عصر نو
www.asre-nou.net

دیدار معنوی مثنوی
باغ سبز عشق (بخش نخست)


Wed 24 10 2018

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

سر آغاز

مولانا عقل انسانی را در مقامی نمی داند که به تعریف عشق بپردازد . عشق لطیفه ای ست که باید عملا تجربه شود تا قابل درک گردد . لطیفه ای که نیاز به شرح و بیان ندارد:

ای خدا جان را تو بنما آن مقام
که در او بی حرف می روید کلام

حکایت طوطی و بازرگان یکی از زیباترین عاشقانه های مولانا در مثنوی معنوی ست: بازرگانی را سفر هندوستان در پیش بود .وی طوطی سخندانی در قفس درون خانه اش نگهداری می کرد .او را پرسید چه ارمغانی از هندوستان برایت بیاورم؟ طوطی گفت هیچ ، فقط به طوطیان آن خطه بگو چارۀ کارم را کنند تا آزاد شوم . بازرگان چنین کرد چون پیام طوطی را به دیگر طوطیان رساند، یکی از آن میان افتاد و مرد. بازرگان این حکایت را پس از بازگشت به طوطی درون قفس باز رساند.آن طوطیک هم در جا بر کف قفس افتاد و جان داد. بازرگان با غم و اندوه او را از قفس بیرون آورد و رها کرد. پرنده آزاد شد و پرکشیدو رفت و بازرگان تازه در یافت که معنای آن"کلام بی حرف" چه بوده است . باز در موضعی دیگر از این حکایت، خاموشی برگزیدن هم نوعی "کلام بی حرف" بشمار می رود . اساس داستان بر مرگ ارادی سالک است که می بایست برای وصال به حق طوطی روح خویش را از بند تعلقات مادی برهاند روحی که پیش از آفرینش جهان مادی هم وجود داشته است

طوطیی کآید ز وحی آواز او
پیش از آغاز وجود آغاز او

اندرون توست آن طوطی نهان
عکس او را دیده تو بر این و آن

هرگوشه داستان حکمتی عارفانه را بیان می کند که پرداختن به فراز و نشیب آنها از حوصلۀ این نوشتار بیرون است.در اینجا چند بیتی را که مولانا در شناخت عشق سر داده است شرح و تفسیر می کنم.وی رابطه آفریدگار و جهان را مانند ارتباط میان روح و جسم دانسته، بازی های نیک و بد روزگار را در واقع امر،عشقبازی پروردگار با خود می نمایاند . دفتر نخست از بیت 1764 به بعد:

1 ــ او چو جان است و جهان چون کالبد
کالبد از جان پذیرد نیک و بد

2 ــ ای رهیده جان تو از ما و من
ای لطیفۀ روح اندر مرد و زن !

3 ــ مرد و زن چون یک شود آن یک توی
چون که یک ها محو شد، آنک توی

4 ــ این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی

5 ــ تا من و تو ها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند

تفسیر ابیات

می فرماید ای عارف آزاده ای که روحت از مایی و منی رسته و در بند فردیت خود نمانده ای ! ای که به ذات خویش که روح بدون تعین است پیوسته ای و جنسیت متعلق به جهان ماده را هم فرو نهاده ای و از آن در گذشته ای ! (یعنی حقیقت ِ روح ، بسیط است و در قالب ابدان است که تکه تکه شده به رنگ و صورت و جنس در می آید ) .در بیت بعدی روی سخن با پروردگار است : وقتی مردانگی و زنانگی و بطور کلی نمودهای شخصیت مادی افراد "یک" شود، یعنی "یکتا" شود، ــ یعنی منزه وپاک از صفات مادی شوند ــ آنگاه تویی که وجود داری . در بیت چهارم می فرماید این من وتو و تعینات جهان کثرت را برای این آفریدی که به خویشتن خویش عشق بورزی .(یعنی میلیاردها سال جماد و نبات و حیوان را آوردی که آدمی پرورده و با فرهنگ و عشقمند گشته تا او یا در واقع به خو یشت عشق بورزی . در بیت بعدی باز همین معنا را به گونه ای دیگر بیان می دارد: این آدمی را آفریدی تا آن عشقمندان به یکدیگر و یا آن عارفان همدل، یکجان شده و عاقبت در خداوند مستهلک وفانی گردند . به عبارت دیگر مبحث فلسفی "وحدت وجود" را که در موضعی دیگر از مثنوی چنین آورده بود:

بحر وحدانی ست فرد و زوج نیست
گوهر و ماهی ش غیر موج نیست...

