عصر نو
www.asre-nou.net

وداع با خجسته مرد حاضر در آخرین دولت مشروطه ایران: آقای محمد مشیری یزدی


Mon 10 12 2018

حمید اکبری

برای هومان بختیار

«خجسته باد هر آنکس که مهمان این زمین است،
در لحظه های سرنوشت ساز.
انگار خدایان او را فرا خوانده اند
که در جشن [شکافتن فلک] با آنها همراه شود،
و در خلوت آنها و همطراز،
شاهدی بر پیدایش طرح نوی تماشایی آنها شود.
و خود مانند یک خداوند،
با نوشیدن از جام خدایان، جاودانه شود.»* فیدور تایو تلچو، شاعر قرن نوزدهم روسیه

روز اول نوامبر خبر درگذشت آقای محمد مشیری یزدی را بوسیله پیامک دوستم، هومان بختیار دریافت کردم. در اجتماعی آکادمیک در قایقی که کلاس درس شناور است بودم. بغض گلویم را فشرد و اشگ در چشمانم حدقه بست. تا جای ممکن خودم را به گوشه ای خلوت در عرش قایق کشیدم. آنگاه با یادهایی گوناگون از آقای مشیری در آمیختگی با سرنوشت ایران، چشم دوخته بر آبهای رودخانه می سی سی پی غوطه ور شدم.
***
چهل سال پیش در چنین روزهایی سرنوشت ایران در حال رقم خوردن بود. حکومت شاه رو به زوال می رفت و فضای سیاسی ایران در ابهام بیش از پیش، زمینه های چیرگی آیت الله خمینی و حکومت مطلقه دینی مورد نظر او را فراهم می کرد. در آذر ماه 1357، با پدیدار شدن آثار شکست دولت نظامی ناتوان و بی برنامه سپهبد غلامرضا ازهاری، محمد رضا شاه از سر استیصال و ناچاری توجه خود را معطوف یاران دکتر مصدق کرد. دکتر غلامحسین صدیقی نخستین گزینه برای تشکیل دولت ملی بود. دکتر صدیقی، وزیر کشور و نایب نخست وزیر در دولت دکتر مصدق، شخصیت بزرگ ملی ایران بود که از سال 1342 از عضویت سازمانی جبهه ملی ایران خارج شده بود. دکتر صدیقی، در پی چندین ملاقات، پس از آنکه شاه شرط اصلی او را که ماندن شاه در ایران در جزیره کیش بود نپذیرفت، موفق به انجام این کار مهم نشد. همزمان، جبهه ملی ایران که از بدو پیدایش در آبان ماه 1328 همواره خواهان اجرای کامل قانون اساسی بود، تدریجا می رفت تا در حفظ این موضع بنیادین دچار تزلزل و گسستگی شود.
دکتر کریم سنجابی، وزیر فرهنگ دولت دکتر مصدق و شخصیت اول جبهه ملی، با درج اعلامیه سه ماده ای جبهه ملی در پاریس در چهاردهم آبان ماه 57، تشکیل هر گونه دولتی را در چهارچوب نظام سلطنتی موجود منتفی دانست. مهمتر از آن، اعلامیه سه ماده ای ماهیت جنبش ایران را نخست اسلامی و سپس ملی نامید و عنوان کرد که حکومت آتی ایران «باید» نخست بر پایه موازین اسلام و سپس بنابر موازین دموکراسی و استقلال باشد. بدین ترتیب جبهه ملی ایران، میراث دار سیاسی دکتر مصدق و نظام مشروطه سلطنتی، با ترک جایگاه ویژه خود به عنوان قوی ترین مخالف و جانشین «قانونی» حکومت مطلقه شاه، علت وجودی اش را از دست داد و آخرین برگ برنده خود را تسلیم آیت آلله خمینی کرد.
در این میان دکتر شاپور بختیار، یکی از سه رهبر اصلی جبهه ملی (در کنار دکتر سنجابی و داریوش فروهر) و مخالف بیانیه سه ماده ای، شخصیت مورد نظر دیگر شاه برای تشکیل دولت بود. دکتر بختیار، نایب وزیر کار در دولت مصدق، از بدو جوانی با هر گونه فاشیسم و استبداد در اروپا و ایران مبارزه کرده بود.دکتر بختیار به نیکی و ژرفی درک کرده بود که ایران در آستانه یک تحول بزرگ است که در یک سوی آن حکومت رو به زوال چکمه و در سوی دیگر حکومت قرون وسطایی و دینی آیت الله خمینی است. آنچه دکتر بختیار در نظام قدیم به آن باور داشت، ارزش های انقلاب بزرگ مشروطیت بود که بنابر قانون اساسی ایران در اختیار ملت ایران قرار داشتند و در روندی تکمیلی در جامعه منجر به تغییراتی اساسی مانند افزایش حقوق زنان و رشد و شکوفایی دانشگاه، هنر و صنعت شده بودند. آنچه دکتر بختیار را بیمناک می کرد، سیطره سیاه یک حکومت تازه نفس دینی به سرکردگی آیت الله خمینی و سایر آخوندها بود - کسانی که به قول او در پی ایجاد حکومت دیکتاتوری و قرون وسطایی «نعلین» زیر نام حکومت «مجهول مطلق» جمهوری اسلامی بودند.
در پی مذاکرت با شاه، دکتر بختیار با شرط و قبول خواست شاه برای خروج از کشور و نیز داشتن استقلال و اقتدارکامل به عنوان نخست وزیر قانون اساسی مشروطیت، در دی ماه مشغول انتخاب هیات وزراء شد. محمد مشیری یزدی که از سالهای بیست خورشیدی با بختیار آشنایی پیدا کرده بود و آندو برای یکدیگر احترام قایل بودند، دعوت دکتر بختیار را به عنوان معاون نخست وزیر پذیرفت.
***
نخستین بار با آقای مشیری در مراسمی به مناسبت درگذشت مادرش در تابستان 1378 در پاریس آشنا شدم. زنده یاد امیر هوشنگ کشاورز صدر مرا با خود به آنجا برد. آقای مشیری با لباسی آراسته، موقر و متین جلوی در ورودی ایستاده بود و به مهمانان با به جای آوردن مراتب کامل ادب و نزاکت خوشآمد می گفت. برخوردش با من صمیمانه و در نهایت احترام بود. سخن گفتنش آرام، شمرده و ادبی بود. در گذران آن مجلس، هر آنقدر که هیجان اولیه دیدارش در من فروکش کرد، میزان احترامم نسبت به شخصیت او فزونی گرفت. او بیش از آن بود که من انتظار داشتم. او در نظرم مردی از تبار نجبای مشروطیت و براستی برازنده کامل مقام معاونت آخرین دولت مشروطه ایران جلوه کرد.
در همان سفر، آقای مشیری را دومرتبه دیگر از جمله در مراسم هشتمین سالروز قتل دکتر بختیار در آرامگاه مونپارناس دیدم. وجود موقر و محترم ایشان به عنوان شخصیت میزبان از جانب «نهضت مقاومت ملی ایران»، سازمان سیاسی دکتر بختیار، به مراسم منزلت ممتازی می بخشید. آقای مشیری بیش از بیست سال تا زمانی که کهولت سن و شرایط جسمانی موجب دشواری در گام زدنش شد، وظیفه خطیر میزبانی مراسم یادبود را بر عهده داشت.
