عصر نو
www.asre-nou.net

در نژادپرستی نیچه

(آنسوی درست و نادرست: عقب ماندگی نیچه)
Tue 5 02 2019

فرهاد قابوسی

علت پرداختن من امروز به نیچه این است که بار دیگر جریان‌های متحجر دست راستی در سراسر دنیا نظیر حامیان فاشیست دونالد ترامپ به نصّ خود با تکیه بر نظرات نژادپرستانۀ نیچه در مورد برتری نژاد سفید کمر به مبارزه با انسانیت بسته اند!

معمولا کسانی که نیچه را درست درک نکرده اند، سعی می کنند نژادپرستی او را کتمان کنند و گناه بد نامی او را به گردن سوء استفاده نازی ها از نیچه و یا خواهرش الیزابت فوستر نیچه بیفکنند که همدم هیتلر بود. درحالی که علاوه بر اشکالات منطقی این گونه باصطلاح دلایل، پرسش این است که اصلا چرا چنین سوء استفاده ای از نیچه ممکن شد و چرا چنین سوء استفاده ای از نوشته های معاصران آلمانی او نظیر مارکس ممکن نبود؟ مطالعۀ نیچه به آلمانی که تنها در صورت تسلط بر این زبان ممکن است، ماهیت نژادپرستانۀ بینش او را بر هر شخص معقولی که بر پیشفرض های فکری اش اصرار نورزد، روشن خواهد کرد. این حقیقت را من با ترجمۀ بخشی از «نسب شناسی اخلاق» نشان خواهم داد که در آن نیچه علنا و به تکرار علاوه بر نژاده پرستی و اشراف پرستی مداومش، مشخصا نژاد پرستی را تبلیغ و توجیه کرده و مشخصا به یهودیان بعنوان مسموم کنندۀ خون آریایی آلمانی ها حمله کرده و به این طریق گزک و معیار به دست نازی ها داده است. علاوه بر این مشخصات غیر قابل تردید، تمایل آشکار نیچه به وحشیت، بدویت و قدرت مؤید عقب ماندگی بینش او و تمایل آشکارش به نژادپرستیِ است که متکی بر بدویت و عامل وحشیت و قدرت طلبی است. یعنی نیچه همچون مرشد فرهنگی اش یاکوب بورکهارت (بورکهاردت) که سوگوار فروپاشی فرهنگ یونانی ایتالیای متحجر قرن نوزده بود، بلندگوی اشراف متحجر و عقب ماندۀ آلمانی قرن نوزده شده بود که منافع شخصی شان را در دنیای غیر اشرافی جدید در خطر می دیدند.

یاد آوری می کنم که مطالعۀ نظرات هر مولفی، خصوصا فلاسفه و متفلسفین در متن شرایط و محیط زندگی شان به شناخت درست افکار آن‌ها کمک می‌کند. یعنی با قرار دادن نظرات آنها در محیط زندگیشان، زمینۀ واقعی آن نظرات و علل بیان آن نظرات از جانب آن مولفین ممکن می‌شود و بهترین شناخت از نظراتشان جز از این طریق میسر نمی‌شود. برعکس مطالعۀ مجرد نظرات هر مولفی سبب اسطوره پردازی و استثناء سازی از نظرات و مولفین می‌شود و حقایق نظرات آن‌ها پوشیده می‌ماند.

من در این مقاله با ارزیابی نظرات نیچه در متن شرایط و محیط زندگیش و جوّ فرهنگی محیط بر حیات و روابط انسانی او اثبات خواهم کرد که نیچه به جهت وابستگی مالی خانواده اش به اشراف و به سبب اشراف پرستی غریزی خانواده و محیط زندگیش و نزدیکی شدید نیچه به محیط اشرافی، وابسته به اشراف و اساساً اشراف پرست بود. کمااینکه مطابق نوشته هایش خصوصا در «نسب شناسی اخلاق» مبلغِ آشکار "آریایی پرستی" و نازیسم آریایی شد. از اینرو در این آبشخور طبیعی و غریزی بینش و اندیشه اش جهت توجیه عادت و غریزۀ اشراف پرستانه اش، نه تنها اشراف را به نژاد برتر آریایی برکشیده، بلکه برای توجیه برتری اشراف از آنجایی که قیاس برتری همواره نیازمند چیزی پست تر است، در ذهن خود قطب مخالفی در هیئت نژاد پست یهودی آفریده است. کمااینکه نژاد پست ضرورتا می بایستی منشائی غیر اروپایی و لذا شرقی داشته باشد تا گمانی در خلوص خونی اشراف اروپایی نماند. از اینرو نیچه پیشرو نازیسم بود که معیارهای تعلق به نژاد آریایی را مستقیماً از معیارهای "تعلق به اشراف" و "اثبات اشرافیت" بعنوان قواعد متداول میان اشراف آلمان اقتباس کرده بود. معیارهایی که نیچه با نوشتن کتابچه هایی نظیر « نسب شناسی اخلاق» در تبلیغ و ترویج آنها سهم عمده ای بعهده داشته است (1).

