عصر نو
www.asre-nou.net

ساختمانی عریان شده در مرکز شهر
شهر من زنجان (قسمت بیست و دوم)


Wed 2 01 2019

ابوالفضل محققی

abolfazl_mohagheghi_0.jpg
کم بودن تعداد محصلان و مایه گذاشتن دبیران .این اجازه را به من وناصر داد که خود را پیدا کنیم و با ریتم کلاس هم آهنگ شویم . کلاسی عجیب وغریب! از مهرداد ذوالفقاری گرفته تا معلول نامی گوشه گیر، تا هادی پسر اصفهانی که هیکلی بزرکترازآقای "حسن رهنما" دبیرخوب شیمی و" آقای عباسچیان"دبیر ریاضی داشت. بسیارشمرده وغرا با لهجه زیبای اصفهانی سخن می گفت! که ما گاه به شوخی برایش کف می زدیم .محصلان خوب خورده وخوب خوابیده که حال در اوج بلوغ جوانی بودند.

دو سه نفر از محصلان که هیکلی درشت وجرئتی زیاد داشتند! ظهرها با دو چرخه هایشان سری به محله بد نام شهر که در انتهای خیابان راه آهن نزدیک باغ های سبزی کاری "سبزی چیلر " بود می زدند.

محله ای به نام "کولوک اوستی، اشاقه باش، بالای خرابه، پائین شهر " ویا اسم دیگر که بیاد نمی آورم . منطقه ای که آخرین مقاومت بزرگ بهائیان زنجان در مقابل قشون ناصرالدین شاه در آن جا صورت گرفته بود.

مقاومتی جانانه که ماه ها گرسنگی کشیدند ،کشته شدند اما تن به تسلیم نسپردند. بعد ها در این محل ویران شده شاید برای تحقیر بهائیان خانه های محقر و کوچکی ساخته بودند که ده ها زن و دختر بیچاره دهاتی و شهری فقیر در آن ها تن فروشی می کردند.

با وجودیکه بعد از خواندن کتاب" با من به شهر نو بیائید" و"تهران مخوف" دلم می خواست این خانه ها را از نزدیک ببینم ! اما کوچک بودن شهر وپز عجیب غریب روشنفکری که تازه در جلدم رفته بود این اجازه را به من نمی داد که به آن محله بروم .

آن چند نفری که ظهر ها می رفتند وسر می زدند می آمدند و تمام بعد از ظهر صحبت از دیده های خود می کردند.از دیده ها وشنیده ها وسر به سر نهادنشان با زنان آن محله

از تعریف های خنده داری که بیادم مانده .از پسری پر شر وشوری صحبت می کردند که پدرش پاسبان بود.هفته ای یکی دو تومان از پدر می گرفت وبه عیاشی در همین محل می رفت . یک روز زمستانی زمانی که سر کرسی با این زنان نشسته و در حال بگو به خند بود می گویند "پاسبان آمده برای گرفتن تلکه !زود باش مخفی شو!"

اورا زیرکرسی می کنند. پاسبان می آید چرخی می زند ومی گوید" خوب خلوت است ببینم زیر کرسی کسی را قایم نکرده باشید ؟" می رود که لحاف را کنار بزند ! اواز زیر کرسی دستش را دراز می کند و دو تومانی خودرا کف دست پاسبان می گذارد تا او راهش را کشیده برود.

فردا صبح از پدرش باز طلب پول می کند پدرش می گوید "مگر دیروز دو تومان نگرفتی؟ چه گردی؟" می گوید" آن دستی که از زیر کرسی در آمد پس چه بود؟" قشقزق و در رفتن " آی کپک اوغلی !" "آی پدر سگ !"

پسر قوی هیکل وزورمندی داشتیم که به شوخی آقای "شش در چهار "خطابش می کردیم . وقتی که سخن از این خانه ها می شد به شدت هیجانی می گردید. می گفت "شما ها بیچاره ام کرده اید نه شب برایم گذاشته اید! نه روز! من از دست شما شکایت می کنم. " همه می خندیدند. او جزو اولین کسانی بود که یک روز سنت شکنی کرد کراوت زد و به کلاس آمد! متلک ،شوخی و اعتراض چند تن ازشاگردان و دبیران مذهبی را به جان خرید طاقت آورد ا و تابوی زدن کراوات در مدرسه را شکست.

