عصر نو
www.asre-nou.net

علل اعمال خشونت در محیط های اجتماعی نزدیک و راه حل های برون رفت از آن


Wed 21 11 2018

مرضیه دانش



مقدمه:

عوامل پیدایش خشونت و بکار گیری اقدامات لازم علیه آن:

مطلب پیش روی به امر خشونت در جامعه، علل پیدایش آن و به راه حل ها و مکانیزم های مقابله با آن می پردازد. در اینجا سعی شده است، به راه حل هائی پرداخته شود که از بروز اعمال خشونت در محیط اجتماعی نزدیک جلو گیری و به مرور زمان زمینه ها و عوامل موثر آن را ریشه کن سازد.

امر خشونت در محیط اجتماعی نزدیک، برای اولین بار بوسیلۀ جنبش های زنان در سراسر دنیا بعنوان مسئلۀ ویژۀ زنان به بحث گذاشته شده است. از دیدگاه فیمینیستی، عامل اصلی اعمال خشونت علیه زنان، نبود امکانات برابر و عدم توازن قدرت بین زنان و مردان است. نبود توازن قدرت بین این دو گروه، خود موجب باز تولید عدم برابری در تمامی زمینه های اجتماعی می گردد. به همین دلیل، چگونگی برخورد با این معضل اجتماعی و راه برون رفت از آن، نیازمند بکار گیری راه حل های کوتاه و بلند مدت است. راه حل هائی که بتواند بر اساس آن فرهنگ جامعه و به تبع آن، رفتار فرد را تغییر دهد. در چنین شرایطی و بر بستر چنین زمینه ای است که امکان تغییر رادیکال در امر پیش گیری از اعمال خشونت بر علیه زنان در محیط های اجتماعی نزدیک فراهم خواهد آمد.

هم اکنون اعمال خشونت در محیط های اجتماعی نزدیک در بسیاری از کشور های متمدن و پیشرفته اروپائی جرم محسوب می گردد؛ به عنوان نمونه،از سال 2005 اعمال خشونت به عنوان، جرم در قانون جزائی سوئیس به رسمیت شناخته شده است. بدین معنی که اعمال خشونت در اماکن نزدیک جرم شناخته شده و فرد مجرم و یا اعمال کنندۀ آن تحت پیگرد قضائی قرار خواهد گرفت. تصویب این قانون بدنبال تلاش جنبش زنان برای تحت پیگرد قرار گرفتن افراد اعمال کنندۀ خشونت در محیط های اجتماعی نزدیک و پیشرفت، تغییر و تکامل فکری مردمان این کشورانجام گرفت.

با به تصویب رسیدن این قانون، امر اعمال خشونت در محیط خانواده که تا پیش از این، امری شخصی و خانوادگی تلقی می گردید، به عنوان معضلی اجتماعی مورد توجه قرار گرفته و بدین خاطر ، دولت موظف به ارائۀ راه حل هائی برای از بین بردن آن گشت. در این راستا، می بایستی تلاش شود که به کار گیری اعمال خشونت که از طرف مردان صورت می گیرد مورد بحث و تحقیق قرار گیرد، از این روی مسئله اعمال خشونت به دلیل عدم توازن این دو گروه اجتماعی، به یک مسئله خاص جنسیتی تبدیل می شود.

مسئلۀ اعمال خشونت در محیط های اجتماعی نزدیک، عمدتآ از طریق مردان به دو صورت خشونت های فیزیکی و روحی بر زنان اعمال می شود.

بر اساس آمار انتشار یافته از جانب پلیس شهر زوریخ، 90% از اعمال کنندگان خشونت در خانواده، مردان هستند. علل و زمینه های اعمال خشونت در محیط های اجتماعی نزدیک، قدرت و موقعیت اجتماعی است که جامعه در ساختار مرد سالارانه خود به مردان ارزانی داشته است. به دلیل همین قدرت و موقعیت اجتماعی است که مردان نسبت به زنان از امکانات و حقوق اجتماعی بیشتری برخوردار گشته اند. همین امکانات و موقعیت اجتماعی است که منجر به وابستگی زنان به مردان شده و در نتیجه زنان را در ساختار اجتماعی، در موقعیت پائین تری نسبت به مردان قرار داده است.

