عصر نو
www.asre-nou.net

سلطنت فقر


Thu 2 08 2018

فرخ ازبرى

farrokh-Azbari.jpg
" در خيابان كه قدم مى زدم از گريه لبالب بودم "
و در آن جلوه پائيز كه بر روى تو بود
يا از آن اشك كه بر سايه خود مى بارى
سينه جوشيد از آن بغض گرفتار تو

چه كسى دست ترا از تن گندم بريد
اين همه ناله بيگاه ترا هيچ نديد
چه كسى از
چشمه سارِ، زندگى دورت كرد
چهره در خاك كشيدن شب و روز
زير اين چرخ كبود
در غم سلطنت فقر، چنين مجبورت كرد

انفرادى شده اين خانه و آن كوچه و هر بام و درى
كه تو در خانه اجدادى خود در به درى
كه چنين ساقه كوتاه تنت
در هجوم ملخان مى سوزد

هشياران حضور
كه از باده خوش سهم تو مستند
همه جا حق دلت را بشكستند
چشم در ابلق ايّام بدوزند و در آئينه ببينند
كه در اين كوچه خيس و همه شهر غريب
ديرگاهيست
نَفَس بال كبوتر آيد
و بر اين خاك جگر سوخته
تاج اهريمن كور
افتد اين بار زبون
بوى خون مى دهد از اين همه بيداد و جنون .

فرخ ازبرى _ آلمان
٣٠ ژوييه ٢٠١٨