بیژن هیرمنپور
نقش و خواستهایِ طبقۀ کارگر در انقلابِ ایران
Fri 14 12 2018
نقش و خواستهایِ طبقۀ کارگر در انقلابِ اخیرِ ایران
این مقالۀ کوتاه که بیژن هیرمنپور آن را اوایل یا اواسطِ سالِ 1359 نوشته، تا کنون جایی چاپ نشده است. دیدگاه، شیوۀ تحلیل و دقتهایِ هوشیارانۀ بیژن در این نوشته، اکنون پس از گذشتِ سی و هشت سال، با آنهمه فراز و فرود در ایرانِ زیرِ سیطرۀ جمهوریِ اسلامی و جریاناتِ جنبشِ کارگری و مبارزاتِ کارگرانِ ایران، هنوز هم تازه و خواندنی است.
یکی از ویژگیهایِ منحصربهفردِ بیژن این بود که برخلافِ اکثرِ فعالان و تحلیلگرانِ مارکسیستِ ایران، اهلِ فَکت (بخوانید: «آیه»!) آوردن از مارکس و انگلس و دیگر رهبران و بزرگانِ عرصۀ کمونیسم و سوسیالیسمِ جهان نبود. همچنان که خود در مطلبی بهروشنی نوشته است، مارکسیسم و کمونیسم را نه گونهای مذهب که شیوۀ نگریستن و بررسی و تحلیلِ واقعگرایانۀ رویدادها و جهان میدانست. [ن.ز]
بیش از سه سال است که ایران دستخوشِ یکی از تودهایترین انقلاباتِ تاریخ است، ولی در خارج از ایران چنین بهنظر میرسد که کسی با ماهیّتِ این انقلاب آشنا نیست و دلیلِ آن هم بسیار روشن است: تبلیغاتِ دستگاههایِ ارتباطِ جمعیِ سرمایهدارانِ بینالمللی میکوشند ماهیّتِ مردمی و تودهایِ این انقلاب را از خلقها و تودههایِ سایرِ کشورها پنهان کنند.
برایِ یک ایرانی که در جریانِ انقلابِ کشورِ خود بوده است، بسیار جایِ تأسف است وقتی میبیند پُرادعاترین روشنفکرانِ اروپایی وقتی سخن از «انقلابِ ایران» بهمیان میآید، بلافاصله و با آمادگیِ کامل، نطقِ غرائی پیرامونِ این «انقلاب» ایراد میکنند که در مجموع، از نقشِ مذهب و تعصباتِ مذهبی شروع میشود و به تحلیلِ شخصیّتِ آیتاللهها خاتمه مییابد. گویی «انقلابِ ایران» به اینها منحصر میشده است و این داستانِ ابلهانه که گویا تودههایِ مردم بهفرمانِ مُلاها به خیابان ریختند و به امیدی ابلهانه، خود را جلوِ رگبارِ مسلسلها قرار دادند، همچنان در ذهنِ این روشنفکران، جنبۀ غالب دارد.
حتا روشنفکرانِ اروپایی که رشادتِ کمونارهایِ پاریس را نمونهای از شهادتِ کارگری میبینند، نمیتوانند بفهمند مردمی هم که در ایران سینۀ خود را سپرِ مسلسلها میکنند، رشادتشان از نوعِ همان کمونارهاست و آگاهیِ طبقاتیشان هم کمتر از آنها نیست.
