عصر نو
www.asre-nou.net

جدا افکنیِ اسلامی


Mon 17 09 2018

آبتین آیینه



جدا افکنیِ اسلامی

ای هم سرنشین، هم راهپرین ای آذرین!
هم رزمِ گرد آفرین، همراه شویم ای واپسین!

هم میهن من اگر پندارم و چون خود بشمارم
جهان بینی بسته ی نابینای من، تیره ی تنهایست
جاده ی بی سوی در این غوغای گوی، گردبادیست

یا این آوردگاه، کهکشانِ بیدادِ روان، بیداریست؟
یا این ساخت و سازِ تنگِ گروه‌ها، کامیابیست؟
یا این بسترِ تارهای پراکنده ی پیغام پیام‌ ها؛ هم همه ی پیکِ پندارِ گمان، همکاریست؟

باز بسترِ ناکامِ زمان جاریست؛

چنین باشد سرگذشتِ خاموشیِ یار
فتاده پیِ نان و پیِ آب، خوارِ گذار
تا نیاید دگر بار مژده ی سردارِ سوار

هم میهن، پندارِ تن های تکانده را پاره پاره
پارگی پرپر، پردیسِ ماندگاری را مُرداب
مُردارِ سنگِ سیاه می گردانند

امرداد ماه، ماهِ پیشین، آبستانِ کاسپین
جانِ مانده ی گیلان و مازندران سرسرای ایرانِ باستان تاجِ میهنِ دربند را بر بادِ تاراج بربستند؛
سوگش سوارِ بر آرزوهای رفته با باد
در هیچستانِ آن اماشان هیچش شمردیم

تا سرگشتگیِ سنگ کوبِ سنگ سیاه
پاشنه ی پای پوتین نشان نگردد

تا روسپی خانه‌های امام رضا
و خوانِ خواهرِ معصومش
نذرِ پابوس روندگانِ بارگاه
و کامنوش دهنگانِ جایگاه
خودفروشی را زَوار گردانند

در این شنگرفِ شهریورِ ماه
یادمانِ کشتارِ ده ها هزار تنیِ دهه ی شَست
رامینِ لب دوخته را سربدار بر دار آویختند
کُردِ یاغیش نامیدند

تا داغِ دل و سوز سینه ی سوخته ی دایه اش
کارزارِ رزمِ رامین، سراسر گیتی را
گیتی گستر به زیرِ ننگ کشاند

تَنبورِ تَنورِ زانیارِ خروشیده؛
همرازِ آوای لبِ خشکانده ی لقمان
خروشندگانی بر آوردگاهِ بیدادی
تندیسِ تهمینه، مادرِ بی تهمتنِ
سوگوارِ پدر، سازِ چپ می نوازند

سه دلاور سربدارِ بلوچِ بی بام و بی کام
بانگ فریادِ ای یارانِ «عیارانِ» سیستانی
تشنگانِ گرسنه بر آفریندگانِ بی یاری و سربداری
ریگستانِ ریزگردهای زاریِ زابُلستان، زَهرِ زاهدان
گیرِ گوله ی در گلوی بانگِ فریادهای بلوچستان
سرتا سرِ ایران، چکانده شوید!

تا پیکرِ جانفشانانِ شه بخش
و نوتی زهی پیکر گسستگی را
از بلوچِ بی بام تا کُردِ کولبر
جدا گشتانده جداگانه سرکوب
ترسِ کوبش اسلامی بر سراسر ایران
هرچه بیشتر یدیدارِ دار در گسلِ گسستگی
جدا گردانی و جدا افکنیِ اسلامی را گسترده
دامِ خودگرایی، گروه گرایی و تیره گراییِ ایلی
پندارِ پیداییِ هیاهوی هراس را هویدا نگردانند

تا بخش، بخش مردمان زیرِ سرکوبِ کوبش
جان و روانشان خاموش تر از هم اکنون
خاموشی دیروز و فراموشی امروز
فرایندی بی فراگشت بی فردا نگردد

