عصر نو
www.asre-nou.net

«میزبان تابستانی»

در رادیو همبستگی ــ استکهلم
Sun 29 07 2018

ناصر رحیم‌خانی

naser-rahimkhani.jpg
*در آن جشن ومهمانی تاسیس مدرسه، عموی بزرگ روکرد به پدر و شوخی ـ جدی درآمد که : غلام مدرسه بازنکن ! ای بچه لٌرا چیز یاد می گیرند دوفردا دیگه گوش به حرف ما نمی دهند !
سال ها بعد دانستم حق با عموی بزرگ بود !

*آن بچه لرهای دبستانِ «زندیه» ، آمدند اندیمشک و دزفول،از دبیرستان« پهلوی» دیپلم گرفتند ، رفتند اهواز دانشگاه «جندی شاپور»،«پیشگام» شدند، «فدائی» شدند.

** در آن لحظه، امیر اسداله علم رئیس حزب مردم روی بالکن چه گفت و چه نگفت هیچ در گوشم ننشست . چشم از بلندای بالکن می چرخید روی نئون ها وچراغ های مغازه ها،روی رهگذران ، روی دختران سبزه و سیاه چشم اهوازی . با پایان میتینگ برگشتیم هتل خرم . ّعمو مرتضی رحیم خانی رو کرد به پدرم که : «غلام دیدی وقت سخنرانی علم در تعریف شاه ، یکی سر کرد تو بلندگو گفت مرگ برمصدق ، علم به او چَش غَرّه رفت» . پدر هیچ نگفت . این نخستین بار بود که نام مصدق را می شنیدم آن هم با بازگفت سردِ آن زشت گوئی . در آن تابستان گرمِ اهوازِ سال ۱۳۳۹، من ۱۲ ساله ، دانش آموز پنجم ابتدائی ، تاهنوز نه مصدق و کار و کردار او را می شناختم ، نهانگیزه ی « مرگ برمصدق » را می فهمیدم و نه دلیل چَش غَرّه ی امیر اسداله علم را


« میزبان تابستانی» را گوش کنید

« از یادداشت هائی برای میزبان تابستانی»

** پدر، که درنوجوانی خواندن و نوشتن فارسی رابه سختی و زیر سیاه چادر از ملائی کٌرد آموخته بود، سپس ترپیوسته و غمگسارانه آرزومندِ سوادآموزی «بچه لُرهایِ» ایل بود.

پدر سال ۱۳۳۷ خورشیدی در یکی از « آبادی» های ما ــ آبادی چی چالی غلام خان ــ مدرسه باز کرد .

جشنی گرفته شده ومهمانی داده شد در« دیوان خان» پدر با حضور نماینده ی اداره ی فرهنگ بخشِ شوش دانیال و شماری از عموها و خویشاوندان و اهل آبادی .

مدرسه نامگذاری شد به : « دبستان دولتی زندیه » . به نشانه ی همبستگی و پیوستگی افتخاری «ما» به « خاندان زند» ، با دردست داشتن آن برگه های تاییدیه ی « گروه مرکزی خاندان زند » ، اهدائی امیر حشمت خان ، بزرگ خاندان زندیه با ریشِ دوفاقِ رستم وش مستقر در تهرانِ دهه ی ۲۰ و ۳۰ خورشیدی .

آن زمان این گونه نبود وحالا هم نباید این گونه باشد که بی برگه ی تاییدیه ی امیر حشمت خان زند، لقب زند و زندیه راسرخود و دلبخواه بگذاری دنباله ی نام خانوادگی خود! . خواه درون ( قوسین) خواه بیرون آن ! .

باری ، در آن جشن ومهمانی تاسیس مدرسه، عموی بزرگ روکرد به پدر و شوخی ـ جدی درآمد که : غلام مدرسه بازنکن ! ای بچه لٌرا چیز یاد می گیرند دوفردا دیگه گوش به حرف ما نمی دهند !

سال ها بعد دانستم حق با عموی بزرگ بود !