این روشنفکران از خود نمیپرسند که اگر خواستِ مردمِ ایران یک حکومتِ مذهبی بود، چرا اکنون که یک سال و نیم از برقراریِ این حکومتِ مذهبی میگذرد، ایران نه تنها آرام نشده، بلکه دولتِ مذهبی مشغولِ انجامِ یک جنگِ داخلی کامل است. و چرا همین روزِ جمعۀ ۳۰ خردادِ ۱۳۵۹، یکی از سرانِ روحانیّت، قبل از نمازِ جمعه، خطاب به کارگران گفت: «اعتصاب و کمکاری باعثِ پایین آمدنِ بسیار شدیدِ سطحِ تولید شده است و میدانید که اگر این کار را آگاهانه انجام دهید، یاغی به حکومتِ اسلام هستید؟» و چرا سه هفته پیش، دو کارگرِ بیکار در اهواز، تیرباران شدند و جُرمِ آنها از طرفِ رژیم، «شرکت و ترتیب دادنِ اکثرِ تحصنها و اعتصاباتِ کارگری» اعلام شد.
بههرحال، بهنظرِ من، انقلابِ ایران مانندِ همۀ انقلابهایِ دیگر و حتا بیشتر از آنها، عللِ مادّی و زمینی دارد.
وظیفۀ روشنفکران این است که این عللِ مادّی را بشناسند و برایِ مردم توضیح دهند و در تحلیلِ انقلابِ ایران، ناآگاهانه، خود را تسلیمِ تبلیغاتِ سرمایهداران نکنند.
امروز، شاه کارتر را متهم میکند که سیاستِ «حقوقِ بشر» او باعث شد که وی آزادیهایی بدهد که از آن «سوءِاستفاده» بشود و در نتیجه، کار به اینجا بکشد. و از این پیشتر نیز نمیرود و در صدد نیست روشن کند که چه عاملی کارتر را وادار کرد که سیاستِ «حقوقِ بشر» را در پیش گیرد؟
کارتر و اطرافیانش نیز انتقاد میکنند که زیادهرویهایِ شاه در اِعمالِ قدرت، کار را به اینجا کشاند. و اینها هم جلوتر نمیروند و نمیگویند که چرا شاه مجبور به اِعمالِ قدرتِ زیاده از حد بود؟
و بالاخره، حُکامِ جدیدِ ایران ناآرامیهایِ دورانِ حکومتِ خود را یکسره، به «امپریالیستهایِ شرق و غرب» نسبت میدهند، ولی هیچیک از آنها نمیخواهد به عاملِ اصلیِ این ناآرامیها، یعنی به مردمِ ایران و نظامِ اقتصادی ـ اجتماعیِ ایران اشارهای بکند.
بهعقیدۀ من، هرگاه بخواهیم نیروهایِ اجتماعیِ اخیر در انقلابِ ایران را موردِ بررسی قرار دهیم، بهحق باید کارِ خود را از بررسیِ طبقۀ کارگر شروع کنیم، ولی این بررسی البته که نباید به همین مورد ختم شود.
این واقعیتی است که در انقلاب ایران، مخصوصاً در دورانِ شاه که قتلِعامهایِ بزرگِ خیابانی صورت میگرفت، حداقل از هر ده جسد، هشت جسد متعلق به کارگران بهویژه کارگرانِ فصلی بود که بهدنبالِ کار، از دهات به شهرها میآمدند و امروز نیز بزرگترین نگرانیِ دولت همین مسائلِ کارگری است.
وجودِ بیش از «سه میلیون و نیم کارگرِ بیکار» در ایرانِ امروز، شاید آمارِ دقیقی نباشد، ولی رقمی است که هر روز، در ایران تکرار میشود و کسی با آن مخالفتی نمیکند.
در یک سالِ اخیر، تقریباً روزی نیست که بهطرفِ جمعیّتِ بیکاران، در یک گوشه از ایران، تیراندازی نشود.
همین روزِ جمعه ۳۰ خرداد، بنیصدر رئیسِجمهور در سخنرانیِ خود، در یک جمعِ کارگری، گفت:
«اگر شما اعتصاب کنید و به اعتصاباتِ خود ادامه دهید، یک روز صبح میبینید که ما هم اعتصاب کردهایم!»
و در توضیحِ سخنِ خود افزود:
«از قراردادنِ هرگونه وسایلِ رفاهی و امرارِ معاش در اختیارِ کارگران خودداری خواهیم کرد.»