در نوزده سالی که افتخار آشنایی و دیدار و گفتگوی با آقای مشیری را داشتم، او همواره مرا در مورد کارهای مربوط به «بنیاد دانشگاهی دکتر مصدق» مورد تشویق و مهرش قرار می داد. او به ویژه از برگزاری کنفرانس «ارزیابی نتایج سیاسی، اجتماعی و تاریخی دولت بختیار به عنوان آخرین تلاش برای احیای دولت مشروطه در ایران» که به مناسبت سی امین سالگرد انقلاب در اسفند ماه 1387 در دانشگاه نورت ایسترن ایلینوی انجام شد، خرسند بود. او با توجه به دشواری سفر، برای کنفرانس پیامی فرستاد و از همه حاضرین سپاسگزاری کرد.
در واقع «دولت بختیار» موضوع اصلی گفتگوی هر مرتبه دیدارمان بود. در یکی از دیدارها که همگی در پاریس و بیشتر در رستورانی در محله «لا دفانس» بود، با هم یک گفتگوی ضبط شده در نوار در باره دولت بختیار انجام دادیم. در آن دیدار و در دیدارهای پس از آن، همواره دو موضوع را بیان می کرد: نخست، شهامت استثنایی دکتر بختیار در قبول مسوولیت نخست وزیری در آن شرایط بحرانی و تزلزل ناپذیری او در ایفای آن تا واپسین لحظه. دو دیگر گفتن این نکته باریک و ماندگار در تاریخ ایران که «دولت بختیار طول نداشت ولی عرض داشت».
در مورد شهامت بختیار این خاطره ای است که آقای مشیری در آن دیدار بر زبان آورد (نقل به مضمون): «روز بیست و دوم بهمن بود. ارتش اعلام بی طرفی کرده بود. من در دفتر نخست وزیری بودم. از طرف افسران گارد محافظ به من خبر دادند که جمعیت در حال پیشروی به سوی کاخ نخست وزیری است و امنیت نخست وزیر و همه کارکنان در معرض خطر جدی قرار دارد. من به اتاق نخست وزیر رفتم. بختیار همچنان پشت میزش مشغول کار کردن بود. صدای همهمه از خیابان به گوش می رسید. مقابل میز نخست وزیر ایستادم. بختیار سرش را بلند کرد و رو به من گفت: «چی شده مشیری، ترسیدی»!
روشن است که این شهامت استثنایی نخست وزیر ایران موجب پیشگیری از به قدرت رسیدن خمینی و سلطه سیاه حکومت او نشد. ولی آنچه ماندگار است، کارنامه ی دولتی است که به گفته آقای مشیری: «طول نداشت ولی عرض داشت». آنچه در «عرض» این دولت جلوه ی تاریخی دارد، باورمندی به اصول اساسی انقلاب مشروطه است. اصولی که در چهارچوب آن:
_ حکومت مشروط به انتخاب و رای مردم ایران به عنوان صاحبان کشوراست.
_ وجود قیمی به نام شاه یا ولی فقیه مردود مطلق است.
_ در اساس همه مردم بدون توجه به مقام و طبقه اجتماعی، جنسیت، قومیت، باوردینی و سیاسی اشان در مقابل قانون مساوی هستند.
بختیار و دولتش با شهامت استثنایی به مردم ایران یادآوری کردند که صاحب اینچنین حقوقی هستند. نخست وزیر پی در پی به مردم ایران هشدار داد که در صورت به قدرت رسیدن ملایان، یک سرنوشت سیاه و قرون وسطایی در انتظار آنهاست. دولت بختیار آخرین فریاد دموکراسی در ایران مبتنی بر جدایی دین از دولت و منشور جهانی حقوق بشر پیش از به قدرت رسیدن خمینی بود که هنوز در پهنه تاریخ سیاسی ایران پژواک دارد و در آینده ای نزدیک با هم صدایی همگان طومار جمهوری اسلامی را در هم خواهد نوردید.
در تابستان 1395 که برای شرکت در بیست و پنجمین سالروز قتل دکتر بختیار به پاریس رفته بودم، از آقای مشیری وقت گرفتم و به منزلش در محله لا دفانس رفتم. مانند همیشه در کمال بزرگواری و احترام از من پذیرایی کرد. آثارمشکلات ناشی از کهولت سن در چهره اش هویدا بود. در آپارتمانش توجه ام به میزی کوچک جلب شد که بر روی آن، تصویرهای خانوادگی از جمله مادر و پدرش و نیز تصویری از دکتر بختیار و دکتر مصدق به چشم می خورد. تصویرهایی از نوه اش که در آمریکا زندگی می کند نیز در بخش دیگری از آپارتمانش جلوه داشت. در آنجا باز هم با اشتیاق پای صحبتش نشستم و او مرتبه ای دیگر از «عرض دار» بودن دولت و شهامت بی همتای دکتر بختیار برایم گفت. وقتی هنگام رفتنم رسید با توجه به اینکه من با تاکسی به آنجا رفته بودم و می خواستم با مترو برگردم، از من پرسید که آیا می دانم چگونه خودم را به ایستگاه مترو برسانم. از جوابم برداشت کرد که به درستی نمی دانم. آنگاه علیرغم دشواری در راه رفتن و امتناع مصرانه من، بزرگوارانه مرا جهت راهنمایی تا پله های مقابل ساختمانش که از آنجا می شد خود را به ایستگاه رساند همراهی کرد. در مقابل پله ها برای خداحافظی همدیگر را در آغوش گرفتیم و من بی اختیار با اشک به چشمان او نگاه کردم. به من گفت دوباره برای دیدارم برگردید تا دیر نشده است. به او قول دادم که بر می گردم. وقتی به بالای پله ها رسیدم به عقب برگشتم و مشاهده کردم که دولتمرد شریف و همیشه حاضر در عرض تاریخ ایران آهسته به آپارتمانش باز می گشت. در هجوم احساسات به سوی ایستگاه ترن رفتم.
خوشبختانه توانستم به قولم وفا کنم تا برای آخرین بار در دهم اسفند ماه 1396 آقای مشیری را به همراه همسرم در آپارتمان ویژه مراقبت از سالمندان مستقل در پاریس ببینم. پیش از رسیدن به آپارتمانش، از کارمند در ورودی خواستم که او را از آمدن ما آگاه سازد. ایستاده منتظر ما بود. ولی اینبار به نظرم آمد که بخوبی مرا به جای نمی آورد. با این حال از ما پذیرایی کرد. در این دیدار از وی پرسیدم که کدام خاطره از دولت بختیار بیش از هر خاطره ی دیگر در ذهنش حاضر است. او همان خاطره روز بیست و دوم بهمن و جمله بختیار به او که «چی شده مشیری، ترسیدی!» را تکرار کرد. آنگاه من رو به او کردم و اینچنین مراتب آخرین وادع را به جای آوردم:
«آقای مشیری، شما بدانید که من به عنوان یک ایرانی کوچک و بسیاری دیگر از ایرانیان میهن دوست، قدر شناس همه خدمات شما به ایران هستیم. ما ممنونیم برای همه کوشش ها و میراثی که از خودتان به جای گذارده اید. ما به ویژه از شما سپاسگزاریم که با قبول معاونت نخست وزیری دکتر بختیار، با گذشتن از جان و مال و آسایش خود در دفاع از ارزش های مقدس مشروطیت تلاش کردید. نام و خدمات شما برای همیشه در پهناوری آخرین دولت مشروطه با هدف احیای اصول مشروطیت برای استقرار حکومت مشروطه مبتنی بر جدایی دین از دولت و منشور جهانی حقوق بشر، محفوظ و درخشان خواهد ماند.»
دوباره که به پاریس برگردم، برای ادای احترام به آن خجسته دولت مرد به پرلاشز خواهم رفت، جایی که قرار است خاکسترش سپرده می شود.

