عصر نو
www.asre-nou.net

نیک سرنیسک و آلکس ویلیامز

اختراع آینده (فصل هشتم و بخش پایانی)

برگردان :محمود شوشتری
Wed 13 02 2019



در مبارزات اخیر ما شاهد موفقیت‌های کوچک با وجود بسیج‌های بزرگ هستیم. در اینجا چپ باید به این پرسش ناخوشایند اما لازم پاسخ دهد: چه اشتباهی رخ داد؟ مدتها قبل روزا لوکزامبورگ تذکر می‌دهد از انجا که بتواره‌سازی «نتایج انی» در پی آن است که توازن قوای فعلی را حفظ کند تا اینکه شرایط ساختاری را تغییر دهد، منجر به عمل‌گرایی تو خالی می‌شود. تاکتیک‌ها، بدون انتزاع لازم در اندیشه استراتژیک، در نهایت حرکاتی زودگذر هستند. ...

یک آینده بهتر چگونه باید ساخته شود؟ استراتژی کلاسیک لنینیستی در مورد قدرت دوگانه ایجاد حزب انقلابی و سرنگونی حکومت دیگر منسوخ شده است (۴). بنظر می‌رسد که حمایت از الگوی انقلاب بلشویکی دیگر بعنوان یک راکتور و عامل بازدارنده مورد استفاده قرار می‌گیرد تا یک راهنما برای سیاست معاصر. بهمین شکل نیز، تاریخ انقلابات اخیر نیز نشان دادند که – از انقلاب ایران تا بهار عربی – به‌آسانی به‌اشکالی از تئوکراسی اقتدارگرا، دیکتاتوری نظامی و جنگ داخلی منجر شدند. رویکرد اصلاح‌طلبی پارلمانی نیز به همین شکل یک شکست است.



فصل هفتم
یک حس مشترک نوین

بوجود آوردن "حس مشترک" کلید موفقیت گام نهادن در مسیر تغییر است.
پابلو ایگلسیاس

ظرفیت‌های گسترده‌ای برای تجدید نظر و بهبود وضعیت مادی زندگی در جامعه پسا موجود است – ولی وجود چنین ظرفیت بالقوه‌ای به‌خودی خود تضمینی برای تحقق چنین تغییری نیست. از بحث‌های جاری در رسانه‌های ارتباط جمعی اغلب چنین استنباط می‌شود که مقرر کردن درآمد پایه همگانی و اتوماسیون محصول خیرخواهی الیت‌ها، بی‌طرفی فنآوری و اجتناب‌ناپذیری جامعه پسا کار اند. چنین ادعایی در حالی مطرح می‌شود که طیف گسترده‌ای از نیروهای قدرتمند برای حفظ و ادامه وضع موجود سرمایه گذاری کرده‌اند و چپ نیز کماکان اسیر در چنگال ویرانی چند دهه گذشته است. تداوم نکبت و بدبختی بسیار محتمل‌تر از نعمت و رفاه است. به‌احتمال زیاد، اتوماسیون کامل تحت شرایط موجود، موجب بیکاری بیشتر خواهد شد و فوائد فنآوری نوین تنها بسود صاحبان ثروت خواهد بود. اوقات فراغت احتمالی که نصیب ما خواهد شد، هزینه مشاغل جدید خسته کننده که تولید شونده و نیز افزایش مشقات هستی موجود شده، و به هدر می‌روند. اگر همین فردا یک درآمد پایه همگانی مقرر گردد، یقیناً پائین‌تر از سطح فقر موجود است، و تنها خیرات و اعانه‌ای برای شرکت‌ها خواهد بود. بنابراین دست یافتن به یک جامعه پسا کار معنی‌دار دگرگون کردن شرایط سیاسی موجود را می‌طلبد. این امر به‌نوبه خود نیازمند این است که چپ قبل از آن با وضعیت غم‌انگیز خود رو در رو شده و برخورد کند: اتحادیه‌های کارگری در حال ویرانی هستند، احزاب سیاسی تسلیم شده و به عروسک خیمه شب‌بازی نئولیبرالیسم تبدیل گشته و متأثر از هژمونی فرهنگ روشنفکران شده‌اند. سرکوب چپ از طرف دولت‌ها و شرکت‌های بزرگ در دهه‌های اخیر بگونه‌ای فزاینده شدت یافته، تغییر در قوانین، سازماندهی را با دشواری روبرو کرده، گسترش شدت و دقت کار باعث ناامنی بیشتر ما شده است، نظامی شدن کنترل پلیس بسرعت درحال افزایش است (۱). فراتر از همه این‌ها، واقعیت این است که زندگی خصوصی و اجتماعی ما و محیط پیرامونی همگی گِرد کار و تداوم آن سازماندهی شده‌اند. گذار به یک جامعه پسا کار بسیار شبیه گذار به یک اقتصاد عاری از دی‌اکسید کربن شده است. موضوع تنها مسئله غلبه بر منافع چند الیت نیست. مسئله اساسی‌تر است، مسئلهٔ دگرگونی جامعه از پائین تا بالا است. درگیر شدن با کلیت قدرت و سرمایه اجتناب ناپزیر بوده و ما نباید دچار کمترین ابهام و خیال خیال‌اندیشی نسبت به مشکلات پیش روی این پروژه شویم. اگر دگرگونی کامل بلاواسطه در حال حاضر ممکن نیست، تلاش ما باید معطوف ایجاد شکاف‌هایی در فضا‌ها و عرصه‌هایی گردد که می‌توانند بوجود آورنده شرایط بهتر سیاسی جهت ایجاد تغییر در طی گذر زمان باشند. ما باید در درجه اول، به جایگاه و موقعیتی برسیم که از آن جایگاه بتوانیم خواسته‌های رادیکال‌تر را بگونه‌ای پرمعنا طرح و تفسیر کرده، و چنانچه در آرزوی تغییر بنیادی زمینه‌های سیاسی هستیم، بنابراین باید برای یک مبارزه بلند مدت آماده‌گی بگیریم.

این باید و شاید‌ها اصلاً نباید غیرمنتظره باشند. سرمایه‌داری بناگاه پدیدار نشد، بلکه در طی یک دوره طولانی و پس از قرن‌ها به یک موقعیت مسلط دست یافت‌ (۲). مؤلفه‌های متعددی باید در جایگاه واقعی خود قرار می‌گرفتند: کارگران فاقد زمین، گسترش تولید کالایی، مالکیت خصوصی، پیشرفت فنآوری، تمرکز ثروت، یک طبقه بورژوا، اخلاق کار، و غیره. این‌‌ها اجزای شرایط تاریخی بودند که در نهایت کمک کردند که منطق سرمایه‌داری بگونه‌ای سیستماتیک در جهان جذبه پیدا کند. درسی که در این‌جا باید آموخت این است که، سرمایه‌داری بر انباشت و جمع‌آوری طیفی از مؤلفه‌های معین تکیه کرد، برای پسا سرمایه‌داری نیز باید همین‌گونه عمل کرد. پسا سرمایه‌داری نه یک شبه ظهور خواهد کرد و نه در پی پدید آمدن چند موقعیت انقلابی. وظیفه چپ باید ایجاد شرایط لازم برای پسا سرمایه‌داری و مبارزه برای بنا نهادن آن‌ها در یک مقیاس دائماً گسترش یابنده باشد.

این فصل بنابراین، با این فرض آغاز می‌کند که وضعیت چپ معاصر وخیم و این که هر پروژه دگرگون کننده‌ای زمان می‌برد. ما تحلیل خود را عمدتاً به دمکراسی‌های سرمایه‌داری غربی با دستگاه‌های ویژه و عجیب و غریب قدرت سیاسی و اقتصادی‌اشان محدود خواهیم کرد. بقیه مناطق بزرگ و پهناور (و فوق‌العاده مهم) دیگر جهان را فعلاً می‌خواهیم کنار بگذاریم (۳). شاید ارزش این را داشته باشد که بار دیگر تاکید کنیم که معضلات ناشی از اتوماسیون و جمعیت مازاد ماهیت بین‌المللی داشته و پیش زمینه‌های جامعه پسا کار، از هم اکنون در جهان در حال جوانه زدن است، همان‌گونه که تجاربی که اخیراً در مورد درآمد پایه همگانی در هندوستان و نامیبیا تظاهر کرد، رشد اتوماسیون صنایع جنبش‌های خودجوشِ در سرتاسر مناطق پر جمعیت جهان وتعداد زیادی از کشورها علیه کار را در پی خواهد داشت. از آن جا که بیشتر مکانیسم‌ها بین‌المللی اند، هر پروژه سیاسی برای دگرگون کردن این وضعیت لزوماً نیازمند پاسخ دادن به پاره‌ای از شرایط پایه در مقیاس بین‌المللی است. اگرچه تعداد معینی از اصول مرکزی بر بستر هر پیش زمینهٔ معین قابل ترجمان است، ولی ضروری است که این اصول در شرایط متفاوت بگونه‌ای متفاوت درک و ترجمه شوند. با در نظر داشت چنین قابلیت‌هایی، پس یک آینده بهتر چگونه باید ساخته شود؟ استراتژی کلاسیک لنینیستی در مورد قدرت دوگانه ایجاد حزب انقلابی و سرنگونی حکومت دیگر منسوخ شده است (۴). بنظر می‌رسد که حمایت از الگوی انقلاب بلشویکی دیگر بعنوان یک راکتور و عامل بازدارنده مورد استفاده قرار می‌گیرد تا یک راهنما برای سیاست معاصر. بهمین شکل نیز، تاریخ انقلابات اخیر نیز نشان دادند که – از انقلاب ایران تا بهار عربی – به‌آسانی به‌اشکالی از تئوکراسی اقتدارگرا، دیکتاتوری نظامی و جنگ داخلی منجر شدند. رویکرد اصلاح‌طلبی پارلمانی نیز به همین شکل یک شکست است. نظریه رای‌گیری در یک دنیای نوین، در دهه‌های پس از جنگ و بویژه دهه‌های اخیر، به جشنی برای اجماع الیت‌ها در چارچوب ایدئولوژی نئولیبرالیسم تبدیل شده است. در بهترین حالت، چنین رفرمیستی وظیفه‌اش اصلاح و بهتر کردن سرمایه‌داری شده و و محکوم به ایفای نقش واسطه‌گری سیاسی برای حفظ ثبات سیستم شده است. همان گونه که آخرین چرخه مبارزات نشان داد، رویکرد اشکال گوناگون مبارزات بی‌واسطه قومی و داخلی نیز موفق به دگرگونی جامعه نشده ‌اند. اقدامات تدریجی، مبارزات تدافعی، بسته‌های از پیش تعیین شده و یا کناره گرفتن تا حدود زیادی قادر به گسست این فرآیند نبوده اند و تنها زمینه را برای تفوق بیشتر سرمایه‌داری جهانی مهیا کرده‌اند. به‌همین ترتیب، این انگاره که پیشرفت در عمل بوقوع می‌پیوندد، و یا این که توده‌ها دنیای بهتری خلق خواهند کرد نیز نادرست است (۵). ضمن این که، بدون شک عناصر غیرقابل پیش‌بینی از شانس در هر مبارزه‌ای وجود دارد، ولی دشواری ساختن یک دنیای نو طلب می‌کند که تفکر استراتژیک آن از پیش در نظر گرفته شود. کوشش ما، بجای این که محدود به طیفی از دستآوردهای پراکنده و بخشاً غیر همبسته باشند، باید در مقیاس گسترده و بگونه‌ای استراتژیک سازماندهی شوند. همان‌گونه که مدرنیته ثابت کرده، پیشرفت به‌سوی یک آینده تنها در پی واکنش هوشمندانه و عمل آگاهانه میسر خواهد شد.

با توجه به محدویت‌های اشکال دیگر تلاش‌ها، ما چنین استدلال می‌کنیم که بهترین گزینه پیشروی استراتژی، ایجاد یک هژمون، ضد هژمون موجود است. این استراتژی است که سازگار با موقعیت ضعیف ماست. قابل انطباق از سطح و زمینه محلی به مقیاس بین‌المللی بوده و به این نکته که سرمایه‌داری در همه جنبه‌های زندگی ما از پنهان‌ترین آرزوها تا جزیی ترین معضلات مالی رخنه کرده، آگاه است. یک استراتژی ضد هژمونی که در بردارنده پروژه برانداختن حس مشترک مسلط نئولیبرالی و جوان سازی و خون تازه دمیدن در پندار و تصور عامه باشد. بطور کلی این اقدامی در بوجود آوردن یک حس مشترک نوین می‌باشد که پیرامون بحران کار و تأثیر آن بر پرولتاریا سازمان یافته است. این استراتژی درگیر کار تدارک و آماده شدن برای موقعیت‌هایی است که مبارزه در مقیاس کامل آن فوران می‌کند، تصورات و پندارهای اجتماعی ما را دگرگون کرده و درک ما را از آن چه ممکن است دگر باره تنظیم می‌کند. این استراتژی حمایت و زبان مشترک را برای دنیای نوین ایجاد می‌‌کند. استراتژی که در پی تغییر توازن نیرو و تدارک برای دوره‌ای که یک بحران مشروعیت جامعه را تهدید کند، می‌باشد. برخلاف سیاست‌های مردمی گذشته، این استرتژی توسعه یابنده، بلند مدت، توان برخورد مناسب با پیچیده‌گی‌ها و بغرنجی‌ها را داشته و هدف‌اش براندازی جهانی بودن سرمایه‌داری است (۶). در این فصل، ما سه عرصه از مبارزه برعلیه سرمایه‌داری را بررسی خواهیم کرد. سه عرصه روشنفکری، فرهنگی، و فنآوری از هژمونی نئولیبرالیسم. در قسمت بعد هژمونی در سطح تئوریک مورد بررسی قرار خواهد گرفت، و در عین حال بقیه این فصل به کاوش در این که یک پروژه ضد هژمونی چگونه ممکن است به اجرا درآید – از طریق روایت‌های اتوپیایی، اقتصاد پلورالیستی و بازنگری در اهداف فنآوری - خواهد پرداخت.

Pablo Iglesias:
سیاستمدار اسپانیائی، پروفسور و کارشناس سیاسی، مدیر برنامه که از سال ۲۰۱۴ دبیر اول حزب چپ اسپانیا پودموس (ما می‌توانیم) بوده. او بعد از شروع بحران سال ۲۰۰۸ و اقدام دولت سوسیال دمکرات در ایجاد سیاست‌های ریاضت کشی که شورش و اعتراض‌های گسترده‌ای را در پی داشت، فعالانه وارد صحنه سیاسی کشور شد. او معتقد بود که می‌توان و باید اعتراضات را به یک نیروی تغییر تبدیل کرد.