به این دلیل است که من معتقدم مهمترین مسأله در انقلابِ ایران مسألۀ کارگران است.
ولی برایِ شناختِ این «مهمترین مسألۀ انقلابِ ایران»، باید ترکیبِ طبقۀ کارگرِ ایران را شناخت تا بتوان فهمید که چرا طبقهای که نیرویِ عمدۀ این انقلاب را تشکیل میدهد، نتوانسته است رهبریِ آن را بهدست بگیرد، ولی در عینِ حال، در بسطِ اساسیِ انقلاب، نقشی اساسی بازی کرده است.
آنچه امروز، در ایران، بهعنوانِ «طبقۀ کارگر» شناخته میشود از قشرهایِ بسیار زیادی تشکیل شده است. فقط قشرِ کوچکی از این طبقه به نسلهایِ قبلیِ کارگران متصل است و اکثریّتِ بزرگی از این کارگران یا دهقانزادهاند، یا خود دهقان بودهاند. و حتا بسیارند کارگرانی که در عینِ کارگری، قطعهزمینی را هم کِشت میکنند. اکثرِ اینها حاصلِ «اصلاحاتِ ارضی»ای هستند که از پانزده سال پیش، در روستاهایِ ایران، شروع شد و بهتدریج، چارچوبۀ سنّتیِ اقتصادِ روستایی را درهم شکست و روستا را عرصۀ سرمایهگذاریِ بورژوایی ساخت و نیرویِ کارِ روستاییان را برایِ فروش به بازارِ کار روانه کرد.
همزمان با این تحول در روستا، ایجادِ صنایعِ نظامی، پارهای صنایعِ سنگین و مخصوصاً خانهسازی نیرویِ آزادشدۀ روستاییان را بهصورتِ «کارگرِ سادۀ فصلی» بهخود جذب کرد و تداومِ چندسالۀ این کارها، هرچه بیشتر، علقههایِ این کارگرانِ فصلی را در روستا تضعیف میکرد.
وانگهی، دولت با «ملیکردنِ مراتع، جنگلها و آبها»یِ اطرافِ روستاها و جلوگیری از استفادۀ روستاییان از این منابع، چنان عرصۀ روستا را محدود کرده بود که زندگی در آن، برایِ همۀ جمعیتش، غیرِممکن بود.
طبیعی است که این انبوهِ کارگرانِ تازهکار ـ که روزبهروز بر تعدادشان افزوده میشد ـ در کارهایِ ساختمانی و موّقتی، تقریباً فاقدِ هرگونه تضمینِ کارِ خود بودند. با شروعِ کارِ ساختمانی در یک منطقه، تعدادِ زیادی از روستاییان به کارگری به آنجا میرفتند و پس از خاتمۀ کار، همه رها میشدند تا یا به روستایِ خود برگردند، یا در شهرها، ویلان و سرگردان، دنبالِ کارِ دیگری بگردند. و این وضعِ متزلزل و نااستوار برایِ دهقانی که از زندگیِ کارگری هیچ نمیدانست، بسیار هم طبیعی بود: کار تمام شده است، کارگر هم باید برود دنبالِ کارش!
ولی اگر این وضع در برابرِ این کارگرِ ناآگاه، طبیعی جلوه میکرد، برایِ اقتصادِ یک کشور، کاملاً غیرِطبیعی بود و حُکمِ یک بُمبِ ساعتی را داشت که هر آن، امکانِ انفجارش میرود و سرانجام منفجر میشود؛ که دیدیم منفجر هم شد.
سرمایهگذاریهایِ بیرویه و غیرِموّلد در زمینۀ ساختمانی، ابتدا، تورمی شدید و سپس، رکودی فلجکننده بهدنبال آوَرد و قبل از همه، این میلیونها کارگرِ سادۀ ساختمانی را به فلاکت کشاند.