نخست یادآوری می کنم که نیچه در سال‌های تألیف آثارش طبق تشخیص پزشکان معالجش مبتلا به جنون (پریشانی روانی) بود (2). لذا منطقاً انتظار عقلانیت در نظریات وی را نمی توان داشت. خصوصا که مدتها به نصّ نامه های خصوصی اش به افراط تریاک می کشید و تحت تاثیر آن و مخدرات دیگری که پزشکان بعنوان دارو برای تسکین جنونش تجویز می کردند، "می اندیشید" و می نوشت! (3).

علاوه بر آن مطالعۀ تطبیقی نوشته های نیچه، حقیقتِ وحشیت و بدویت بینش او را تأیید می کنند. چون نیچه علاقه و دلبستگی عمیق خود را نسبت به عصر بدویت و وحشیت یونان ماقبل عصر فلسفه با ترجیح "تراژدی های دوران جوانیِ" یونانیان جنگجو نسبت به فلسفه و علمِ دورانِ بعدی که به نظر وی دوران "ضعف یونان" بود، بیان کرده است (4). در «نسب شناسی اخلاق» نیز جهت تایید نیکی "گروه درندگان موی بور فاتحان و مهتران ..." می نویسد: "که پنجه های بیرحمانۀ خودرا بر مردم که از حیث شمار بی شمارند می افکنند ... و با شدت و خشونت رفتار جایگاه (مهتری) خود را به دست می آورند".

اگر این تبلیغ وحشیت و بدویت نیست، پس چه است؟

برای اثبات اینکه این خیالات جنون آمیز نیچه استثناء نیستند، شاهدی از پامفلت دیگر نیچه، «دجال»، کفایت می کند: نیچه می نویسد "من در رنگ آمیزی جذاب و پرشکوه سزار بورژیا «بعنوان پاپ» قدرت و کمال سحرآمیزی می‌بینم..." (5). منظور نیچه همان سزار بورژیا فرزند پاپ است که جهت توسعۀ قدرت خویش همواره خون از سلاحش می چکید!

جز عقب ماندگی ذهنی و مرض روانی کدام وضعیت روحی می تواند شخصی را وادار به چنین خیالاتی در آستانۀ دنیای جدید بکند؟

طرفداران و مترجمان نیچه معمولا به او نسبت هوشیاری می دهند، اما دقت منطقی در نوشته های او روشن می کند که او باوجود تحصیلات به جهت عقب ماندگی بینش شخصی کم هوش بوده است:

نیچه بجهت مقید بودن در تصورات اشراف پرستانه محیط معاصرش، فقدان دانش تاریخی، کم هوشی و عدم دقت نسبت به زبان مادری اش توجه نداشت که دلبستگی اخلاقی اش به اشراف کاملا بی پایه است. چون عمدۀ اشراف معاصرش در آلمان که نیچه اشرافیت را از طریق آنان می شناخت و در آنان متجسم می دید، اشراف خانواده های حاکم در امیرنشین های آلمانی نظیر پادشاهان پروس و خانواده های متعلق و منتسب به آنان و به حکام ایالات دیگر بودند! یعنی یا از فامیل سببی و نسبی بسیار بزرگ پادشاه پروس و حکام آلمانی بودند و یا از کسانی بودند که به دلایل گوناگون از عناصر گوناگون این فامیل بزرگ لقب اشرافی گرفته بودند! اما بعنوان مثال معنی نام خانواده شاهی پروس و بعدا قیصرهای آلمان «هوهن تسولرن (چولرن)» بود که در زبان آلمانی به معنی "گمرک چی سر گردنه (مرتفعات)"، و یعنی "باج گیر سر گردنه" است یا همان چیزی که به زبان مصطلح به آن "دزد سر گردنه" می گویند. یعنی زمینۀ قدرت محور اصلی اشراف آلمانی معاصر نیچه که بعداً دیگران را نیز با دادن لقب جزء اشراف کرده اند، متکی بر باج گیری سرگردنه و "لخت کردن" مردم، پیشه وران و بازرگانانی بود که مثلا در ناحیۀ زیر نفوذ آنان در ایالت بادن وُرتمبرگ آلمان مسافرت می کردند. این دزدان باجگیر بتدریج از طریق انباشت ثروت و قدرت نظامی به قدرت محلی و سپس قدرت مرکزی آلمان تبدیل شدند. ناحیه مذکور امروز نیز هنوز به همان نام موجود است. جهت تأیید متداول بودن زمینۀ دزدی میان اشراف اروپا یاد آوری می کنم که خانواده باجگیر دیگری که امروز تحت عنوان «فن تورن اوند تاکسیس» میان اشراف اروپا مشهور است، در قرون پیش با کسب مونوپل پُست جنوب آلمان از راه دزدی وجوهات ارسالی با پست و فروش اطلاعات مهم در نامه های پستی به مخالفین فرستنده آن نامه ها، به ثروت و لقب اشرافی رسیده است! به این ترتیب نیچه با تمامی ادعایش در مورد تاریخ متوجه نبود که اشرافیت مورد علاقۀ او نه اینکه خصیصه ای فرضاً طبیعی بوده باشد، بلکه صرفا محصول دزدی و غارت دیگران بوده و اشراف مورد علاقۀ وی همه از راه دزدی و باجگیری و قتل و غارت مردم به اشرفیت رسیده اند! یعنی ایده آل نیچه در باب اخلاق اشراف که در «نسب شناسی اخلاق» سعی در توجیه آن دارد، اخلاق دزدان، غارتگران و قاتلین است. یادآوری می کنم که مقولات تاریخی "باج راه" و "باج عبور از پل" متداول در آلمان قرون وسطی محل در آمد "شوالیه های دزد" یا اشراف آلمانی بودند که در سر گردنه و قلعه ها نیز که متعلق به اشراف بودند، از مردم اخاذی می کردند.

علت اینکه نیچه به این واقعیات تاریخی در بارۀ اشراف بی توجه و مطلقاً به اشراف وفادار بود، این است که علاوه بر رفاه نسبی خانواده اش که تمایل به ثروت در برابر نفرت از فقر را به همراه داشت، همان تمایل و نفرتی که در نوشته های نیچه بطور غریزی منعکس شده است؛ اجدادش بعنوان کشیش و معلم سرخانۀ فرزندان اشراف، ریزه خوار و حقوق بگیر اشراف بودند. تاجایی که پدر نیچه به نصّ خود نام او را بخاطر اینکه روز تولد او روز تولد پادشاه فردریش ویلهلم ولینعمت پدر نیچه بود، فردریش ویلهلم نهاد (6). یعنی از آنجایی که محیط خانوادگی نیچه یک محیط مذهبیِ عقب ماندۀ اشراف پرست و شاهپرست بود، نیچه "فیلسوف" نیز به تبع غرایز و تمایلات خانوادگی اش، اشراف پرست شد و اشراف پرستی را تبلیغ کرد.

گذشته از این نیچه علاقمند به رفت و آمد در مجامع اشرافی بود و نزدیکترین دوست و "همدمش" اشرافی بنام کارل فن گرسدورف بود. نزدیکترین آشنایان مونث نیچه نیز دو زن اشرافی بنام های لو فن سالومه و مالویدا فن می زنبوگ از اشراف‌های نزدیک به واگنر بودند. به این معنی نیچه کاملا در محیط ، جوّ و فرهنگ اشرافی مستحیل شده بود. اشرافیتی که خصوصا در آلمان قرن نوزده بطرزی افراطی نژادپرست بود! لذا نوشته های نیچه در بارۀ نژادپرستی و برتری اشرافیت تولید مثل فرهنگ اشرافی ای است که در متن آن نفس کشیده و اندیشیده است. تاکید نیچه بر نژادپرستی و طبیعی شمردن اشراف پرستی در آثارش نیز نتیجۀ همین حیات و تنفس روزانه در هوای اشرافی است که جوّ و مرز زندگی نیچه را تشکیل می دادند.

