نقش دروغ در تاریخ ایران
(ایرانیها دروغ نمیگویند)
Mon 7 01 2019
س. سیفی
"داریوش بزرگ" در کتیبههایی که از او به یادگار ماندهاند به ساکنان سرزمینهای تحت سیطرهاش چنان توصیه میکند که هرگز دروغ نگویند و از اهورامزدا میخواهد که ساکنان این سرزمینها را از دروغ مصون نگه دارد. اما دروغگویان در نقشی از مخالفان مذهبی در این کتیبهها ظاهر میگردند که گویا هرگز به آیین اهورامزدا گردن نمیگذارند. او با همین نگاه، ویران کردن پرستشگاههای مخالفان حکومت را بر خود واجب میشمارد. «داریوش در ستون پنجم کتیبهی بیستون از جنگ با خوزیها و سکاها نام میبرد و میگوید که خوزیها و سکاها اورمزد را نمیپرستیدند و من اورمزد را میپرستیدم. سردار این گروه را کشتم و افراد دیگری را به جای آنها گماشتم».(۱)
همچنان که گفته شد داریوش بزرگ پرستش اهورامزدا را بر همگان لازم میشمرد. به همین دلیل هم او و پسرش خشایارشاه همواره به معابد دگراندیشان حمله میبردند تا ضمن سرکوب آنها و ویرانی معبدهای ایشان، پرستش اهورامزدا برای تودههای مردم به شکل امری همگانی و عمومی درآید.
بدون شک از آنچه که در کتیبههای داریوش یا خشایارشاه پیرامون ویرانی پرستشگاه مخالفان به یادگار مانده، به موضوعی میتوان دست یافت که آنان در این خصوص هرگز دروغ نگفتهاند. همچنان که خیلی راحت به خود میبالند و انتظار دارند که هنجارهایی از این دست برای آیندگان الگو قرار گیرد.
اما داریوش در همین کتیبهها اقتدار خود را نشانهای از خواست اهورامزدا میبیند. به عبارتی روشنتر یادآور میشود که اهورامزدا او را به پادشاهی برگزیده است. با این دیدگاه بر نکتهای پا میفشارد که همگی باید از او تمکین نمایند. چون اخلاق دین خودمانیاش را با سیاست در هم میآمیخت و در بطن آنها نمونههایی موهوم از خواست و ارادهی اهورامزدا را نشان میجست. به طور حتم دیدگاههایی از این دست به سلطنت او مشروعیتی اهورامزدایی میبخشید. سرآخر مردم هم مجبور میشدند که چنین مشروعیتی را بپذیرند و از عواقب و تبعات آن بپرهیزند.
در ضمن داریوش در متن سنگنوشتههای خود بارها به همه یادآور میشود که او "شاه شاهان" است و بر "همهی جهان" حکم میراند. به واقع برای او کارکرد یکتامآبانهی اهورامزدا بهانه قرار میگرفت تا او نیز نمونههای روشنی از هنجارهای همین رفتار خودانگارانه را برای مردم تمامی سرزمینهای دور و نزدیک به اجرا بگذارد.
اما در سنگنوشتههای داریوش، موضوع دروغ هرگز به او و هوادارانش باز نمیگشت و فراتر از همهی اینها مخالفان او را در بر میگرفت. این مخالفان به طبع همان کسانی بودند که علیه او به شورش دست میزدند تا از حریم فکر و اندیشهی قومی یا گروهی خود پاسداری نمایند. با این همه داریوش در خصوص گزارش از کشتار مخالفان و ویرانی عبادتگاههای آنان هرگز سخنی به دروغ نمیگفت. او راست میگفت که پرستشگاهها را همراه با پیروان آنها به نابودی کشانده است. تنها مخالفانش از این نظر دروغگو به حساب میآمدند که دنیای تکصدایی اهورامزدایی او را از پایه و اساس نمیپذیرفتند.
"میرچاه الیاده" معتقد است، داریوش به چنان باوری رسیده بود که انگار به بازآفرینی تاریخ گذشتهی ایران دست مییازید. چون به گمان الیاده برای داریوش «تاریخ عبارت بود از احیای مجدد و تحقق دوبارهی یک ماجرای حماسی کهن».(۲) همراه با چنین باوری او چنان میپنداشت که دارد بر همهی سرزمینها و مردمان آن حکم میراند. حتا داریوش در رؤیاهایش نمونهای از فریدون استورهای قرار میگیرد که در فرمانروایی بر کرهی خاکی گویا همهی سرزمینها را به نام خود به ثبت رسانده است. ولی این موضوع در حالی از سوی داریوش تبلیغ میشد که او و مردمان زمانهاش هنوز بخشهایی بزرگی از کرهی زمین را نمیشناختند. این قسمتها از کرهی خاکی، قرار بود تا بعدها از سوی کاشفان خود به جهانیان شناخته گردند.