آن بچه لرهای دبستانِ «زندیه» ، آمدند اندیمشک و دزفول،از دبیرستان« پهلوی» دیپلم گرفتند ، رفتند اهواز دانشگاه «جندی شاپور» ، « پیشگام» شدند ، « فدائی » شدند .

پدر و عموی بزرگ نبودند و ندیدند .هردو در تابستان ۱۳۴۱خورشیدی درگذشتند .

** در آن لحظه، امیر اسداله علم رئیس حزب مردم روی بالکن چه گفت و چه نگفت هیچ در گوشم ننشست . چشم از بلندای بالکن می چرخید روی نئون ها وچراغ های مغازه ها،روی رهگذران ، روی دختران سبزه و سیاه چشم اهوازی . با پایان میتینگ برگشتیم هتل خرم . ّعمو مرتضی رحیم خانی رو کرد به پدرم که : «غلام دیدی وقت سخنرانی علم در تعریف شاه ، یکی سر کرد تو بلندگو گفت مرگ برمصدق ، علم به او چَش غَرّه رفت» . پدر هیچ نگفت . این نخستین بار بود که نام مصدق را می شنیدم آن هم با بازگفت سردِ آن زشت گوئی « مرگ برمصدق» . در آن تابستان گرمِ اهوازِ سال ۱۳۳۹، من ۱۲ ساله ، دانش آموز پنجم ابتدائی ، تاهنوز نه مصدق و کار و کردار او را می شناختم ، نه انگیزه ی « مرگ برمصدق » را می فهمیدم و نه دلیل چَش غَرّه ی امیر اسداله علم را .

** شعر « گالیا» ی هوشنگ ابتهاج را نخستین بار از زبان بخشدار لیسانسیه ی شوش دانیال شنیدم در شهریورماه ۱۳۴۳ خورشیدی .

** روز بعد از دستورشاه دربرچیدن آن دوسه حزب دولتی وتاسیس حزب واحد رستاخیز در اسفندماه ۱۳۵۳ ،بیژن جزنی در زندان قصرگفت : « شاه دیوانه شده و همه ما را خواهد کشت » .

** پاک نژاد در باره ی موقعیت و نقش بیژن جزنی بارها گفت : « شیخوخیت ، تنها برازنده ی بیژن است ».

** شعرِ ترانه ی با صدای ماجده الرومی از نزار قبانی ست :

زن، واژه ها ی مهرآمیز مرد را به یاد می آورد ، از افسون کلمات می گوید ، کلماتی که همانند کلمات نیستند :
با من می رقصد و بُنِ گوشم زمزمه می کند
با کلماتی که هماننده ی کلمات نیستند
بازویم را می گیرد و مرا در پاره ابری غَرس می کند
بارانی سیاه در چشمهایم می بارد نرم نرم ( تشبیهی ست از آمیختگی اشک و سرمه ی چشم )
کلماتی برزبان می آورد که سرگذشتم را و روز و روزگارم را زیر و رو می کند
و مرا زنِ آنات و لحظه ها می سازد
برایم کاخی بنا می کند از وهم و خیال
که بجز یکدم در آن بیتوته نمی کنم
وباز می گردم ....می روم به طرف میزام
هیچ چیز با خود ندارم .... مگر کلمات .

** ترانه ی کرماشانی « جفتی چو دیری ...» با اجرای پری زنگنه ، تقدیم است به بانوی سیاه چشم اهوازی .

** ترانه ی« ژولیت گِرِکو» خواننده ی فرانسوی تقدیم است به یاد بیدار علی شاهنده، انسان فرهیخته ، آزاده ی زنده دل ،شوخِ خوش مشربِ سرخوشِ شعر و ترانه .

**پاره ای گسست ها در گفته ها ، به دلیل کوتاه کردن گفته ها برای فرا نرفتن روایت از فرصت زمانی رادیوست .

**این برنامه، دوشنبه 4 ژوئن 2018 برابر 14 خرداد 1397 در رادیو همبستگی ــ استکهلم تهیه شد و در سلسله برنامه های « میزبان تابستانی» روزشنبه 28 ژوئیه 2018 میلادی برابر14 مرداد 1397 خورشیدی پخش شد .