جهت آشنایی با ترمینولوژی نژادپرستانۀ نیچه نیز یاد آوری می کنم که در عصر وی تصور عوام و باسوادان متحجر این بود که نژاد برتری تحت عنوان "نژاد آریایی" در تاریخ وجود دارد که وابستگان به این نژاد همه موبور و سفید پوست و نیز مثلا چشم آبی اند! لذا نیچه تحت تاثیر عقب ماندگی و گذشته گرایی خانواده متعصب مذهبی و محیط زندگیش این تصورات نادرست را پذیرفته و در نوشته هایش تکرار کرده است.

اما اثبات گناه نژادپرستی آشکارتر نیچه که در «نسب شناسی اخلاق» مرتکب می شود:

در این کتابچه نیچه پس از مقدمه چینیِ سطحی در بارۀ اینکه از نظر اتیمولوژی زبان آلمانی اصطلاحات "نیک" و "خوب" مترادف با "شرافتمند" ( و لذا شریف!) و "والامنش" بوده اند و به موازات و در قیاس با "بد" مترادف با "ساده" و "مبتذل" و "پایین" تکامل یافته اند؛ انگاری که معانی مصطلح در زبان قدیم آلمانی (یا هر زبانی) ساختاری منطقی و اخلاقی داشته اند، به بهانه ترادف اصطلاحات نیکی و شرف و اشراف در زمینۀ بدوی زبان آلمانی می نویسد:

" ... «آقایان»، «خداوندگاران» یا ... بعنوان مثال «ثروتمندان»، «صاحبان» (که مفهوم و مترادف ایرانی و اسلاوی «اصطلاح» آریا است). اما از لحاظ شخصیت نوعی نیز که در اینجا مورد نظر ماست. آن‌ها بعنوان مثال خود را «راستان» مینامند؛ پیش از همه اشراف یونانی، ... همچنانکه کلمۀ استولوس مصطلح برای آن به معنی ریشۀ آن که هست، که واقعیت دارد، واقعا هست، درست است ... که سپس بوسیلۀ تعبیر ذهنی یکسره تبدیل به مفهوم «اشراف» می شود تا قابل مرزبندی با مرد سادۀ دروغگو باشد. ... در زبان لاتین مالوس (که من مجاور آن ملاس را می آورم) می تواند مشخص کننده مرد ساده بعنوان سیاهرنگ (سیاهپوست) و پیش از همه سیاه مو («همچنانکه سیاهپوست است») بعنوان ساکن ماقبل آریایی زمین ایتالیایی باشد که بواسطۀ رنگ (پوستش) به وضوح کامل از موبوران حاکم شده، و یعنی نژاد فاتح آریایی مشخص می شد."

از آنجایی که تبلیغ نژاد سفیدپوست بر ضد نژاد سیاهپوست آشکار ترین و مبتذل ترین انواع نژاد پرستی بشمار می رود، لذا اگر این‌همه لاطائلات در حمد و ثنای اشراف سفید پوست آریایی و ذمّ مردمان ساده و مبتذل سیاهپوست و سیاه موی از قلم نیچه دلیل نژادپرستی نباشد، پس چیست؟ در ادامه حمد و ثنای دیگر نیچه را در حق آریایی ها و موبورهای آلمانی می آورم، تا شاید حتی لجبازان نیز متوجه شوند که نیچه نه تنها نژادپرست بود، بلکه نژادپرستی را مشخصاً در مورد "موبورهای آلمانی آریایی نژاد" توجیه کرده است که از پیش پا افتاده ترین دیوانگی های نازی های آلمان محسوب می شود. نیچه ادامه می دهد:

"حداقل زبان گالی (کِلتی) مطابقِ مورد فین (مثلا در نام فین ـ گال) کلمه ای را برای اشراف اصیل نهایتاً خوب، والامنش، خالص و در اصل موبور در تضاد با بومیان موسیاه به من داد. ضمناً کلت ها همگی نژاد موبوری بودند، لذا حق نیست هرگاه آنچنانکه هنوز ویرشوف می کند، جماعت موسیاهی را که در نقشه های دقیق‌تر قوم‌شناسانۀ آلمان ظاهر می شوند، با اصالت کلتی و ترکیب خونی (آنان) مربوط کنیم: بلکه در این نواحی صرفا جماعت ماقبل آریایی آلمان بیشتر ظاهر است. (همین وضع تقریباً برای تمامی اروپا اعتبار دارد: اساسا در نهایت آنجا نژاد مغلوب به جهت رنگ، کوتاهی جمجمه و شاید به جهت غرایز فکری و اجتماعی غالب شده است،: چه کسی نمی پذیرد که دموکراسی مدرن، و آنارشیسم جدید تر و ... در اصل مضمون خوفناکی دارد ـ که فاتحان ـ و نژاد مهتران آریایی نیز به لحاظ فیزیولوژیک در حال مغلوب شدن است؟ ...)".

می بینیم که نیچه نه تنها دقیقاً همان نظریاتی را بیان می کند که محتوای نازیسم اند بلکه حتی نظام نژادپرستی نازی ها به همان موازینی متکی شد که نیچه دستورالعملش را با معیارهایی نظیر "پوست و موی سیاه" و "کوتاهی و بلندی جمجمه" (!) تعیین کرده بود. کمااینکه نیچه خطاب به نژادپرستانی نظیر نازی هاست که هشدارمی دهد که اگر معطل شوند، نژاد آریایی بالکل از بین خواهد رفت!

از این‌رو می پرسم اگر این نظرات نیچه طابق نعل بالنعل در نژادپرستی نازیستی منعکس نشده است، پس چه شده است؟ چون برای نازی ها نظرات نژادپرستانه نیچه (بعنوان ملقمه ای از لاطائلات نژادپرستانه معاصرش) طبعا نزدیکتر و قابل فهم‌تر از نظرات نژادپرستان دیگری بود که به زبانهای بیگانه بیان شده بودند.

از یاد نبریم که عکس العمل نازی ها نسبت به این "هشدار نسب شناسانه نیچه" که "نژاد آریایی در تمامی اروپا در حال مغلوب شدن در برابر جمجمه کوتاه ها و سیه مویان است"، این بود که برای جلوگیری از مغلوب شدن کامل "نژاد آریایی" و "موبورهای آلمانی" ماشین نژادپرستی خودرا بکار انداختند. و با اندازه گیری جمجمه و تعیین نسب یهودیان سیه موی ساکن آلمان، آنها را در اطاق های گاز خفه کردند و در کوره های آدمسوزی سوزاندند. یعنی «نسب شناسی اخلاق» نیچه آلوده بخون میلیون ها انسان کشته شده به دست نژاد پرستانی است که گوش به سخن نیچه سپردند!

تکرار می کنم که اصطلاحات نژادپرستانه نازی ها و "نژاد" عمده ای که نازیسم با آن مخالفت می کرد و یعنی یهودیان مشخصاَ همان بود که نیچه در این هشدار نوشته است. لذا کسی که این حقیقت را انکار کند به فرض هم اگر شعور داشته باشد یا نیچه را نخوانده و یا نفهمیده است. چون او می نویسد:

"... واقعیت را بپذیریم: خلق ـ یا هر گونه که می خواهید بنامید «بردگان» یا «عوام» یا « گله » پیروز شده است ـ هرگاه این به دست یهودان انجام یافته باشد، چه بهتر! هیچ خلقی هدف تاریخ جهانی تری نداشته است (7). « سروران » بدور انداخته شده اند؛ اخلاق مردم عادی پیروز شده است! من موافقم که این پیروزی را (که نژادها را مخلوط کرده است) در کل یک مسمومیت خونی بشماریم؛ بی‌شک مسمومیت موفق شده است...؛ همه چیز به وضوح آلوده به یهودیت یا مسیحیت و عوامیت شده است...".