مهندسی تمایلات مردم

نظریه "هژمونی" اولین بار در توضیح این که چرا مردم عادی علیه سرمایه‌داری شورش نمی‌کنند، مطرح شد (۷). طبق تعریف سنتی مارکسیستی، کارگران باید هر چه بیشتر به ماهیت استثمارگر سرمایه‌داری پی برند که در نهایت برای گذر از آن بسیج شوند. باور این بود که باید بر اثر کارکرد سرمایه‌داران در سیستم سرمایه‌داری جهانی بغایت قطبی بر علیه طبقه کارگر بوجود آید و در این فرآیند است که چنان استراتژی سیاسی شکل می‌گیرد که طبقه کارگر سازمان‌یافته می‌تواند با ابزار انقلابی کنترل دستگاه دولتی را در دست گیرد. اما، در دهه ۱۹۲۰ آشکار بود که چنین فرمولبندی در جوامع دمکراتیک اروپای غربی مصداق ندارد و قرار نیست چنین اتفاقی در این جوامع بیفتد. اما، چگونه بود که سرمایه‌داری در جوامع دمکراتیک غربی نیروی ستیزه جوی آشکاری در مقابل خود نداشت و منافع طبقات حاکم تضمین شده بود؟ مارکسیست ایتالیایی آنتونیو گرامشی پاسخ این سئوال را چنین می‌دهد که قدرت سرمایه‌داری در پیوند با ترمی که او آن را هژمونی نامید – مهندسی افکار مردم و ترغیب آن‌ها از طریق دیکته کردن به قبول نظم جاری توسط گروهی خاص انجام می‌دهد. پروژه هژمونی "حس مشترکی" را بوجود می‌آورد که جهان بینی خاصی از سپهر جهانی در کل جامعه بوجود می‌آورد. به این اعتبار، هژمونی امکان رهبری و حکومت بر جامعه را در درجه نخست از طریق مهندسی کردن افکار و آرزوهای (فعال و غیر فعال) مردم با پرهیز از کار برد زور و اجبار فراهم می‌کند (۸). این عمل می‌تواند از راه‌های گوناگون صورت پذیرد: تشکیل یک ائتلاف سیاسی شفاف و صریح با دیگر گروه‌های اجتماعی، انتشار و ترویج ارزش‌های فرهنگی که پشتیبان شکل ویژه‌ای از سازماندهی اجتماع هستند (برای مثال، القاء اخلاق کار از طریق رسانه‌ها و آموزش)، ایجاد همگرایی بین منافع طبقات گوناگون اجتماعی (به‌عنوان مثال، بهتر بودن وضع و حال کارگران در دوره‌های رونق و رشد اقتصاد سرمایه‌داری؛ علیرغم این که چنین رشدی نابرابری توده‌ای و ویرانی محیط زیست را در پی دارد) و از طریق توسعه تکنولوژی و زیرساخت‌ها بگونه‌ای که بی سر و صدا و در سکوت زمینه ساز کاهش کشمکش‌های اجتماعی می‌شوند (بعنوان مثال، با افزایش عرض خیابان‌ها جهت جلوگیری از ایجاد باریگارد در مواقع بروز شورش و درگیر‌های خشونت آمیز). در معنای وسیع‌تر، هژمونی گروه کوچکی از سرمایه‌داران را تقریباً قادر می‌سازد که، حتی وقتی که منافع مادی آن‌ها با اکثریت مردم در تضاد است، "رهبری" کل جامعه را قبضه کنند. در نهایت، علاوه بر رضایت فعال و غیرفعال؛ پروژه هژمونی هم‌چنین از ابزار زور و اجبار مانند زندان و حبس، خشونت پلیس و ارعاب برای خنثی کردن گروه‌های اجتماعی که تن به رهبری شدن و اطاعت از هژمون نمی‌دهند، متوسل می‌شود (۹). مجموعه این معیارها گروه کوچکی را قادر می‌سازد که با استفاده از قدرت دولتی بر جهت گیری کلی جامعه تأثیر گذار باشند، البته در مواردی چنین امکانی حتی برای گروه‌های خارج از محدوده دولت نیز وجود دارد.

نکته آخر بویژه اهمیت زیادی دارد، چرا که هژمونی تنها یک استراتژی برای حکمرانی حاکمین در قدرت نیست، بلکه امکانی برای گروه‌های حاشیه‌ای در دگرگون کردن جامعه نیز است. پروژ ضد هژمونی، گروه‌های تهیدست و حاشیه جامعه را قادر می‌سازد که توازن نیرو در جامعه را تغییر داده و حس مشترک نوینی بوجود بیاورند. بدین ترتیب برای برانداختن و به تسلیم کشاندن یک هژمونی گسترش و ترویج نظریه بنیادی پیروزی و اعمال قدرت بر بستر مبارزه سیاسی، اهمیت دارد (۱۰). چنین موضعی را پاره‌ای از جریان‌های چپ به صراحت تأیید می‌کنند (۱۱)، تا آن حد که جنبش افقی‌ایسم موفق شد بعنوان یک نیروی ضد هژمون عمل کند. بطور مشخص، بزرگترین موفقیت جنبش اشغال را تغییر گفتمان عامه مردم پیرامون نابرابری می‌دانند، که این مشخص‌ترین نمونه است. بنابراین یک پروژه ضد هژمون در پی‌براندازی هژمون حس مشترک طیف ائتلاف موجود و نظم جاری آن، و برقراری یک هژمونی نوین است (۱۲). چنین پروژه‌ای که تلاش می‌کند چنان شرایط اجتماعی را پدید آورد که از دل آن دنیای پسا کار سر برآورد، نیازمند تلاشی گسترده است که فراتر از معیارهای موقت و محدود منطقه‌ای سیاست‌های مردمی ‌باشد. این پروژه بسیج گسترده از طرف همه گروه‌های اجتماعی را طلب می‌کند (۱۳)، بدین معنا که، منافع گروه‌های متنوع اجتماعی را به‌هم پیوند زده و آن‌ها را به آرزوی مشترکی برای رسیدن به جامعه پسا کار تبدیل کند. برای نمونه، هژمونی نيولیبرالیسم در ایالات متحده آمریکا از همگرایی منافع مدافعین اقتصاد لیبرالی با حامیان محافظه‌کاران اجتماعی شکل گرفت. چنین ائتلافی اگر چه فریبنده (و بعضاً متناقض) است، ولی ائتلافی بود که باعث شد منافع مشترک گسترده‌ای در چارچوب نئولیبرالیسم با تکیه و تمرکز بر منافع فردی شکل بگیرد (۱۴). بعلاوه، پروژه‌های ضد هژمونی در عرصه‌های متنوع عمل و مبارزه می‌کنند – از دولت، تا جامعه مدنی، تا زیرساخت‌های مادی. معنای آن این است که یک آتشبار کامل طلب می‌کند، که بتواند سازمان‌گر نفوذ در رسانه‌ها، اقدام در کسب قدرت دولتی، کنترل بخش‌های کلیدی اقتصاد و طراحی زیرساخت‌های مهم باشد. این پروژه نیاز به کار تجربی و عملی برای شناخت بخش‌هایی از عرصه‌های متنوع را، که در جهت تقویت سمت و سوی عمده جامعه عمل می‌کنند، دارد. انجمن مونت پله‌رن نمونه خوبی است. این انجمن در زمان خود، با دشواری به‌چالش کشیدن حس مشترک هژمون کینزیسم بخوبی آگاه بود، انجمن یک وظیفه بلند مدت برای از سر راه برداشتن عناصری از حس مشترک کینزیسم را که تقویت کننده آن بودند، در نظر گرفت. چنین چالشی خود پروژه‌ای بود که دهه‌ها طول کشید تا کاملاً به‌بار بنشیند، بموازات آن انجمن تلاش کرد تا هژمون بدیل خود را در همان عرصه‌ها جایگزین کند. چنین شیوه نگرشی عنصری مهم در اصلاح گرایش امروز برای تمرکز بر مقاومت جاری و بیعدالتی‌های نوین روزمره است. هژمونی تنها نوعی رقابت مجرد معنوی نظرات و ارزش‌ها نیست. هژمونی ایدئولوژیک نئولیبرالیسم در ارتباط با، طیفی از نهادهای مادی – الگوهای (پارادیم‌های) معینی در رابطه با قدرت دولت‌ها، چارچوب و قالبندی رسانه‌ها و شبکه‌ای از اندیشکده‌ها است. همان‌گونه که ما در بررسی چگونگی برآمد نئولیبرالیسم مشاهده کردیم، انجمن مونت پله‌رن بویژه در خلق زیرساخت‌های روشنفکری، شامل نهادها و راه‌های ضرور تحریک و جایگزین کردن، تجسم و ترویج جهان‌بینی خود بسیار زبردست و استاد بود.

ترکیب ائتلاف‌های اجتماعی؛ تفکر استراتژیک، کار ایدئولوژیک و نهادها ظرفیت‌های لازم برای دگرگونی گفتمان عمومی را ایجاد می‌کنند. نظریه "پنجره گفتمانی" در این جا نقشی حیاتی ایفا می‌کند – "پنجره گفتمانی" ظرفیت فکری مورد ضرور برای رو در رویی با یک وضعیت معین است، یا بعبارتی پهنا و عرض باند نظریه‌ها و گزینه‌هایی است که می‌توانند بشکل "واقعبینانه" توسط سیاستمداران، روشنفکران جامعه و رسانه‌ها مورد بحث قرار گرفته و بنابراین توسط مردم پذیرفته شوند (۱۵). پنجره‌ای عام از گزینه‌های واقعی از علل و نکته‌های پیچیده پدیدار می‌شود – که گره‌گاه‌های کلیدی مطبوعات و رسانه‌های خبری را کنترل کرده، تأثیری نسبتاً شدید بر فرهنگ عامه مردم داشته، و ایجادگر تعادل نسبی قدرت بین نیروی کار سازمانیافته و سرمایه‌داران که قدرت سیاسی و اجرایی و غیره را در اختیار دارند، خواهد شد. "پنجره گفتمانی" اگرچه از تقاطع نحله‌های مختلف پدیدار می‌شود، معهذا قدرت و این توانمندی را در خود دارد که مسیر و جادهٔ آینده‌ای را که جوامع و دولت‌ها باید برگزینند، شکل دهد. هر آن چه که "واقعبینانه" نباشد، حتی بعنوان موضوعی غیر عاجل و قابل گفت و گو از دستور کار کنار گذاشته می‌شود و حامیان آن بعنوان عناصر "نچندان جدی" ساکت می‌شوند. ما می‌توانیم موفقیت‌های نئولیبرالیسم را در چارچوب ترم پنجره گفتمانی با در نظر داشت چارچوبی و درجه‌ای که تنظیم کردند که چه چیز مهم است را، در یک دوره سی ساله بررسی کنیم (۱۶). مشارکت و موافقت فعال مردم ضروری نبود، اگرچه هم متقاعد کردن اکثریت مردم نسبت به فوائد سیاسی مهم سیاست‌های نئولیبرالی هرگز ممکن نبود. تبعیت از ساز و کار و سیاست‌های نئولیبرالی در سرتاسر جهان، در پیوستگی با شبکه‌ای از اندیشمندان و مجموعه‌ای گسترده از رسانه‌های راست، توانست طیف گسترده‌ای از گزینه‌های ممکن را دگرگون کرده و حتی اقدامات معتدل‌ترین سوسیالیست‌ها را حنثی و تغییر دهد (۱۷). نظریه هژمونی نئولیبرالی توانست از طریق همین "پنجره گفتمانی" اعمال قدرت کند، بدون این که، همواره، ناگزیر به استفاده از قدرت اجرایی دولتی باشد. وقتی که پنجره گفتمانی با آلترناتیوهای ممکن توانست به راست بسط یابد، دیگر زیاد مهم نبود که حتی اگر یک دولت عدالتخواه قدرت را در دست داشته باشد – واقعیتی که حزب جمهوریخواه آمریکا در طی دو دهه اخیر متناوباً، در مقابل تعجب و ناباوری چپ‌های لیبرال، از آن سوء استفاده کرده است. بنابراین هژمونی ایدئولوژیکی که ما در این جا مطرح کردیم، در ارتباط با حراست و وفادار بودن سفت و سخت به خط مشی حزبی نیست. خیلی ساده، تنها طرح شدن مسئله و کاتاگوری چپ و قرار گرفتن آن‌ها در موقعیتی برجسته در جامعه است که این خود یک گام بلند به‌جلو است.

اگر چه اغلب چنین استنباط شده که مفهوم هژمونی بیشتر در ارتباط با نظریه‌ها، ارزش‌ها‌ و دیگر جنبه‌های غیر مادی جامعه است، ولی واقعیت این است که یک حس مادی در ترم هژمونی نیز وجود دارد. شکل فیزیکی زیرساخت‌‌ها در دنیای ما، نیروی هژمونیک قابل توجه‌ای بر جامعه اعمال می‌کنند – تحمیل روش زندگی، از طرق اعمال فشار نهان. برای نمونه، در رابطه با زیرساخت‌های شهری، داوید هاروی نوشته که "پروژهایی که در ارتباط با آن‌گونه که ما می‌خواهیم شهرهایمان باشند. . . ، پروژهایی که در بردارنده امکانات انسانی که ما طالب آن هستیم، باشند و یا شاید بهتر از آن، مناسب آن‌چه که ما نمی‌خواهیم بشویم، نباشند" (۱۸). زیرساخت‌های مناطق حومه شهرها در ایالات‌متحده با هدف آشکار جدا سازی و همبستگی با شبکه فردگرایی موجود، و تحکیم جدا سازی جنسیتی بین خصوصی و اجتماعی (جمعی) در فرم خانواده‌های تک نفره ساخته شدند (۱۹). زیرساخت‌های اقتصادی نیز در خدمت اصلاح و شکل دادن به نیازمندی‌ها و رفتار انسان‌ها هستند. زیرساخت‌های تکنیکی، در واقع اغلب برای اهداف سیاسی و اقتصادی توسعه داده می‌شوند. برای نمونه، چنانچه ما درباره زنجیره عرضه بموقع و درست در عرصه بین‌المللی نگاه کنیم، چنین زنجیره‌های تولید و حمل و نقل و عرضه بموقع بلحاظ اقتصادی در سیستم سرمایه‌داری مؤثر اند، اما در عین حال در شکستن قدرت اتحادیه‌ها بسیار کارآ هستند. بعبارت دیگر، هژمونی یا حکمرانی از طریق مهندسی افکار مردم به همان میزان یک نیروی مادی است که یک نیروی اجتماعی. هژمونی چیزی است که در ذهن انسان تعبیه شده، در سازمان‌های سیاسی و اجتماعی، هر تکنولوژی مجرد و محیطی که دنیای اطراف ما را ساخته است (۲۰). جنبه‌های مادی هژمونی، هر آن جا که حفظ و استمرار حضور نیروی اجتماعی هژمون لازم باشد، نیروی محرکه‌ای اعمال خواهد کرد که بسیار فراتر از آن نیرویی است که خالق و بوجود آورنده اولیه آن است (۲۱). زیرساخت‌ها یک بار که در جایی خیمه زدند، جابجایی و یا تغییر آن‌ها علیرغم تغییر شرایط سیاسی، دشوار خواهد بود. هم اکنون ما با چنین معضلی روبرو هستیم، برای نمونه، مسئله زیرساخت‌هایی که براساس سوخت‌های فسیلی ساخته شده‌اند. اقصاد‌های ما پیرامون تولید سازماندهی شده‌اند، توزیع و مصرف زغال سنگ، نفت و گاز، همه عواملی هستند که کربن‌زدایی از اقتصاد را فوق‌العاده دشوار کرده است. مسئله این است زمانی یک زیرساخت پسا سرمایه‌داری ایجاد گردد، صرف نظر از تأثیر و تلاش نیروهای ارتجاعی، گذر کردن از چنین معضلی بسیار دشوار خواهد بود. بنابراین فنآوری و زیرساخت‌های تکنیکی هر دو مانع عمده‌ای در برابر غلبه بر شکل تولید سرمایه‌داری و نیز امکانات مهمی برای تضمین طول عمر و پایداری یک آلترناتیو خواهند بود. برای مثال کفایت نمی‌کند که تنها یک جنبش گسترده و توده‌ای برعلیه اشکال سرمایه‌داری کنونی داشته باشیم. هر جنبش اجتماعی بدون رویکردهای نوین نسبت به چیزهایی مانند تکنولوژی تولید و توزیع، ناگزیر خود را تحت فشار در رجعت به شکل کارکرد سرمایه‌دار در این حوزه‌ها خواهد یافت.

چپ، بنابراین باید در پی توسعه نوعی هژمونی با تکنیک اجتماعی باشد: در هر دو حوزه نظریه و ایدئولوژی و نیز در قلمرو زیرساخت‌های مادی. هدف چنین استراتژی در مفهوم وسیع باید سوق دادن هژمونی تکنیکی، اقتصادی، اجتماعی سیاسی و تولید محور موجود به‌سمت یک عطف جدید از تعادل، فراتر از اعمال کار دستمزدی باشد. تأمین چنین هژمونی نیازمند رفتار و کارکردی بلند مدت و مبتنی بر آزمون و خطا در جبهه‌های گوناگون است. بدین ترتیب یک پرژوه هژمونیک اشاره بر واکنش در برابر جامعه بعنوان یک نظم پیچیده مبرم، که حاصل همگرایی و اثرگذاری متقابل رفتارهای مختلف اند، دارد (۲۲). پاره‌ای از رفتارهای اجتماعی موجب بی‌ثباتی می‌شوند، اما تعدادی دیگر بیشتر گرایش بسمت ثبات دارند (اگرچه نه کاملاً به‌معنای استاتیکی آن). با توجه به چنین زمینه‌ای، هژمونی سیاسی کارش ابقاء کردن و هدایت به‌سمت یک عطف نسبتاً باثبات در سرتاسر زیر مجموعه‌های متنوع اجتماعی است. از سیاست دولت در سطح ملی، تا قلمرو اقتصاد، از ستیز نظری و ایدئولوژیک تا سیستم‌های تکنولوژیک. نظمی که از تعامل این حوزه‌های گوناگون پدیدار می‌گردد، هژمونی است که وظیفه‌اش محدود کردن نوع معینی از کارکردها و فراهم کردن امکان کارکرد بهتر برای پاره‌ای دیگر است. در بقیه این فصل ما سه کانال ممکن را که عهده‌دار چنین مبارزه‌ای اند را بررسی خواهیم کرد: کثرت گرایی در اقتصاد، خلق و جاری کردن روایت‌های آرمانی و تغییر هدفمندی استفاده از فنآوری. این کانال‌ها یقیناً همه مجراهای احتمالی تهاجم را مسدود نخواهند کرد، اما حوزه‌هایی را که بالقوه مستعد چنین تهاجمی هستند را شناسائی خواهند کرد که بتوان منابع و امکانات لازم را روی آن‌ها متمرکز کرد.