تا جانِ هر جنبش
خیزِ هر خیزش را
از مردمان نگیرند
روی رویش را نخشکانند

تا دانایی و توانایی را، نادانی و ناتوانی
پهنای گستره ی راهپرین، پرده ی پستوی پنهان
بسته ی سوگواری الله، شهسوار نگردانند

!هم میهن هم سرگذشت هم سرنوشت
من و تو، ما و شما
هر جای این سرسرا
گهواره ی کهن جوانسال
هم گام و هم بام، هم رزم و هم بزم،
هم زیست و هم هست، هم بانگ بوده‌ایم
از کالبدِ تنهایی و تیرگیِ تیره ای برون آییم
نوشداروی دردِ همگانی و راهواره ی راهِ رهایی
دیدگاهِ دیدار؛ راه چاره ی هوشیاری، راه یافتِ بیداریست

دستت را به من ده، دستم را بگیر هم سایه ی هم پیشینه
من نیازمند به تو می‌اندیشم تو نیازمند به من بیاندیش
تا از این همه هم همه ی هیاهوی هیچ رها بگردیم
هچستانِ هراس در هنگامه ها ی هنگام، خاموش
سوارِ باورِ بیداری این کهن ترین نگارِ روزگار
فرِ فرخنده ترین فرهنگشهرِ پیِ شهریار را
بسترگاهِ آبادیِ آزادیِ مردمانش گردانیم
تا در این سراشیبی سرنگونی
گوناگونیِ هم گونیِ چگونگی را
گونه ی دادِ دادگری برداشتِ برابری
شهرِ شهروندی شهریارِ خرد گردانیم

تا من، تو، ما و شما، همه هموند بمانیم
هم آهنگ، آونگِ آزادی و آبادی را
رُخِ رُخداد و روی رویداد بُگشاییم
نگاهدارنده نگارشگر نگاهبان باشیم

آنگاه شیوه ی نگاه و شیوای نگار را
در بسترگاهِ آزادی، برابری و دادگری
به داوریِ شهریارانِ شهروند می گذاریم

تا گذر از گذرگاه را خود برگزینند
برگُزیدگان در گزینشگاه
برگزارنده ی سامانه ی ساماندهی
انجام را سرانجامِ فرجام گردانند

تا در بسترِ پویشِ و رویشِ گستره ی گیتی
بازهم گهواره ی خاورِ باستان و باخترِ جوان گردیم

تا نوزایی (رُنسانسی) نوین
رخت ِ پلَشتی های دیوانِ اسلامستانِ الله را بربندد
جانِ جهان (دلِ عالم*) را از گسلِ گسستگی برهاند

تا ایران رود بر بسترِ خشکانده ی ایران زمین
سامانه ی هنگامه را روان گرداند

تا فرجامگرایانی رهاننده
نگاهبانی رنگین و سرفراز
فرازِ فراگشتِ فرهنگشهر
گستره اش شهر تو و من
شما و ما شهر همه
ایرانشهر گردانیم.


گوتنبرگ- سوید
شهریور 2577 ایرانی
سپتامبر 2018 ترسایی

سروده ای از آبتین آیینه
برگرفته از دفترِ آماده ی چاپِ واپسین شکست

برای دلاورانِ میهنِ بازهم مانده دربند؛
رامین، لقمان و زانیار سربدارانِ کُرد،
درمحمد شه بخش، اسماعیل شه بخش
و حیات نوتی زهی سربدارانِ بلوچ.
_________________

پانویس: * نگینِ نکاه به سروده ی نظامی گنجوی در دفترِ هفت پیکر است؛

«همه عالم تَن است و ایران دل
نیست گوینده زین قِیاس خِجل


چون که ایران دلِ زمین باشد
دل ز تَن به بود یَقین باشد»