عصر نو
www.asre-nou.net

تزهایی در معرفت شناسی بحث فلسفه در ایران


Fri 14 12 2018

فرهاد قابوسی

پس از فلسفه دانان سابق نظیر محمد علی فروغی و منوچهر بزرگمهر که بجهت تسلط بر فلسفه اسلامی و درک فلسفه اروپایی درعین دلبستگی به فلسفه اروپایی، حداقل بعضا به اشکالات منطقی و نیز تشابهات آن با فلسفه های ابن سینا و غزالی اشاره کرده اند؛ متاسفانه بسیاری از مولفین ایرانی به سبب عدم توجه به فلسفه اسلامی و بواسطۀ کشش نسبت به فلسفۀ اروپا، با نگرش سیاسی به موضوعات فلسفی، به بیراهه رفته اند. کمااینکه توام با علل یاد شده سه اشکال معرفت شناسانه نیز سبب این بیراهه روی شده اند که اشاره می کنم.

اول: تجزیۀ فلسفه از فرهنگ اجتماعی مولد آن و عدم اطلاع از آثار متقابل میان فرهنگ اجتماعی، تاریخ و فلسفه است. درحالیکه همان فرهنگ اجتماعی که مولد فلسفه دکارت و کانت بوده اند، مولد نژادپرستی، بینش اروپامرکز و استعمار سبعانه فرانسه و نازیسم وحشیانۀ آلمان نیز شده است. همچنانکه دکارت با تجزیۀ موجودات به "متفکر (اروپایی)" و "ممتد" و خصوصا کانت (تحت تاثیر دکارت) معتقد بودند که مثلا سیاهپوستان قادر به احساسات ظریفه و به مضمونی قادر به "تفکر" منطقی نیستند.

دوم: تخلیط علوم دقیقه با معلومات صنعتی، توام با عدم توجه به آثار متقابل میان فلسفه و علوم و خصوصا وضعیت بحرانی کنونی علوم دقیقه است. بحرانی که از یکسو در ادامه "بحران اساس ریاضیات" منعکس و از سوی دیگر ناشی از عدم توافق و تناقضات عمده میان دو نظریه اساسی علوم دقیقه یعنی نظریه های کوانتوم و نسبیت عمومی می باشد (1). تناقضاتی که نتیجۀ تاثیر "فلسفۀ (دینی) کلام" بر دانشمندان رهبر نظیر ریمان و کانتور بوده و سبب تحکیم مابعدالطبیعۀ مسیحی در ریاضیات و فیزیک شده است (2).

سوم: عدم توجه به تاثیر نقد، تصحیح و تکمیل فلسفه یونانی وسیلۀ فلاسفۀ ایرانی نظیر ابن سینا بر تکامل فلسفه و خصوصا تجربه گرایی در علم اروپایی است. همچنانکه ترجمه مستقیم آثار یونانی به لاتین پس از تاثیر منابع عربی فلسفه شرقی و ایرانی بر فلسفه اروپا انجام یافته است. عدم توجهی که منجر به بی توجهی نسبت به تاثیر نقد فارابی، ابن سینا و غزالی از مابعدالطبیعه یونانی بر نقد متافیزیک دکارت و کانت شده است. درحالیکه نه تنها نحوۀ انتقاد و استدلال مثلا در نارسایی های اثبات خدا وسیلۀ فلسفه در مورد غزالی و کانت مشابه است. بلکه به نظر محققین درک دکارت از "فلسفه نفس" ارسطو بر اساس ویرایش، تجدید نظر و تعلیقاتی است که ابن سینا بر فلسفه ارسطو نوشته و وسیله رامون لول در اروپا منتشر شده اند (3).

در جمعبندی این اشکالات معرفت شناسانه که در میان اروپائیان نیز دیده می شود، یادآوری می کنم که بنظر من ملاحظۀ منطقی موضوعات فلسفی نشان می دهد که اندیشه های فلسفی نمی توانند فی البداهه ایجاد شوند و همچنانکه مضمون "تائتولوژی" لَیبنیچ (لایب نیتس) نیز نشان می دهد، نتیجۀ تکامل اندیشه های پیشین محسوب می شوند. یا همچنانکه نمی توان توفیق صنعتی را با صحت علمی و منطقی یکی گرفت، نمی توان فلسفه و علم را همچون جزیرۀ آرامش درون دنیای طوفانی قرون اخیر تلقی کرد. بلکه مطابق آثار متقابل میان پدیده های فرهنگ اجتماعی می بایستی تاثیر اشکالات و بحران های اجتماعی را بر ناروایی ها و نارسایی های اساسی فلسفه و علوم نیز ملاحظه کرد.