Overton window
پنجره اورتون که همچنین به پنجره گفتمان (دیسکورس) نیز نامیده می‌شود، طیفی از نظراتی را که در چارچوب گفتمان عامه می‌توانند تحمل شوند را توضیح می‌دهد. ژوزف اورتون نایب رئیس پیشین مرکز سیاست‌های عامه میشیگان، خالق اولیه این ترم است. او در توضیح پنجره‌اش استدلال کرد که امکان تحقق یک نظریه سیاسی در درجه اول به این بستگی دارد که جدا از خواست این یا آن سیاستمدار، آیا آن نظریه در این پنجره قرار می‌گیرد، یا نه. طبق توضیح اورتون پنجره گفتمانی طیفی از سیاست‌هایی را که در یک فضای سیاسی معین می‌توانند از طرف یک سیاستمدار مطرح گردند و مورد پذیرش افکار عمومی مورد واقع شوند، بدون آن چنین استنباط شود که او بیش از حد افراطی و تشنه کسب قدرت است را، در بردارد.

آینده را بخاطر داشته باش

امروز، یکی از فراگیرترین و جنبه‌های دقیق هژمونی محدودیت‌های تحمیل شده بر تصورات ذهنی جمعی ما است. علیرغم این که هر روز تعداد بیشتری از مردم به صفوف مبارزه علیه هژمونی موجود می‌پیوندند، گزاره‌ای مرتب در ذهن ما تکرار می‌شود که دیگر به یک حقیقت تبدیل شده است. "آلترناتیو دیگری وجود ندارد". چنین ذهنیتی بیانگر تغییری قابل توجه نسبت به نیمه‌های قرن بیستم، زمانی که تصورات اتوپیایی و برنامه‌های پُر آب و تاب برای آینده شکوفا شد و رونق گرفت، را بیان می‌کند. برای نمونه، رؤیای پرواز به فضا، برای کنترل بر تقدیر و سرنوشت خود، در صدر آرزوهای انسان‌ها بود (۲۳). در روسیهٔ پیش از اتحاد جماهیر شوروی، شیفتگی گسترده قابل توجهی برای اکتشاف فضا وجود داشت. اگرچه فضانوردی هنوز پدیده نوظهوری بود، معهذا رویا و وعده پرواز به فضا معنای "رهایی کامل از آثار و نشانه‌های گذشته را با خود داشت: عدالت اجتماعی، کمبودها، نیروی جاذبه، و در نهایت زمین" (۲۴). گرایش اتوپیایی آن زمان دگرگونی سریع جهان، اعتبار دادن به این باور که انسان می‌تواند نقبی عقلانی در سمت و سوی تاریخ زده و از پیش برای جامعه آینده بذر افشانی کند، بود. در یک فرمولبندی بیشتر عرفانی، کسمیست‌ها (حامیان اکتشاف فضا. م) با جاه‌طلبی قابل تحسینی استدلال می‌کردند که مهندسی ژئوماتیک و شناسایی فضا تنها گامی جزیی در رسیدن به هدف واقعی است: احیای (رستاخیز) کل مردگان (۲۵). در همین حال، جزئیات بیشتر در برنامه‌های سکولار بود. اتوماسیون کامل اقتصاد، دمکراسی اقتصادی توده‌ای، و پایان دادن به جامعه طبقاتی و شکوفایی انسانیت (۲۶). در سال ۱۹۲۴ میزان اشتیاق و باور به قریب‌الوقوع بودن سفر به فضا تا حدی بود که وقتی شایعه در باره امکان پرتاب راکت به ماه شدت یافت، جامعه از خوشحالی و شعف سر به طغیان زد (۲۷). در آن زمان، فرهنگ عامه اشباع شده از این قبیل تصورات و دیگر داستان‌هایی که بود که انقلاب اجتماعی و فنآوری در هم تنیده‌اند. اما، چنین تصوراتی تنها دارای جنبه فرازمینی نبود، چرا که بر شیوه و راه و روش زندگی مردم تأثیر واقعی داشتند. در دوران پس از انقلاب، این فرهنگ جاه‌طلبانه بستری برای آزمایش و تجربه اشکال نوینی از زندگی جمعی، ساز و کار بومی و تشکیلات سیاسی شدند (۲۸). این تجربیات موجب اعتقاد و باور به این نظر شد که هر چیزی در دوران مدرنیته شتابان قابل دسترس است. که این خود قرضه به بلشویک‌ها و مردم بود. اگرچه جاه‌طلبی ذهنی در عصر استالینیسم اجباراً نهان و زیرزمینی شد، ولی در دهه‌های ۱۹۵۰ بموازات رونق دوباره اقتصاد بار دیگر این اعتماد بنفس پدیدار گشت که می‌توان از آن رویاهای پیشین چیز‌های خوبی بوجود آورد (۲۹). برجسته‌ترین لحظه از تجربه شوروی – پرتاب قمر مصنوعی اسپونتیک و سلطه اقتصادی بود که حدوداً در سال‌های پایانی ۱۹۵۰ پدیدار شد – در نهایت الهام گرفته از فرهنگ عامه در مورد آرزوهای اتوپیایی بودند (۳۰). مشابه چنین دوره جاه‌طلبی اتوپیایی نیز در سال‌های اولیه ایالات متحده بروز کرد. نیروی محرکه آن این باور عمیق بود که سرمایه‌داری صنعتی نوین موقتی بوده و بزودی دنیای بهتری به‌ظهور می‌رسد. کارگران شجاعانه برای رسیدن به چنین دنیای بهتری مبارزه کردند. کارگران توانستند در محیط و شرایطی که بسیار خصمانه‌تر از زمان ما بود، طیفی از سازمان‌های قدرتمند بوجود آورده و فشارهای قابل ملاحظه‌ای را اعمال کنند (۳۱). نتایج موفقیت این دوره‌ها بخشی جدا ناپذیر از فرهنگ اتوپیایی گسترده عامه بود.

دنیای امروز، برعکس شدیداً محصور در مؤلفه‌های رئالیستی سرمایه‌داری باقی مانده است (۳۲). آینده برای ما منتفی شده. بیشتر به این گرایش داریم که باور کنیم سقوط و فروپاشی اکولوژیکی قریب‌الوقع، گسترش میلیتاریسم اجتناب‌ناپذیر و تعمیق بی‌عدالتی غیرقابل مهار است. علم تخیلی معاصر متأثر از یک ذهنیت منفی می‌باشد، بیشتر نشان از باور به سراشیب رفتن دنیا دارد تا تکیه بر امکانات، برای بنا کردن یک دنیای بهتر (۳۳). اتوپی، وقتی که مطرح می‌شود، باید بدون اجازه دادن به‌وجود هرگونه حدس و حساب‌گری اضافه، دقیقاً بعنوان یک ترم و ابزار سودمند توجیه‌پذیر باشد. در تالارهای آکادمیک انگیزه و تکانه‌های اتوپیایی همواره بعنوان ‌نوعی بی‌تجربگی و بیهوده تنبیه شده است. چپ در طی چند دهه، همواره تحت تأثیر سرزنش‌های ناشی از شکست جاه‌طلبی بزرگ خود عقب نشینی کرده است. برای نمونه: در دهه ۱۹۷۰ ما شاهد فمینیسم رادیکال، مانیفست و فراخوان‌های عجیب و غریب برای یک جامعه از پایه نوین بودیم، در دهه ۱۹۹۰ این آرزوها به سیاست‌هایی با ماهیت بمراتب معتدل‌تر تعدیل یافتند؛ و در دهه ۲۰۰۰ تم مسلط بر بحث‌ها کم رنگ‌تر و خواستار برسمیت شناختن ازدواج دو هم‌جنس و دادن فرصت‌های مساوی به زنان برای عهده‌دار شدن پست مدیریت اجرایی شد (۳۴). امروز، بنظر می‌‌رسد که ظرف آرزوهای رادیکال انباشته از بلوغ تردید و بدیبنی روزافزون است (۳۵). آرمان آن چپ بلند پرواز، که زمانی هدف‌اش دگرگونی کامل جامعه بود، به مسائل جزیی و حاشیه‌ای جامعه تعدیل یافته است.

ما براین باوریم که یک پروژه پسا کار، یک چپ بلند پرواز را طلب می‌کند و برای رسیدن به این هدف باید آینده را در نظر داشت و آن را بازسازی کرد (۳۶). اتوپی‌ها در بردارنده تجسمی فراتر از حد عادی از پیشرفت اند. آن‌ها خواستار درک و فهم آینده اند، فرم دهنده یک امر غیرممکن ولی ضروری از آرزو هستند، به ما زبانی از امید و آرزو برای یک دنیای بهتر می‌دهند. بدگویی کردن از فانتزی‌های اتوپیایی نافی این حقیقت است که دقیقاً همین عنصر تخیل است که برای هر فرآیند تغییر سیاسی داشتن اتوپی ضروری است. اگر ما می‌خواهیم از شرایط موجود گذر کنیم، اول باید مؤلفه‌های کنونی تعیین شده برای آینده را نفی کنیم و سپس با آچار فرانسه افق نوین امکانات آینده را باز کنیم. بدون باور به یک آینده متفاوت، هر تفکر سیاسی رادیکال از همان نقطه آغاز محکوم به حذف شدن است (۳۷). در واقع ایده‌های اتوپیایی – از همان آغاز شکوفایی لیبرالیسم، تا برآمد همه نحله‌های سوسیالیسم، فمینیسم و جنبش‌های رهایبخش ضد استعماری نقش محوری در هر لحظه از فرآیند ایده رهایی داشته اند. کسمیسم، آینده گرایی آفریقایی (آفرودفوتیسم)، رویاهای جاودانگی و اکتشاف فضا – همه این‌ها نشانه‌هایی از وجود یک تکانه جهانی بسمت تفکر اتوپیایی دارند. حتی انقلاب نئولیبرالی نیز محصول بذر اتوپی لیبرالیسم، آلترناتیوی بود که در زمان هژمون تعامل کینزیسم افشانده شد. اما پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بیشتر اتوپی‌های چپ فاقد آن عنصر چالشگر بوده‌اند. بنابراین بحث ما این است که چپ باید انگیزه‌های اتوپیایی خود را از زنجیر نئولیبرالیسم رها کند تا ظرف ممکنات خود را توسعه داده، چشم‌اندازی انتقادی در لحظه کنونی بوجود آورده و بذر آرزوهای نوینی را بیفشاند.

اول، اندیشه اتوپیایی، تفکرات جاری را تجزیه تحلیل دقیق کرده و از آن‌ها گرایشاتی مناسب با آینده استخراج کند (۳۸). روش‌های علمی تحلیل تلاش می‌کنند که بحث‌های مربوط به‌آینده را تا حدی تعدیل کنند که در چارچوب تئوری‌های احتمالات بگنجند، حال آن که تفکر اتوپیایی شدیداً مفتوح بودن بحث آینده را می‌پذیرد و آن برسمیت می‌شناسد. هر آن چه که امروز غیرممکن بنظر می‌رسد، در آینده می‌تواند کاملاً ممکن باشد. اتوپی در بهترین حالت به‌جای ارائه یک تصویر ایستا از جامعه‌ای کامل، در درون خود دارای تنش و پویایی است. اتوپی ضمن ناسازگاری با معضلات، در عین حال ابزار پرورش دهنده تصور نظریه‌هایی است که با تغییر شرایط امکان پیاده شدن داشته باشند. برای نمونه، کیهان شناسان روسی قرن نونزدهم از جمله اولین کسانی بودند که بطور جدی فکر پرواز به فضا و مفهوم اجتماعی آن را مطرح کردند. نظریه‌های آن‌ها در ابتدا رویا پردازه‌های واهی انگاشته شدند، ولی در نهایت همان نظریه‌ها تأثیر فوق‌العاده‌ای بر آینده علم موشکی داشتند (۳۹). به‌همین ترتیب، تصورات تخیلی در باره کیهان شناسی و اکتشاف فضا تأثیر زیادی بر سمت دادن سیاست دولتی بطرف علم و تکنولوژی در سال‌های اولیه بعد از انقلاب روسیه داشتند (۴۰). خلاقیت در طرح آلترناتیو نیز، برسمیت شناختن و پذیرش ممکن بودن یک جهان بهتر را در درجه اول امکان‌پذیر می‌سازد (۴۱). در شرایطی که خاطره شکست بدیل معیوب، اما بلحاظ بین‌المللی قابل توجه، که توسط اتحاد جماهیر شوروی مطرح شده بود در حافظه زندگی رنگ می‌بازد، مطرح شدن تصوری از یک دنیای متفاوت بیش از پیش اهمیت پیدا کرده و عریض‌تر شدن پنجره گفتمانی و تجربه کردن این نظریات و این که چه چیزی در شرایط تغییر یافته قابل دست یافتن است، مطرح می‌کند.

مطرح شدن تصویری از آینده بوسیله تفکر اتوپیایی زاویه نگاه جدیدی را بوجود می‌آورد که از منظر آن انتقاد از زمان موجود آغاز می‌شود (۴۲). چنین انتقادی باور نماد وضع موجود بعنوان امری اجتناب‌ناپذیر را تعلیق کرده و بر جنبه‌هایی از وضع موجود که تاکنون ناشناخته بوده‌اند پرتو افشانی و سئولاتی را بوجود می‌آورد که در اصل و تحت شرایط حاکم باید در حاشیه قرار می‌گرفتند و مطرح نمی‌شدند (۴۳). برای نمونه می‌توان از ادبیات علمی تخیلی آمریکایی در واکنش به معضلات کنونی در ارتباط با نژاد، جنسیت و طبقات نوشته شده‌اند، و یا از اتوپیای اولیه روسی غلبه جهان بر مسائلی که پی‌آمد شهرنشینی شتابان و چالش‌های قومی ناشی از آن را به‌تصویر می‌کشید، نام برد (۴۴). این‌ها بخودی خود بیانگر الگوهای غلبه بر معضلات در عرصه جهانی نیستند، بلکه مشکلات موجود را برجسته کرده و آن‌ها را در معرض دید قرار می‌دهند. همانگونه که اسلاوی ژیژاک در بحث‌اش با توماس پیکتی اشاره می‌کند، ظاهراً برقراری معتدل‌ترین نوع مطالبه برای استقرار و اخذ یک مالیات بین‌المللی در واقع دلالت بر نیاز به تجدید سازماندهی مجدد همه ساختار سیاسی بین‌المللی دارد (۴۵). پیام نهفته در این گزاره کوچک این است که این یک انگیزه اتوپیایی است، چرا که پیش شرط تحقق چنین خواسته کوچکی باز تنظیم گسترده شرایط موجود را طلب می‌کند. بهمین ترتیب، مطالبه یک درآمد پایه همگانی در مقیاس بین‌المللی چشم‌اندازی را فراهم می‌کند که از آن طبیعت اجتماعی کار، جنبه‌های نامری نهفته در آن و گسترش و تعمیم آن در هر حوزه از زندگی ما بیشتر آشکار و مسلم می‌شود. روشی که ما زندگی کاری‌امان را سازماندهی می‌کنیم، خانواده و اجتماع، وقتی که به آن‌ها از منظر یک دنیای پسا کار نگریسته شود، سیمای بسیار تازه و مطلوبی پدیدار می‌شود. چرا ما یک سوم از زندگی‌امان را تسلیم دیگری می‌کنیم؟ چرا ما بر تدام کار بدون دستمزد در خانه (که عمدتاً توسط زنان انجام می‌شود) اصرار می‌کنیم؟ چرا شهرهای ما در حول و حوش رفت و آمد طولانی، خسته کننده از اطراف شهرها سازماندهی شده اند؟ بنابراین خواسته‌های اتوپیایی از آینده برای ما این فایده را دارند که قواعد نظم موجود را مورد پرسش قرار خواهیم داد. بهمن ترتیب اتوپی‌ها می‌توانند هم نفی کننده حال باشند و هم تصریح و تصدیق کننده آینده (۴۶).