بیدلیل نیست که الیاده داریوش را مردی لافزن به حساب میآورد. چون در کتیبههای پرشمار او نیز همین لافزنیهای بیحساب در دیدرس خوانندهی امروزی قرار میگیرد. الیاده به درستی مینویسد: «از دیدگاه یک منتقد موشکاف زمانهی ما، ادعای داریوش ممکن است از باب لافزنی یا آوازهپراکنی سیاسی تلقی گردد».(۳) بر این اساس داریوش که زمانی مخالفان خود را به دروغ متهم میکرد در دنیای امروز از سوی منتقدان زمانه، به لافزنی و دروغ متهم میگردد.
سنتهای تکصدایی داریوش برای شاهان دیگر هخامنشی نیز پایدار باقی ماند. اما پسر او خشایارشاه بیش از دیگران بر سرکوب اندیشههای غیر خودی در بین تودههای عادی مردم اصرار میورزید. او در سنگنوشتهای از تخت جمشید میگوید: «بود آنجا که دایواها پرستش همیشدند، آنگاه، به خواست اهورامزدا، من ویران کردم پرستشگه دایواها، و بانگی افکندم چنین: نسزد دایواها پرستش شوند. و در آنجا که دایواها پرستش همیشدند، من ایستادم به پرستش اهورامزدا».(۴
طبیعی است که همراه با چنین راهکار ناصوابی املاک خصوصی و حریم شخصی افراد جامعه بخشی همیشگی از اموال خشایارشاه به حساب میآمد. چنانکه او به راحتی با پس زدن مردم، به املاک و دارایی آنان نیز دست مییافت. تازه رفتاری از این نوع را به پای خواست و ارادهی اهورامزدای موهوم خود و پدرش مینوشت. اهورامزدایی که همانند آفرینندگان آن از روانپریشی دایمی رنج میبرد. همچنان که همین آفرینندگانِ اهورامزدا، برای مداوای روانی خویش تخریب معابد و آزار مردم دگراندیش را امری مجاز و واجب میدیدند. در ضمن همانگونه که در این متن نیز دیده میشود خشایارشاه مخالفان خود را به تمامی دیو مینامد. گفتنی است که در متنهای پارسی باستان تنها مخالفان شاه را دیو مینامیدند و جدای از دروغ و ناراستی، رفتارهای ناشایست دیگری نیز به ایشان منتسب میگردید.
نویسندگان اوستا در متن آن از "دروج" به جای دروغ سود میجویند. در اوستا دروج مردمانی هستند که دین مزدیسنایی را بر نمیتابند و به جداسری خود از آیین زردشت پای میفشارند. به همین دلیل در اوستا، رفتار تمامی مخالفان آیین زردشت به پدیدهای موهوم به نام دیو منتسب میشود. چنانکه در آیین زردشت پدیدهی دروغ ضمن کارکردی آیینی ظاهر میگردد که به گمان نویسندگان اوستا نمونهای از آن هرگز در پیروان زردشت به چشم نمیآید. چون تنها مخالفان زردشت هستند که ضمن رفتار خود نمونههایی از آن را در دیدرس مردمان زمانه قرار میدهند. با این رویکرد شکی باقی نمیماند که هرچند داریوش ردّ پای پدیدهی دروغ را در مخالفان سیاسی خود نشان میگیرد، ولی زردشت مخالفان دین خود را دروج مینامد که به ظاهر گروهی از دیوان، آنها را راهنمایی و هدایت میکنند.
