عصر نو
www.asre-nou.net

قدرت و جامعه


Mon 11 06 2018

اسماعیل رضایی

انسان ها در زیست متعارف اجتماعی خویش به الگوهای زیستی خاصی روی می آورند که با تعامل نامتعارف و تغافل مداوم روند تحول و تکامل جامعه و انسان را به چالش می کشند. چراکه برآمد گاه اندیشه و عمل را در حد و حصرناقص و منقوض دریافت های محیطی از درک واقع و واضح الزام و نیاز جامعه و انسان به اسارت می گیرند. چراکه برآمدگاه اندیشه تحت تاثیر مداوم بالندگی و پویش های محیطی تعامل و تکثر را به الگوهای زیستی مبدل می سازد، که راهنمای انسان ها برای اتخاذ مواضع پیرامون رویکردها ورخدادهای محیطی عمل میکنند.مسلما هر چه قدر انسان ها در سنت و عادت فرو خسبیده و واپسگرایی ایده و عمل را الگوهای راهبردی خود بیابند، هرچه بیشتر از حقایق و واقعیت های پیرامونی فاصله گرفته، و در اتخاذمواضع اصولی با چالش های جدی مواجه خواهند بود.

عادت و سنت جولانگاه اندیشه و عمل عوامانه و عامیانه برای گذر از بن بست ها و تنگناهای حیات اجتماعی انسانی محسوب میشوند. بنابراین کسانیکه براساس عادت و تکیه بر اندیشه و عمل نهادین خویش به موضعگیری های اقتصادی.اجتماعی و سیاسی مبادرت می ورزند؛از اصول و مبانی ایده ای خویش فاصله گرفته و در محدوده تنگ و بسته نگرشی و پراتیکی گرفتار می آیند. پس به درک ناواقع از انسان و جایگاه انسانی در تبادل و تبدیلات اجتماعی روی می آورند که روند مبارزه با پلشتی ها و نابسامانی های اجتماعی را به بیراهه سوق می دهند. چرا که بافت و ساخت مفاهیم و جایگاه راهبردی و کاربردیشان را در فعل و انفعالات اجتماعی در نیافته و به نقد و رد بسیاری از شاکله های ارزشی مفاهیم روی می آورند. از قدرت می گویند و به تفکیک و تشکیک های قدرت های درون اجتماعی روی آورده و به نفی و رد برخی الزام و نیاز برای حرکت های تحولی و تکاملی جامعه و انسان مبادرت می کنند. این روند الزاما به تجرید و تفرد تبادل و تبدیلات درون اجتماعی منجر شده؛ و همچون نگاه دین باورانه و پندارگونه به تضاد و تعارض با نمودهای معرفتی و رویکردی مبارزات اجتماعی انسان ها هدایت می شوند. از حزب می گویند واز قدرت حزبی و انسان حزبی سخن می رانند بدون اینکه تعریف درستی ارائه داده و جایگاه آن را در روند تحولات اجتماعی و تاثیرش را در بهبود تعاملات اجتماعی برای پیشبرد اهداف و آرمان های انسانی بیان دارند. چرا که قدرت را باژگونه می فهمند و به نقد و نفی آن در روابط و مناسبات اجتماعی سوق می یابند. قدرت سیاسی را ممیزه حزب سیاسی یافته و چون تعریف و رسالت حزبی را در نمی یابند به تکفیر و تنفیر آن می پردازند.