در پایان، در تصریح آینده، کارکرد اتوپی بعنوان یک گیرنده و ارسال کننده پیام (مُدلاتور): اتوپی آرزوها و احساسات ما را چه در سطح آگاهانه و قبل از شناخت با مهارت دستکاری و اصلاح می‌کند، در نهایت کار اتوپی در همه اشکال آن در ارتباط با "آموزش آرزوها" است‌ (۴۷). اتوپی چارچوب و قالبی را برای ما فراهم می‌کند که به ما خواهد گفت که چگونه و چه چیز را آرزو کنیم، ضمن این که این عنصر عطش خواستن را از بند و زنجیر تعقل محدود،معقول و رایج رها می‌کند. اتوپی‌ها وسیله‌ای برای هدف قرار دادن به‌ما می‌دهند – چیزی فراتر از تکرار مبتذل آن چه که توسط سرمایه‌داری موجود ازلی شده ارائه می‌کنند. در برشی در حال ایجاد و تصوری از یک آینده بهتر بوجود می‌آید. در این شکاف ایجاد شده، فضای بین حال و آینده تبدیل به فضای امید و آرزوی بیشتر خواهد شد (۴۸). با خلق و کانال زدن این تأثیرات، تفکر اتوپیایی تبدیل به تکانه‌ای برای عمل، کاتالیزوری برای تغییر می‌شود؛ در رفتار و عادات اختلال ایجاد کرده و رضایت موجود از نظم جاری را درهم ‌می‌شکند (۴۹). تفکر آینده‌نگر، از طریق مکانیسم‌های ارتباطاتی گسترش می‌یابد (۵۰)، تأثیر جمعی داشته و امیدواری خلق می‌کند که بسیج‌گر مردم برای اعمال آینده بهتر است تأثیراتی که حضوراشان برای هرگونه ‌پروژه سیاسی ضروری است (۵۱). تفکر اتوپیایی ضمن این که سودا‌‌‌زدگی و بدبختی ناخواسته‌ای را که بخشی از چپ معاصر بدان گرفتار شده، نفی می‌کند، در عین حال تأثیرات منفی نیز همراه دارد (۵۲). جنبه دیگری از امید، حرمان و یأس است (تأثیری که تجسم آن در اشکالی مانند "جوانان فارغ‌التحصیل بدون آینده") (۵۳). بلحاظ سنتی، تأثیرات غلبه تفکر چپ ستیزه خشم و برآشفتگی در پی داشته، در حالی که حرمان و یأس در بردارنده فراخوانی برای رابطه سازنده بیشتر است – نه صرفاً خواسته دگرگونی وضع موجود، بلکه همچنین یک آرزو برای "چه چیز ممکن است" . حرمان و یأس مؤلفه (شاخص) اشتیاق برای آینده‌ای است که از دست رفته.

تفکر آرمان‌گرا، برای چپی که می‌خواهد حس مشترک نئولیبرالیسم را به‌چالش بکشد، حیاتی است ("پول کافی موجود نیست"، "هرکس باید کار کند"، "دولت نالایق است"). باید افق دید ما بلند باشد. زیستگاه طبیعی چپ همیشه آینده بوده، و چنین بستری باید بار دیگر باز پس گرفته شود. در زمانه نئولیبرالی که ما زندگی می‌کنیم، سیر طریق یک دنیای بهتر عمدتاً براثر فشار نیازهای زندگی روزمره، ناخواسته بعقب رانده شده است. آن چه که تحت چنین شرایط سرکوبی، از دست رفته آن جاه‌طلبی برای تولید "جهانی که فراتر از نرم‌های – هستی موجود، زیبایی شناسی و همچنین سیاسی – و محدودیت‌های مصیبت‌بار فرهنگ بورژوازی است" (۵۴). اما یک ویژگی خاص و جهانی غیرقابل انکار فرهنگ انسان این است که تفکر آرمانگرا حتی تحت شدیدترین شرایط سرکوب می‌تواند راه باز کرده و جلو رود (۵۵). تمایلات آرمانگرا در همه طیف‌های احساسات انسانی – در فرهنگ عامیانه، فرهنگ متعالی، مُد، برنامه‌ریزی شهری و حتی خیال بافی‌های روزمره نقش آفرین و تأثیر گذار بوده اند (۵۶). برای نمونه، تمنای جذاب کشف فضا، اشاره به حس کنجکاوی و جاه‌طلبی دارد که فراتر از انگیزه کسب سود است (۵۷). گرایش دوست داشتن و همفکری آینده گرایی آفریقا تنها بیان کننده تصور مطالبه یک آینده بهتر نیست، بلکه بستری برای بیان انتقاد از ساختارهای ظالمانه موجود و یادآوری مبارزات گذشته است. تصور و آرمان پسا کار نیز بیانگر نمونه‌های تاریخی فراوانی از نوشتارهای آرمانگرایانه است، که همگی اشاره بر مبارزه استوار در حرکت فراسوی محدودیت‌های کار دستمزدی اند. جنبش‌های فرهنگی و آفرینش تولید زیبایی شناسانه نقشی حیاتی در تجدید حیات آرزوها برای اتوپی و نظراتی که الهام بخش یک دنیای متفاوت است، دارند.
Slavoj Zizek :
اسلاوی ژیژک فیلسوف، نظریه پرداز، جامعه شناس، منتقد فرهنگی و سیاستمدار اسلوونیایی است.

Thomas Piketty:
توماس پیکتی، اقتصاددان فرانسوی است که در حوزه نابرابری در ثروت و درآمد فعالیت می‌کند.

ردیابی وضعیت فعلی نئولیبرالیسم

در تلاش اتوپیایی برای تغییر هژمونی فرهنگی نئولیبرالیسم، ایجاد نهادهای آموزشی نقشی کلیدی برای دگرگونی هژمونی روشنفکری دارند. ساز و کار و ماشین آموزشی ارزش‌های مسلط در یک جامعه خاص را به نسل‌های جدید تلقین کرده، و ایدئولوژی خود را در طی دهه‌ها باز تولید می‌کند. در سیستم آموزشی کودکان نظریه‌های بنیادی جامعه را یاد می‌گیرند، احترام (در حقیقت، اطاعت) به نظم موجود و مهارت لازم برای توزیع آن‌ها در بخش‌های مختلف بازار کار (۵۸). بنابراین دگرگونی سیستم آموزشی روشنفکران وظیفه کلیدی برای ساختن یک هژمونی نوین است (۵۹). این موضوع کم اهمیتی نیست که برنده نوبل اقتصاد پل ساموئلسون نوشت: "برای من مهم نیست که چه کسی قوانین ملت را نوشته، و یا رساله‌های پیشرفته حاصل کار چه کسی بوده، که من بتوانم این کتاب‌های درسی اقتصاد را بنویسم". پروژه‌ای که تمرکزش بر تغییر عناصر نهادینه این جامعه باشد، می‌تواند روی سه هدف عمده تمرکز کند: پلورالیسم در آموزش‌های اقتصادی، نیروی تازه دادن و تحرک دوباره آموزش‌های اقتصادی چپ‌گرا و گسترش دانش اقتصاد مردمی.

ما چنان عمیقاً در نئولیبرالیسم قالبندی شده‌ایم که اغلب فراموش می‌کنیم، که زمانی نظم اقتصادی بر کثرت‌گرایی بنا شده بود. دوره‌های بین جنگ‌ها زمان رقابت سالم بین اشکال گوناگون رویکردهای فرمالیستی و غیر فرمالیستی بودند (۶۰). دیدن بحث‌هایی در مورد طرح‌های اقتصادی با سمت و سوی کاهش نرخ سودآوری و دیگر کاتاگوری‌هایی که استاندارد اقتصاد مارکسیستی بودند، در ژورنال‌های اقتصادی چندان غیر معمول نبود. در دهه ۱۹۶۰، بحثی بین دو جناح معروف به پسا کنینزیسم‌ها و نئوکلاسیک‌ها بالا گرفت و متفکران دو جریان هترودوکس (مخالفین نظریه رسمی) و جریان اصلی و رسمی در باره بنیادهای نظم اقتصادی را رو در روی هم قرار داد که در طی آن نظر هترودوکس‌ها مورد قبول واقع شد (۶۱). در اواخر دهه ۱۹۷۰ بحث یکی از متفکران بنیانگذار اقتصادهای مدرن در یکی از ژورنال‌های اقتصادی مهم، استثمار و تئوری ارزش کار و معضل دگرگونی، بود (۶۲). تصور چنین رویدادی امروز دشوار است. ضمن این که اقتصاد نئوکلاسیک امروز خیمه بزرگی است که طیف گسترده‌ای از رویکردهای گوناگون را در برمی‌گیرد، معهذا منظر نگاه آن چنان محدود است که نمی‌توان گفت که چه چیز بعنوان دانش اقتصاد واقعی در نظر گرفته می‌شود. این معضل با متدولوژی ویژه ژورنال‌های اقتصادی در الگو سازی رسمی، که جایگاه برجسته‌تری در مقایسه با بیشتر آنالیزهای جامعه شناختی در درک کیفیت‌ها دارند، ترکیب شده است.

برای این که نظریه‌های فرهنگی و آکادمیکی در باره چگونگی اجرا و کارکرد اقتصادها در شکل گسترده تغییر کند، لازمه‌اش پلورالیسم و تنوع بیشتر در برنامه آموزشی دانشجویان است. در این عرصه کورسوهایی از امید برای تجدید حیات پلورالیسم دیده می‌شود. اقداماتی در سرتاسر جهان برای بازگرداندن ترم اقتصادهای جایگزین در دانشگاه‌های مهم صورت گرفته است، و گروه‌هایی از دانشجویان و متخصصان همفکر در حال بسج پیرامون این مسئله اند. از سال ۲۰۰۰ تعداد زیادی از دانشگاه‌ها شاهد مطالبه دانشجویان در گنجاندن پلورالیسم در مواد درسی اقتصاد بوده اند (۶۳). در سال‌های اخیر دیده شده که دانشجویان علناً به مدافعین جریان اصلی اقتصاد اعتراض کرده، و گروه‌هایی مانند جامعه اقتصادی پسا سقوط و بازنگری اقتصاد بوجود آمده که اقدامات هماهنگی را برای تغییر در برنامه آموزشی دانشگاهی پیش می‌برند (۶۴). با این حال، زیربنای پروژه پلورالیسم در اقتصاد، گسترش برنامه‌ای تحقیقاتی برای کتاب‌های درسی است. پاره‌ای از علل آن تفوق رویکردهای فرمالیستی گذشته، که دقیقاً سازگار کردن تحصیلات عالی با نیاز نهادها بوده، است: آن‌ها به محققان تئوری‌ها و وقت کافی برای آزمایش آن‌ها در اختیاراشان قرار می‌دادند، کتاب‌های درسی و دوره‌های دکترا جهت تدام اصول روشن و انتقال پذیر این تئوری‌ها درست می‌کردند (۶۵). امروزه، عرصه اقتصاد توسط کتاب‌های نئوکلاسیک اشغال شده، و نتیجه این شده که، حتی اگر پروفسورها هم خواهان پلورالیسم کردن نظم باشند، منابع چندانی در دسترس ندارند (۶۶). تنها نشانه‌های موجود از تغییر چنین وضعیتی عبارت از تحریر یک کتاب درسی هتردوکس توسط دو تن از مدافعین تئوری مالی مدرن در اقتصاد است (۶۷). در این جبهه باید کارهای زیادتری صورت گیرد که افق اقتصادهای عمومی واقعی را گسترش دهد.

برای حمایت از چنین فرآیندی، باید جنبشی بوجود آید که بتواند الگوهای اقتصادی چپ‌گرا را جوان‌سازی کند. کمبود آنالیزهای اقتصادی از طرف چپ در پی بحران ۲۰۰۸ زمانی که برجسته‌ترین واکنش انتقادی درمان‌های موقتی کینزیسمی بود، کاملاً مشهود بود. چپ عمدتاً فاقد یک برنامه اقتصادی معنی‌دار و مطلوب بود، و توجه‌اش در درجه نخست، بجای طرح و ارائه جایگزین‌های مناسب، در انتقاد از سرمایداری متمرکز شده بود. چنین وضعیتی بیانگر بحران در تصور اتوپیایی و در عین حال محدویت‌های شناختی معرفتی است. باید طیفی از پدیده‌های در حال ظهور بدقت مورد بررسی قرار گیرند: برای نمونه، علل و اثرات ایستایی سکولار؛ تغییرات و تأثیر آن پس از گذار به یک اقتصاد انفورماتیک پس از استقرار اتوماسیون کامل و نیز تعیین یک درآمد پایه همگانی؛ امکان جمعی کردن تولید کارخانه‌ای و خدمات اتوماتیک شده. پتانسیل پیشرفته برای روش‌های جایگزین جهت آسان سازی؛ مؤثرترین راه‌های کاهش آزاد سازی گازهای گلخانه‌ای ابزار تولید؛ پی‌آمدهای حفره‌های تاریک بی‌ثباتی مالی – و غیره. بهمین ترتیب، باید تحقیق شود که پسا سرمایه‌داری ممکن است در عمل چگونه بنظر برسد. جدا از چند تحقیق کهنه شده، تحقیقات چندانی جهت یک سیستم جایگزین برای سیستم اقتصادی موجود – و حتی کمتر از آن پس از پدیدار شدن فنآوری‌هایی مانند تولیدات افزاینده، خودروهای خودران و نرم افزارهای هوش مصنوعی، صورت نگرفته (۶۸). برای مثال، رمزنگاری ارز غیردولتی چه نقشی می‌تواند ایفا کند؟ یک کار انتزاعی و یا کار با بِتُن چگونه ارزش گذاری خواهد شد؟ چگونه باید نگرانی‌های زیست محیطی در چارچوب اقتصاد پسا سرمایه‌داری را دقیق و کامل محاسبه کرد؟ کدام مکانیسم باید جایگزین بازار گردد که بتواند بر مشکل شیوه‌های محاسبه کردن‌های سوسیالیستی غلبه کند (۶۹). تأثیرات احتمالی بروز گرایش در اُفت نرخ سودآوری، ممکن است چه باشند (۷۰). ساخت یک دنیای پسا سرمایه‌داری به همان میزان یک وظیفه تکنیکی است که یک وظیفه سیاسی، و برای آغاز اندیشه کردن در باره آن، چپ نیازمند غلبه بر غفلت و ناامیدی عمومی خود نسبت به الگو سازی‌های رسمی و ریاضیات است. در این حقیقت، مقدار کمی طعنه نهفته نیست که، افرادی که از انتزاعی بودن الگوهای ریاضی انتقاد می‌کنند، اغلب جذب انتزاعی‌ترین قرائت از دیالکتیک سرمایه‌داری می‌شوند. برسمیت شناختن استفاده از متدهای کمی سرمایه‌داری، به معنای قبول کردن الگوهای نئوکلاسیک و یا پیروی برده‌وار از دستورالعمل‌های اعداد نیست، بلکه دقیق بودن و توسعه محاسباتی که می‌تواند با الگو سازی رسمی همراه باشند، برای درگیر شدن بر پیچیدگی اقتصاد تعیین کننده است (۷۱). اما، از نظریه مدرن تئوری مالی تا بغرنجی اقتصادی، از اقتصادهای سازگار با محیط زیست تا اقتصادهای مشارکتی، مسیرهایی از اندیشه‌های خلاق و نو گشوده خواهد شد – حتی اگر در حال حاضر حاشیه‌ای باشند. به همین شکل، سازمان‌هایی مانند بنیاد اقتصاد نوین در راه خلق الگوهای اقتصادی که متأثر از اهداف سیاسی چپ اند، و همچنین تربیت سواد عمومی در مسائل اقتصادی پیشتاز است.