*ترجمه انگلیسی این شعر را در پشت جلد کتاب الکساندر کرنسکی بنام «روسیه و نقطه چرخش تاریخ» خواندم. کرنسکی آخرین صدراعظم دولت موقت روسیه بود که در ماه اکتبر 1917 به وسیله بلشویک ها سرنگون شد. کرنسکی پس از شکست، مدتی در روسیه پنهان شد تا آنکه به فرانسه گریخت. کرنسکی پس از مهاجرت به آمریکا، بیشتر عمر خود را وقف یادآوری حوادث انقلاب روسیه و کوشش او در دولت موقت برای پیشگیری انقلابی کرد که آنرا یک «فاجعه» تاریخی می نامید. او پس از ارایه ترجمه شعر، می نویسد:
«اگرچه من این شعر را در جوانی به دفعات خوانده بودم، ولی در واقع بدرستی متوجه [ژرفای] معنی آن تا پس از سرنگونی تزارها [و تشکیل دولت موقت به وسیله کرنسکی] نشدم.
خجستگی نصیب هر انسانی است که در زندگی اش، هنگامه سرنوشت ساز تاریخ جهان را تجربه می کند. زیرا او این بخت را می یابد که ژرفای دگرگونی تاریخ را مورد مداقه قرار دهد و در هم شکسته شدن نظم قدیم و آفرینش نظم جدید را از نزدیک مشاهده و لمس کند. او [به خوبی] می بیند که این زیربنای مناسبات و عامل های اقتصادی نیست که مولد اصلی تعیین سیر تاریخ و سرنوشت انسان ها است. بلکه عامل اصلی نبرد میان اراده انسان ها [و رهبرانی] است که برای آفرینش نظمی جدید از میان ویرانه های نظم قدیم، رویاروی یکدیگر قرار می گیرند.»