در این مطلب سعی شده است که به دو سئوال اساسی پاسخ داده شود؛
1- زمینه و عوامل اجتماعی و روانشناختی تربیتی، پیدایش خشونت در محیط اجتماعی نزدیک علیه زنان چیست؟

2- جامعه چگونه می تواند با خشونت در محیط های اجتماعی نزدیک مقابله کند؟ چگونه می توان به مکانیزم هائی برای پیشگیری اعمال خشونت دست یافت و یا به طور عمده مانع بروز خشونت از طریق این مکانیزم ها گردید؟

در این جا باید تاکید کرد که نه تنها در رابطه با زمینۀ بروز خشونت در محیط های اجتماعی نزدیک، بلکه همچنان باید عواملی را که باعث بروز چنین امری می گردد، مورد تفحص و تحقیق قرار داد. به عنوان نمونه "گودنزی" به جای مکث کردن و تمرکز روی اشخاص و یا خانواده، مشکل را در عملکرد و ساختار جامعه دیده و معتقد است که از طریق تغییرات رادیکال در جامعه می توان خشونت در محیط اجتماعی نزدیک را ریشه کن ساخت. تغییر و تحولات در ساختار اجتماعی می بایستی استوار بر میثاق های به رسمیت شناخته شدۀ حقوق بشری و در راستای تحقق تساوی حقوقی بین زنان و مردان در جامعه باشد!

در ابتداء سعی شده است که چگونگی توسل به پرخاشگری و اعمال خشونت در محیط های اجتماعی نزدیک تعریف و شکافته شود. در ادامه نیز تلاش شده است که با اتکاء به"تئوری یادگیری" و"تئوری فیمینیستی" عوامل شکل گیری و زمینه های پیدایش این معضل اجتماعی مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته و به راه حل های کوتاه مدت و دراز مدت برای ازبین بردن آنها اشاره شود.

پرخاشگری، خشونت، محیط اجتماعی نزدیک؛

"گودنزی" معتقد است که، چگونگی ارائۀ تعریف از پرخاشگری و خشونت می تواند، شخصی و یا بوسیلۀ گروه و یا گروه های اجتماعی انجام گیرد. ارائۀ تعاریف و نقطه نظر هر گروه اجتماعی را می بایست در ارتباط با جایگاه و دیدگاه اجتماعی آن گروه مورد توجه قرار داد.

پرخاشگری:


امر پرخاشگری و یا خشونت در ادبیات به اشکال مختلفی تعریف و بیان شده است. نمی توان این دو واژه را بطور دقیق از یکدیگر تمیز داده و اختلاف آنچنانی در بین این دو دیده نمی شود، چرا که باید دید که این دو، در چه رابطه و یا در رابطه با چه شرایطی تعریف و مورد بررسی قرار می گیرد و یا از دیدگاه مرد و زن با توجه به قرار گرفتن وضعیت آنها، چگونه تعریف می گردند. پیش از این که، از این دو واژه یک تعریف کلی ارائه شود، باید گفته شود که بر اساس آنچه که در لغت نامه جامعه شناسی"هارتفیل" آمده است، "پرخاشگری" واژه ای لاتینی است به معنای؛ حمله، تمایل به حمله و یا به معنای نزدیک شدن به کسی است. در جامعه و در ارتش نیز به معنای حمله و حمله ور شدن است. البته آنرا مترادف نزدیک شدن دانستن، دارای باری بسیار مثبت است. یعنی تعریفی مثبت از پرخاشگری ارائه شده است، چرا که در زمان های قدیم پرخاشگری عمده تآ یا وجود نداشته و یا در ابعاد امروزی متداول نبوده است.

