این تبعید لعنتی
Sat 2 02 2019
هومن آذرکلاه
(نور عمومی صحنه را روشن میکند، صدایی با لحنی محترمانه به گوش میرسد)
سرکار خانم شیدا نبوی
نوشتهی شما را دربارهی کتاب راهی دیگر خواندم.[۱] باید عرض کنم نمیتوانم آن را نقد بنامم زیرا نه علمی و فنیست و نه منصفانه.
خانم نبوی!
چرا در نوشتهی شما اینهمه بغض و کینه و نفرت و تهمت دیده میشود؟ از کجا سرچشمه میگیرد؟ آخر چطور میتوانید بگویید این کتاب در راستای اهداف جمهوری اسلامی گردآوری شده اما «در شکلی دوستانه»؟ چطور میتوانید به افراد شناخته شده، با دانش، آگاه و صادق ـ با خود و دیگران ـ که در تبعید در کنارمان بودهاند و بخشی از جنایتهای جمهوری اسلامی را با درستی ثبت کردهاند، چنین تهمتی بزنید؟ (صحنه تاریک میشود)
(زیر تک نور موضعی)
من اهل وبگردی نیستم و در خلوت خودم روزگار میگذرانم. بنفشه، همسرم دیشب از یادداشتهای ردوبدل شده میان دو عزیز هنرمند و هنردوست سعید یوسف و مهدی استعدادیشاد گفت.[۲] پاسی از نیمهشب گذشته بود که خواندمش. از یادداشت مهدی استعدادی شاد، خیلی تعجب کردم و به فکر فرو رفتم. (صحنه تاریک می شود )
(نور عمومی صحنه)
نشسته در جایگاه متهم
ـ در پایان داستان نتیجه میگیریم: این کتاب سفارشیست! پژوهشکدهی بینالمللی تاریخ اجتماعی در آمستردام سفارش و پول آن را داده تا ویراستاران «جانبدارانه» و یا به قول خانم نبوی برای اهداف «نظام حاکم بر ایران» کتابی منتشر کنند.
عجب! عجب! عجب!
خُب، با این حساب تکلیف دیگرِ نویسندگان را هم روشن کردهاید! تلویحاً گفته میشود که ما یا مزدبگیریم و یا هالو و خام که با این سن و سال آلتدستِ ویراستاران شدهایم!
نه، ما آلتدست نشدهایم. ما میدانستیم چه میکنیم. ما چیزهایی را شهادت دادهایم که با پوست و گوشتمان لمس میکردهایم. این را هم میدانستیم نوشتهمان در جایی چاپ میشود که سرش به جایی بند نیست. یعنی شما این را نمیدانستید که اظهر من الشمس است؟ حرفهای سعید یوسف را بخوانید.[۳]
(در سایه روشن صحنه)
از خود میپرسم: آیا تبعید دراز مدت این مصیبت را بر سرمان آوار کرده است؟ آیا این نحوهی نگرش ریشه در تفکر سیاسیمان دارد؟ آیا تسویه حسابهای گذشته است؛ آیا دلخوری فردی آبشخور این غرضورزیست؟ آیا... آیا... آیا... هرچه فکر میکنم نمیتوانم انگیزهی این نوع اتهامزنیها، این نادوستیها، این بیحرمتیها را درک کنم. شاید هرگز هم به نتیجهای نرسم و این مسئله تا ابد برایم حل نشده بماند. اما با زخمی که از این کارزار بر دل و جانم نشسته چه کنم؟
***
(نوری خاکستری صحنه را کاملاً روشن میکند)
در گورستان جمع شدهایم. همدیگر را میبینیم. موها همه سفید، برخی عصا بهدست، برخی خمیده پُشت، لنگلنگان میرسند. باز هم برای وداع با دوستی، با رفیقی. یکدیگر را در آغوش میکشیم و با هم میگرییم. برخی با نگاهی پرسشگر: کی نوبت ماست تا در این تبعید لعنتی به خاک سپرده شویم!
(صحنه کمکم تاریک میشود)
۱ فوریه ۲۰۱۹
_____________________
[۱] شیدا نبوی، "راهی دیگر" به کجا؟ شنبه ۱۷ آذر ۱٣۹۷/ ٨ دسامبر ۲۰۱٨
http://www.iran-chabar.de/
[۲] در بخش نظرات نوشتهی سعید یوسف، آبگوشت گربه، 26 ژانویه 2019،
http://www.akhbar-rooz.com/
مهدی استعدادی شاد، وقتی سؤالها گم میشود،
http://www.akhbar-rooz.com/
[۳] سعید یوسف، وقتی استعدادهای شاد گم میشود، بخش نظرات همان نوشته
|
|