عصر نو
www.asre-nou.net

در سوگ آتقی (بهمن امینی)

بهنام داوودی
Wed 5 12 2018

اولین بار او را در مسجد ملاهاشم مشهد در مراسم چهلمین روز درگذشت جلال آل احمد دیدم. پس ازآشنایی دریافتم که از بروبچه های دبیرستان علوی است که یک دبیرستان مذهبی وضد بهاییت بود و توسط تعدادی از آخوند های مشهد اداره میشد. سال ششم دبیرستان بودیم. من دبیرستان ابن یمین میرفتم و جمعی مطالعاتی داشتیم. آتقی و دوستانش هم جمع خودشان را داشتند. هنوز مذهبی بود ٬ گیرم نه زان گونه که مذهبیون دیگر. پس از آن شب مرتب همدیگر را میدیدیم. پیوندی برقرار شد مابین جمع دگر اندیشان دبیرستان علوی و ابن یمین. آتقی در میان جمعشان کمی رمانتیک بود و طبع شعری داشت و صدایی خوش برای خوانش شعر. با سری پرشور٬ همگی در این پندار بودیم که دیگر وقتی برای تلف کردن و درس خواندن نداریم و هم اینک زمان "عمل" است و اگرآن آزاده عاشق از دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد به دادمان نرسیده بود زود هنگام و بی هیچ دست آورد سر به باد میدادیم. همگی پس از طی دبیرستان به تهران رفتیم و هر یک جذب دانشگاهی و از آنجا بود که باز همدیگر را در قالب ها و جمع های دیگر دانشجویی میدیدیم. اول ماه که میشد با پولی که از کمک هزینه دانشجویی یا کار نیمه وقت به دست میاوردیم کتابی و نوار کاستی و احیانا آبجویی می گرفتیم و شبی را با هم میگذراندیم و همیشه شعر خوانی تقی با صدای خوشش برقرار بود. فراموش نمیکنم شبی را که با او بودیم و دوستی دیگر و قرار بر این شد که تقی شعر های انتخابیش را بخواند و همچنین سروده جدید خودش را. آن شب به درازا کشید. من و آن رفیق دیگر در چرت که هراز گاهی تقی ما را تکان میداد و از اول شعری را که خوانده بود دوباره میخواند و از ما به جد نظرمیخواست.
از اواخر سال 52 که هر کدام از آن جمع به فراخور حال طعم زندان را چشیدیم دیگر او را ندیدم. پس از سال 61 که همه از بیم عسس به قول حافظ "از کناره میرفتند" در پی اش بودم تا بالاخره سال 65 که برای نخستین بار سفری به خارج کشور داشتم درسانتر ژرژ پومپیدو پاریس کاملا تصادفی او را دیدم و اینگونه شد که بازیافتمش.
انتشارات خاوران را که با همت بلندش تاسیس کرده بود اداره میکرد و گسترش میداد. هر بار که به پاریس میرفتم با یک بغل از کتاب های اهدایی او به ایران باز میگشتم که در آن دوره سیاه غنیمت بود و دست به دست میشد. یکی از دفعاتی که مسافرتی به پاریس داشتم در آخرین روز اقامتم ازش در مورد تغییر نامش به بهمن پرسیدم. نه از علت آن که کم و بیش میدانستم از آن رو که او را چه بنامم که گفت تو مرا همیشه تقی صدا کن و تا آخر او را تقی صدا میکردم.
آتقی ما همانند بقیه انسان ها مجموعه ای بود از آزمون و خطا.به او به خاطر مرگش اعتبار دروغین نمیدهم ولی قدردانش هستم به خاطر "خاوران" و تلاش بی وقفه اش برای حفظ و گسترش آن.
تقی یک کنشگر هم بود. در جریان جمهوری خواهان لائیک هم تلاش زیادی کرد ودر سازماندهی قریب به اثفاق فعالیت های اپوزیسیون محل کار و زندگیش نقش فعال و کلیدی داشت گیرم که در مقطعی بخاطر اختلافاتی کار به "آژان کشی" هم کشید ولی این همه از تلاش او و خدماتش به اشاعه فرهنگِ دموکراسی و بست و گسترش آگاهی بخشی در حد توانش چیزی نکاست.
به احترامش میایستیم ٬ کلاه از سر بر میداریم و یاد و خاطره اش را گرامی میداریم.