قدرت شاخصه و لازمه درگیر شدن با پلشتی ها و نابسامانی های منبعث از سلطه و مکنت است که انسان ها را در محورهای کاذبانه و دروغین امتیاز و اکتساب به اسارت گرفته اند. منتهی این قدرت شاخص و لازم اگر در پس واپسگرایی و گذشته پنداری گرفتار آید به آفتی بنیانکن و مخرب برای جامعه و انسان مبدل می شود. پس حزب و تفکر حزبی و قدرت منبعث از آن ماهیتا مخرب و آسیب ساز نیستند؛ حتی اگر هدفش کسب صرف قدرت سیاسی باشد. آنچه می تواند حزب را از تعهد و رسالتش نسبت به جامعه و انسان باز داشته و به ابزار صرف رفع مسئولیت و تشفی امیال و اقوال مبدل گرداند،توقف در سازه های فکری نهادین و عادات منبعث ازآن می باشد.آنچه که می تواند حزب و انسان حزبی را به سوی انحراف و ابتذال سوق دهد؛ تفکر غالب حزبی است که ممکن است با گرفتار آمدن در دام واپسگرایی ایده ای و یا ناتوان از درک بهینه روندهای تحول و تکامل جامعه و انسان، از اهداف و آرمان های خود فاصله گیرد. تفکر حزبی یعنی تفکر جمعی و قدرت منبعث از آن نیز ماهیتا بایستی نافذتر و تاثیرگذارتر بر روندهای تحولی اجتماعی باشد؛ اگر با زمان بپاید و درک مطلوب و بهینه ای از فعل و انفعالات زمان خویش داشته باشد. پس قدرت با تفکر بیگانه نیست و مبارزه برضد آن با یک حکم کلی، نفی مبارزه طبقاتی که پایه و اساس تمامی کج بنیانی جامعه و انسان است را نیز شامل می شود؛ درخوددارد. چرا که مبارزۀ طبقاتی موثر و کارآمد نیازمند به یک قدرت جمعی وانسان های فهیم و آگاهی دارد که تحت لوای یک برنامه و هدف معین و انسانی، با ناهنجاری های اجتماعی بستیزد. واین مهم با یک حزب فراگیر و مقتدر که به درک الزام و نیاز زمان خویش نائل آمده باشد؛ مقدور می باشد.

درک مفهومی و مضمونی قدرت، راهگشای رفع بسیاری از نارسایی ها و ناهنجاری درون اجتماعی می باشد.مبارزه با قدرتی که برعلیه نظام سلطه سرمایه عمل نموده؛ و نافی ستم طبقاتی است؛ در عمل مبارزه با آرمان های انسانی و انسداد رویه های سیاسی برای گشودن راهی بسوی روشنایی و تحقق اهداف توده های محروم و زحمتکش می باشد. این نگاه آنارشیک به قدرت، بدون توجه به مقطع تحولی و گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، به نگاه اسپارتاکوسی در جابجایی قدرت منجر شده که مفهوم مبارزه طبقاتی و رویکردهای ایده ای برای بسترسازی سازه های نوین اقتصادی اجتماعی را لوث می سازد. برآمد گاه مبارزات طبقاتی و توده ای بایستی در راستای تامین و انباشت کمیت مطلوبی باشد که جامعه و انسان را مستعد درک و دریافت سازه های فکری و عملی نوین سازد. پس نفی حزب، انسان حزبی و تفکر حزبی یعنی نفی مبارزه طبقاتی. اکنون آگاهی های کاذب محصول فعل و انفعالات نامتعارف درونی نظام سلطه سرمایه از چالش های جدی انسانها در درگیر شدن با تعدیات و تجاوزات سلطه گری استبداد سرمایه محسوب می شود. برای زدایش این آگاهی های کاذب مغلوب شده،بایستی به مبارزه ای مداوم و بی امان روی آورد که مسلما نیازمند انسجام انسانهای آگاه و مسئول می باشد که یک حزب با یک برنامه منطقی و اصولی بهتر،مفیدتر و گسترده تر قادر به انجام آن میباشد. ایده ای که حزب، انسان حزبی و تفکر حزبی را نفی می کند،عملاً دارای ایده و تفکر کلنگی است که بایستی با کلنگ ویرانش کرد و از نو سامانش داد. برخی ها انحرافات ایده ای خود را به رادیکالیسم مرتبط ساخته و دیگران را زیر ضرب انتقادات فاقد مبنا ومعنای واقعی خویش، به بدفهمی و نافهمی متهم می سازند،بدون آنکه درک درستی از مفهوم رادیکال و رادیکالیسم داشته باشند.