در هات 31 یسنا دروج "تباهکنندگان جهان اشه" معرفی میگردد که رفتار آنان گویا برای اهورامزدا ناخوشایند مینماید. ولی زردشت زیرکانه خود را پیامبر هر دو گروه به حساب میآورد تا به گمان او شاید مردم از تبلیغ و ترویج آموزشهای دروج برای همیشه دست بشویند. او میگوید: «من چونان ردی که "مزدا اهوره" او را برای هر دو گروه برگزیده است، به سوی همهی شما میآیم تا زندگی را به پیروی از "اشه" بسر آوریم».(۵)
در عین حال متن فوق را نویسندگان اوستا با زیرکی خاصی نوشتهاند. چون خواستهاند اقتدار بیچون و چرای زردشت را جدای از پیروان اهورامزدا برای پیروان "دیوان" هم به رسمیت بشناسند. همان دیوانی که از نگاه زردشت در رفتار آنان نمونهی کاملی از کارکرد دروغ یا دروج به اجرا گذاشته میشود. ضمن آنکه داریوش و زردشت در نقطهای یگانه به هم میرسند. آن نقطه نیز همان جایی است که آنان در الگویی از اهورامزدا، یگانگی و یکتایی خودشان را در دیدرس مردم قرار میدهند. همچنان که آنان هر دو به اتکای حربهی دروغ به مبارزه با همان دروغی میشتابند که مخالفان خود را نمونهای از آن میشمارند. مخالفانی که شاید بر گسترهای از چندصدایی هرگز به دروغ اتکا نداشتهاند. اما دنیای تکصدایی داریوش یا زردشت زمینههایی فراهم میدید تا همگی را از صافی شخصیت موهومی به نام اهورامزدا بگذرانند. همین شخصیت موهوم بود که به گونهای روشن در اندیشه و عملکرد اجتماعی داریوش و زردشت هم تبلور مییافت.
کتیبهی بیستون یکی از دهها کتیبهای است که داریوش بزرگ شرح کارهای خود را در آن برای آیندگان بر جای نهاده است. در همین کتیبه «پادشاه تحت حمایت مرحمتآمیز خدای بزرگ اهورامزدا – که به شکل نیمتنهی قرص خورشید بالدار تجلی میکند- دیده میشود. در پی پادشاه دو نگهبان مسلح هستند، و داریوش با پای خود بردیای دروغین را که بر زمین افتاده است میکوبد. در عقب بردیای دروغین، هشت "پادشاه دروغین" مغلوب و طناب بسته، صف کشیدهاند. در اطراف این بنا، روی ستونهای متعدد، داستان عصیان آنان و غلبه بر ایشان حک شده است».(۶) به طبع نگارههای این سنگنگاشته نمونهای روشن از دیدگاه داریوش را در دیدرس ما میگذارد. نگارههایی که ضمن روشنگری فراوان، هرگز به ما دروغ نمیگویند. همان گونه که متن سنگنوشتهی آن هم، از درستی چنین رویکردی حکایت دارد.
یادآور میگردد "بردیای دروغین" که در متن بالا از آن یاد میشود، کسی جز گوماتای مغ نمیتواند باشد که از او تاریخ نویسان دولتی همواره با عنوان "گوماتای غاصب" سخن گفتهاند. انگار حکومت و پادشاهی، مایملک این یا آن شخص است که کسی بتواند به اتکای قدرت فردی خود، آن را غصب نماید. توضیح اینکه بردیا برادر دیگری از کمبوجیه فرزند کورش بود که پدرش او را به پادشاهی مناطق شرقی ایران گماشته بود. در حالی که کمبوجیه بر مناطق غربی فلات ایران حکم میراند. ولی کمبوجیه در اقدامی پیشگیرانه برادرش را کشت تا از خواست و آرزوی او برای جانشینی پدر در امان بماند.
پس از آن، مرگ بردیا برای همیشه مخفی ماند تا آنکه گوماتا در ترفندی حسابگرانه خود را بردیا نامید و به پادشاهی دست یافت. گوماتا آنوقت مالیاتها را بخشید و به رفرمهایی مردمی دست زد که بتواند استقرار حکومت خود را دوام ببخشد. اما او استقرار حکومتی مذهبی را در سر میپرورانید که در اجرای آن آیین مغان مادی نمونه قرار میگرفت. آنوقت داریوش ضمن همدستی با هفت خانواده از خاندانهای اشراف هخامنشی، گوماتا را کشت و همراه با حقهها و شگردهایی از پیش طراحی شده، به پاشاهی دست یافت. این موضوع در حالی اتفاق افتاد که کمبوجیه در راه بازگشت از مصر به ایران وفات یافته بود. گفتنی است که داریوش پس از استقرار پادشاهی خویش، همان الگوهای حکومت مذهبی گوماتا را برای دوام و بقای اقتدار خویش به کار بست. با این فرق که او اهورامزدای موهوم و یکتای خود را به جای آیین طبیعتگرایانهی مغان قوم ماد نشاند.
سنتهای کشورداری داریوش بعدها برای پسرش خشایارشاه نیز بر جای ماند. حتا بعدها اردشیر پسر خشایارشاه نیز در پادشاهی خود آن قسمت از رفتار کمبوجیه را که به مرگ برادرش بردیا انجامید، به کار بست. چون در اقدامی پیشگیرانه همهی برادرانش را کشت. در نمونههای فراوانی از حوادث تاریخی، اجرای همین رسم برادرکشان را اکثر شاهان ایرانی برای خود لازم میشمردند.
