عصر نو
www.asre-nou.net

به ياد داريوش كارگر
«پايان يك عمر»


Sun 20 05 2018

محسن حسام

Mohsen-hesam02.jpg
زماني است،
جايي،
كه مرگ، يك رويداد محسوب مي‌شود. (1)
رولان بارت

پايان يك عمر داستان سفري است در اعماق شب. عبور از مرز.
راوي در اين اثر از سفر ناگريزش براي ما مي‌گويد، سفري كه پاياني بر آن متصور نيست.

«فارستر» در كتاب جنبه‌هاي رمان، در بارة لئون تولستوي چنين مي‌نويسد: «هيچ رمان‌نويسي به بزرگي تولستوي نيست، چرا كه تصوير كاملي از حيات آدمي را هم از جنبة معمولي، هم از جنبة قهرماني او بدست مي‌دهد. تولستوي هم اثرات زمان، هم ظهور و سقوط يك نسل را ـ بويژه در رمان سترگ جنگ و صلح ـ نشان مي‌دهد». (2)

پايان يك عمر حديث زندگاني يك نسل است، نسلي كه تمام اميدش به نتايج انقلاب بود. اين نسل خواهان استقلال، دموكراسي، تغييرات بنيادي و عدالت اجتماعي بود.

پايان يك عمر حديث زندگي راوي نيز است.

ما در طول سفر از زبان راوي به ماجراي زندگي او، آنچه را كه بر او و خانواده‌اش گذشته است، وقوف پيدا مي‌كنيم. راوي روايتش را از مقطع سركوب شروع مي‌كند. در سپيده‌دم پيروزي، وضعيت آشفته‌اي را كه ناشي از هرج و مرج جامعة بحران‌زده است، با بهره‌گيري از شيوة رجعت به گذشته، جزء به جزء در متني نه زنجيره‌اي، بيان مي‌كند. راوي نه گزارش مي‌نويسد و نه سعي مي‌كند داستان مستندگونه ارائه دهد. راوي، داستان مي‌گويد. از سفر شبانه مي‌گويد. نقبي به گذشته مي‌زند، رگه‌هايي از زندگي خود و خانواده‌اش را از بطن حوادث بيرون مي‌كشد. از فراق مي‌گويد. ضربه‌هايي كه بر او، خانواده‌اش ـ مرگ برادر ـ و بر سازمان سياسي‌اش وارد آمده. راوي به دنبال تعقيب و گريز، دست آخر مجبور مي‌شود به فعاليت زيرزميني روي بياورد. سپس بر آن مي‌شود موطن خود را ترك كند. نويسنده در اين رمان كوچك مضامين متنوعي را برگزيده است؛ مضاميني كه ارتباط تنگاتنگ هم با زندگي راوي هم با زندگي مبارزاتي وي دارد.

ساختار پايان يك عمر

همانطور كه در سطور بالا گفتيم، نويسنده براي به سامان رساندن پايان يك عمر از شيوة رجعت به گذشته استفاده كرده است. از حال به گذشته برمي‌گردد، از گذشته به حال. ما در كنار راوي كودكي، جواني و بلوغ سياسي او را مرور مي‌كنيم. طرفه اينكه، مخاطب بي‌آنكه خود بدان آگاه باشد، در يادآوري دقايق و لحظات رويدادهاي گذشته با راوي همسو مي‌شود. اين ترفند تا حد يگانگي با راوي پيش مي‌رود. مخاطب واقعي بودن آنرا احساس مي‌كند.

