عصر نو
www.asre-nou.net

«برده دارانِ زمان ها» چوبِ حراجَم زدند!


Sat 26 05 2018

رضا شکیبا



*نمی دانم پچپچهِ نحسِ کدام گوشه تاریخ در گوشمان ثبت شده که وقتی امروز «ناصر» به مهمانی غریب مرگ رفت، او را با اسمِ نازیبِ «فرمان» یاد کردیم؟

*نمی دانم به چارچوب کدام درِ شکسته تاریخ تکیه زده ایم که وقتی امروز «ناصر» به سفر مرگ رفت او را با دشنه ای خونریز در دست دیدیم که به «جنگ نحس غیرت» می رفت؟

*حالا به هر چه نگاه می کنیم، نبودِ او در امروز است و به هر چه گوش می سپاریم، طنین این بیتِ زندگیِ او:
اشک وُ من با یک ترازو، قدر هم بشناختیم /
ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را

* حالا در این دقیقه که داستان زندگیِ او به نقطه آخر رسیده گویی در این بیتِ زندگیِ او باید شروع شویم:
پرده پرده آنقَدَر از هم دریدم خویش را /
تا که تصویری ورایِ خویش دیدم خویش را

*چه احترام غریبی دارد مرگ وقتی که در لحظه رفتن با خود تکرار کنی:
شمع ام وُ با سوختن تا آخرین دَم زنده ام/
قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را

*چه احترام وزینی دارد مرگ وقتی که در لحظه رفتن، رو به برده داران زمان فریاد بزنی:
بزم داران جهان مِی از سبویِ پُر خورند/
من تُهی پیمانه بودم، سر کشیدم خویش را
«برده دارانِ زمان ها» چوبِ حراجَم زدند/
دستِ اول تا برآمد، خود خریدم خویش را

**********

به نظر من ناصر ملک مطیعی را باید در لحظاتی از عُمراَش شناخت که در حضور دوستدارانش شعر «خویش» را دکلمه می کرد و چقدر این شعر چکیده دادخواهی او از برده داران زمان ماست! و باز هم به نظر من حیف است او را با اسم فرمان و دشنه در دست ( و چون سمبل جاهلی) یاد کنیم. دکلمه یاد شده را در پایین گوش دهید:


https://www.youtube.com/watch?v=EpwbEq16Y3Y