پرخاشگری، رفتاری است که آگاهانه و با عمد صورت گرفته و هدفمند است. سعی می شود با دست زدن به این عمل، کسی را مورد آزار و یا اذیت قرار داد. بنا بر این، پرخاشگری را می توان اقدامی هدفمند دانست، که از طریق آن فرد پرخاشگر سعی می کند کسی و یا کسانی را مورد اذیت و آزار قرار دهد. نتیجتآ در بسیاری از موارد رفتار فرد پرخاشگر غیر منطقی و غیر قابل کنترل است. برخورد پرخاشگرانه عمده تآ به دو منظور بکار می رود، یا از طریق آن سعی می شود، فردی را تحت کنترل خود درآورده و روی آن اِعمال قدرت نمود، و یا اینکه به فرد مورد نظر، آزار رسانده و به او ضربه ای روحی وارد ساخت.

در تئوری فیمینیستی، واژۀ پرخاشگری و یا رفتار پرخاشگرانه، از منظر تئوری"یادی گیری از مدل" مورد بحث و بررسی قرار می گیرد. بر اساس این تئوری، رفتار شخص را می توان از طریق تنبیه و یا تشویق در فرد نظاره گر نهادینه کرد. فرق بین تئوری فیمینیستی و دیگر تئوری ها در این است که، پرخاشگری را نه تنها ذاتی و وابسته به شرایطی که فرد در آن قرار گرفته نمی داند بلکه، ریشه پرخاشگری را در ساختار جامعه و در مشکلات ساختاری می بیند که در طی روندی در فرهنگ، رسوم و سنن مردم نهادینه گردیده و پذیرفته شده است.

تجاوز:

واژۀ تجاوز در بسیاری از مواقع به جای واژۀ پرخاشگری مورد استفاده قرار می گیرد، علیرغم این که این دو واژه دارای دو مفهوم متفاوتند. در صورتی که واژۀ تجاوز مفهومی است بسیار قدیمی که از نظر ساختاری، عمرش از واژۀ خشونت طولانی تر است. واژۀ خشونت در بسیاری از موارد به عنوان رفتار و یا حرکتی ذاتی تعریف می شود. این در حالی است که وقوع امر خشونت حاصل ساختار اجتماعی است. گرچه این دو واژه اعمال با اهداف معین و مشخصی بر علیه فرد دیگر بکار برده شده و اعمال می گردد. بر اساس آنچه که در لغت نامۀ"هارتفیل" آمده، کلمۀ تجاوز به معنی قدرت، فرمانروائی و اعمال قدرت بکار گرفته می شود. معنای لغوی این واژه ثابت می کند که تجاوز همیشه با قدرت و اعمال فرمانروائی در ارتباط است. یعنی در ساختار جامعه دو قشر قدرت طلب و ضعیف دیده می شود. فرد متجاوز سعی می کند، زمانی که تجاوز را برای دستیابی به اهدافش بکار می گیرد، از نظر روانی طرف مقابل خود را بسیار ضعیف جلوه داده و تا آنجا که برایش مقدور باشد این کار را در قالب تجاوز جسمی و روانی به کار گیرد. از معنای لغوی واژۀ خشونت نیز نتیجه گرفته می شود که خشونت امری است که در ارتباط با ساختار و فرهنگ جامعه پدیدار گشته و تنیده شده در فرهنگ جامعه است. تا آنجا که به عنوان نمونه، تئوریسنی چون" راوخ فلایش" می گوید: همۀ ما به شکلی نسبی، نسبت به همدیگر تجاوز اعمال می کنیم. او همچنین به عنوان نمونه، حاشیه نشین ها، بی خانمان ها، معتادین و افراد سیاسی که تحت تعقیب و پی گرد نیرو های حکومتی قرار می گیرند را، مشخصۀ تجاوز ساختاری در جامعه می داند. از آنجا که این تئوری در چارچوبۀ مشخصی نمی گنجد و تعریفی کلی است رد می شود. چرا که، این تئوری تعریفی کلی، عام و همه گیر است. به همین خاطر هم خود به خود معنا و مفهوم خود را از دست می دهد!

