عصر نو
www.asre-nou.net

« من به این...خواهم شورید»


Fri 5 10 2018

بابک یحیوی

گریه ام می گیرد،
چون که می بینم اینسان
میهن ام را پر درد ،
میهن ام را بی برگ ،
میهن ام را بی جان !
سرزمین ام شده خالی،
ز تفکر، ز ترحم ، از جان !
چهره ها بی لبخند، دست ها بی نیرو،
چشم ها خالی ازشوق ، جسم ها بی وجدان !
گریه ام می گیرد ،
چون که می بینم " نسرین " ،
با دفاع از آزادی،
راهی زندان است
یا "رضا وجعفر" ، چون که می اندیشند،
جایشان در " قفس " است ؟ !
گریه ام می گیرد،
چون که می بینم " زانیار و لقمان " ،
بعد ده سال ستم در زندان ،
چون به تسلیم نمی اندیشیدند ،
سرشان بر دار است !
یا زنان میهن ،
که اسارت را بیزارند
زیر مشت ولگد اینان اند ؟!
گریه ام می گیرد،
چون که می بینم " باجور " ،
خود چو جنگل سبز است
اما ناگاه در میان جنگل ،
تک وتنها می سوزد ؟!
و به تنهائی ، " فرهاد "
بار آزادی را ، جان بر کف ،
دارد بر دوش!
عاصی و غمگینم ،
چون خبر می آید ،
اتهامی کوچک ،
می دهد اینسان بر باد ، سر پر شور " رامین " !
این چه ننگی است که همنوعانم ،
مغز دارند و نمی اندیشند ،
چشم دارند و نمی بینند ،
دست دارند ، اما افسوس ،
کف به کف می سایند ؟!
خشمگین ام ،
چون که می بینم پاره ای از مردم،
بهر آلاف و الوفی ناچیز،
در فرنگستان هم ،
از "سپاه مزدور" ، جانبی می گیرند !
از خودم بیزارم ،
چون که می بینم،گاهی،
من وما هم ، نوعی ،
در لگد مال شرف انسانی، با ستمگر همدستیم ،
متجاوز را "هم پیمان "؟ !
نه ، نه ،نه
من به این "نظم" به این رسم به این بی تدبیری،
نه می گویم،
وبه این خیل چپاولگر،
هر زمان خواهم شورید
وبپا خواهم کرد،
نظم" مهر وشرف انسانی ".

شهریور یکهزاروسیصد ونود وهفت