صفحه گرامافونی جدیدی در آمده بود به نام" ژوته " یک آهنگ فرانسوی اروتیک! ظهر ها قبل از شروع کلاس ها" بهمن" یکی از همان اصحاب دوچرخه آن را در کلاس روی گرامافون "تیپاز" می نهاد و غرق در عوالم جوانی ازشور حال و دیده های خود می گفت کلاس لبریز از هیجان می گردید .

فراش مدرسه آقای جعفری یک روستائی ساده با دهانی نیمه بازوبینی کشیده که مرتب پره های آن باز وبسته می شد در حالی که نیم بدنش بیرون از کلاس در راهروقرار داشت و سرش داخل کلاس ! با چشمانی که به خماری می رفت در این بزم بچه تخس های شهری با ترس ولرز شرکت می کرد چندان اختلاف سنی هم با بزرگان کلاس نداشت.

از ساختمان کوچه علی مردان خان به ساختمان دیگری درکوچه ای مشرف بر خیابان ذوالفقاری پشت خانه محمود خان ذوالفقاری کوچ کرده بودیم .ساختمانی تمیز تر ،جمع جور تر با حوضی بزرگ ( چندی قبل زمانی که عکس حیاط این مدرسه را که بعد از انقلاب به ویرانه بدل شده دیدم .تمام وجودم به درد آمد .چگونه می توان یک سرزمین را با رودخانه اش ، دانشگاهش ومدرسه اش به چنین ویرانه ای بدل کرد؟) در ایوان می نشستم وبه پنجره های بلند اطاق های خانه محمود خان ذوالفقاری که رو به مدرسه باز می گردید خیره می شدم . تلاش می کردم داخل اطاق هارا مجسم کنم .اما همیشه تصاویر جنایت هائی که در این اطاق ها صورت گرفته بود راه بر من می بست .

تصویر مردانی که طی سال ها به خصوص سال های پر تلاطم در گیری محمود خان با فرقه دمکرات و دست به دست شدن این خانه گاه دست فرقه دمکرات ، گاه تفنکچی های محمود خان در این اطاق ها کشته شده بودند.

داستان های تلخ پیچاندن مخالفان در قالی ها ونهادنشان برای روزها وروزها درگوشه ای از همین اطاق ها تا با زجر جان دهند. هنوز صدای شکنجه شدگان در این خانه بزرگ آجری که یکی از نماد های اصلی زنجان است به گوش می رسد. خانه ای که بعد انقلاب اسلامی محوطه بزرگ آن با بسیاری خانه های قدیمی خاندان ذوالفقاری، سبزه میدان شهربانی قدیمی .ساختمان عدلیه وده ها دکان در کناره میدان را ویران کردند تا طرح جامع میدان جدید مقابل بازار زنجان را اجرا کنند! طرحی که بعد چهل سال تنها خرابه ها وخانه های فرو ریخته در وسط شهراز آن باقی مانده . محلی شده برای بر پائی چادرهای نوحه خوانی که بلند گوهای بزرگ آن مرتب می غرند و نوحه سر می دهند ! محل فروش نشریات مذهبی و استقرار اتوبوس های شهری.

سرنوشت دبیرستان شرف نیز جدا از این خانه های زیبای ویران شده نبود " سرنوشت ترا کسی رقم زد که دیگرانش می پرستیدند!" دیگرانی که یک شهر، یک کشور را به ویرانی کشیدند. از آن خیابان تاریخی و نادروحیاط زیبای محمود خان با آن سردربا شکوه، تکرار نشدنی آجری دوران قاجار. تنها خودساختمان محمود خان لخت وعور مانده ! مانند یک قارچ تنهای روئیده از زمین ! مانند بدنی ناقص و ابتر که درمیان جمع عریانش کرده باشی ! لخت مضحک بدون حجاب اسلامی !

هر بار که بر عکس این ساختمان لخت که امروز به موزه تاریخ ومحل نگهداری مردان نمکی بدل گردیده می نگرم .حتی برای مردان نمکی خوابیده در داخل آن هم دلم می سوزد .چه کشیدید از هجوم این قوم با شمشیر های آهخته که هنوز بعد هزار وچهار صد سال از سموم حضورشان در این سرزمین نه " گل ماند و نه گلزار."

ادامه دارد