جهت شناخت بیشتر از مفهوم تجاوز، لازم است که در اینجا به مشخصات آن اشاره کنیم؛ ببینیم که آیا تجاوز اقدامی عامدانه و برنامه ریزی شده است، یا شخصی، فیزیکی و یا مخاطبش شی و یا شخصی مشخص است؟ یا در زمینۀ اعمال تجاوز بر فرد، آیا تجاوزی که صورت می پذیرد نا خواسته است و یا حاصل شرایط اجتماعی و ساختاری است و یا روحی، روانی و یا بدون در نظر گرفتن موضوعی (سوژه) ای مشخص است و یا بر علیه مخاطبی مشخص بشکلی خزنده و مخفی عمل می کند. از بحث بالا می توان در رابطه با اختلاف بین خشونت و تجاوز به جمعبندی زیر رسید:

خشونت به طور عمده در ساختار اجتماعی ریشه داشته و بر فردی مشخص در شرایطی خاص اعمال می گردد. تجاوز به خصوص زمانی که ریشه در فرهنگ و ساختار جامعه دارد، حتمآ با اعمال قدرت پیوند داشته و عمومآ خود را در قالب درگیری های فیزیکی (کتک کاری) نشان داده و در سطح جامعه نیز خود را در اختلاف طبقاتی (غنی و فقیر) به نمایش می گذارد. تاکید و بحث و بررسی دو واژۀ"خشونت" و "تجاوز" کار پایه مطلب پیش روی است که به چگونگی اعمال خشونت در محیط های اجتماعی نزدیک می پردازد.

محیط های اجتماعی نزدیک:

با توجه به این که، شکل زندگی در جوامع غربی نسبت به زندگی به شکل سنتی آن تغییر یافته است، لازم است که در اینجا از نظر تاریخی، نگاهی داشته باشیم به تعریف از مفهوم خانواده:
پیدایش"واژۀ" خانواده به شکل امروزین آن، با وقوع انقلاب صنعتی و رشد صنعتی جامعه از قرن نوزدهم به بعد بر می گردد. با صنعتی شدن جامعه بود که بین زن و مرد تقسیم کار صورت پذیرفت. بدین شکل که،"مرد" مسئول کار بیرون و تامین امرار و معاش گردید و زن عهده داره خانه داری و تربیت بچه و مسئول روابط اجتماعی خانه و خانواده شد. پس اگر قرار باشد که چگونگی ارائه تعریف از خانواده را بر اساس آنچه که گفته شد، بنا نهاده و مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم، اعمال خشونت در این چارچوب (خانواده) یک امر کاملآ شخصی به نظر می رسد. وقتی که از خشونت در محیط اجتماعی نزدیک صحبت به میان می آید، منظور همان خشونت خانوادگی است. خانواده ای که بر اساس تعریف کلاسیک آن، در بر گیرندۀ پدر، مادر و فرزندان می گردد. همانطور که اشاره رفت، ترکیب و شکل خانواده در دنیای غرب بسیار متنوع و دگرگون گشته است، تا آنجا که دیگر در چارچوب تعریف پیش گفته نمی گنجد. جدای از اینها، زمانی که ما از خشونت خانوادگی صحبت می کنیم، یعنی این که مسئله خشونت به عنوان یک امر خصوصی در چارچوب خانواده گنجانده می شود و چنین تلقی می گردد که، پایه و ریشه های این مشکلات ربطی به سیستم و ساختار اجتماعی- سیاسی و اقتصادی یک جامعه ندارد، به همین دلیل به جای استفاده از واژه "خشونت خانوادگی"، در اینجا از خشونت در محیط های اجتماعی نزدیک سخن رانده شده است. در این جا لازم به یاد آوری است که در این بحث، امر اعمال خشونت مردان بر زنان بحث و بررسی شده و تلاش شده است که پیرامون عوامل، زمینه ها و ریشه های وقوع چنین معضل اجتماعی مورد کنکاش قرار گیرد.