نکته آخر اهمیتی ویژه دارد، زیرا که افزایش سواد اقتصادی نه تنها به معنی تغییر عملکرد آکادمیسین‌های اقتصادی است، بلکه اقتصاد را برای افراد غیر متخصص نیز قابل فهم می‌کند. تجزیه و تحلیل‌های پیچیده از روندهای اقتصادی ارتباط بصری و بینشی با زندگی را طلب می‌کند. اگر چه انتظار می‌رود که در آینده نزدیک اقتصاد چپگرا در محافل آکادمیک بار دیگر احیا و در مرکز قرار گیرد، اما هدف باید گسترش اینگونه آموزش‌های اقتصادی، بسیار فراتر از محدوده دانشگاه‌ها باشد. اتحادیه‌ها می‌توانند از امکانات آموزشی برای آموزش اعضای خود در باره ماهیت رو به تغییر اقتصاد معاصر استفاده کنند. از طریق برنامه‌های آموزش داخلی، از طریق رتبه بندی، کارگران می‌توانند مشکلات را در محل کار و نیز به طبع آن در تجمع‌های اجتماعی در یک زمینه اقتصادی بزرگ‌تر شناسایی کنند. می‌توان به روش‌های مشابه – در موارد زیادی در حال حاضر – از طریق آموزش فعالین نیز دست یافت. مدارس آزاد وسیله دیگری برای آموزش اند که می‌توانند فرصتی در اختیار عامه برای آموزش ایده‌هایی قرار دهند، که اغلب فهم آن‌ها بعلت اصطلاحات بکار گرفته شده توسط آکادمیسین‌ها دشوار شده، و به دلیل هزینه فوق‌العاده هنگفت آموزش و نشریات از آن محرومند. در بریتانیا یک سنت دیرینه از آموزش طبقه کارگر وجود دارد، که می‌توان از آن درس‌هایی آموخت. برای نمونه، انجمن آموزشی کارگران، در حال حاضر دوره‌های آموزش کم هزینه برای بزرگسالان در سطح انجمن‌های محلی ارائه می‌دهد (۷۲). این گونه مؤسسات روش‌هایی را فراهم می‌کنند که درک مسائل انتزاعی اقتصادی مربوط به دانش پایه کارگران، فعالان و اعضای انجمن‌ها قرار گیرد و بدین ترتیب متقابلاً بر یکدیگر اثرگذار باشند. کار سیستماتیک برای توسعه پلورالیسم، تحقیقات اقتصادی و آموزش عمومی نقش قابل توجهی در تقویت روایت‌های اتوپیایی که در بخش قبل توضیح داده شد، و نیر فراهم کردن یک ابزار ضروری راهبردی برای ترسیم نمودار خروج از سرمایه‌داری، ایفا می‌کند.
*
Paul Samuelson:
پل ساموئلسون اقتصاددان آمریکایی برنده نوبل اقتصاد در سال ۱۹۷۰ (۱۹۱۵ – ۲۰۰۹). کتاب علم اقتصاد او پر استفاده ترین کتاب درسی دانشگاهی در تاریخ جهان بوده است. ۹ تن از برندگان نوبل اقتصاد متأثر از نظرات اقتصادی او بودند.

بازنگری در استفاده از فنآوری

همانگونه که در بالا بحث کردیم، هژمونی تنها بر نظریه‌های حاکم بر جامعه احاطه ندارد، بلکه ساز و کار محیط و تکنولوژی پیرامون ما را نیز در بر می‌گیرد. ساز و کار، محیط و تکنولوژی در درون خود سیاستی را حمل می‌کنند: این‌ها شکل ویژه‌ای از استفاده و کارکرد را امکان‌پذیر می‌سازند، در حالی که همزمان اشکال دیگر را محدود می‌کنند. برای مثال، زیرساخت‌های موجود در تلاش برای شکل دادن وسوق جامعه به سمت یک جامعه فردگرا، کربن محور و شدیداً رقابتی بدون توجه به خواست و نیاز افراد و یا جوامع، می‌باشند. اهمیت و معنای این زیرساخت‌های سیاسی شده، در حال رشد است زیرا که تکنولوژی در جزیی‌ترین نانو مقیاس‌ها، و حتی تا شکل گیری پسا سیاره‌ها در حال گسترش است. هیچ عرصه‌ای از زندگی ما باقی نمانده که دور از دسترس تکنولوژی باقی مانده باشد، و مسلماً، بسیاری چنین استدلال خواهند کرد که انسان ذاتاً دارای خصلت تکنولوژیکی است (۷۳). در واکنش به این هژمونی مادیت یافته – که بطور کامل در سرمایه‌داری ساخته و پرداخته شده است – گزینه‌های مختلفی خود را معرفی می‌کنند. یک موضع چنین بحث می‌کند که ما برای رها کردن خود، ساز و کار موجود مادیت یافته را ویران کنیم (۷۴). اوج و غایت این استدلال مطالبه و پیشنهادی است که برای برخورد به مدنیت موجود مطرح می‌کند، چنین گرایشی امروز به چپ نیز سرایت کرده است. با توجه به ویرانی و تخریبی که چنین پروژه‌ای به‌همراه خواهد داشت، و نیز درهم ریختگی و اغتشاش تئوریکی که در پس این ادعا نهفته است، ما چنین موضعی را کمی بیش از یک کنجکاوی آکادمیک نمی‌دانیم. موضع دوم در مقابل چنین استدلال می‌کند که فنآوری پایه و اساس یک نظم پسا سرمایه‌داری است، اما هرگونه تمرکز معنی‌دار ما در دگرگونی تکنولوژی باید به پس از موفقیت پروژه سیاسی دست‌یافتن به پسا سرمایه‌داری موکول گردد (۷۵). چنین راهکاری بدون شک وظیفه ما را بسیار ساده‌تر خواهد کرد، اما با توجه به گره خوردگی گسترده فنآوری و سیاست و نیز با توجه به پتانسیل بالقوه نهفته در فنآوری موجود، ما فکر می‌کنیم که گزینه معقول و محتاطانه‌تر این است که نگاه کنیم که چگونه می‌توان سمت و سوی توسعه فنآوری امروز را تغییر داده و روش استفاده از فنآوری موجود را بلافاصله بازنگری کرد. بنابراین راهکار سوم بر خلق و ابتکار تأکید کرده و به این که کدام فنآوری را باید برای توسعه یافتن در نظر گرفت و چگونه طراحی شود، اهمیت می‌دهد و چنین رویکردی را یک موضوع سیاسی بنیادی می‌بیند (۷۶). سمت و سوی توسعه فنآوری نه تنها با درنظر داشت اهداف تکنیکی و اقتصادی، بلکه همچنین بر پایه منظور سیاسی نیز معین شده‌اند. این گزینه تنها به تصرف ابزار تولید بسنده نکرده، بلکه ضرورت ابداع شکل نوینی از تولید را اعلام می‌کند. رویکرد آخر روی این جنبه تآکید دارد که فنآوری موجود چه پتانسیل بالقوه‌ای در خود نهفته دارد که بر افق فکری ما امروز سایه افکنده و چگونه می‌توان و باید هدفمندی آن‌ها را تغییر داد (۷۷). در سرمایه‌داری ظرفیت‌های فنآوری بشدت محدود شده اند – به خودرو ‌ای که وظیفه‌اش صرفاً تولید سود و کنترل کارگران است، تبدیل شده‌اند. ولی ظرفیت‌های بسیار بیشتری، علیرغم شکل استفاده کنونی، در آن‌ها نهفته است (۷۸). وظیفه پیش روی ما کشف این ظرفیت‌های پنهان و وصل کردن آن‌ها به فرآیندهای قابل اندازه گیری تغییر است. در نهایت این نوعی مداخله اتوپیایی است، که هدف آن باز تعریف کردن و شعله‌ور ساختن تخیل جمعی است که با تکیه بر منابع موجود در دسترس، چه کاری می‌توان کرد (۷۹).

بنابراین، ما دو استراتژی اثر گذار در رویکرد به مسئله هژمونی فنآوری پیش‌رو داریم. در رویکرد اول، تمرکز روی خلق، ایجاد و پذیرش فنآورهای جدید و متکی بودن به این که ما می‌توانیم ابزار تغییر را خلق کنیم. در این رابطه (ارتباط)، تعدادی خواستار کنترل دمکراتیک بیشتر بر طراحی و پیاده سازی زیرساخت‌ها و فنآوری‌های جدید شده‌اند (۸۰). معنای چنین خواسته‌ای این است که در محل کار مبارزه کرد که کدامین فنآوری‌ها باید آورده شوند و چگونه از آن‌ها استفاده کرد. با در نظر داشت این که تا بحال تکنیک بندرت، همه چیز را همزمان معرفی کرده، بنابراین طی یک دوره زمانی طولانی باید نیرو صرف کرد که بتوان بر چگونگی توسعه و پیاده شدن تکنیک فائق آمد. رد و مخالفت با اقدامات نظارتی نیز یکی از اهداف روشن است، اما، مبارزه در محل کار همچنین معنایش مقاومت در برابر فنآوری‌هایی است که فقط موجب تشدید سرعت و شتاب کار، و بدتر شدن شرایط کاری می‌شوند، است (۸۱). در سطح دولتی نیز کنترل دمکراتیک بر توسعه فنآوری موردی بسیار با اهمیت است، چرا که بیشتر نوآوری‌های قابل توجه حاصل سرمایه‌گذاری بخش عمومی اند، تا بخش خصوص. دولت‌ها هستند که راهبر انقلابات تکنولوژیکی مهم اند – از اینترنت تا فنآوری سبز، نانوتکنولوژی، الگاریتم در قلب ماشین جستجوگر گوگل تا بیشتر اجزاء آیفون و آیپد اَپل (۸۲). ریزپردازها، صفحه نمایش‌های لمسی، دستگاه‌های جهت‌یاب (جی. پی. اس)، باطری‌ها، سخت افزارها و اس.ای.ار.ای – نرم افزارهای پیشرفته توانمندی که توسط اَپل ابداع شده‌اند و بوسیله آن کاربر می‌تواند از صدای خود برای ارسال پیام، برنامه‌ریزی جلسات، مکالمات تلفنی و بسیار خدمات دیگر از جمله فعال کردن فرمان آلارم استفاده کند – تنها نمونه کوچکی از اجزایی هستند که به‌پشتوانه سرمایه‌گذاری‌های دولتی پدیدار شده اند (۸۳). حقیقت این است که بازار سرمایه‌داری گرایش به سرمایه‌گذاری با چشم‌انداز کوتاه مدت با ریسک کم دارد. دولت تأمین کننده بیشتر منابع سرمایه‌ای برای تغییرات خلاق و توسعه و باروی در بلند‌مدت است، در حالی که گرایش سرمایه معاصر بگونه‌ای فزاینده به تولید سود در کوتاه مدت است (۸۴). این دولت‌ها هستند که در پروژه‌های توسعه با ریسک بالا و احتمال شکست، سرمایه‌گذاری می‌کنند – و به دلیل همین ریسک پذیری نیز این احتمال وجود دارد که منشاء تغییرات عظیمی باشند. با توجه به نقش دولت‌ها در توسعه فنآوری‌ها و نوآوری‌های تولیدات مصرفی، منابع سرمایه‌ای عمومی باید مشمول کنترل دمکراتیک باشند. این بدین معناست که دولت‌ها نه تنها در نرخ توسعه فنآوری؛ بلکه مهم‌تر این که در سمت و سو دادن به آن نقش دارند (۸۵). بویژه، و مهم‌تر در این جا، آن‌چه است که پروژه‌های "هدفمند گرا" نامیده شده است (۸۶). هدف این‌ها نباید تفکیک تولید و سرمایه‌گذاری‌های کم و حاشیه‌ای روی کالاها‌ی موجود، بلکه بجای آن باید مبتکر پروژه‌هایی نو در مقیاس کلان، مانند سفر به فضا و اینترنت باشند. این یک توسعه انقلابی است، هدف‌اش خلق مسیری کاملاً نو از فنآوری و پدید آوردن نوآوری‌های غیرمنتظره در این فرآیند است. از طریق کنترل دمکراتیک می‌توان به بزرگ‌ترین معضلات اجتماعی روز پاسخ داد و افکاری در مقیاس کلان پرورش داد، برای نمونه، استفاده از سرمایه‌گذاری بانک‌های دولتی برای شکل دادن به پروژه‌هایی با ارزش اجتماعی از طریق تصمیمات سرمایه‌گذاری (۸۷). یک دولت دوراندیش می‌تواند از پروژه‌های "هدفمند گرا" مانند کربن زدایی اقتصاد، اتوماسیون کامل کار، گسترش انرژی تجدید پذیر ارزان (۸۸)، کاوش در زیست شناسی مصنوعی، توسعه تولید داروی ارزان، حمایت از اکتشافات فضایی و ساختن هوش مصنوعی حمایت کند. چالش توسعه، ساز و کار سازمانی است که توانایی کنترل عمومی بر سمت و سوی خلاقیت تکنولوژیکی را داشته باشد.

نظارت مردم بر این که سرمایه‌های دولتی برای توسعه چگونه هزینه می‌شوند، در دهه ۱۹۷۰ نیز در قلب و محور یک سری از مبارزات کارگری بود. تجربه‌هایی که حالا تا حد زیادی بفراموشی سپرده شده اند، کارگران در بریتانیا و ژاپن (و پس از آن در سرتاسر برزیل، هندوستان و آرژانتین) خواستار کانالیزه کردن توسعه فنآوری بسمت تولید "کالا‌های مفید برای جامعه" بودند (۸۹). این تولیدات، کالا‌هایی بودند که پاسخگوی نیازهای جامعه بودند و بگونه‌ای تولید می‌شدند که حداقل ضایعات را داشته و بلحاظ زیست محیطی پایدار و برای کارگران و مهارت آن‌ها احترام قائل بودند (۹۰). مؤثرترین این پروژه‌ها در کنسرن لوکاس ایرسپس در بریتانیا بوقوع پیوست – شرکتی که تمرکزش بر تولید قطعات، های– تک، بود که عمدتاً مصرف نظامی داشتند و سرمایه‌های قابل توجهی از دولت دریافت می‌کرد (۹۱). در برخورد با رشد بیکاری ساختاری و اخراج‌های پیش‌رو، کارگران و مدیریت شرکت لوکاس ایرسپس برای دست یافتن به یک رویکرد و ارائه پیشنهادی مناسب برای اداره شرکت و حفظ اشتغال جمع شدند. بحث اساسی آن‌ها این بود که، از آنجايی که سرمایه عمومی قرار است به کنسرن کانالیزه شود، جامعه باید بر چگونگی هزینه کردن این سرمایه‌ها نظارت داشته باشد و از سود آن بهره‌مند گردد. چنین استدلالی مستلزم این بود که منابع را از کانال‌های تسلیحات نظامی دور و به حوزه‌های تولیدات مفید هدایت کرد. بمنظور تنظیم و توسعه پیشنهاد تولید کالاهای مفید برای جامعه، کارگران فهرستی از مهارت‌ها و تجهیزات موجود مفید، برای تولیداتی که توسط کارگران و انجمن‌های آن‌ها پیشنهاد شده بود، تهیه کردند. دو طرف بطور دسته جمعی تصمیم گرفتند که چگونه سمت و نوع استفاده از این فنآوری و مهارت‌ها تغییر داده شود (۹۲). بجز استثناء تکنولوژی پیشرفته نظامی (های – تک)، باید خط تولید ظرفیت‌های موجود تغییر می‌کرد و بگونه‌ای باز‌طراحی می‌شدند که فنآوری پزشکی، انرژی‌های تجدید‌پذیر، بهبود ایمنی، و تکنولوژی گرمایی مورد استفاده جامعه و خانوارها را تولید کنند (۹۳). طرح نهایی بالغ بر ۱۲۰۰ صفحه شد که شامل جزئیات پیشنهادی برای ۱۵۰ فقره کالا بود (۹۴). این استراتژی در رسیدن به اهداف سیاسی خود بر علیه یک مدیریت غیرقابل، به اشکال مختلف نوعی پروژه ضد هژمون بود، که هدف صریح کارگران "مشتعل کردن قوه تخیل دیگران" و اصلاح تفکر مردم نسبت به این که هدف تولید باید چه باشد، بود (۹۵).