بیکاریِ کامل و فقدانِ هرگونه مَمَرِ معاشِ اینها بود که پایههایِ تختِ محمدرضاشاه را لرزاند و همینها بودند که با رفتوآمدهایِ خود بینِ شهر و روستا، آتشِ انقلاب را از بزرگترین شهرها به دروازۀ سادهترین روستاها بردند و تمامِ کشور را یکپارچه مشتعل ساختند.
نکتۀ جالب در انقلابِ ایران این است که بخشِ باسابقۀ طبقۀ کارگر که بیشتر در صنایعِ بافندگی و صنایعِ نفت کار میکنند، دیرتر از بخشِ تازهپایِ آن به میدانِ مبارزه آمد و دلایلِ آن هم روشن است. این قشر از طبقۀ کارگرِ ایران بههرحال طبقِ قواعد و ضوابطی، از نوعی تضمینِ زندگی برخوردار بود. بهعلاوه، دستگاهِ حکومتی توانسته بود بهتدریج، در محیطِ کارخانهها، با ایجادِ اداراتِ حفاظت، سندیکاهایِ خودساخته و شبکۀ جاسوسانِ مخفی، سازمانِ نسبتاً نیرومندی برایِ کنترلِ کارگران در اختیار داشته باشد، در حالی که کارگران از هرگونه تشکلِ واقعاً کارگری محروم بودند. بیشترِ کارگران در این کارخانهها وقتی به اعتصابیون پیوستند که دیگر خودِ سرمایهداران نیز بهعلّتِ رکودِ بازار، تمایلی به ادامۀ تولید نداشتند. ولی وقتی این بخش از طبقۀ کارگر به میدان آمد، تأثیری تعیینکننده بر سرنوشتِ شاه داشت. اگر قشرِ تازهپایِ طبقۀ کارگر فاقدِ آگاهیِ طبقاتی و روحیۀ تشکل بود و با آنکه هر روز در خیابانها کشتههایِ بسیار میدید نمیتوانست خود سازماندهیِ مستقلی داشته باشد و هدفِ معینی را تعقیب کند، قشرِ باسابقۀ طبقۀ کارگر پس از آنکه توانست سرانجام خود را از چنگالِ دستگاهِ سرکوب کموبیش آزاد کند، با تشکل و وحدتِ عملیِ بسیار عالی، به میدان آمد که بهترین تجلیِ آن در اعتصابِ کارگرانِ صنایعِ نفت و قطعِ کاملِ صدورِ نفت به خارج متجلی شد.
این قشر از طبقۀ کارگر هم امروز پیشاپیشِ سایرِ اقشارِ جامعۀ ما در حرکت است و در صددِ آن است که کلِ طبقه را سازماندهی کند و در این زمینه، با مطرح کردنِ شعارِ «تشکیلِ شوراها»، مشغولِ مبارزه است.
روشنفکرترین عناصرِ این قشر خواهانِ ملیشدنِ کاملِ صنایع و ادارۀ تولید در اختیارِ شوراهایِ کارگری هستند و البته دولت نیز بیشترین حساسیّت را در مقابلِ «شوراها» نشان میدهد.
این «شورا»ها در اکثرِ کارخانهها، قبل از برقراریِ رژیمِ جدید، بهوجود آمد و سازماندهیِ مبارزاتِ کارگران را بهعهده گرفت، ولی رژیمِ جدید در آغاز، با طرحِ این مسأله که گویا «شورا» ارگانی کمونیستی و ضدِاسلامی است، با آن به مخالفت برخاست. ولی این ادبیاتِ مذهبی نتوانست جذابیّتِ شعارِ «شوراها» را از نظرِ کارگران بیندازد و لذا، رژیمِ جدید پس از تشکیلِ نیرویِ مسلحی بهنامِ «نیرویِ ویژه» در کارخانهها و استقرارِ نسبیِ تسلطِ کمیتههایِ دولتی بر کارخانجات، تصمیم گرفت ابتکارِ تشکیلِ شوراها را بهدستِ خود بگیرد و از همین زمان بود که تبلیغاتِ دولت در زمینۀ شوراها تغییر یافت و اعلام شد که «شورا» نه تنها کمونیستی نیست، بلکه در قرآن نیز گویا آیهای مخصوصِ تشکیلِ شوراها وجود دارد؛ چیزی که هست، گویا باید «شوراهایِ اسلامی» بهوجود آوَرد. و منظور از این «شوراهایِ اسلامی» همان شوراهایِ دستنشاندۀ حکومت بود.