تئوری های مرتبط با خشونت در محیط های اجتماعی نزدیک:

برای به بحث کشیدن"تئوری خشونت" در محیط های اجتماعی نزدیک از دو تنوری به نام های: تئوری "باندورا" و "تئوری فیمینیستی" به عنوان کار پایه استفاده شده است. این تئوری ها مکمل یکدیگرند. تئوری باندورا که "یادگیری از مُدل" نام دارد، رفتار یک فرد را به طور مشخص مورد بحث و بررسی قرار می دهد و تئوری فیمینیستی، رفتار فرد را محصول جامعه ای می داند که در آن رشد، پرورش و تربیت یافته است. بنا بر این، چون در این دو تئوری، فرد را در مرکز کار تحقیقی قرار می دهند که خود محصول جامعه و شرایطی است که در آن زندگی می کند، بسیار به هم نزدیک هستند.

تئوری فیمینیستی، نگاهی را که در آن خانواده به عنوان یک مجموعه و یا تشکل دیده می شود که اعضای آن، به واسطۀ نزدیکی بسیار به هم و داشتن روابط بسیار نزدیک انسانی است که گاهآ موجب زیر فشار قرار دادن یکدیگر شود را رد کرده و آن را قبول ندارد. زیرا که چنین نگاهی در اساس نقش جامعه را در پیدائی خشونت و چگونگی نقش جامعه برای تقابل و حل آن را نادیده می گیرد. در این تئوری، جامعه پاک و مبرا باقی مانده و هر فرد، مسئول رفتار شخصی خویش معرفی می گردد. در حالیکه در تئوری باندورا و تئوری فیمینیستی، افراد از منظر، ساختار اجتماعی، فرهنگی و نقش آنان در جامعه مورد بررسی و کنکاش قرار می گیرند. صرفنظر از این مسئله، امر اعمال خشونت در محیط های اجتماعی نزدیک با نگاهی کاملآ انتقادی، مورد بحث و بررسی قرار می گیرد. چرا که انسان، ذاتآ موجودی نیست که با خصلتی خشونت گر تولد یافته باشد. با توجه به تئوری های ذکر شده، بایستی دید که چه مکانیزم و یا تربیتی موجب بروز خصلتی خشن در انسان و زندگی آن می گردد.

تئوری یادگیری:

تئوری یاد گیری اجتماعی آلبرت باندورا، یکی از معروفترین و شناخته شده ترین تئوری های مرتبط با امر خشو نت در دنیاست که، در طی دهۀ شصت و بعد ها به همراه تئوری "هوشمندی" ویا همان جذب و یادگیری مورد استفاده قرار گرفته است. ما اینک در اینجا، این تئوری ها را مورد توجه قرار خواهیم داد.

نقطۀ عطف تئوری فوق در تلاشش برای شناخت زمینه ها و عوامل پیدایش بروز امر خشونت در اشخاص و یافتن راه حل برای چگونگی مقابله با عواملی است که موجب بروز خشونت می گردد.

بر اساس تئوری باندورا، شخصیت فرد حاصل محیط اجتماعی اوست که فرد می تواند بر بستر آن هرچیزی را آگاهانه و یا غیر آگاهانه جذب و فرا گیرد. بعد ها، ان چه توسط فرد از محیط جذب و فرا گرفته شده است، در شرایط گوناگون و در زمان مناسب، به عنوان مکانیسمی جهت حفظ و دستیابی به اهداف خود، از طریق رفتارش آن را بروز می دهد.