خاصه این که، طرح لوکاس در چارچوب یک رویکرد سیاسی کلیشه‌ای موقت از پیش تعیین شده، باقی نماند و بجای آن تلاش‌اش معطوف به بسیج امکانات اتحادیه‌ها و دولتی شد که یک نظم هژمونی نوین خلق کند. این تلاش توسط فعالین صلح، طرفداران حفظ محیط زیست، فمنیست‌ها و دیگر جنبش‌های کارگری طنین افکند و موجب بوجود آمدن یک همبستگی بین‌المللی و موجی از کنش‌ها با رهبری کارگری شد(۹۶). در نهایت، رکود حزب کارگر و اتحادیه‌های کارگری در سطح ملی، در پیوند با برآمد نئولیبرالیسم، چنین شد که طرح لوکاس از هدف خود دور افتاد. اما دستآوردهایی که داشت – کند کردن ضرب‌آهنگ بیکار شدن کارگران – تا حدود زیادی نتیجه حرکت فراتر از رویکرد‌های تدافعی و با سمت و سوس خلق آلترناتیو بود (۹۷). علیرغم چنین عدم موفقیتی، طرح لوکاس نمونه روشنی از چگونگی امکان تغییر هدفمندی نیروهای مولده جامعه برای تغییر سمت پتانسیل فنآوری جامعه است. این طرح تنها کوششی برای بوجود آوردن یک کارخانه تحت کنترل کارگری در یک اقتصاد سود محور نبود؛ بلکه رادیکال‌تر، این تلاشی برای تجدید سازماندهی توسعه فنآوری از بهینه سازی حاشیه‌ای تسلیحاتی بسمت تولید کالاهای سودمند برای جامعه بود (۹۸). این یک الگوی ایده‌آل از چگونگی ترکیب دانش فنی، معرفت سیاسی و قدرت جمعی برای رسیدن به تغییر هدفمند از دنیای مادی است.
یک پروژه حتی با بلند‌پروازی بیشتر برای تغییر هدفمندی فنآوری در اوائل دهه ۱۹۷۰ در شیلی صورت گرفت. دولت تازه انتخاب شده سالوادور آلنده در سودای تبدیل شیلی به یک کشور سوسیالیستی از طریق تغییرات گام به گام در نهادهای اقتصادی سیاسی موجود بود. بخش حیاتی از چنین فرآیندی توسعه سایبری بود، تلاشی خلاقانه که هدف‌اش وصل کردن برنامه‌های اقتصادی غیرمتمرکز شرکت‌ها در سرتاسر کشور به دولت و ارگان‌های بوروکراتیک بود. این پروژه شامل تبدیل سایبرنتیک آن چه که اغلب به‌عنوان یک سیستم کنترلی تلقی می‌شد (۹۹)، به یک زیرساخت سوسیالیسم دمکراتیک بود. هدف از طراحی این سیستم تأمین کنترل مطلقه دولت مرکزی نبود، بلکه بعضاً مدلاتوری جزیی و داخلی برای نظارت بر حرکت جریان اقتصاد بود (۱۰۰). هدف این بود که کارگران امکان نظارت بر فرآیند برنامه ریزی را داشته باشند و کارخانه‌ها خود با در نظر داشت جهت‌گیری معقول اقتصاد ملی آن را مدیریت کنند. برای رسیدن به این اهداف، نظارت سیبرنیک شامل یک ایستگاه اینترنتی بود که شرکت‌ها و کارخانه‌ها را به‌یکدیگر وصل می‌کرد، بوجود آوردن یک الگوی اقتصادی برای آزمایش سیاست‌ها، یک حساب‌گر آماری که می‌توانست مشکلات را از قبل پیش‌بینی کند. یک ایستگاه عملیاتی که مستقیماً الهام گرفته از داستان‌های علمی تخیلی بود. ولی خصومت ایالات متحده با شیلی خرید کامپیوترهای جدید را تقریباً ناممکن ساخت، و تلاش برای معامله با فرانسه نیز تنها زمانی ببار نشست که آلنده سرنگون شده بود (۱۰۱). نتیجه این شد که تلاش شیلی برای ساختن سوسیالیسم سایبرنتیکی که تا حدود زیادی هدف‌اش تغییر هدفمندی تکنولوژی‌های موجود بود، دیگر هیچ فرصتی برای موفقیت نداشته باشد. این در واقع نوعی تلاش مبتنی بر آزمون و خطا بود، استفاده و وصله پینه کردن هر آن چه که موجود بود و رسیدن به چیزی نو. در آن زمان شیلی تنها چهار رایانه مرکزی داشت (و تنها یکی از آن‌ها ظرفیت سایبریسین داشت) (۱۰۲) و پنجاه رایانه دیگر در کل کشور بعنوان ایستگاه‌های رایانه‌ای برای استفاده عمومی پراکنده بودند، بقیه امورات با استفاده از ماشین‌های تلکس موجود انجام می‌شدند. جاه‌طلبی رسیدن به سیستم دمکراتیک، یک تشکیلات اقتصادی تحت مدیریت کارگران، در نهایت با کودتای تحت حمایت ایالات متحده که در سال ۱۹۷۳ به حیات رژیم آلنده پایان داد، ناکام ماند. اما اگر چه این پروژه هرگز کامل اجرا نشد، با این اوصاف بخش‌هایی از پروژه سایبریسین ظرفیت خود را در زمان آلنده در یکی از تجربه‌های قابل تأمل بنمایش گذاشت. در ارتباط با خیزش اپوزیسیون تحت رهبری الیت‌های اقتصادی، در سال ۱۹۷۲ دولت ناچار بود با اعتصاب ۴۰۰۰۰ کامیون‌دار برخورد کند (۱۰۳). خرده‌بورژوازی در صدد تضعیف دولت از طریق مانع شدن انتقال مواد اولیه ضروری برای تولیدات کارخانه‌ای بود. اما کارگران اداره کارخانه‌ها را در دست گرفتند و خود وظیفه حمل و نقل مواد اولیه را تا آن‌جا که امکان داشت بعهده گرفتند، دولت ملی با استقرار شبکه تلکس سایبریسین برای هماهنگ کردن سعی کرد محاصره و اعتصاب را دور زند. بگونه‌ای مؤثر، همانگونه که مورخ سایبریسین می‌نویسد، بگونه‌ای مؤثر، "شبکه زیرساخت ارتباطی را عرضه کرد که توانست بین رهبری انقلاب در بالا، به رهبری آلنده، با انقلاب از پائین، به رهبری کارگران شیلی و اعضای سازمان‌های مردمی ارتباط برقرار کند" (۱۰۴). بعبارت دیگر، اعتصاب ظرفیت سایبریسین را در تغییر هدفمندی زیرساخت‌های جامعه را به سمت یک پایان دمکراتیک و سوسیالیستی به‌نمایش گذاشت. این تجربه بلحاظ تاریخی نظریه امیدوار کننده و خود ویژه‌ای را مبنی بر این که آلترناتیو آینده ممکن است چگونه بنظر برسد، مطرح کرد. در پایان، بنابراین این تجربه یک نمونه اتوپیایی و تخیلی از تغییر هدفمندی اصول سایبرنیتک، فنآوری موجود شیلی و گسست و تغییر جهت دادن مسیر نرم افزارهای پیشرفته است (۱۰۵).

نمونه‌های پیشین نشان می‌دهند که در پروژه‌های سیاسی تأکید بر تغییر بلاواسطه و فوری هدفمندی است، تغییر هدفمندی می‌تواند پیشنهاد و نظری برای آینده پسا سرمایه داری نیز در نظر گرفته شود. نوآوری‌های فنآوری بعنوان یک منبع اصلی در بهره‌وری، سودمندی و گسترش توانایی ما برای عمل، نقش مهمی در هر شیوه تولیدی فرا سرمایه‌داری خواهند داشت. دنیای جدید نباید بر ویرانه‌های کهنه، بلکه بر پیشرفته‌ترین عناصر موجود ساخته شود. ما امروز ظرفیت‌های به‌زنجیر کشیده شدهٔ چنین تلاش‌هایی را همه جا مشاهده می‌کنیم، در حقیقت فنآوری‌های لازم برای رسیدن به اهداف کلاسیک چپ (کاهش زمان کا، افزایش وفور، و کنترل دمکراتیک بیشتر) بیشتر از هر وقت دیگر مهیاست. مشکل این است که این ظرفیت‌ها در قفس روابط اجتماعی محبوس شده‌اند و آن‌ها را تیره و ناکارآ جلوه داده اند. بر چنین بستری، مطالبه برای انعکاس تغییر هدفمندی فنآوری، کارکردی برای احیای دوباره قوه تصور اپوپیایی در قلب سرمایه‌داری فرسوده خواهد داشت. هم اکنون طیف وسیعی از امکانات موجود است. در فصل گذشته اتوماسیون فنآوری بمثابه مفصل کلیدی بین سرمایه‌داری و پسا سرمایه‌داری مورد بررسی قرار گرفت، اما تغییر هدفمندی اهمیتی بسیار فراتر از صرفاً اتوماسیون نیرو‌های مولده دارد. استدلال مشابهی نیز پیرامون شبکه‌های لجستیکی، در خصوص تغییر هدفمندی شهرها بدلائل اکولوژیکی، گسترش و بهره‌گیری از آخرین تکنولوژی محاسباتی با در نظر داشت هدف پسا سرمایه‌داری، مطرح شده است (۱۰۶). مشخص کردن دقیق این نوع فنآوری‌ها کمک خواهد کرد که انرژی مبارزه سیاسی بر توسعه و شکل استفاده از آن‌ها متمرکز گردد. شبکه‌های لجستیکی نمونه خود ویژه‌ای هستند. ضمن سوء‌استفاده از اختلاف دستمزدها، تولید بین‌المللی را امکانپذیر ساخته و در عین حال در لبه تیز اتوماسیون قرار دارند. بدون نفی و یا کم اهمیت جلوه دادن سوء‌استفاده شبکه‌های لجستیکی از کار ارزان در سرتاسر دنیا، کماکان این مکان وجود دارد و باید دیده شود که شبکه لجستیکی در پسا سرمایه‌داری به اشکال مختلف مورد استفاده قرار خواهند گرفت (۱۰۷). بعبارت دیگر، دامنه فوائد آن بسیار فراتر از آن چه که در سرمایه‌داری است، گسترش خواهد یافت. اول، اقتصاد پسا سرمایه‌داری شدیداً نیازمند انعطاف پذیری در هر دو حوزه تولید (برای نمونه، افزایش تولیدات کارخانه‌ای) و مصرف (برای نمونه، تولید و توزیع بموقع) است. چنین انعطاف‌پذیری اقتصاد را قادر می‌سازد که در مقابل تغییر مصرف افراد، برخلاف نمونه شدیداً غیر منعطف عصر اتحادجماهیر شوروی، پاسخ‌گو باشد. بدون انعطاف‌پذیری، این ریسک پسا سرمایه‌داری را تهدید می‌کند که با همه مشکلات اقتصادی که اولین تجربه کمونیستی با آن مواجه شد، روبرو شود (۱۰۸). دوم، ایجاد یک شبکه لجستیکی بین‌المللی بوجود آورنده طیف گسترده‌ای از فوائد جانبی و تطبیقی است – جدا از موضوع تفاوت دستمزدها، می‌توان به یک نمونه دیگر از این فوائد اشاره کرد: تحقیقات نشان داده که تعدادی از محصولات کشاورزی چنانچه در نیوزلند تولید شوند و سپس بوسیله کشتی به بریتانیا حمل شوند، بنفع محیط زیست است، تا برعکس، در بریتانیا تولید و مصرف شوند (۱۰۹). این محصولات کشاورزی علیرغم این که از یک سوی دنیا به سوی دیگر حمل می‌گردند، بازهم ردپای کمتری از آزادسازی گازهای گلخانه‌ای از خود برجای می‌گذارند. دلیل ساده آن این است که تولید این محصولات در آب و هوای بریتانیا مستلزم صرف انرژی زیادی است. این فوائد تطبیقی تنها زمانی خود را نشان خواهند داد که یک شبکه لجستیکی بین‌المللی مؤثر بوجود بیاید. و آخر این که، لجستیک در خط مقدم اتوماسیون کار قرار دارد، بنابراین مورد لجستیک بیان کننده نمونه برجسته‌ای از این که جهان پسا سرمایه‌داری چگونه می‌تواند باشد، است: ماشین‌ها با سر و صدای خود انجام کارهای دشوار را بعهده خواهند گرفت، کارهایی که در غیر این صورت انسان‌ها مجبور به. انجام دادن آن‌ها می‌شدند. شاید ارزش داشته باشد که یادآوری کنیم که تا قبل از انقلاب لجستیکی حمل و نقل کالا‌ها جزء وظایف تخریب کننده فیزیکی بدن کارگران بود. اتوماسیون لجستیک اقدامی است که باید مورد تحسین قرار گیرد، نه این که با دلائل کوته نظرانه عقب رانده شود. به اعتبار همه این دلائل، اتوماسیون لجستیک نقش یک تکنیک گذار از سرمایه‌داری به پسا سرمایه‌داری است.

اما، محدودیت‌های مهمی در برابر تغییر هدفمندی نیز وجود دارند. برای مثال، در اتحاد شوروی باور این بود که فنآوری و روش‌های فنی سرمایه‌داری را تصرف کرده و براحتی آن‌ها را در خدمت اهداف کمونیستی بکار گیرند (۱۱۰)، اما این فنآوری‌ها برای بازدهی حداکثر و کنترل دقیق از طریق مدیریت، طراحی شده بودند (۱۱۱). چندان تعجب برانگیز نبود که با عطف توجه به سازگاری کامل آن‌ها بر ساز و کار فنی و مدیریتی سرمایه‌داری، سیستم پس از مدتی به شیوه‌های کارکرد سرمایه‌داری گرایش پیدا کند. کارگران – یک‌بار دیگر – اسیر چرخ‌دنده‌های ماشین شدند، از استقلال خود محروم و مجبور به سخت‌تر کار کردن شدند. طرح جاه‌طلبانه غلبه بر شیوه تولید سرمایه‌داری در برابر این واقعیت که نیروی روابط تولیدی در درون فنآوری‌ها هم تنیده شده و بنابراین نمی‌توان آن‌ها را براحتی بسمتی که برخلاف کارکرد معمول آن‌ها است، هدایت کرد، به گِل نشست (۱۱۲). برای نمونه، از تکنولوژی محاسبه آماری برای کنترل سرعت تولید استفاده شد، این تکنیک کارگران را تحت فشار قرار داد که سرعت کار خود را با ضرب‌آهنگ یک ماشین هماهنگ کنند – تسلیم شدن غیر مستقیم و نامریی مدیریت (۱۱۳). از این طریق، ماشین‌ها می‌توانند رابطه قدرت را با جلوه دادن اجبار بعنوان فرآیند‌های ساده مکانیکی پنهان کنند. تغییر هدفمندی علیرغم این محدودیت‌ها باز هم ممکن است، چرا که اغلب ذخایر قابل توجه نهفته‌ای از ظرفیت تکنیک دست نخورده و پنهان باقی می‌ماند. نکته دشوار برای فهم این موضوع این است که، طبق گفته یک تاریخدان، "فنآوری نه خوب است و نه بد؛ نه خنثی" (۱۱۴). هر فنآوری معین امری سیاسی، اما انعطاف‌پذیر است، چرا که همواره در دسترس هدفی احتمالی است که برای آن طراحی شده است (۱۱۵). زیرا که طراحی، هدف و شکل استفاده از یک فنآوری همواره و قبل از هر چیز دستخوش تغییر اند و با دگرگون شدن شرایط شکل استفاده از آن نیز تغییر می‌کند (۱۱۶). طبق ترجمان نظر اسپینوزا، آن چه که می‌توان گفت این است که ما نمی‌دانیم که یک نهاد اجتماعی تکنیکی چه می‌تواند انجام دهد. چه کسی در بین ما می‌تواند کاملاً اذعان کند که چه ظرفیت‌های کشف نشده‌ای در درون فنآوری‌هایی که تا کنون توسعه یافته‌اند، نهفته است؟ با تکیه بر مواد و امکاناتی که هم اکنون در اختیار داریم، کدام شکل از جامعه پسا سرمایه‌داری را می‌توان بنا نهاد؟ پیش فرض ما این است که ظرفیت تحول پذیری واقعی بسیاری از تحقیقات فنآوری و علمی ما هنوز ناشناخته اند.

پس بنابراین چگونه می‌توانیم فنآورهایی را که بواسطه محدویت‌ها قفل شده‌اند را از فنآوری‌هایی که دارای خصلت عرضه ظرفیت مقرون به صرفه‌ای برای آینده پسا سرمایه‌داری اند را از یکدیگر تشخیص داد؟ روش قابل پیش‌بینی معینی وجود ندارد که بتوان ظرفیت‌های یک فنآوری را محاسبه کرد، اما، ما بازهم می‌توانیم پارامترهای زیادی را برای داوری ظرفیت‌های یک فنآوری، و کاربرد آن‌ها با در نظر داشت جنبه معینی از یک فنآوری معین در نظر گیریم (۱۱۷). در ارتباط با معیارها، یکی از اقدامات این است که عملکرد اساسی و یا / جنبه‌های عمده آن فنآوری را محاسبه کرد. برای نمونه، اگر تنها نقش فنآوری استثمار کارگران است، و اگر چنین نقشی ضرورت مطلق توسعه آن است، در این صورت چنین فنآوری نمی‌تواند جایی در آینده پسا سرمایه‌داری داشته باشد. مدیریت علمی (تیلوریسم) که ضروتاً بر پایه کنترل و تشدید استثمار کارگران است، طبق چنین معیارهایی باید رد شود. تسلیحات اتمی، ضرورتاً دارای ظرفیت کشتار جمعی اند، و بهمین ترتیب نمی‌توانند جایی در در دنیای پسا سرمایه‌داری داشته باشند (۱۱۸). با این حال، در اکثر موارد کارکرد فنآور‌ی‌ها دو پهلو و نا روشن است. اگر یک فنآوری برای کاستن از تقاضای مهارت، با اراده مدیریت مسلط، طراحی شده باشد، چنین فنآوری فضا را برای تقسیم کار و کاهش ساعات کار باز می‌کند. اگر فنآوری که هزینه تولید را کاهش می‌دهد، موجب کاهش درصد افراد شاغل گردد، این نیز موجب کم شدن نیاز به کار کردن مردم می‌شود. اگر یک فنآوری موجب شود که تصمیم‌گیری در باره امکانات زیرساختی متمرکز شود، کنترل شخصی را آسان‌تر کرده و نقطه پایانی بر تصمیم‌گیری جمعی خواهد بود. این فنآوری‌ها همزمان در بردارنده هر دو شکل از ظرفیت‌ها ستند، و وظیفه هدفمندی در واقع چگونگی تغییر توازن بین این دو ظرفیت است. یکی از اهداف چپ آینده گرا می‌تواند طراحی این پارامترهای گسترده داوری، تحقیق و تجزیه تحلیل بیشتر در برآورد این که چگونه یک فنآوری مشخص را می‌توان تغییر هدفمندی داده و آن را بسمت یک پروژه پسا سرمایه‌داری مجهز کرد. این نکته، بویژه برای کارگران درگیر در بخش فنآوری بسیار مهم است، چرا که آن‌ها از طریق گزینه‌های خود در طراحی، زمینه‌ سیاست‌های آینده را فراهم می‌کنند (۱۱۹). بگذارید صریح باشیم که: بدون یک دگرگونی تدریجی در نظرات مسلط در جامعه، توسعه فنآوری‌های جدید همسو با مؤلفه‌های سرمایه‌داری ادامه خواهد یافت، و فنآوری‌های قدیمی نیز زیر بار منت ارزش‌های سرمایه‌داری باقی خواهند ماند.