رادیکالیسم نوعی نگرش و بینش اجتماعی انسانی است که درحوزه سازه ای و ساختاری مورد بحث و فحص می باشد. و این تحول ساختاری برخلاف برخی که می اندیشند با حاکمیت توده های محروم و پایین دست اجتماعی قابل حصول است؛ نیازمند یک کمیت مادی و انسانی لازم می باشد که در پروسۀ مبارزات و تبادل و تبدیلات محیطی برای یک دگرگونی کیفی مورد لزوم حاصل می آید. کمیت خام و آلوده به آگاهی های کاذب نهادین القایی نظام سلطه سرمایه که در بین اقشار پایین دست اجتماعی عمومیت دارد؛ قدرت یک تحول کیفی برای ایجاد سازه های نوین اقتصادی اجتماعی را از آن ها سلب می کند. این نوع تفکر اسپارتاکوسی، آغشته به درک هیجانی و احساسی به روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان، در فهم نمودهای عینی و علمی ایده های مترقی و دورانساز دچار چالش جدی بوده واز درک لازم از روند گذر تاریخی تحولات نظام سلطه سرمایه برای اتخاذ اشکال مناسب مبارزه طبقاتی برخودار نیست.رادیکالیسم با انباشت روزافزون نیاز و الزام جامعه و انسان که با مقاومت و بی توجهی مداوم دارندگان قدرت و مکنت در برابر تغییر و تحول لازم حاصل آمده؛ و بسترهای یک دگرگونی بنیادی را در سازه های مسلط فراهم می سازد. و برای این دگرگونی بنیادی جامعه نیازمند یک انسجام آگاهانه و سازمانیافته می باشد که در پروسۀ یک مبارزه اصولی و منطقی حاصل می آید. مسلما انحراف در مواضع ایده ای، انحراف در اتخاذ مشی اصولی مبارزاتی را به همراه خواهد داشت که روند تحقق دگرگونی های الزامی را طولانی می سازد. براین اساس است که عمال سرمایه برای انحراف اذهان عمومی به التهابات مداوم محیطی روی آورده و روند مبارزه اصولی نیروهای مترقی را در بیراهه ها به چالش می کشند. زیرا زمانی که فهم و درک کافی ومورد لزوم از سازوکارهای ایده های علمی و مترقی فراهم نباشد؛ نوعی اراده گرایی مضمن و بی هویت اشاعه می یابد که مرز بین بودن و شدن و خواستن و شدن را مخدوش می سازد. این ویژگی قدرت همگرایی و همگروهی برای پیشبرد امر مبارزاتی را با مشکلات عدیده مواجه می سازد.

توده های محروم و پایین دست جامعه، بدلیل متاثر بودن مداوم از آگاهی های کاذب حاکمیت سرمایه و فریب و دسیسه های مداوم آن، عموما از قدرت تبیین و تحلیل های رویکردهای محیطی ناتوان بوده؛ و اصولا در گذر از صعوبت معیشت و گذران زندگی اجتماعی خویش، در پراکندگی و افتراق سیر می کنند. این ویژگی آن ها را به انحراف از موازین مبارزاتی و بی ثباتی اقدام و عمل مبتلا می سازد. پس آگاهی و انسجام توده ها برای غلبه بر سازه های معیوب و ناکارآمد محیطی، شرط لازم و نه کافی برای پیشبرد امر مبارزاتی محسوب می شود. چرا که آگاهی و انسجام اگر چه پیشبرد امر مبارزه را تسهیل می کنند؛ ولی می توانند از کمیت مطلوب برای یک تحول کیفی لازم برخوداردار نباشند. پس نمی توان رادیکالیسم را به بدنۀ پایین جامعه مرتبط ساخت و چنین پنداشت که نمودی بی بدیل برای زدودن پلشتی ها و نابسامانی های اجتماعی می باشد. اقشار و طبقات زحمتکش و محروم اجتماعی همواره در اندیشه رهایی از محرومیت ها و کمبودهای دریغ شده از آن ها سیر می کنند. اما این نیروی بالفعل برای به قوه درآمدن نیازمند سازماندهی و آگاهی های حقیقی از بنیان های فساد و تباهی جامعه و انسان برای ایجاد ساختی نوین و متحول می باشند. هرچه قدر عمق فجایع و نابسامانی های اجتماعی بیشتر و گسترده تر باشد به همان اندازه رواج خرافه ها و فریب و اوهام محرومین و اقشار فرودست اجتماعی وسیع تر و عمومی تر عمل می کند. چرا که عوامل قدرت و مکنت برای انحراف اذهان و توجیه روندهای فاجعه بار، از تاویل و تفسیرهای پندار گون و وهم انگیز با بار خرافه و تخدیری اندیشه و روان توده ها بهره می گیرند.پس رهایی خواهی اگرچه در نمود و نهاد اقشار محروم و فرودست اجتماعی وجود دارد؛ ولی بالقوه گی این توان و قدرت، در قدم اول نیازمند فرارویی و رهایی از چنگال مخوف و دهشت خرافه و توهماتی است که توسط صاحبان قدرت و مکنت در آن ها نهادینه شده است. واین مقدور نیست مگر با انسجام و وحدت نیروهای آگاه و فهیمی که با درک و شناخت واقعی و بهینه روند تحولات اجتماعی در راه رهایی جامعه و انسان گام بر می دارند.