در شاهنامه نیز از دروغ بین جماعتهای ایرانی هیچ خبری نیست و ایرانیان همگی به راستی شهرت دارند. آنان دروغ و ناراستی را در جایگاهی بیرون از مرزهای ایران میجویند. جایگاهی که در آنجا به ظاهر فقط دیوان سکنا گزیدهاند. در واقع دیوان شاهنامه آفرینههایی چندان شگفتانگیز نیستند. آنان همان انسانهای غریبهای هستند که نقش خود را به عنوان دشمن برای ایرانیان به اجرا میگذارند. اما در متنهای آیینی چهبسا همین دیوان در هیأت و شمایلی از اهریمن ظاهر میگردند. چنانکه بدون استثنا از آنان کارکرد واحدی به نمایش در میآید. به همین دلیل هم با کاربرد نام- واژهی اهریمن یا دیو، گاهی آفرینهی واحدی نشانهگذاری میشود و گاهی نیز گروه پرشماری از آنها هدف قرار میگیرد. به هر حال آنان دشمنانی همیشگی برای ساکنان فلات ایران به شمار میآمدند. همچنان که بخش فراوانی از زندگی رستم در جنگ با همین دیوان به سر آمد. در این گروه از داستانها دیوان به حکومت پادشاه ایران گردن نمیگذارند و سرپیچی از فرمان او را بر خود لازم میشمارند.
فردوسی در شاهنامه چنان سیمایی از تهمورث پادشاه استورهای ایران به دست میدهد که گویا او خود را از بدی پاک کرد و توانست به فرهی ایزدی دست یابد. ولی تهمورث به اتکای فرهی ایزدی خود، سرآخر بر دیوان چیره گردید و از ایشان نوشتن آموخت:
نبشتن به خسرو بیاموختند / دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیک سی / چه رومی، چه تازی و چه پارسی
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی / نگاریدنِ آن کجا بشنوی(۷)
جالب آنکه بنا به آنچه فردوسی میآورد، ایرانیان حتا پارسی یا پهلوی نوشتنِ خود را نیز از دیوان یا همان بیگانگان میآموزند. در واقع شاهان استورهای ایران هم همانند شاهان تاریخی آن همه را دشمن میدیدند تا نام دیو را برایشان مناسب بپندارند. چنین موضوعی از واقعیتی حکایت دارد که دیوانِ شاهنامه گروههایی از انسانها بودهاند که پادشاهی شاه ایران را تاب نمیآوردند. اما ایرانیان ضمن تناقضی آشکار، خواندن و نوشتن را از همین دیوان میآموزند. چنین موضوعی با واقعیتهای تاریخی نیز چندان بیگانگی ندارد. چون ایرانیان نوشتن و خواندن را در ابتدا از اقوام غربی فلات ایران فراگرفتند و سرآخر در اعتلای آن، تلاش خود را به کار بستند.
موضوع انتقال علم و دانش از دیوان به ایرانیان، در پادشاهی جمشید نیز به کار گرفته میشود. در اینجا ایرانیان از همین دیوان، معماری، هندسه و خشت زدن را میآموزند:
بفرمود دیوانِ ناپاک را / به آب اندر آمیختن خاک را
هرآنچه ز گل آمد چو بشناختند / سبک خشت را کالبد ساختند
به سنگ و به کج (گچ) دیو دیوار کرد / نخست از برش هندسی کار کرد
چو گرمابه و کاخهای بلند / چو ایوان که باشد پناه از گزند(۸)
با این همه فردوسی به اعتبار منابعی که از آنها سود میجوید دیوان را "ناپاک" مینامند تا بر پاکی ایرانیان اصرار بورزد. ایرانیانی که لابد دروغ نمیگویند و دیوانی که به ظاهر دروغ و ناراستی را پیشهی خود ساختهاند.
دیوان جدای از دورههای استورهای در دورههای تاریخی ایران نیز حضوری فعال دارند و بخشی همیشگی از تقسیمبندی ایرانیان با انیران به شمار میآید. با تمامی این احوال در این تقسیمبندی تنها انیران و غیر ایرانیان نیستند که به نام دیوان از آنان یاد میگردد بلکه در صفبندیهایی که مردان حکومت از مخالفان خود به عمل میآورند، بسیاری از ایرانیان نیز در صف دیوان جای میگیرند.