Sociotechnical:
سیستم اجتماعی تکنیکی نوعی سیستم است که از تلفیق و درآمیختن جهان مصنوعات فنی و جهان تعاملات اجتماعی پدید می‌آید. مصنوعات فنی تابع قواعد فیزیکی هستند و بر مبنای یافته‌های علوم طبیعی و دانش مهندسی توصیف و طراحی می‌شوند و ابعاد انسانی آن با علوم اجتماعی توصیف می‌شود. در چنین سیستم‌هایی کنش انسانی از جهات مختلف بشدت دخیل است. (ورماس، ۱۳۹۰، ۱۵۴-۱۵۵) فضای مجازی و سیستم ترافیک هوایی نمونه‌هایی از سیستم‌های اجتماعی-تکنیکی هستند. کارکرد سیستم اجتماعی-تکنیکی، نه تنها نیازمند مصنوعات فنی است، بلکه کنش انسان‌ها باید با یکدیگر و با مصنوعات فنی هماهنگ باشد. برای این منظور از نهادها و ساختارهای اجتماعی نظیر توافقات، قواعد، سنت‌ها و نظایر آن استفاده می‌شود. (ورماس، ۱۳۹۰: ۱۶۰)

Tylorism:
مدیریت علمی از اواخر قرن چهاردهم هجری شمسی مقارن با اواخر قرن نوزدهم میلادی، گروهی تلاش کرده‌اند اصول مدیریت را با به کارگیری روش‌های مهندسی در طراحی شغل علمی‌تر سازند. این گروه تلاش خود را بر طراحی اثر بخشی کارکنان متمرکز کرده‌اند. در واقع جست و جو در جهت یافتن روش‌های اثربخش و کارا در سازمان‌ها موجب ظهور مکتب کلاسیک در مدیریت شد که به تدوین مدیریت علمی به دست فردریک وینسلو تیلور انجامید این مکتب بر نگرش سازمانی بر مبنای تقسیم کار و تخصص، با توجه به سلسله مراتب اداری تأکید دارد. وی مدیریت علمی را تحت چهار اصل ارائه کرده‌است.
۱ - جایگزینی علم با قوانین سر انگشتی
۲- انتخاب دقیق کارکنان بر اساس شایستگی و آموزش و توسعه آنها
۳- تهیه دستورالعمل کامل انجام کار و نظارت هر کارگر بر عملکرد خاص هر کار
۴- تقسیم مسئولیت‌ها بین مدیران و کارکنان به نحوی که مدیران اصول مدیریت عملی را در برنامه‌ریزی کارها به کار برده و کارگران آن کارها را انجام دهند.

بنابراین، داشتن استراتژی ایجاد هژمونی در هر پروژه‌ای‌ با هدف دگرگونی جامعه و اقتصاد، ضروری است. استراتژی کسب هژمونی از جنبه‌های گوناگون آنتی تز سیاست‌های مردمی است. این استراتژی بجای تمرکز بر سیاسی شدن‌های خود جوش، در پی ترغیب و تأثیر گذاری است. این استراتژی بجای تکیه صرف بر مقیاس‌های قابل لمس محلی، در مقیاس‌های متعدد و گسترده عمل می‌کند. این استراتژی برای دست یافتن به شکلی از قدرت اجتماعی تنظیم می‌شود که بجای کوتاه مدت بودن، بلند مدت است. این استراتژی در حوزه‌هایی کار می‌کند که اغلب بگونه‌ای سطحی "سیاسی" نیستند که صرفاً متکی بر جذاب‌ترین اشکال سیاسی مانند اعتراضات خیابانی اند. استراتژی ضد هژمون در پی اقداماتی است که خواهان دگرگون کردن حس مشترک جامعه است، احیای قوه تخیل اتوپیایی اجتماعی و بازنگری امکانات اقتصادی، و در نهایت تغییر هدفمندی فنآوری و زیرساخت‌های اقتصادی است. هیچ کدام از این اقدامات به تنهایی کافی نیستند، اما نمونه‌هایی از کنش بهم پیوسته برای ساختن شرایط مادی و اجتماعی یک دنیای پسا کار اند. این‌ها زمینه‌ای را برای لحظه‌ای که تغییرات دگرگون کننده با حمایت جنبش‌های توده‌ای ظاهر می‌شوند، مهیا می‌کنند. بهرحال، استراتژی ضد هژمون همانگونه که ذکر شد، تاکنون امری دست نیافتنی تلقی شده است. ولی آن چه که لازم است قدری فهم و حس تشخیص است که چگونه یک استراتژی ضد هژمون می‌تواند در دنیای واقعی کشش ایجاد کند. هژمونی باید ساخته شود و ساختن آن نیازمند به نیرو است. در بخش بعدی به این خواهیم پرداخت که چنین هژمونی را می‌توان ساخت و چه کسانی باید آن را بسازند.

پایان فصل هفتم

محمود شوشتری
babak.m.a@hotmail.com

فصل اول تا ششم را می‌توان در آدرس زیر مطالعه کرد:

http://daricheha.com/weblog/?p=1274
http://daricheha.com/weblog/?p=1389
http://daricheha.com/weblog/?p=1466
http://daricheha.com/weblog/?p=1636
http://daricheha.com/weblog/?p=1642
http://daricheha.com/weblog/?p=1663