این تشخیص نیچه از "مسموم کردن خون نژاد آریایی وسیلۀ یهودیان" و هشدار در مورد جلوگیری از آن "پیش از مغلوبیت کامل نژاد آریایی" یا از بین بردن "اخلاق مهتران" وسیلۀ "اخلاق سوسیالیستی بردگان" در نوشتۀ نیچه عیناَ همان تشخیص مرض و جراحی ای است که نازیسم انجام داد و میلیون‌ها یهودی، سوسیالیست و انسان‌های بیگناه را به کام مرگ رساند! دقت شود گناه های نسبت داده شده از طرف نازی ها به یهودیان، سوسیالیست ها، بیماران روانی و معلولین که آنان را محکوم به مرگ در اطاق‌های گاز و کوره های آدمسوزی ساخت، عینا همان گناه هایی بودند که نیچه در بارۀ این گروه ها نوشته بود! یعنی ترمینولوژی نژادپرستانۀ نیچه دقیقاً همان ترمینولوژی است که نازیسم به کار برده است. و مشخصا برای جلوگیری از "مغلوبیت نهایی نژاد آریایی" هشدار داده شده وسیلۀ نیچه بود که نازی ها نابودی "نژاد یهود" را در اروپا بعنوان "راه حل نهایی" (8) برگزیدند!

یادآوری می کنم که نیچه مشخصاً یهودیان را مسئول تخریب نژاد آریایی می شمارد و به یهودیان حمله می کند. چون می نویسد:

"آنچه برضد «والاتباران»، «زورمندان»، « سروران» و «قدرتمندان» بر روی زمین انجام یافته است، ارزشی در برابر آنچه که یهودیان برضد آنان انجام داده اند، ندارد". پس از آن یهودیان را معادل "رنجبران"، "ضعفا"، "مریضان" و "زشتان" می‌شمارد. اصطلاحاتی که نازی ها عینا در رابطه با یهودیان بکار بردند! لذا نظر و عمل نازی ها برضد یهودیان مستقیماً و مشخصاً تحت تأثیر نوشته های نیچه برضد یهودیان صورت گرفته است!

من تصور نمی کنم که پس از این توضیحات کسی بتواند در نژادپرستی نیچه و اندیشۀ پروتو نازیستی او شک کند و در تاثیر مستقیم نیچه بر ایدئولوژی و رفتار نازی ها تردید کند. کمااینکه غیر از مواردی که من از این نوشتۀ او ترجمه کردم، نیچه به تقریب هر دوصفحه یکبار از نژاد، نژاد برتر، ضرورت خلوص نژادی، اخلاق نژاد برتر و ارتباط هر چیزی در عالم با نژاد و ارزش های نژادی نوشته است. یعنی اگر بخواهیم نام درست تری برای این اثر انتخاب کنیم، بایستی آنرا «نسب شناسی نژاد» بنامیم و نه « نسب شناسی اخلاق». چون در این نوشته همه چیز با نژاد و نژاد برتر توضیح داده شده است و نه با اخلاق! تنها ضرورتی که اخلاق در این نوشته دارد، توضیح مسمومیت اخلاق مهتران وسیلۀ اخلاق بردگان و اخلاق یهودی است. حتی انتقاد از اخلاق مسیحی نیز صرفاً به جهت آلودگی‌اش به اخلاق یهودی انجام می گیرد که محصول بدویت شرقی آن است. همچنانکه ضد سامی گری نیچه نیز متوجه سامی (عربی ـ یهودی) بودن مردمانی است که از شرق به اروپا آمده اند! پیشروان نیچه در ضد یهودی بودن منشعب از ضد سامی گری یاکوب بورکهارت و شوپنهاور بودند که مغزشان آلوده به ضدیت باشرق بود.

در پایان یاد آوری این نکتۀ منطقی در رابطه با طرح موضوع تنفر (رسانتیمان) در این نوشتۀ نیچه ضروری است، تا مانع تعبیر غلط آن شود. از آنجائیکه همچنانکه نشان دادم و خود نیچه نیز با تاکید بر ادبی بودن نوشته هایش اذعان دارد، نیچه اهل استدلال منطقی نیست، لذا قادر به درک این واقعیت منطقی نیست که این "اشراف" و "سروران" نیچه اند که از مردم عادی متنفرند و به این دلیل از آنها فاصله می گیرند و خودرا برتر از آنان می شمارند، تاجائیکه نه تنها خودرا "سرور" و مردم را "برده" می نامند بلکه از مردم بردگی می کشند! اما نیچه نظیر "اشراف" محیط بر وی از سر نادانی نسبت به منطق و ریشۀ تجربی آن، مسئله را معکوس فهمیده است. به سخن دیگر این انعکاس واقعیت تنفر "اشراف" از مردم "عوام" در ذهن "اشراف" نیچه و خود وی است که بوسیلۀ همان ذهن به تنفر مردم یا بقول نیچه "بردگان" نسبت به "سروران" و اشراف تعبیر شده است! کمااینکه "درندگی سروران موبور" مورد تکریم نیچه نسبت به "گلۀ بردگان" (مردمان عادی) صرفا ناشی از تنفر "سروران" نسبت به "بردگان" است!