باندورا، تربیت را این گونه تعریف می کند: تربیت یعنی فرا گیری که از این طریق فرد تربیت کننده تلاش دارد که بشکلی آگاهانه با روش تربیتی که اتخاذ می کند، تغییر مورد نظرش را در فرد تربیت شونده به وجود بیاورد.

آزمایشات باندورا نشان می دهد که، رفتار خشن و خشونت آمیز از طریق مشاهده و تقلید از فردی که نقش مربی را ایفا می کند، کسب و آموخته می شود و دوم اینکه، این گونه رفتار از طریق تشویق در فردی که مورد آموزش است، تقویت و نهادینه می گردد. در این بین نبایستی فراموش کرد که، کسب رفتار خشن و خشونت آمیز به شرایطی که فرد مورد آموزش در آن قرار گرفته است بسیار بستگی دارد و این که فرد تحت تعلیم و تربیت قرار گرفته در طی چه پروسه ای تقلید و یادگیری را در درون خود پذیرفته و آنرا نهادینه می کند. زمانی که عمل آموخته شده در جامعه پذیرفته می شود، این رفتار که در اینجا خشونت مورد نظر ماست در شرایط مناسب تکرار گشته و به عنوان یک وسیلۀ اعمال فشار و مکانیزمی به عنوان راه حل، هر زمانی که لازم آید به کار گرفته می شود.

زمانی که خشونت در چارچوب خانواده اعمال می شود، کودکی که نظاره گر این صحنه است از این برخورد ها ، سه نتیجه عایدش می شود: 1- اینکه، افرادی که همدیگر را دوست دارند، می توانند در عین حال همدیگر را مورد خشونت و آزار جسمی و روانی قرار دهند. 2- اینکه، اعمال خشونت علیه اعضای خانواده به لحاظ اخلاقی مشکلی ایجاد نمی کند. و 3- اینکه، به کار گیری مکانیسمی، چون خشونت، زمانی بکار گرفته می شود که دیگر روش های موجود، برای دستیابی به هدف خود، کارآئی خود را از دست داده اند. نتیجتآ، محیط اجتماعی نزدیک، مکانی است که در آن از طریق مشاهده، تجربه و اقدام می توان، به کار گیری خشونت را در آن تمرین کرده و آموخت. بنا بر این، محیط تربیتی انسان به خاطر روابط نزدیک انسان ها، چه به لحاظ مکان و چه از نظر عاطفی و تجربی زمینه های بسیار پر اهمیت و بنیادی برای شکل گیری رفتار و کردار افراد و تاثیر گذاری بر آن است. در چنین شرایطی است که، فرد آگاهانه و یا نا آگاهانه به یاد گیری و ثبت رفتار و کردار افردای که با آنها در تماس نزدیک قرار دارد می پردازد.
بنا بر این به کار گیری خشونت در روابط بین زن و مرد، به عنوان نوعی از راه حل ها و مکانیسمی است که سنگ بنای آن از طریق تربیت در خانواده گذاشته می شود. این گونه رفتار، با توجه به جایگاه مرد در جامعه و نظام مرد سالار حاکم بر آن، همچون روشی کار بُردی مورد استفاده قرار می گیرد. به عنوان مثال، پسر بچه ای که شاهد است که پدرش چگونه مادرش را کتک زده و تحقیر می کند، یاد می گیرد که، چگونه می تواند از طریق بکار گیری زور و اعمال خشونت، رفتار زن را تحت تاثیر قرار داده و آن را تغییر دهد. در این پروسه، نقش زن به عنوان قربانی و موقعیت مرد به عنوان آقا بالا سر و کسی که در خانواده از جایگاهی برتر برخوردار است، تثبیت می شود. بر بستر چنین زمینه ای است که پسر بچه به این نتیجه می رسد، که مرد در خانوده نقش محوری و عمده را عهده دار است. دختر بچه ای که خود نیز شاهد چنین رخداد خشونت آمیزی در محیط خانواده است، می آموزد که بکار گیری این گونه خشونت ها را که از جانب مرد خانواده صورت می گیرد، باید پذیرفت و آن را قبول کرد و در برابر آن باید صبور بود. باندورا اعتقاد دارد که، اکثر زنانی که که خشونت را تجربه می کنند، زنانی هستند که در خانوادۀ والدینشان، پدرانشان در خانواده، رفتاری خشن و خشونت آمیز با مادرانشان داشته اند.