سوای از سنگنوشتههای داریوش و خشایارشاه در سنگنوشتههای کرتیر نیز به این واقعیت تاریخی اشاره میشود. کرتیر در زمان چهار تن از پادشاهان نخست ساسانی بر جایگاه موبد موبدان تکیه داشت. او در قتل مانی و سرکوب پیروانش نقش اول را به عهده گرفت. چهار کتیبه از او در کوهها و حاشیهی بناهای تاریخی فارس به یادگار مانده است. سوای از این در سه سنگنگاره از بهرام دوم ساسانی، نقشی از کرتیر نیز دیده میشود. گویا او از ملازمان همیشگی شاه به شمار میآمد. ولی کرتیر آشکارا به خود میبالد که در کشتار مانویان، برهمنان و حتا مسیحیان ابتکار عمل را در دست داشته است. همچنان که اقتدار بیچون و چرای او موجب میشد تا همانند بسیاری از شاهان هخامنشی یا ساسانی از خود سنگنبشتههای ویژهای به یادگار بگذارد.
کرتیر در "سنگنبشته کعبهی زردشت" میگوید: «و برهمنان، نصاریان و مسیحیان، مغتسلان و مانویان (زندیقان) اندر شهر زده شدند و بتها ویران شدند و لانهی دیوان در هم آشفت (ویران شد) و گاه و نشیمن ایزدان شد».(۹)
رفتارهایی همانند این، سنتهایی را در گسترهی سیاست ایران فراهم دید که در کلیت خویش تا به امروز نیز دوام آوردهاند. به عبارتی روشنتر سیاستمدران ایران بنا به سنتی از گذشته همگی پذیرفتهاند که باید مخالفان خود را بکشند تا زنده بمانند. حتا ابتکار عمل شاهان ساسانی در این خصوص موجب شد تا تاریخنویسان امروزی در سراسر دنیا، ساسانیان را به عنوان نخستین تروریستهای جهان بشناسند. چون حکومت مذهبی ساسانی بقای خود را تنها در حذف و کشتار مخالفان و دگراندیشان خلاصه میدید. پس از ساسانیان هم همواره حاکمان و شاهانی در محدودهی فلات ایران پیدا شدند که ابتکار عمل خود را در مورد حذف و کشتار مخالفان سیاسی یا عقیدتی به کار بستند. با این همه سلطان محمود و برادرش سلطان مسعود به همراه امیرمبارزالدین و پسرش شاه شجاع و همچنین شاه عباس اول و نادرشاه و خلاصه آغامحمد خان قاجار بیش از دیگران در این حوزهی نامردمی موفق بودهاند. چون بر پایهی تجربهای از گذشته، قرار بود که همیشه تنها یک نفر و یک صدا باقی بماند. آن یک نفر هم کسی جز شاه نبود که دیگران بلااستثنا میبایست صدای واحد دین دولتی او را بشنوند. چون به ظاهر تنها شاه دروغ نمیگفت و دیگران از جایگاه مخالف و دگراندیش همواره دروغ میگفتند. داستانی که هرچند اینک در زمانهی ما در نقطهی اوج خود به سر میبرد ولی متأسفانه این داستان تکراری در ایران هرگز پایان نمیپذیرد.
______________________
۱ - راشد محصل، محمدتقی: کتیبههای ایران باستان، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، چاپ چهارم، ص۵۱.
۲- الیاده، میرچاه: استطورهی بازگشت جاودانه، ترجمهی بهمن سرکاراتی، تهران، طهوری، ۱۳۸۴، ص۵۲.
۳ - پیشین: ص۵۳.
۴- بویس، مری: آیین زرتشت کهن روزگار و قدرت ماندگارش، ترجمهی ابوالحسن تهامی، تهران، انتشارات نگاه، ۱۳۸۶، ص۲۲۵.
۵- اوستا کهنترین سرودهای ایرانیان: گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، تهران، مروارید، چاپ سیزدهم، جلد اول، ص۱۷.
۶ - گیرشمن، رومن: ایران از آغاز تا اسلام، ترجمهی محمد معین، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ نوزدهم، ص۱۵۱.
۷- شاهنامه: تصحیح ژول مول، تهران، جیبی، چاپ سوم، جلد اول، فصل طهمورث، بیتهای ۴۶-۴۴.
۸- پیشین: فصل جمشید، بیتهای ۳۷-۳۴.
۹ - سنگنبشتههای کرتیر موبدان موبد، شامل متن پهلوی، حرفنویسی، برگردان فارسی و یادداشت، گزارش داریوش اکبرزاده، تهران، پارینه، ۱۳۸۴، ص۸۹.