اين اثر در نگاه اول شباهت به يك داستان بلند مي‌برد. اما با مرور دوباره مي‌بينيم كه نه تنها به رمان نزديك مي‌شود، بل ساختمان يك رمان را از جهت معماري در بطن خود دارد. همانطور كه مي‌دانيم جنبة اصلي رمان داستان‌گويي است. در اين اثر خاطرات گذشته بريده بريده همچون قطعات موزائيك روي هم سوار مي‌شوند. ما به تدريج شاهد شكل‌گيري اشخاص رمان هستيم. شخصيت‌هاي اصلي ساخته و پرداخته مي‌شوند. شخصيت‌هاي فرعي در ارتباط با نقشي كه نويسنده بر آنها مي‌زند، از پردة ابهام به در مي‌آيند و خودي مي‌نمايانند. نويسنده با ترفندهايي از اين دست به اشخاص رمان هويت مي‌بخشد.

حال اين پرسش به ميان مي‌آيد: راوي چه كسي است؟ ما در چه زماني به سر مي‌بريم؟ 1362. پنج سال از انقلاب گذشته است. سازماني كه راوي و برادرش سياووش متعلق به آن هستند، زير ضربات بي‌وقفة رژيم قرار گرفته است. سياووش سر قراري لو مي‌رود. بازداشت و به زندان مي‌افتد. راوي همسر و دو فرزند خردسال دارد. خانواده‌اش از هم پاشيده‌اند. نه، پدرش مادرش را طلاق داده است. راوي خواهري دارد. هموست كه به ملاقات برادرش سياووش به زندان مي‌رود و اخبار زندان را به راوي مي‌رساند. راوي و سياووش اعضاء فعال يك سازمان سياسي چپ هستند كه به خاطر موضع‌گيري در برابر حاكميت مجبور شده‌اند دست به فعاليت زيرزميني بزنند. سياووش اعدام مي‌شود. راوي عليرغم تعلقاتي كه به خانواده، سازمان و مردم دارد، مجبور مي‌شود وطن خود را ترك كند. پس راوي در سفر است. همراه يازده تن ديگر كه لابد هر يك به دلايلي مجبور به ترك وطن شده‌اند. ما طي سفر شبانه دو بار از زبان راوي مي‌شنويم كه تك و توكي از مسافران به يكي از اقليت‌هاي مذهبي تعلق دارند و به خاطر فشار فزاينده بنيادگرايان مجبور به مهاجرت شده‌اند. سفر بي خطر نيست. دره، دامنة كوه، سرماي زمهرير، سوسوي ستاره‌ها، صداي تك‌تيرها. راوي است و ده‌ها خاطره؛ خاطره‌هايي كه دم به دم در ذهنش بازتوليد مي‌شوند. راوي با تداخل زمان‌ها و رجعت به گذشته به بازآفريني آنچه كه بر او و بر مردمان آن مُلك رفته است، مي‌پردازد. راوي در شبانه‌ترين لحظات بارها واژة «ترس» را به كار مي‌برد. ما مي‌گوئيم هراس. استفاده و كاربرد به جاي واژة ترس به واقع هراس را در جان مخاطب مي‌ريزد. راوي با كاربرد اين واژه همه تجربه‌هاي دورة فعاليت زيرزميني‌اش را و علل ترك ميهنش را با مخاطبانش در ميان مي‌گذارد. ترس از آزار و شكنجه، حس معلق بودن، احساس اينكه به خاطر ترس از آزار و شكنجه و اعدام به ناگزير بار سفر بسته و مجبور شده است با بخش عمدة هستي گذشته‌اش فاصله بگيرد. در اين حالت راوي كه خود دچار بحران‌زدگي است، در يادآوري گذشته، با حالت تب‌داري، بين اميد و نااميدي در گذار از جهنم بنيادگرايان وحشت مرگ را در تيره‌هاي پشتش احساس مي‌كند. در اين حالت ما با خصائص و احوالات دروني، طرز تفكر و تلقي‌اش نسبت به مضمون انقلاب و خواست‌هاي دموكراتيك مردم و آنچه را كه راوي‌ها و سياووش‌هاي ديگر از ثمرة انقلاب انتظار داشتند، آگاه مي‌شويم. اين تحولات در يك خط داستاني مستقيم بيان نمي‌شود. نويسنده با ايجاد طرح و توطئه، كشمكش شخصيت‌هاي رمان، بازآفريني وقايع و حوادث و رويدادهاي غيرمترقبه، كاربرد صحيح و بجاي گفت و شنودها در ارتباط با مسائل بغرنج اجتماعي آنرا به وضوح نشان مي‌دهد بدون آنكه دست به پيشداوري بزند. نويسنده تنها روايت مي‌كند با همان زبان تلگرافي بي‌آنكه در كاربرد زبان سكته ايجاد كند. در رمان كوچك داريوش كارگر داوري و پيشداوري در كار نيست. نويسنده آگاهانه و با هوشياري نحوه و چگونگي داوري را، قضاوت را به عهدة مخاطب مي‌گذارد. اين مخاطب است كه بايد با مرور دوبارة روايت در رابطه با چند و چون مضامين انقلاب و نتايج حاصله از آن به داوري بنشيند. از اين رو به صراحت مي‌توان گفت كه رمان پايان يك عمر با آثاري از اين دست سخت متفاوت است. به نظر مي‌رسد اين اثر، در نگاه اول از جهت معماري ساختاري پيچيده دارد. مضامين مكرر، نه با رعايت توالي زماني در متن زنجيره‌اي، بل، با پرش‌هاي غافلگيرانه با بهره‌گيري از تصوير و توصيف به ويژه گفت و شنودها در فضاي تيره و هراس‌انگيز سفر شبانه بيان مي‌گردد. نويسنده در اين رهگذر از همة امكانات طبيعي و واقعي، صفير باد، زوزه گرگ‌ها، شيهة اسب‌ها، سوسوي ستاره‌ها، پرتو ماه، سقوط قلوه‌سنگ‌ها به هنگام صعود اسب‌ها از كوه و بالاخره صداي تك‌تيرها براي پيشبرد روايتش استفاده كرده است. شنيدن هر صدايي از اعماق شب، بوهاي منتشر در هوا، رواي را به گذشتة دور مي‌برد. راوي به كجا مي‌رود؟ پيش‌رو غلظت سياهي است. ما چشم‌انداز روشني نمي‌بينيم. راوي مي‌داند و به وضوح احساس مي‌كند كه درهاي پشت سرش بسته شده و آيندة نامعلومي در انتظارش است. به اين تكه‌ها عنايت فرمائيد:

«روي اسب بلند مي‌شوم. چشم مي‌گردانم. از دور صداي گلوله مي‌شنوم».

«نسيم كه مي‌آيد، آرام، نرم و سبك. دره،‌در قفا مانده است. ابري در كار نيست. غريب است».

«اما ستاره‌ها هم سوسو نمي‌زنند».

«در ديدرس، بر بستر و در دامنة چشم‌انداز. آن پائين. توي دره. دور نه، نه چندان هم نزديك. راست، در مسيري كه دست‌ها نشانش مي‌دهند. نورست باز.. نور در غبار».

گفتيم كه اين اثر از محدودة يك داستان بلند برگذشته و به رمان نزديك شده است.

شخصيت‌ها

از نظر «لويي آراگون» (3) شاعر و رمان‌نويس معاصر فرانسه، «يك رمان، بنا بر تعريف اثري است كه شخصيت‌ها را بروي صفحه مي‌آورد». به نظر لويي آراگون در هر رماني عمدتاً «چندين شخصيت وجود دارد، شخصيت‌هايي كه در رمان وجود واقعي دارند».

آراگون اعتقاد دارد كه شخصيت‌ها «با خود مؤلف رابطه‌اي ويژه دارند».

آراگون اينطور ادامه مي‌دهد: «شايد مؤلف خود يكي از اين شخصيت‌ها است، يا در ميان هيچيك از اين شخصيت‌ها نيست».

آراگون مي‌گويد بايد توجه كرد كه «شخصيت‌ها نبايد كليشه‌اي باشند».