باری دیگر درون بستر عشق می نمایاند. اما این تنها یک روی سکه است. دیدگاه عرفانی زمانی کامل است که در کنار وحدت ، کثرت هم در نظر گرفته شود :

این همه هست و بیا ای امر ِ "کن"ــ 6
ای منزه از بیا و از سُخُن!

7 ــ جسم، جسمانه تواند دیدنت
در خیال آرد غم و خندیدنت

8 ــ دل که او بستۀ غم و خندیدن است
تو مگو که لایق آن دیدن است

9 ــ آن که او بستۀ غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود

10 ــ باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جز غم و شادی در او بس میوه هاست

11 ــ عاشقی زین هر دو حالت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است

تفسیر ابیات:

در عین وحدت ، که همه تویی و جز تو هیچ نیست، ای صاحبِ فرمان ِ "کن"! بیا و تجلی کن ! [کلمۀ خلاقۀ "کن" به آیۀ 117 از سورۀ بقره اشاره می کند: "..إِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ](و چون آفریدن چیزی را اراده کند، همانا گوید موجود باش، پس موجود می شود ) ای که از هرگونه کلام و سخن ــ و از آن جمله واژۀ بیا ــ مبرایی [صفت سخنگویی خدا و بطور کلی هر صفت دیگر انسانی که بر او می بندند، تنها از توهم آدمی سرچشمه می گیرد وگرنه او از هر صفتی که مشترک با موجودات باشد مبراست ] بیت هفتم را شارحان کهن و معاصر هم بصورت استفهامی خوانده اند و هم اخباری . مثلا فروزانفر و نیکلسون آن را به وجه اخباری تفسیر کرده اند و زمانی به وجه سوالی استعلامی مصرع اول را سوالی و مصرع دوم را پاسخ آن می داند . انقروی هر دو وجه را درست می داند . به نظر من نیز هردوخوانش درست است اما اگر بصورت اخباری بخوانیم با روح سخن مولانا مناسب تر می نماید ای خداوند! جسم ِ زندانی در جهان ماده ، بنا بر استعداد جسمانی خویش توان ادراک و دیدن تو را دارد . (بنا بر این) غم و شادی تو ،تو همی از ادراک ذات تو را در خیال آدمی پدید می آورد. [یعنی مثلا بعضی از متشابهات قرآن که ازحزن یا شادی پروردگار سخن می گویند،در ظاهر گرایان توهم شناختن تو را بوجود می آورد]. و یا این که می توان چنین فهمید: غم وخندیدن، ــ آن رنج وسرمستی که انسان حس می کند،ــ تو را در خیال ها زنده می کند. و چنانچه بصورت استفهامی هم خوانده شود، اگر چه راه جدا، مقصود یکی ست؛ پرسشی ست که سوال کننده پاسخ نفی را از پیش مسلم فرض کرده است: خدایا آیا جسم در حد ِ محدود جسمانی خویش می تواند تو را ببیند و درک کند؟ و غم و حندیدن انسانی می تواند تو را در خیال مابه درستی بیاورد؟ بیت هشتم و نهم نیز همین معنی را تکرار می کند : مردم عادی می پندارند که : تو را درک کرده اند، زیرا هر کسی از ظن خود شد یار تو . و بقول انقروی " هر وقت به جناب حضرت بطریق تشبیه لفظی اطلاق شود، فوری باید از او تنزیه بعمل آید، تا که مشابه اعتقادو موافق مذهب طایفۀ مشبّهه و مجسّمه نشود " (1) در بیت دهم حاصل سخن را می آورد: در باغ همیشه سرسبز عشق الهی که پایانی ندارد، افزون بر عواطف انسانی میوه های دیگری هم یافت می شود .[که می توان به میوه های دانایی و عقل و خرد و مفاهیم عالی درونی چون نیکی و زیبایی اشاره کرد، به قرینۀ ابیات آینده] و بیت پایانی این نوشتار: عاشقی از هر دو حالت حزن و شادی که مختص عشق زمینی ست برترو بالاتر است . عشق زمینی ست که بهاری و خزانی دارد . مردم تا جوانند و لطیف احوال ، عاشق می شوند، اما عشق الهی بهار و خزانی ندارد و در همه حال سرسبز است. [سایۀ اوست که بر دیوارصورت و اندام معشوق افتاده، وی را فتنه انگیز و عاشق را دلداده و مجنون می سازد ... به قرینۀ بیت بعدی:

ده زکات روی خوب ای خوب رو
شرح جان شرحه شرجه باز گو ....

ادامه دارد

زیر نویس :

1 ــ انقروی اسماعیل ، شرح کبیر انقروی، ج2"ص722 ــ ترجمه عصمت ستار زاده
http://zibarooz.blogfa.com/post/232