تمامی کج فهمی ها و کج اندیشی های انسانی، محصول عادات و نهادینگی نوعی تفکر و اندیشه پیرامون جامعه و انسان می باشد؛ که برونرفت از آن ها خلایی را در وی ایجاد می کند که با نمودهای نوین زیست انسانی در تقابل و تمارض قرار دارند. پس خلاء حاصله را با نمودهای مسلط پر نموده و به تاویل و تفسیرهای خود اقناعی و دگر فریبی روی می آورند.چراکه این روند بدلیل سهل الوصول و سهل الحصول بودن بوده ها و داشته ها فرد را به تمکین واداشته و مقاومتش را در برابر نمودهای نوین و انسانی زیست اجتماعی بر می انگیزد. براین اساس است که بسیاری با داعیه اندیشه ورزی و مبارزاتی پیرامون جامعه و انسان، قدرت مهار خود در برابر انباشت و انباز هرچه بیشتر اکتساب و امتیاز را نداشته وبه توجیه، تاکید و اتکای خود بر داشتن و بیشتر داشتن و تفاوت خود با دیگران روی می آورند.این ضعف خصلتی انسان ها روند تعهد گزینی و مسئولیت پذیری وی را در برابر مظالم و تعدیات عناصر فائقه و مسلط جامعه، به شرط و شروط و مصلحت و فرجامی متصل می سازد که وی را در محافظه کاری و بی ثباتی رای و نظر فرو می برد. بنابراین، دروغ و دغل، تحریف و تخفیف ها و توجیه و تاویل های انسانی، از زیست متعارف اجتماعی و نمودهای متعالی برای زدایش عوامل و عناصر فواصل و رذایل درون اجتماعی جلوگیری می نمایند.

جامعه شقه شده از اقشار و طبقات متفاوت و متکاثر، قدرت را متناسب با فهم و درک طبقاتی و مصلحت و منفعت القایی نظام مسلط طبقاتی بکار می گیرد.چرا که دور نمای امید بخشی برای آتیه انسانها وجود نداشته و برای تامین و تضمین آتیه خویش از چارچوبهای متعدیانه نظام سلطه سرمایه بهره میگیرند. ضمن اینکه نمودهای قدرتی و اعتباری انسانی به اکتسابات و امتیازات مجازی و بی ثباتی وابسته است که فرد را اغوا و انشا به روندهای زیست نامتعارف اجتماعی می نماید. براین اساس است که انسان ها در تلاشی مداوم به هر دستاویز نامتعارف و بیمارگونی روی می آورند تا بتوانند خود را به حداقل های اهدایی عمال سرمایه متصل سازند تا شاید مفری برای آتیه بی پشتوانه اش باشد. این رضامندی حداقلی، مبارزات توده ها را در تعبیر و تفسیر های معماگون، از بالقوه گی توش و توان باز داشته و به عاملیت زیست تابعی و القایی سازه های مسلط هدایت می کند.اینکه انسانها به یکدیگر می تازند و رنج مداوم حیات را بر یکدیگر روا می دارند؛ محصول روان آزرده از ستم طبقاتی است که در آنها تشکیک و تردید هایی را نهادینه ساخته که خشم و کین برخاسته از تعدی و تجاوز قدرت مسلط را با تعدی به حریم یکدیگر تشفی می بخشند.زیرا در گذر از دشواری های صعب و ثقیل زیست اجتماعی، انسان ها درک متقابل را به القای متقابل ناروایی های محیطی مبدل ساخته اند.