نگارنده برگردان فارسی شعر تایوتچلو را با استناد به سه ترجمه انگیسی، انجام داده است. برگردان کامل شعر تایو تچلو به نام «سیسرو» به همراه بخش اول آن در زیر تقدیم می شود:

«در گیر و دار جنگ و جدال و بحران داخلی،
نقال شهر روم سخن سر داد:
من دیر از خواب غفلت بیدار شدم،
و هنگامی فرا رسیدم،
که شب تاریک بر روم چیره شده بود.
ایدون باد وداع با روم شکوهمند،
و از فراز بلندیهای مشرف بر پایتخت روم،
نظاره کردن برغروب جلا ل و جبروت خونین روم.

***
خجسته باد هر آنکس که مهمان این زمین است،
در لحظه های سرنوشت ساز.
انگار خدایان او را فرا خوانده اند
که در جشن [شکافتن فلک] با آنها همراه شود،
و در خلوت آنها و همطراز،
شاهدی بر پیدایش طرح نوی تماشایی آنها شود.
و خود مانند یک خداوند،
با نوشیدن از جام خدایان، جاودانه شود.»* فیدور تایو تلچو، شاعر قرن نوزدهم روسیه

منابع برای برگردان شعر به فارسی:
پشت جلد کتاب الکساندر کرنسکی، روسیه در نقطه چرخش تاریخ، 1965، انتشارات دوئل، اسلون و پییرس، نیویورک
https://www.poetryloverspage.com/
http://www.pereplet.ru/