از نظر آراگون در هيچ زماني ما نمي‌توانيم بگوئيم «اما بواري (Emma Bovary) من هستم» دانستن اينكه واقعيت چگونه به يك رمان راه پيدا مي‌كند، چندان آسان نيست.

باري، با مرور دوبارة پايان يك عمر مخاطب درمي‌يابد كه راوي نه تنها وجود واقعي دارد، بل، به يقين خود يك از شخصيت‌هاي محوري رمان است. ما اين را به وضوح در ارائه مكرر مضامين كه لايه بر لايه بر هم سوار مي‌شوند مي‌بينيم. اين لايه‌ها انگار برگرفته از زندگي نابسامان مؤلف كتاب است. حال اگر بپذيريم كه وجوه‌اي از خصوصيات، احوالات دروني، همچنين طرز تفكر مؤلف در شخصيت محوري رمان، راوي، مجموع شده است مي‌توانيم با قيد احتياط چنين نتيجه‌گيري كنيم كه رمان كوچك پايان يك عمر شرح حال زندگي مؤلف است.

زمان در رمان

به نظر لويي آراگون: «زمان در رمان يك ويژه‌گي دارد. ما مي‌توانيم به اشكال گوناگون به آن پاسخ گوئيم».

آراگون مي‌گويد: «اما پرسش در بارة زمان، به ويژه بهره‌گيري از زمان سئوالي است مختلط كه به فلسفه‌اي كه در درون رمان وجود دارد، ارتباط دارد».

از نظر آراگون مي‌توان از جوانب مختلف به شيوه نگارش «زمان در زمان» نگاه كرد.

آراگون اينطور مثال مي‌زند: «ما مي‌دانيم كه در ادبيات معاصر و در سينما اين شيوه، چيزي كه ما به آن بازگشت به گذشته مي‌گوئيم، وجود دارد. اتخاذ اين شيوه به ما كمك مي‌كند كه به واسطه آن ما به گذشتة اشخاص رمان و فيلم پي ببريم، اشخاصي كه براي ما ناشناخته بودند».

ما نمونه‌هاي آن را به وضوح در پايان يك عمر مي‌بينيم.

در اين اثر يك نكتة كليدي هم وجود دارد كه مايل هستم به آن اشاره كنم: مي‌دانيم كه رمان از كجا شروع مي‌شود اما به اين امر نمي‌توان وقوف كامل پيدا كرد كه رمان دست آخر در كجا پايان مي‌يابد. همچون رود شناوري كه نمي‌دانيم منشاء آن از كجاست و به كدام درياچه مي‌ريزد. اشخاص رمان بر بستر اين رود سوار بر امواج آب همچون غريقي در حال دست و پا زدن هستند.

از نظر آراگون: «شخصيت‌ها در موقعيت قرار دارند».

آراگون در جاي ديگر چنين مي‌گويد: «شخصيت مي‌تواند مؤلف را در بر بگيرد يا نگيرد. اشخاص حقيقي باشند يا صرفاً خيالي باشند.

لويي آراگون با قاطعيت چنين پاسخ مي‌دهد: «ما به تمام سئوالاتي كه هر بار به طور طبيعي مطرح مي‌شوند، واقف هستيم».

از نظر آراگون «كار خلاقه تا اندازه‌اي خطر كردن است».

نويسنده در اين اثر با اتخاذ تدابير و شيوه‌هايي از اين دست آگاهانه دست به خطر زده است. الحق ثمرة كارش با توفيق زيادي همراه بوده است. پايان يك عمر يك اثر رئاليستي است كه با بهره‌گيري از شگردها و راه و روش و شيوة مدرن نگاشته شده است.

عدم امكانات در پخش و توزيع كتاب

در فرنگ آثاري خلق مي‌شود كه به خاطر عدم امكانات در پخش و توزيع صحيح آن دير خوانده مي‌شود، يا به دست كسي نمي‌رسد و خوانده نمي‌شود. پايان يك عمر كاري است از اين دست.