سامانیابی مناسبات تولیدی در نظام سلطه سرمایه به عامل تفکیک و تفریق روابط انسانی در فراشدهای اقتصادی اجتماعی مبدل شده است. چراکه قدرت انتزاعی برآمده از این مناسبات، جامعه را از زیست برابر و عادلانه دور ساخته و برخلاف منافع ومصالح عامه، روند تخریب و تکذیب سامانه های انسانی زیست عمومی را در پیش گرفته است. مناسبات تولیدی در حاکمیت مستبد سرمایه نمود تغییر شکل یافته بردگی اعصار گذشته را تداعی می کند. چرا که انسان ها تمام توش و توان خود را برای یک زیست حداقلی به نفع اربابان قدرت و مکنت بکار می گیرند. آغاز و فرجامی که جز بطالت زمان و ازدست دادن تن و روان به نفع اقلی حاکم بر اریکه قدرت، چیزی برای انسان ها به همراه ندارد. با وجود این چرا انسان ها تن به این اسارت داده و برای زیست انسانی با درک متقابل عمیق و پایا اقدام بایسته ای از خود بروز نمی دهند؛ در خود ابهام و گویایی خاصی دارد که به درک و شناخت عمیق و همه جانبه روابط و مناسبات حاکم در نظام سلطه سرمایه وابسته است. درک و شناختی که اکنون در پس بسیاری از مطالبات به تاخیر افتادۀ انسان ها تحت تعدی مداوم سلطه سرمایه از دایرۀ تعاملات انسان ها خارج شده است. ولی این مطالبات به تاخیر افتاده تحت سلطه سرمایه نه تنها هرگز دست یافتنی نیست؛ بلکه در بحران زایی و بی ثباتی ذاتی آن بسوی انباشت هر چه بیشتر سوق یافته و انسان ها را هرچه بیشتر محافظه کارتر و بی رمق تر از گذشته به سوی وعده و وعید های سرابگون عمال سرمایه روان ساخته و می سازد. بنابراین تنها راه رهایی، دگرگونی بنیادی روابط و مناسبات تولیدی حاکم است که به نفع کلان سرمایه داران و به ضرر اقشار و طبقات محروم و ستمدیدۀ اجتماعی رقم خورده است.این دگرگونی در بدو امر نیازمند رها شدن جامعه های انسانی از قید و بندها و امید های واهی است که هماره از سوی بنگاه های تبلیغاتی عمال سرمایه برای فریب و اغفال عامه بکار گرفته شده و می شود.انسان ها ماهیتا و اصالتا قادر به یک زیست متعامل و متمایل به درک متقابل مصالح و منافع انسانی خود می باشند به شرطی که از یوغ اسارت بار نظام سلطه سرمایه و روابط و مناسبات تولیدی مخرب و ناسازگار با ماهیت واقعی و حقیقی مناسبات انسانی رها شوند. این رهایی متضمن رهایی از اکتسابات و امتیازات واهی و بی ثباتی است که از سوی عمال سرمایه برای تفرق و تفکیک و تشکیک های روابط درون اجتماعی و بین انسان ها تشویق و ترویج می گردد.

اکنون نظام سلطه سرمایه بر بستر تحول و تکامل اجتماعی تاریخی، در گردابی از بی ثباتی و ناامنی ها برای تداوم حیاتش گرفتار آمده است. روند هرج و مرج گونۀ حرکت های عمال سرمایه در سطح جهان محصول مقاومت و گریز از مسئولیت نظام سلطه در برابر خواست و نیاز تکامل تاریخی جامعه و انسان است. مقاومت عمال سرمایه در برابر تکامل تاریخی جامعه و انسان و رجوع به گذشته و احیای سنت های واپسماندۀ اقتصادی اجتماعی، در باتلاقی از ناامنی های محیطی گرفتار آمده که هرچه دست و پا می زنند؛ بیشتر و بیشتر در آن فرو می روند. قدرت یا قدرت های فائقه جهانی با صف آرایی در برابر یکدیگر و در تلاشی بی سرانجام برای حفظ هژمونیت و سلطه گری خویش، خواست و نیاز انسا ن ها را ملعبه اهداف و نیات شوم خویش قرار داده اند. این روند اگر چه برای اقشار و طبقات محروم و ستمدیدۀ جامعه های انسانی فاجعه بار خواهد بود؛ ولی رادیکالیسم اقتصادی اجتماعی را تسهیل و قدرت های سلطه خواه و متجاوز به حقوق انسانی را در یک فراز و فرود های تصادمی و تقابلی بسوی تسلیم و پذیرش خواست و نیاز تحول و تکامل جامعه و انسان هدایت خواهد کرد. زیرا تحول و تکامل ماهیتا واپسماندگی ایده و عمل را برنتافته و عوامل متعدی به حیات انسانی را وادار به تسلیم در برابر خواست و نیاز خود خواهد نمود.چرا که در فرایند تحولی و تکاملی یک مبارزه آشتی ناپذیر بین نیازهای تحولی و عوامل بازدارندۀ تحقق آن در می گیرد که تا برقراری یک تعادل نسبی و پایدار به روند خود ادامه می دهد. این فرایند با مبارزه اصولی و مطلوب نیروهای مترقی و مبارز، سریع تر و بهینه تر به اهداف انسانی خویش دست خواهد یافت.