7. A NEW COMMON SENSE

1.Lesley Wood, Crisis and Control: The Militarization of Protest Policing (London: Pluto, 2014).
2.For an overview of some of the debates around capitalism’s origins, see Ellen Meiksins Wood, The Origin of Capitalism: A Longer View (London: Verso, 2002), Chapters 1–3.
3.For a foundational step towards understanding the conditions of postcolonial capitalism and the hegemony of ‘development’, see Kalyan Sanyal, Rethinking Capitalist Development: Primitive Accumulation, Governmentality and PostColonial Capitalism (New Delhi: Routledge India, 2013).
4.The unique conditions of Venezuela appear to have produced the only space in which this strategy is being meaningfully adopted, albeit in an intriguingly modified form. See George Ciccariello-Maher, ‘Dual Power in the Venezuelan Revolution’, Monthly Review 59: 4 (2007); Vladimir Lenin, ‘The Dual Power’, Pravda, 9 April 1917, at marxists.org.
5.For a critique of communisation’s tendency to make this supposition, see Alberto Toscano, ‘Now and Never’, in Benjamin Noys, ed., Communization and Its Discontents: Contestation, Critique, and Contemporary Struggles (Brooklyn: Minor Compositions, 2012).
6.While agreeing with their counter-hegemonic approach and insistence on a postcapitalist vision, we diverge from J. K. Gibson-Graham’s goal of folk-political community economies and their discursive understanding of hegemony. The major difference in analysis is in their denial of capitalist universalism, which enables them to see small-scale particularities as sufficient for changing economies. For the critique of capitalist universalism and the articulation of a postcapitalist hegemony, see, respectively, J. K. Gibson-Graham, The End of Capitalism (as We Knew It): A Feminist Critique of Political Economy (Minneapolis: University of Minnesota Press, 2006); and J. K. Gibson-Graham, A Postcapitalist Politics (Minneapolis: University of Minnesota Press, 2006).
7.The full story of the evolution of the term within Marxist thought begins with its inclusion in the writings of G. V. Plekhanov in 1884 as gegemoniya, which by the time of Lenin had evolved into an idea of political leadership within a class alliance. This idea was developed considerably by Gramsci into a more ramified and complex understanding of rule by consent, to analyse both Marxist strategy and the existing state of capitalist power. G. F. Plekhanov, ‘Socialism and the Political Struggle’, in Selected Philosophical Works, vol. 1 (Moscow: Progress, 1974); V. I. Lenin, What Is to Be Done? (Moscow: Progress, 1971); Antonio Gramsci, Selections from the Prison Notebooks, ed. Quintin Hoare and Geoffrey Nowell-Smith (London: Lawrence & Wishart, 1971).
8.There have been a number of critiques of hegemony, including Richard Day, Gramsci Is Dead: Anarchist Currents in the Newest Social Movements (London: Pluto, 2005); Scott Lash, ‘Power After Hegemony: Cultural Studies in Mutation?’ Theory, Culture & Society 24: 3 (2007); Athina Karatzogianni and Andrew Robinson, Power, Resistance, and Conflict in the Contemporary World: Social Movements, Networks, and Hierarchies (London/New York: Routledge, 2010); Jon Beasley-Murray, Posthegemony: Political Theory and Latin America (Minneapolis: University of Minnesota Press, 2010). It suffices to say that the majority of these critiques rest upon a misconstruction of hegemony, either as being equivalent to domination (which in all its post-Gramscian formulations it is explicitly not) or as relying upon active assent (which it does not). While other theoretical understandings of power – such as those offered by thinkers like Foucault, Deleuze and Guattari, and Bourdieu – might be usefully applied as supplements to the perspective offered by the idea of hegemony, we do not agree with those who have recently argued that they can effectively replace it.
9.It is useful to note here that, while hegemonic governance is generally within the order of (at least passive) consent, it does not mean the total absence of dominance or coercive force. It indicates simply a situation in which coercive force must be cloaked in the respectable garb of consensuality. See Gramsci, Selections from the Prison Notebooks, p. 80. This clarification is necessary to avoid charges of the kind levelled against Gramscian hegemony theory by critics who want to attest to the historical–cultural specificity of the idea, especially given its apparent incompatibility with very different political situations such as those of India under British colonialism, or the United States during slavery. See Ranajit Guha, Dominance Without Hegemony: History and Power in Colonial India (Cambridge, MA: Harvard University Press, 1998); Frank Wilderson, ‘Gramsci’s Black Marx: Whither the Slave in Civil Society?’ Social Identities 9: 2 (2003). We will presume that hegemony in the generalised sense we outline in this chapter will pertain in any complex society where domination is not the primary mode of governance.
10.This is a point also made by Podemos leader Pablo Iglesias. Pablo Iglesias, ‘The Left Can Win’, Jacobin, 9 December 2014, at jacobinmag.com.
11.John Holloway, Change the World Without Taking Power: The Meaning of Revolution Today (London: Pluto Press, 2010).
12.While Gramscianism has often been associated with the Eurocommunist political tendency, we would distinguish the basic political analysis and strategic insights of hegemony theory from this particular historical manifestation. Indeed, an overt focus on electoralism in preference to achieving broader hegemonic transformations would seem to us to be an abandonment of the fundamental insights of hegemony itself – not the least of which is an understanding of power as resting in multiple interlocking loci, of which the state is only one.
13.While we endorse the expansion of the concept of hegemony contained in the work of Ernesto Laclau and Chantal Mouffe, in particular its expansion of the range of political subjectivities included within it, it is not without problems. The use of discourse theory as a social ontology results in an effectively anti-realist account, which does unnecessary harm to the broader project of understanding the complexity of the political world. See Ernesto Laclau and Chantal Mouffe, Hegemony and Socialist Strategy (London/New York: Verso, 1985); Ernesto Laclau, New Reflections on the Revolution of Our Time (London/New York: Verso, 1990). For a lengthy critique of Laclau and Mouffe’s discourse-based hegemony theory, see Geoff Boucher, The Charmed Circle of Ideology: A Critique of Laclau and Mouffe, Butler and Žižek (Melbourne: re.press, 2009).
14.David Harvey, A Brief History of Neoliberalism (Oxford: Oxford University Press, 2005), p. 40.
15.This concept was originally devised by Joseph Overton, in relation to the proper operational purpose of a think tank. See Nathan J. Russell, ‘An Introduction to the Overton Window of Political Possibilities’, Mackinac Center for Public Policy, 4 January 2006, at mackinac.org.
16.This can be conceived in cultural terms as the creation of ‘capitalist realism’. See Mark Fisher, Capitalist Realism: Is There No Alternative? (Winchester: Zero, 2009).
17.‘In such a situation, hegemony has nothing to do with the capacity to make people believe in you; it has everything to do with the strategic capacity to render their belief or disbelief irrelevant.’ Jeremy Gilbert, ‘Hegemony Now’, 2013, at academia.edu, p. 16.
18.David Harvey, Spaces of Hope (Berkeley, CA: University of California Press, 2000), p. 159.
19.Judy Wajcman, TechnoFeminism (Cambridge: Polity, 2004), p. 35.
20.Jonathan Joseph, Hegemony: A Realist Analysis (New York: Routledge, 2002).
21.Thomas Hughes, ‘Technological Momentum’, in Merritt Roe Smith and Leo Marx, eds, Does Technology Drive History? The Dilemma of Technological Determinism (Cambridge, MA: MIT Press, 1994); and Networks of Power: Electrification in Western Society, 1880–1930 (Baltimore, MD: Johns Hopkins University Press, 1993).
22.This is what Peter Thomas argues: ‘Gramsci … was aware that all social practices are interrelated, precisely because of his Marxist emphasis on social practices as social relations within a social totality, not merely as the expressions of some regional logics. That led him to conceive of what I would describe as the “political constitution of the social”.’ Peter Thomas, ‘“The Gramscian Moment”: An Interview with Peter Thomas’, in Adam Thomas, ed., Antonio Gramsci: Working-Class Revolutionary: Essays and Interviews (London: Workers’ Liberty, 2012).
23.De Witt Douglas Kilgore, Astrofuturism: Science, Race, and Visions of Utopia in Space (Philadelphia: University of Pennsylvania Press, 2003), p. 21.
24.Asif A. Siddiqi, The Red Rockets’ Glare: Spaceflight and the Russian Imagination, 1857–1957 (Cambridge: Cambridge University Press, 2014), p. 78.
25.Nikolai Federovich Federov, ‘The Philosophy of the Common Task’, in What Was Man Created For?, transl. Elisabeth Kouitaissof and Marilyn Minto (London: Honeyglen, 1990), p. 98.
26.For one example, see Alexander Bogdanov, Red Star: The First Bolshevik Utopia, ed. Loren Graham and Richard Stites, transl. Charles Rougle (Bloomington, IN: Indiana University Press, 1984).
27.Siddiqi, Red Rockets’ Glare, pp. 86–7.
28.Richard Stites, Revolutionary Dreams: Utopian Vision and Experimental Life in the Russian Revolution (Oxford: Oxford University Press, 1989), p. 36.
29.Francis Spufford, Red Plenty: Inside the Fifties’ Soviet Dream (London: Faber & Faber, 2010); Siddiqi, Red Rockets’ Glare, Chapter 8.
30.While the Soviet Union is now often deemed an economic failure, between 1928 and 1970 its economy did exceptionally well, outpacing every country except Japan. Robert Allen, Farm to Factory: A Reinterpretation of the Soviet Industrial Economy (Princeton, NJ: Princeton University Press, 2003), pp. 6–7.
31.Steve Fraser, The Age of Acquiescence: The Life and Death of American Resistance to Organized Wealth and Power (New York: Little, Brown US, 2015), Chapter 6.
32.Fisher, Capitalist Realism.
33.The shift from the secular, postcapitalist techno-optimism of Star Trek to the fundamentalist techno-pessimism of Battlestar Galactica is one example of this. Barry Buzan, ‘America in Space: The International Relations of Star Trek and Battlestar Galactica’, Millennium: Journal of International Studies 39: 1 (2010).
34.See, for example, Kathi Weeks, The Problem with Work: Feminism, Marxism, Antiwork Politics, and Postwork Imaginaries (Durham, NC: Duke University Press, 2011), pp. 182–3; Nancy Fraser, The Fortunes of Feminism: From Women’s Liberation to Identity Politics to Anti-Capitalism (London: Verso, 2013); Helen Hester, ‘Promethean Labours and Domestic Realism’, in Joshua Johnson, ed., The Scales of Our Eyes: The Scope of Leftist Thought (London: Mimesis International, 2015); José Esteban Muñoz, Cruising Utopia: The Then and There of Queer Futurity (New York: New York University Press, 2009), pp. 19–21; Shulamith Firestone, The Dialectic of Sex: The Case for Feminist Revolution (New York: Morrow, 1970).
35.Fredric Jameson, Valences of the Dialectic (London: Verso, 2010), p. 413.
36.‘Marx alone sought to combine the politics of revolt with the “poetry of the future” and applied himself to demonstrate that socialism was more modern than capitalism and more productive. To recover that futurism and that excitement is surely the fundamental task of any left “discursive struggle” today.’ Fredric Jameson, Representing Capital: A Reading of Volume One (London: Verso, 2011), p. 90.
37.Fredric Jameson, A Singular Modernity: Essay on the Ontology of the Present (London: Verso, 2002), p. 8.
38.We can draw a distinction here between abstract and concrete utopias. Whereas the former project an image of the future unbound from current political conditions, the latter are guided by a rigorous analysis of the given conjuncture and aimed at intervention in the here and now. Alfred Schmidt, The Concept of Nature in Marx (London: Verso, 2014), p. 128; Ernst Bloch, The Principle of Hope (Cambridge, MA: MIT Press, 1995).
39.George Young, The Russian Cosmists: The Esoteric Futurism of Nikolai Fedorov and His Followers (Oxford: Oxford University Press, 2012).
40.Richard Stites, ‘Fantasy and Revolution: Alexander Bogdanov and the Origins of Bolshevik Science Fiction’, in Bogdanov, Red Star, p. 15; Siddiqi, Red Rockets’ Glare, Chapter 4.
41.Erik Olin Wright, Envisioning Real Utopias (London: Verso, 2010), p. 23.
42.Jameson, Singular Modernity, p. 26; Vincent Geoghegan, Utopianism and Marxism (Oxford: Peter Lang, 2008), p. 16.
43.Zygmunt Bauman, Socialism: The Active Utopia (London: Routledge, 2011), p. 13.
44.Kilgore, Astrofuturism, pp. 237–8; Stites, Revolutionary Dreams, p. 33.
45.Slavoj Žižek, ‘Towards a Materialist Theory of Subjectivity’, Birkbeck, London, 22 May 2014, podcast available at backdoorbroadcasting.net.
46.Weeks, Problem with Work, p. 204.
47.Ruth Levitas, The Concept of Utopia (Oxford: Peter Lang, 2011).
48.E. P. Thompson, ‘Romanticism, Utopianism and Moralism: The Case of William Morris’, New Left Review I/99 (September–October 1976), p. 97.
49.The most condensed and interventionist form of this utopian dimension is the manifesto. See Weeks, Problem with Work, pp. 213–18.
50.Manuel Castells, Networks of Outrage and Hope: Social Movements in the Internet Age (Cambridge: Polity, 2012), p. 15.
51.Patricia Reed, ‘Seven Prescriptions for Accelerationism’, in Robin Mackay and Armen Avanessian, eds, #Accelerate: The Accelerationist Reader (Falmouth: Urbanomic, 2014), pp. 528–31.
52.Wendy Brown, ‘Resisting Left Melancholy’, Boundary 2 26: 3 (1999).
53.Paul Mason, Why It’s Kicking Off Everywhere: The New Global Revolutions (London: Verso, 2012), pp. 66–73.
54.Mark Fisher, ‘Going Overground’, K-Punk, 5 January 2014, at k-punk.org.
55.Bloch, Principle of Hope.
56.Paul Gilroy, The Black Atlantic: Modernity and Double Consciousness (London: Verso, 1993), p. 37; Weeks, Problem with Work, pp. 190–3; Geoghegan, Utopianism and Marxism, p. 20.
57.Curiously, this lack of a profit motive has led some on the left to see space exploration perversely as a ‘capitalist utopia’. George Caffentzis and Silvia Federici, ‘Mormons in Space’, in George Caffentzis, In Letters of Blood and Fire (Oakland: PM Press, 2012), p. 65.
58.Louis Althusser, ‘Ideology and Ideological State Apparatus (Notes Towards an Investigation)’, in Lenin and Philosophy and Other Essays (New York: Monthly Review, 2001), pp. 88–9.
59.Gramsci, Selections from the Prison Notebooks, p. 10.
60.Mary Morgan and Malcolm Rutherford, ‘American Economics: The Character of the Transformation’, History of Political Economy 30 (1998).
61.G. C. Harcourt, Some Cambridge Controversies in the Theory of Capital (Cambridge: Cambridge University Press, 1972).
62.Paul A. Samuelson, ‘Understanding the Marxian Notion of Exploitation: A Summary of the So-Called Transformation Problem Between Marxian Values and Competitive Prices’, Journal of Economic Literature 9: 2 (1971).
63.Edward Fullbrook, ‘Introduction’, in Edward Fullbrook, ed., Pluralist Economics (London: Zed, 2008), pp. 1–2.
64.More information can be found on their website: rethinkeconomics.org.
65.David Colander and Harry Landreth, ‘Pluralism, Formalism and American Economics’, in Fullbrook, Pluralist Economics, pp. 31–5.
66.The most dominant textbook is by Greg Mankiw, a former Bush lackey and courageous defender of the 1 per cent: N. Gregory Mankiw, Macroeconomics, 8th edn (New York: Worth, 2012).
67.William Mitchell and L. Randall Wray, ‘Modern Monetary Theory and Practice’, 2014, pdf available at mmtonline.net.
68.For two brief but excellent exceptions, see Tiziana Terranova, ‘Red Stack Attack!’, in Mackay and Avanessian, #Accelerate.
69.For some of the existing research on this topic, see Oskar Lange and Fred M. Taylor, On the Economic Theory of Socialism (New York: McGraw-Hill, 1964); W. Paul Cockshott and Allin Cottrell, Towards a New Socialism (Nottingham: Spokesman, 1993); W. Paul Cockshott, Allin Cottrell, Gregory Michaelson, Ian Wright and Victor Yakovenko, Classical Econophysics (London: Routledge, 2009); Andy Pollack, ‘Information Technology and Socialist Self-Management’, Monthly Review 49: 4 (1997); Dan Greenwood, ‘From Market to Non-Market: An Autonomous Agent Approach to Central Planning’, Knowledge Engineering Review 22: 4 (2007).
70.There are already a number of economists working on these issues. The problem is hindered by the existence of multiple measures (many of which nonetheless reach similar conclusions about the cyclical and secular trends), and by studies remaining at the level of appearances and not digging deeper into the causal mechanisms behind them. There seems to be a correlation between increasing use of fixed capital in the production process and a long-term secular decline in profitability, but any causal connection so far remains at the level of assertion. For more, see Minqi Li, Feng Xiao and Andong Zhu, ‘Long Waves, Institutional Changes, and Historical Trends: A Study of the Long-Term Movement of the Profit Rate in the Capitalist World-Economy’, Journal of World-Systems Research 13: 1 (2007); Guglielmo Carchedi, Behind the Crisis: Marx’s Dialectic of Value and Knowledge (Chicago: Haymarket, 2012); Deepankar Basu and Ramaa Vasudevan, ‘Technology, Distribution and the Rate of Profit in the US Economy: Understanding the Current Crisis’, Cambridge Journal of Economics 37: 1 (2013); Gerard Dumenil and Dominique Levy, ‘The Profit Rate: Where and How Much Did It Fall? Did It Recover? (USA 1948–2000)’, Review of Radical Political Economics 34: 4 (2002).
71.Mary Morgan, The World in the Model: How Economists Work and Think (Cambridge: Cambridge University Press, 2012).
72.For more information, see wea.org.uk.
73.Andy Clark, Supersizing the Mind: Embodiment, Action, and Cognitive Extension (New York: Oxford University Press, 2008).
74.John Zerzan, Future Primitive and Other Essays (Brooklyn: Semiotext(e), 1996); Derrick Jensen, Endgame: The Problem of Civilization, Volume 1 (New York: Seven Stories, 2006).
75.Gavin Mueller, ‘The Rise of the Machines’, Jacobin 10 (2013), at jacobinmag.com.
76.This has been one of the main focuses of science and technology studies and feminist approaches to technology. For representative examples of this research, see Wajcman, TechnoFeminism; Wiebe Bijker, Thomas Hughes and Trevor Pinch, eds, The Social Construction of Technological Systems (Cambridge, MA: MIT Press, 1987); Wiebe Bijker, Of Bicycles, Bakelites, and Bulbs: Toward a Theory of Sociotechnical Change (Cambridge, MA: MIT Press, 1997); Donald MacKenzie, Fabian Muniesa and Lucia Siu, eds, Do Economists Make Markets? On the Performativity of Economics (Princeton, NJ: Princeton University Press, 2007); Thomas Hughes, Networks of Power: Electrification in Western Society, 1880–1930 (Baltimore, MD: Johns Hopkins University Press, 1993).
77.This is the subject of recent debates over the ‘reconfiguration thesis’. Alberto Toscano, ‘Logistics and Opposition’, Mute, 2011, at metamute.org; Jasper Bernes, ‘Logistics, Counterlogistics and the Communist Project’, in End Notes 3: Gender, Race, Class and Other Misfortunes (September 2013); Alberto Toscano, ‘Lineaments of the Logistical State’, Viewpoint, 2015, at viewpointmag.com.
78.‘Machinery does not lose its use value as soon as it ceases to be capital. While machinery is the most appropriate form of the use value of fixed capital, it does not at all follow that therefore subsumption under the social relation of capital is the most appropriate and ultimate social relation of production for the application of machinery.’ Karl Marx, Grundrisse: Introduction to the Critique of Political Economy, transl. Martin Nicolaus (Harmondsworth: Penguin, 1973), pp. 699–700.
79.As the examples here will show, repurposing and creation are ultimately highly intertwined, given that every repurposing involves a creative use of old material, and every creation involves a repurposing of existing material to hand. The distinction between the two is ultimately a matter of emphasis rather than opposition.
80.Andrew Feenberg, Transforming Technology: A Critical Theory Revisited (New York: Oxford University Press, 2002).
81.For a series of useful guidelines for how workers can adopt technology into the workplace, see Chris Harman, Is a Machine After Your Job? New Technology and the Struggle for Socialism (London, 1979), at marxists.org, Part 8.
82.Mariana Mazzucato, The Entrepreneurial State: Debunking Public vs. Private Sector Myths (London: Anthem, 2013); Michael Hanlon, ‘The Golden Quarter’, Aeon Magazine, 3 December 2014, at aeon.co.
83.For a detailed account of this, see Mazzucato, Entrepreneurial State, Chapter 5.
84.Mariana Mazzucato, Building the Entrepreneurial State: A New Framework for Envisioning and Evaluating a MissionOriented Public Sector, Working Paper No. 824, Levy Economics Institute of Bard College, 2015, pdf available at levyinstitute.org, p. 9; Carlota Perez, Technological Revolutions and Financial Capital: The Dynamics of Bubbles and Golden Ages (Cheltenham: Edward Elgar, 2003).
85.Mazzucato, Building the Entrepreneurial State, p. 2.
86.For more, see missionorientedfinance.com.
87.Caetano Penna and Mariana Mazzucato, ‘Beyond Market Failures: The Role of State Investment Banks in the Economy’, paper presented at the Conference on MissionOriented Finance for Innovation, London, 24 July 2014, available on youtube.com.
88.Germany’s major transformation towards renewable energy provides perhaps the best current example of this.
89.Nick Dyer-Witheford, ‘Cycles and Circuits of Struggle in High-Technology Capitalism’, in Jim Davis, Thomas Hirschl and Michael Stack, eds, Cutting Edge: Technology, Information, Capitalism and Social Revolution (London: Verso, 1997), pp. 206–7; Adrian Smith, Socially Useful Production, STEPS Working Paper 58 (Brighton STEPS Centre, 2014), at steps-centre.org, p. 2.
90.This shares some properties with Murray Bookchin’s notion of liberatory technologies, though we are obviously less inclined towards his vision of a small-scale communitarian future. Murray Bookchin, ‘Towards a Liberatory Technology’, in Post-Scarcity Anarchism (Edinburgh: AK Press, 2004).
91.Hilary Wainwright and Dave Elliott, The Lucas Plan: A New Trade Unionism in the Making? (London: Allison & Busby, 1981), p. 16.
92.Ibid., pp. 10, 89.
93.Ibid., pp. 101–7.
94.Smith, Socially Useful Production, p. 5.
95.Ibid., p. 1.
96.Ibid., p. 2.
97.Wainwright and Elliott, Lucas Plan, p. 231.
98.Ibid., p. 157.
99.Tiqqun, The Cybernetic Hypothesis, n.d., at theanarchistlibrary.org.
100.Eden Medina, Cybernetic Revolutionaries: Technology and Politics in Allende’s Chile (London: MIT Press, 2011), p. 26.
101.Ibid., p. 64.
102.Ibid., p. 72.
103.Ibid., p. 146.
104.Ibid., p. 150.
105.Ibid., p. 79.
106.Jameson, Valences of the Dialectic; Toscano, ‘Logistics and Opposition’; Mike Davis, ‘Who Will Build the Ark?’, New Left Review II/61 (January–February 2010); Medina, Cybernetic Revolutionaries; Nick Dyer-Witheford, ‘Red Plenty Platforms’, Culture Machine 14 (2013); Terranova, ‘Red Stack Attack!’; Evgeny Morozov, ‘Socialise the Data Centres!’ New Left Review 91 (January–February 2015).
107.For a sophisticated argument to the contrary, see Bernes, ‘Logistics, Counterlogistics and the Communist Project’.
108.For a compelling quasi-fictional account of these problems, see Spufford, Red Plenty.
109.Caroline Saunders and Andrew Barber, Food Miles – Comparative Energy/Emissions Performance of New Zealand’s Agriculture Industry, Agribusiness and Economics Research Unit, July 2006, pdf available at lincoln.ac.nz.
110.Feenberg, Transforming Technology, p. 58; Monika Reinfelder, ‘Introduction: Breaking the Spell of Technicism’, in Phil Slater, ed., Outlines of a Critique of Technology (London: Ink Links, 1980), p. 17.
111.There is an extensive literature on this political nature in the field of science and technology studies, but we would also add research on skill-biased and class-biased technical change. David Autor, Frank Levy and Richard Murnane, ‘The Skill Content of Recent Technological Change: An Empirical Exploration’, Quarterly Journal of Economics 118: 4 (2003); Amit Basole, ‘Class-Biased Technical Change and Socialism: Some Reflections on Benedito Moraes-Neto’s “On the Labor Process and Productive Efficiency: Discussing the Socialist Project”’, Rethinking Marxism 25: 4 (2013).
112.For one of the earliest arguments to this effect, see Raniero Panzieri, ‘The Capitalist Use of Machinery: Marx Versus the “Objectivists”’, in Slater, Outlines of a Critique of Technology.
113.David F. Noble, Forces of Production: A Social History of Industrial Automation (New York: Oxford University Press, 1986); Karl Marx, Capital: A Critique of Political Economy, Volume I, transl. Ben Fowkes (London: Penguin, 1990), p. 526.
114.Melvin Kranzberg, ‘Technology and History: ‘‘Kranzberg’s Laws”’, Technology and Culture 27:3 (1986), p. 545.
115.George Basalla, The Evolution of Technology (Cambridge: Cambridge University Press, 1988), p. 7.
116.On how users shape technology, see Nellie Ooudshorn and Trevor Pinch, eds, How Users Matter: The Co-Construction of Users and Technology (Cambridge, MA: MIT Press, 2005).
117.Harry Cleaver, ‘Technology as Political Weaponry’, in The Responsibility of the Scientific and Technological Enterprise in Technology Transfer, American Association for the Advancement of Science, 1981, pdf available at academia.edu.
118.Even if never used, nuclear weapons are still fundamentally premised on this function.
119.For an incisive reflection on cognitive workers and their relation to other figures of the working class, see Matteo Pasquinelli, ‘To Anticipate and Accelerate: Italian Operaismo and Reading Marx’s Notion of the Organic Composition of Capital’, Rethinking Marxism 26: 2 (2014).