سوای کسانی که نه به جهت دقت منطقی فلسفه "اسلامی" و تمایل تجربی فلاسفۀ اسلامی نظیر ابن سینا بلکه عمدتا به خاطر تدین خویش به آن علاقمند هستند، ایرانی علاقمند به فلسفه معمولا مرعوب فلسفه اروپایی است. از اینرو بیشتر در جهت توجیه این مرعوبیت بدنبال تایید "عظمت" فلسفه اروپا و کمتر بدنبال نقد منطقی آن و درک زمینه های مهم شرقی آن رفته است. لذا توجهی ندارد که علاوه بر بحث اقتباس دکارت از ابن سینا در استدلال «می اندیشم، پس هستم» در قرون اخیر، منوچهر بزرگمهر نیز در کتابش « فلسفه تحلیل منطقی» بطور ضمنی به احتمال اقتباس دکارت از غزالی اشاره کرده است. اقتباسی که به جهت تلخیصات رامون لول (رامون یوی) در کتاب لاتینش «منطق غزالی» از «مقاصد الفلاسفه» غزالی که خود تلخیص و استنساخ انتقادی از نوشته های ابن سیناست، مسلم بنظر می رسد (4). چون دکارت در «دیسکورس» مشخصا به بهره گیری اش از "هنر یافتن حقیقت" یا منطق رامون لول جهت رسیدن به اصل فلسفی خویش "می اندیشم، پس هستم" اشاره می کند. به این معنی غزالی و رامون لول ناقلین نقد و تصحیح فلسفه ارسطو، افلاطون و نوافلاطونیان بوسیلۀ ابن سینا به اروپا هستند. تاجائیکه می توان حتی از انتقال بینش هندسی ابن سینا در منطق وسیلۀ رامون لول به اروپا و بر لَیبنیچ خبر داد که منجر به «دوایر منطقی وَن» شدند (4).

یادآوری می کنم که همچنانکه سید حسین نصر تحت تاثیر مولفین اروپایی به مشابهت «می اندیشم، پس هستم» دکارت با نتیجه گیری ابن سینا از «تجربه فکری انسان معلق» ابن سینا مثلا در دائرة المعارف اسلامی (انگلیسی) اشاره کرده است، عبدالحسین زرین کوب نیز در کتاب «فرار از مدرسه» سعی در احقاق حق در مورد غزالی کرده است. یعنی زمینۀ تجدید نظر در سهم فلاسفه "اسلامی" ایران در فلسفه اروپا پیش از این نیز احساس می شده است، منتها متاسفانه استدلال منطقی کاملی در این موارد ارائه نشده است (4).

در همین روال ایرانی علاقمند به فلسفه متوجه نیست که همچنانکه معاصرین کانت به او ایراد گرفته اند، کانت «رساله روشنگری» را درعمل جهت تکریم استبداد فردریک کبیر (با تضعیف قدرت مطلقۀ کلیسای کاتولیک) نوشته است، تا از پست دانشگاهی که از "درگاه همایونی" گرفت، تشکر بکند. در همین روال است که کانت با "متعالی" ساختن مقولۀ «آزادی» در سایه نقد عقل و مابعدالطبیعه، درپی تفسیری از آزادی برای بندگان همایونی رفته است که از فرط تعالی و تجرید از واقعیات ضرری به استبداد اعلیحظرت نرساند.

متاسفانه ایرانی علاقمند به فلسفه توجهی نمی کند که گرچه دکارت و کانت در پی توجیه خدای مسیحیت در عمل تا تضعیف علوم دقیقه رفته اند ولی با اینحال فلسفه شان تحت عنوان اینکه نقد متافیزیک و ضروری است، توجیه می شود و نام اسقف برکلی را بر دانشگاه می گذارند؛ بی انصافی خواهد بود که غزالی ناقد همان مابعدالطبیعه را (باوجود تدین مزمنش) "موجب ختم فلسفه در ایران یا اسلام" معرفی کنند. چون پس از او دستکم سی، چهل تن از فیلسوفان اسلامی آثاری چنان مهم منتشر کرده اند که در اروپا نیز معروف شده اند (6).

کمااینکه تفکیک مابعدالطبیعه به مسیحی و اسلامی تغییری در نارسایی های منطقی مابعدالطبیعه نمی دهند. همچنانکه هردو غیر از تناقضات داخلی موجب اشکالات فرهنگی و اجتماعی عمده ای شده اند که از تکفیر شروع شده و تا نفی بلد و قتل رسیده است. یعنی هرگاه تکفیر و نفی بلد ابن سینا و ملاصدرا یا کشتن سهره وردی و عطار را در سایۀ استبداد فقه اسلامی بدرستی مذموم بشناسیم، نمی توانیم از تکفیر گالیله، ترس آشکار دکارت و کپلر از انتشار نوشته های خود در سایۀ آن، تکفیر و نفی بلد آبه لار و کشتن جوردانو برونو در سایۀ استبداد فقه مسیحی چشم پوشی کنیم.