نتیجه اینکه: انسان ها تحت تاثیر مداوم رویکرد های محیطی، به القا و املای دریافت ها و برداشت ها از فرایندهای تبادل و تبدیلات اجتماعی به یکدیگر روی می آورند. این فرایند با بافت و ساخت مفاهیمی همراه می باشند که تحت تاثیر روندهای تحول و تکامل جامعه و انسان به الگوهای راهبردی شان عمل می کنند. براین اساس استفاده نابجا و نامرتبط مفاهیم با ویژگی های حاکم بر محیط زیست انسانی، وی را از درک و فهم لازم برای گذر از ناروایی ها و موانع حیات فردی و جمعی باز می دارد. مفهوم قدرت در جامعه با بسیاری از نمودهای تحولی ارتباط تنگاتنگ دارد. بدین مفهوم که درک عادت گون به قدرت و اتکای به قدرت منبعث از واپسگرایی ایده ای جامعه و انسان را در نایابی ها و نارسایی های ایده و عمل بسوی بن بست های حاد و مزمن هدایت می کند. بسیاری با درک غلط از مفهوم قدرت، به نقد فاقد مضمون و محتوای قدرت پرداخته و قدرت را بدون توجه به ویژگی های محتوایی آن در پروسۀ تحولات اجتماعی انسانی مد نظر می گیرند. براین اساس، قدرت حزبی و اندیشه جمعی را نفی و یا قدرت نیروهای پایین دست اجتماعی را تنها بدیل ممکن برای رهایی از پلشتی ها و تعدیات مداوم نظام سلطه سرمایه می دانند. این نگاه اسپارتاکوسی به قدرت با نمودهای احساسی و هیجانی خویش، درک مفهومی قدرت را در ظرفیت های پایین اقشار و طبقات اجتماعی که عموما بدلیل گرفتار آمدن مداوم درتلاش معاش برای گذران زندگی در افتراق زیسته و تحت آگاهی کاذب القایی نظام سلطه سرمایه از درک واقع حیات اجتماعی خویش فاصله دارند؛ تحلیل می برند. پس سازماندهی بالفعل این قدرت های بالقوه نیازمند یک سازمان منسجم و قدرتمند حزبی می باشد که بتواند با درک نیاز و الزام متناسب با روندهای تحول و تکامل جامعه و انسان، بسوی رهایی محرومان و زحمتکشان که همواره برای جبران مطالبات به تاخیر افتادۀخویش در تکاپو و تلاش مداوم سیر میکنند؛ گام بردارد.اکنون نظام سلطه سرمایه در ضعیف ترین تعاملات و مراودات خود با جامعه جهانی قرار داشته و از ضربه پذیری بسیار بالایی برخوردار میباشد.براین اساس با ایجاد ارزشهای تصنعی در بازار کار و سرمایه تلاش بی سرانجامی را برای تداوم هژمونیت خود در پیش گرفته است. این ارزش های تصنعی که بحران حاد و مزمن نظام سلطه سرمایه را در خود نهفته دارد؛نمود مقاومت عمال سرمایه در برابر خواست و نیاز مرحله کنونی تاریخ تحولات اجتماعی می باشد. انباشت روزافزون مطالبات به تاخیر افتاده جامعه های انسانی محصول ناتوانی سازه های کهنه و فرتوت نظام سلطه سرمایه، برقراری سازه های نوین و رادیکال اقتصادی اجتماعی را به الزامی حتمی و قطعی برای تداوم حیات عمال سرمایه مبدل ساخته است. این فرایند در جنگ های رقابتی و نیابتی بین قدرت های بزرگ سرمایه برای حفظ و حراست از موقعیت رو به زوال خویش کاملا مشهود است. پس اتخاذ اشکال مبارزاتی متناسب با روندهای تحولی کنونی،می تواند دگرگونی های مورد لزوم را تسهیل کند.

اسماعیل رضایی
پاریس
11/06/2018