باري، نويسنده با استفاده از تداخل زماني قادر شده است نقبي به گذشته بزند و اشخاص را كه براي ما ناشناخته بودند، به روي صحنه بياورد و به آنها جان ببخشد و آنها را واقعي جلوه دهد.

لويي آراگون در ادامة بخش شخصيت‌هاي رمان و واقعيت چنين مي‌گويد: «اين درست است وقتي كه ما از رئاليسم (Réalisme) حرف مي‌زنيم، مردم ابتدا به رمان فكر مي‌كنند. حتي اگر فكر كنيم كه رئاليسم مقوله‌اي است فراتر از رمان و شعر. در رمان هميشه پرسش‌هايي از اين دست مطرح مي‌شود. نخستين پرسش رئاليسم همين واقعيت است؛ وجود واقعي شخصيت‌ها و رابطة آنها با خود مؤلف».

لويي آراگون از گوستاو فلوبر مي‌گويد: «يكي از رمان‌نويس‌هاي بزرگ قرن پيش، فلوبر، مي‌گفت «من مادام بواري هستم» (4). عليرغم اين حرف‌ها، به زعم من، در هيچ زماني ما نمي‌توانيم وقتي كه مي‌گوئيم مادام بواري من هستم را رد كنيم».

از نظر لويي آراگون نوشتن يك رمان قوة ابتكار معيني را نمايندگي مي‌كند. او اعتقاد دارد كه: «وجداناً كار خلاقه، تا اندازه‌اي خطر كردن است. اما، با اين همه، به هنگام نوشتن به شوق مي‌آئيم و ادامه مي‌دهيم».

مادام بواري من هستم

در ادامه اين بررسي مايل هستم داستان جملة مشهور گوستاو فلوبر را براي خواننده بازگو كنم. گمان مي‌كنم هر يك از ما در جواني در هر نقطه‌اي از گوشة جهان كه شروع به كار ادبي كرديم به ويژه به نوشتن داستان و رمان پرداختيم، بارها در جمع كوچك با شنيدن اين جملة معروف من مادام بواري هستم، از خود مي‌پرسيديم كه اين جمله به چه مناسبتي، كي و كجا از زبان فلوبر نقل شده يا اصلاً در يادداشت‌ها، مقالات و مكاتباتش نوشته شده است يا نه؟

پاسخ اينست: جملة «من مادام بواري هستم» در هيچ دستنبشته‌اي از گوستاو فلوبر ديده نشده است. ميلان كوندرا نويسندة سرشناس چك كه از سال 1975 در فرانسه به سر مي‌برد (وي سال‌ها در يكي از دانشكده‌هاي ادبيات شهر «رن» به تدريس ادبيات مشغول بوده است. لازم است در اينجا اشاره كنيم كه كوندرا سال‌هاست كه رمان‌ها و مقالاتش را به زبان فرانسه مي‌نويسد. از كوندرا تاكنون به جز رمان‌ها سه مجموعة مقاله انتشار يافته است: هنر رمان (5)، وصاياي خيانت شده و پرده. ميلان كوندرا مطالعات گسترده‌اي پيرامون ادبيات كلاسيك فرانسه انجام داده است). حال ببينيم به روايت ميلان كوندرا جملة معروف «من مادام بواري هستم» كه ظاهراً منسوب به نويسندة رمان مشهور مادام بواري، گوستاو فلوبر است، از كجا و چه زماني و چگونه وارد ادبيات جهاني شده است.

ميلان كوندرا در «پرده» (6) چنين مي‌نويسد: «حتي اگر كسي رمان‌هاي فلوبر را نخوانده باشد، جملة «من مادام بواري هستم» را از ياد نخواهد برد».