حواشی و توضیحات:

(1)

„Grundlagenkrise der Mathematik“: „Foundational crisis of mathematics”.

ـ بحران معاصر فیزیک ناشی از عدم کوانتیزه کردن نظریه جاذبه اینشتین است که بنظر کسانی نظیر هاوکینگ در کتاب «داستان کوتاه زمان» (چاپهای تکمیل شده) حاکی از نادرستی یکی از دو نظریه اساسی فیزیک است. به این ترتیب نادرستی یکی از دو پایۀ اساسی و عمومی فیزیک، علم فیزیک را با بحرانی اساسی مواجه کرده است.

(2) ریمان بعنوان مهمترین واضع ریاضیات جدید پس از تحصیلات کشیشی به ریاضیات روی آورد و تا آخر عمر مسیحی مومنی باقی ماند. کمااینکه در سخنرانی مشهورش "در باره فرضیاتی که زیر بنای هندسه هستند" تاثیر اندیشه های هربارت بر بینش علمی خود را تاکید کرده است. همچنانکه فلسفه هربارت آمیخته ای از تجدید نظرهای معاصر وی در فلسفه دینی پروتستان بود که به آشتی دادن میان دین مسیحی و علم تمایل داشت.

ـ کانتور بعنوان واضع نظریه پرنفوذ "مجموعه های بی نهایت" مقولۀ "بی نهایت" را که اساس فیزیک و ریاضیات جدید و خصوصا «آنالیز» و «نظریۀ اعداد» محسوب میشود، تحت تاثیر ریمان از مقولۀ "بی نهایت اکتوال" الاهیات آگوستین قدیس مسیحی اخذ کرده است. بنگرید به:

Dirk J. Struik, „Abriss der Geschichte der Mathematik“, Vieweg, 1967.

(3)

Mark David Johnston, “The Evangelical Rhetoric of Ramon Llull: Lay Learning and Piety in the Christian West around 1300”, Oxford university Press, 1996.

(4)

این توفیق نصیب راقم شد که با ارزیابی تحقیقات اخیر در مورد رامون لول تاثیر فلسفه نفس و «تجربه انسان معلق» ابن سینا بر رامون لول و بواسطۀ او بر فلسفه نفس و اصل اساسی "می اندیشم، پس هستم" فلسفه دکارت را روشن کند؛ و نیز تقدم ابن سینا را بعنوان واضع اشکال هندسی در منطق، از طریق تاثیرش بر غزالی و بر رامون لول و بوسیلۀ او بر لیبنیچ و دیگران تشخیص دهد. این نتایج قرار است بنا به توصیۀ همکاران دانشگاه توبینگن در دو مقاله به زبان آلمانی نیز منتشر شوند. پیش از این نیز در بعضی از مقالات فارسی ام در «ایران نامه» و برخی مصاحبه هایم در ایران به این تاثیرات اشاره کرده ام. بنگرید به:

ـ فرهاد قابوسی، "ملاحظاتی در باره تاثیر ابن سینا برعلم و فلسفه جهانی"، ایران نامه، سال 28، شماره 3، زمستان 1392.

ـ نشریه پژوهشی «اطلاعات حکمت و معرفت» شماره 126، متن مصاحبه با استاد قابوسی تحت عنوان «نقش و تاثیر ابن سینا در ریاضیات و فیزیک»، سال 1395.

(5)

Stephan Kohnen, „Über Kants „Beantwortung der Frage: Was ist Aufklärung?““, besonders: „Kant und sein Kritiker J. G. Hamann“. In:

https://www.kantschul-efalkensee.de/kant2003/ags/philo/aktion1112/kant_wasistaufklaerung. Pdf

(6)

H. Eichner, et al. „Islamische Philosophie im Mittelalter“, WBG, 2017.

ـ اسامی قریب به چهل تن از فلاسفه "اسلامی" بعد از غزالی را که به مکاتب فلسفی عرب، اصفهان، عثمانی و هندی تقسیم می شوند، می توان در مقاله زیر (صفحات نود و شش تا صدو دوازده) همین کتاب تحت عنوان «میراث ابن سینا ـ عصر طلائی فلسفه عرب ...» یافت:

D. Gutas (Yale University, USA), „Avicennas Erbe …”.