شارل بودلر
غزلِ پائیزی
برگردان از مانی
Fri 6 07 2018
!زمن پُرسند دوچشمانِ بلورین وزُلالِ تو که: " هان
" عاشق بوالعجب ام گوی، مرا حُسن کجا بینی عیان؟
نازنین باش و خموش! این دلِ رَم کرده ی من از هَر
چیز، جز زِمعصومیِ حیوانِ زبان بسته مَگر
نیست مایل که از دوزخِ رازش تو را گوید باز
،ای که خواهی که کنم خوابِ درازی به لالایی و ناز
.هم نه آن خط که زِآتش به لوح ام رقم زد تقدیر
در عذابم زِشعور، خسته زِعشق هستم و سیر
،بهم آهسته دهیم دل بگذار! عشقِ سیه روی نَهان
!درحصارش به کمین، فِکند تیرِکُشنده زِکمان
آگه ازخُدعه دیربازش ام و فوت و فنون
!گُلِ نسرینِ ملول: وحشت و قتل است و جنون
نه که آفتابِ خزانی چومن هستی تو، نازنینم؟
.ای سپید همچو شبَح، سرد چومیت، تو ای نسرینم
شارل بودلر
برگردان از مانی
Charles Baudelaire
|
|