریف هژمونی در منظر فکری رئالیستهای قدرت محور:

نمدارک موجود نشان می دهد که پلخانف برای نخستين بار از مفهوم هژمونی با محتوای امروزی استفاده کرد. در اين نوشته‌ها پلخانف علاوه بر ضرورت مبارزه‌ ی اقتصادي عليه کارفرمايان، بر ضرورت جنبش سياسي طبقه‌ ی کارگر عليه تزاريسم تاکید می شد. گرامشی در يادداشت‌های زندان این ایده را رشد و تکامل داد. تقریبن آن معنی که امروزه از هژمونی متداول است. گرامشی می نویسد: با این که برای رهبری مردم و یا اقشار گوناگون در جامعه توسط یک نیروی سیاسی (جبر) همواره دارای اهمیت است و در کشورهای مختلف نیز عمل کرده، اما نقش نفوذ فرهنگی در کسب رضایت طبقات گوناگون جامعه از آن مهم‌ تر است. استفاده از خشونت و جبر و یا پذیرش رهبری و سیادت یک فرهنگ، در مناطق مختلف فرق می‌کند. در کشورهای اقتدارگرا استفاده از جبر و خشونت برای پیشبرد اهداف سیاسی متداول است، اما در جوامع سرمایه ‌داری (بخوان لیبرال دموکراتیک) پذیرش و رضایت به رهبری یک قدرت فرهنگی جایگاه محکمتری دارد. در نظریات گرامشی و نو گرامشیها فرق رهبری که به رضایت و پذیرش دیگران نیازمند است با رهبری و مدیریتی که از زور و فشار استفاده می کند این است که مدیریت اولی توسط کشورهای دیگر، قدرتهای دیگر و یا احزاب دیگر پذیرفته می شود و و در پروسه ی تکامل سیاسی بعنوان بخش ارگانیک از سیاست آنها قرار می گیرد، اما در مورد رهبری کشورهای اقتدارگرا؛ قدرت هژمون با از بین رفتن نیروی جبر از بین می رود.

برای تکامل یک هژمون بین المللی چند پیش شرط لازم است:

داشتن اقتصاد بسیار قوی و انحصار یا تسلط بر برخی از تکنیکهای مدرن. قدرت سرمایه گذاری بالا برای افزایش تولید. داشتن قدرت نظامی بالا. وسعت خاک و تولید کشاورزی وسیع برای مصرف داخلی و صادرات. فرهنگ تسلط طلب و پویا. ایدئولوژی و یا داشتن مذهبی که بتواند رهبری سایر کشورها را پیش ببرد. برای مثال کشور ژاپن در سالهای بعد دهه ی شصت قرن پیشین اقتصاد دوم دنیا بود و با داشتن تکنیک بسیار بالا و جمعیت تقریبن نرمال می توانست یک کشور بزرگ و حتی هژمون منطقه باشد ولی مذهب شینتوئیسم و یا بودیسم چنین سیاستهائی را بر نمی تابید. مردم ژاپن برای رهبری ساخته نشده بودند. اگرچه این کشور بعد از جنگ جهانی اول سیاستهای تجاوزگرانه ائی در پیش گرفت و بخش جدی از آسیای جنوب شرقی و شرق آسیا را اشغال کرد ولی توان رهبری هژمونیک منطقه را نداشت.

داشتن جمعیت بالا و افزایش مستمر آن. امروز چین و هندوستان با توجه به جمعیت بسیار بالا، رشد اقتصادی و رسیدن به تکنیک صنعتی مدرن و پیچیده و یک روحیه ی ناسیونالیستی با روحیات اقتدارگرایانه همراه با ایالات متحده سه کشوری هستند که قدرت بین المللی را تقسیم خواهند کرد. روسیه با توجه به رشد منفی جمعیت، ارتشا بسیار بالا و پائین بودن رشد تکنیک نمی تواند با کشورهای مزبور رقابت کند. اگرچه نیروی نظامی بالائی را در اختیار دارد. اروپا با توجه به اختلافهای داخلی، خروج انگلیس از اتحادیه ی اروپا، اگرچه پتانسیل بالائی برای هدایت معنوی و یا حتی تکنیکی جهان را دارد قدرت در حال رکودی هست.