متاسفانه، چنین برخورد های خشونت آمیزی در فیلم های سینمائی و یا برنامه های تلویزیونی به نمایش درآمده و تبلیغ می شوند. مثلآ مرد یا مرد هائی در این گونه فیلم ها، زنان را مورد ضرب و شتم و تحقیر قرار می دهند. مهمترین عاملی که باعث می گردد این گونه رفتار ها در جامعه به سهولت پذیرفته شوند، ساختار اجتماعی موجود است که بر بستر فرهنگ حاکم مرد سالارانه در آن، زنان و مردان به شهروندان درجه یک و درجه دو تقسیم شده و عمده تآ راه رشد و نقش زنان در جامعه بسته و محدود می گردد. نتیجه این اختلاف موقعیت زنان و مردان در جامعه، تبعیض جنسیتی در بین این دو گروه اجتماعی است. و در خانواده هائی که خشونت در آنها اعمال نمی شود، فرزندان از طریق نقش و قدرت تصمیم گیری والدین و به ویژه پدر ها، به این نتیجه می رسند که نقش و سهم زنان در جامعه بسیار محدود و کمتر از ایفای نقش مردان در جامعه است.

جمعبندی:

با توجه به آنچه که بیان گردید، کاملآ روشن است زمانی می توان خشونت را در جامعه ریشه کن ساخت که این امر به یک معضل اجتماعی تبدیل شود، تا آنجا که دولت موظف گردد اقدامات و پروژه های ضروری را برای مقابله با این معضل بکار گیرد. به همین منظور، در اولین گام، می بایستی، امر خشونت نه تنها از نظر قانونی، بلکه، زمینه های تحقق برابر حقوقی بین زنان و مردان در جامعه فراهم شده و امر پایبندی به حقوق بشر مورد توجه قرار گیرد. نتیجتآ زمانی می توان از برنامه های کوتاه و دراز مدت علیه خشونت سخن به میان آورد که:

-زن و مرد در خانواده و اجتماع دارای موقعیت اجتماعی و حقوقی برابر باشند.
-آموزش در تمامی سطوح آن از مهد کودک تا دانشگاه و غیره، که در آن با استناد به آموزش های علمی، زمینه های فرهنگ مرد سالار که در آن زن را به عنوان موجودی ضعیف، احساسی و وابسته به مرد می داند در دراز مدت زدوده شود.
-ایجاد مراکز مشاوره و درمانی (تراپی) برای مردانی که علیه زنان متوسل به خشونت می شوند.
-فراهم نمودن امکانات مالی و تحصیلی برای زنانی که از همسرانشان جدا گشته اند.
-راه اندازی پروژه های ضد خشونت و مفید که بتوان توسط آنها به بالا رفتن سطح آگاهی و شناخت مردم کمک کند.
-جرم شناخته شدن اعمال خشونت در محیط اجتماعی نزدیک، و تحت تعقیب قانونی قرار دادن فرد اعمال کننده خشونت.
به رسمیت شناخته شدن خشونت به عنوان یک معضل اجتماعی، که در آن دولت موظف به ارائۀ راه حل و رفع این معضل اجتماعی می باشد.

پانویس:

-Alberto Godenzi, Psychologe, Soziologe
-Udo Rauchfleisch, Psychologe
-Albert Bandura, Psychologe