ولی در عمل، عدّهای از کارگران شوراهایِ قبل را رها نکردند و «شوراهایِ اسلامی»ای هم که تشکیل شد، آنقدر بابِ طبعِ سرمایهداران واقع نشد. بهطوری که بنیصدر در نطقِ خود بهمناسبتِ «اوّلِ ماهِ مهِ» امسال، یکطرفه با کارگران یک شرط کرد و آن این بود که آنها از تشکیلِ شوراها دست بردارند و دولت هم تمامِ نیازهایِ آنها را برآورده کند! و در همین نطق بود که بنیصدر عبارتِ معروفِ «شورا بیشورا» را ادا کرد. این سخنان موردِ استهزاءِ کارگران قرار گرفت و بنیصدر در نطقِ ۳۰ خردادِ خود، در این زمینه، عقبنشینی کرد و از شوراهایِ کارگری خواست که لااقل، در امرِ «مدیریّتِ» کارخانهها مداخله نکنند!
بههرحال، ورودِ تفصیلی به این مباحث از حوصلۀ این مقالۀ کوچک خارج است. من در اینجا، به دو خصوصیّتِ نهضتِ کارگریِ ایران اشاره میکنم و مطلب را خاتمه میدهم:
خصوصیّتِ اوّل آن است که در این نهضت، زنانِ کارگر نیز پابهپایِ مردان، در انقلاب شرکت داشتند و در همهجا حضورِ آنها در کارهایِ انقلابی مشاهده میشد. و این امر ظاهراً برایِ جامعهای که هنوز کموبیش اسیرِ سنّتهایِ محدودکنندۀ شرکتِ زنان در فعالیّتهایِ اجتماعی است، عجیب بود و بهخوبی نشان میداد که فشارِ روابطِ تولیدیِ ظالمانه آنچنان است که نیرویِ مقاومتِ کهنهترین سنّتها را نیز درهم میشکند. ولی پس از انقلاب، ظاهراً دولتِ جدید در صدد است بهبهانۀ «رعایتِ اصولِ مذهبی»، زنان را چه از لحاظِ محلِ کار و غذاخوری و چه از لحاظِ ارتباطاتِ فردی، از مردانِ کارگر حتیالامکان جدا کند، ولی اینکه تا چه حد در این زمینه توفیق بهدست آوَرَد، فعلاً قابلِ ارزیابی نیست.
خصوصیّتِ دوّم این است که کارگران از همان آغاز، با شعارهایِ مشخصِ سیاسی، به میدان آمدند، نه با خواستهایِ اقتصادی. و مخصوصاً هنگامِ سقوطِ شاه، آگاهترین کارگران اعلام میکردند که خواستهایِ اقتصادیِ خود را پس از سقوطِ شاه اعلام خواهند کرد. و از همان آغازِ انقلاب، خواستهایی نظیرِ «آزادیِ زندانیانِ سیاسی» جزءِ مهمترین خواستهایِ کارگران قرار داشت و پس از استقرارِ رژیمِ کنونی نیز همواره، قطعِ وابستگیِ روابطِ اقتصادی به کشورهایِ امپریالیستی را جزءِ اوّلین خواستهایِ خود قرار دادهاند.
1359
|
|