7. وجود قطبندی بین قدرتها: تجربه نشان می دهد که کشورها در تلاش برای کسب و افزایش قدرت، حفظ منافع ملی بخودی خود در تقابل با سیاستهای کشورهای دیگر قرار خواهد گرفت. اختلاف در استراتژیهای سیاسی و اقتصادی به قطبندی و ایجاد بلوکهای گوناگون سیاسی منجر خواهد شد. ایجاد و وجود قطبندیهای سیاسی در تاریخ سیاسی باستان و امروز پدیده ی متداولی است. پذیرش این مورد و حفظ و تکامل آن در منظر فکری رئالیستهای قدرت محور نقش مهمی ایفا می کند. بی تردی می توان نمونه های زیادی از تاریخ تکامل مدرن کشورهای اروپائی و دنیا که فرم گرفتن اتحادها، قطبندیهای سیاسی و نظامی، سپس فروپاشی و شکل گرفتن قطبهای جدید آورد که من قبلن به آنها اشاره داشتم و اینجا از تکرار پرهیز می کنم.

8. بالانس در تئوری و عمل: رئالیستهای سیاسی به توازن بین عناصر مختلف سیاسی و در حوزه های بین المللی تاکید می کنند. یا حداقل در تئوریهای آنها مطرح می شود. آنچه که این تاکید را گاهن کم محتوا می کند تفسیر آنها از موضوع و تعریف توازن قدرت است. کدامین شاخصها و معیارها برای ایجاد بالانس در بین حوزه های قدرت سیاسی مورد توجه آین منظر فکری است، قطعی نیست. ولی یک مثال بسیار مشخص که در ایجاد توازن قدرت استراتژی در اروپای قرون هیجده و نوزده موفق شد امپراطوری انگلیس بود. انگلیس از ترکیه در مقال روسها حمایت می کرد. از فرانسه در مقابل اسپانیا و از ایتالیا در مقابل اتحاد اتریش، مجارستان و رومانی. نتیجه سیادت بلامنازع انگلیس بر اروپا و دنیا در دو قرن یاد شده.

9. همراهی با نیروی غالب: در جنگ جهانی دوم آنگاه که قدرت آلمان هیتلری/حکومت وایمار با اشغال مناطق آلمانی زبان لهستان دست زد و به عنوان قدرت برتر اروپا عمل می کرد کشور ایتالیا از فرصت استفاده کرده و با آلمان هیتلری به توافقهای نظامی و جغرافیائی رسید. به این ترتیب به سوار قطاری شد که در حال حرکت به جلو بود. همین طور بود اتحاد ژاپن با این دو کشور. لازم به یادآوری می دانم که مذاکراتی بین ترکهای جوان/اتاتورک و آلمان در جریان بود و در عین حال توافقهائی نیز صورت گرفته بود که ترکیه را نیز شامل حال این شرایط وِیژه می کرد. ایران دوره رضا خان نیز می توانست در این اتحاد قرار گیرد.

10. در جنگ جهانی دوم کشورهای کوچک اروپائی مثل سویس، موناکو، لیختن اشتاین و بخشن سوئد، با توجه به درگیری و جنگ بین نیروهای متفقین با هیتلر و موسولینی، به بیان دیگر برای فرار از رویاروئی با سپاه هیتلر و موسولینی چند استراتژی بکار بردند. بدلیل کوچکی خود سعی کردند که قدرت خود را بسیار کم نشان دهند و یا اینکه به گونه ائی در سیاستهای عصر دیده نشوند. این سیاستها به این کشورها امکان داد که از گزند جنگ و یا اشغال شدن توسط این نیرو یا آن نیرو در امان بمانند.