اما آنچه که در بسیاری از ترجمه‌های غیر مستقیم نیچه از زبانهای انگلیسی و فرانسه موجب بدفهمی و کج فهمی و نفهمی نسبت به نژادپرستی آشکار نیچه می شود، این است که از یکسو به جهت اتکای نوشتۀ نیچه به مفاهیم مورد استعمال او در زبان آلمانی و نثر ادبی او و از سوی دیگر کمبودهای لغوی زبان‌های واسطه در ترجمه ادبیات و شعر، مفاهیم نوشته های نیچه در ترجمه رنگ می بازند و فاصله ای ظاهری میان زبان نژادپرستانۀ نیچه و محصول ترجمۀ دوبارۀ نوشته‌های او از زبان‌های واسطه ایجاد می شود.

حواشی و توضیحات:

(1)

F. W. Nietzsche, „ Zur Genealogie der Moral“.

(2)

Leonard Sax: What was the cause of Nietzsche’s dementia . In: Journal of Medical
Biography, 2003, Nr. 11, pp. 47–54.


(3)

KGA-B III 1, S. 407.

F. W. Nietzsche, „Werke“. Kritische Gesamtausgabe Sigle: KGW [auch: KGA
(Verlag)], hrsg. von Giorgio Colli und Mazzino Montinari. Berlin und New York
1967ff.
(4)


F. W. Nietzsche, „Die Geburt der Tragoedie“.

(5)

H. Ottmann, „Philosophie und Politik bei Nietzsche“, De Gruyter, Berlin 1999.

ـ و بنگرید به ویل دورانت «تاریخ فلسفه» بخش نیچه.

(6)

Dokumentiert in: Reiner Bohley: Nietzsches Taufe in: Nietzsche-Studien 9 (1980),
S. 383–405, hier: S. 399.

(7) در ترجمه فارسی این اثر تحت عنوان «تبارشناسی اخلاق» (نشر آگه، تهران 1377) اصطلاح "اراذل و اوباش (عوام یا مردم عادی)" آلمانی به "غوغا" ترجمه شده است که نادرست است. به احتمال قوی اصطلاح (پوبل) آلمانی در ترجمه سابق انگلیسی آن که در ترجمه فارسی مورد استفاده قرار گرفته است، به (موب)انگلیسی ترجمه شده است. نادرست ترین معادل فارسی (موب) "غوغا" است که در ترجمه فارسی آمده است. همچنین نام مترجم انگلیسی اثر در ترجمه فارسی کاوفمن آمده است که درستش کافمن است! چون در زبان آلمانی این نام کافمان (تاجر) و در زبان انگلیسی این نام آلمانی الاصل کافمن خوانده می شود.

ـ ( Pöbel ) به آلمانی یعنی اراذل و اوباش (عوام).

همان به انگلیسی (mob ). ـ

یادآوری می کنم که مثلا نادرستی ترجمۀ اخیر انگلیسی این نوشتۀ نیچه (کارول دایت 2005، کمبریج) در ترجمه کلمۀ " اراذل و اوباش (عوام)" متن آلمانی به اصطلاح خاص "پلبین ها" در متن انگلیسی ناشی از این حقیقت است که نیچه در بخش دیگری از همین کتابچه خود دستکم در دو مورد اصطلاح (پلب) و ترکیبات آن را بکار برده است. لذا اگر منظورش از " اراذل و اوباش (عوام)" در آن مورد مشخص "پلب ها" می بود، یا همان "پلب ها" را می نوشت و یا دستکم همچنانکه در موارد متعددی کرده است، به این موضوع اشاره می کرد. لذا ترجمۀ فارسی نوشته های نیچه از ترجمۀ نادرست انگلیسی آن نارواتر است.

(8) حل مسئلۀ نژاد در اروپا در ترمینولوژی نازیسم و راه "پیشگیری از نابودی نژاد آریایی" از طریق کشتن یهودیان که مطابق نظر نیچه مسموم کنندگان خون آریایی محسوب می شوند
نامیده شده است. (Endlösung)