ميلان كوندرا سپس اينطور ادامه مي‌دهد: «اين نكته‌سنجي مشهور فلوبر هرگز نوشته نشده است».

در واقع ما: «اين جمله را مديون مادموازل ـ آملي بوسكه (7) ـ رمان‌نويس متوسط الاحال هستيم. اين نظر كوندرا است. تأكيد از ماست ـ كه احترام و ارادتش را به دوستش فلوبر ابراز داشته است. زماني كه فلوبر «پرورش احساسات» (8) را منتشر كرد، آملي بوسكه دو تا از مقالاتش را به اين كتاب اختصاص داد. باري، قضيه از اين قرار است: «روزي آملي بوسكه از فلوبر مي‌پرسد كه به هنگام نگارش رمان مادام بواري كدام‌يك از زن‌ها «مدل اما بواري» (9) بوده است. فلوبر به او پاسخ مي‌دهد كه: «مادام بواري من هستم». آملي بوسكه كه به نظر كوندرا رمان‌نويس شناخته شده‌اي نيست، تحت تأثير جملة فلوبر قرار مي‌گيرد. وي اين جمله را عيناً به شخصي به نام «م. دشرم» (10) منتقل مي‌كند. م. دشرم نيز كه به شدت تحت تأثير قرار گرفته بود، جملة معروف را به ديگران منتقل مي‌كند».

شايد به جز نوشتة ميلان كوندرا در بارة جملة معروف، روايت يا روايات ديگري هم وجود داشته باشد كه راقم اين سطور از آن بي‌اطلاع است.

حديث نفس

باري، داريوش كارگر با فشرده‌ترين كلمات سرگذشت تلخ مردم ديار ما را از وراي رويدادها براي ما حكايت مي‌كند. گزينش زبان تلگرافي به او كمك مي‌كند كه در رجعت به گذشته، باره باره، رگه‌هايي را از بطن زندگي مردم بيرون بكشد و آنرا از نو در زمان بازآفريني كند. از اين رو زبان پايان يك عمر با طرح كلي رمان و محتوا و درونمايه آن همخواني دارد.

نويسنده به تناوب ما را در جريان فعل و انفعالات بعد از انقلاب قرار مي‌دهد، به گونه‌اي كه مخاطب سنگيني و ثقل آنرا در ذهن احساس نمي‌كند: «دست خودم نبوده. از كوره در رفته‌ام. تنها مانده‌ام. تنها ديده‌ام خود را... مي‌خندد. بي‌صدا. لبخند مي‌زند. همه‌شان با هم در يك آن. با قراري از پيش به من لبخند مي‌زنند. به من؟!»

همانطور كه مي‌بينيد، نويسنده به هنگام نقطه‌گذاري از روش خاصي پيروي مي‌كند. به اين تكه عنايت فرمائيد: «همه‌اش همين. آن پائين مي‌گفت. پائين كه بوديم. ديروز. ديروز عصر. عصر روز چهارشنبه، چهارم آبان هزار و سيصد و شصت و دو».

براي آشنايي بيشتر با نثر و زبان نويسنده يكي دو نمونه‌اي به دست مي‌دهم: «همه خوابيده‌اند. اين سو، بچه‌ها، آن سو، همه. چراغشان خاموش است. سر مي‌كشم و مي‌بينم. از پنجره».

هراس، دشمن پشت در است. اينجا پايان خط است. «صداي در مي‌آيد. آنقدر سريع كه همزمان با صدا انگار نيم‌خيز مي‌شوم. پيش از من، زنم بلند شده است و دستش به دستگيرة در. باز نمي‌كند. برمي‌گردد، نگاهي به من، به بچه‌ها، كه نفس‌هاشان منظم است. يا اول به آنها. سريع‌تر از آن است كه متوجه شوم».

شايد بتوان گفت توفيق نويسنده از ارائه شيوه‌هايي از اين دست، اتخاذ تدابيري است آگاهانه در روند داستان‌پردازي به شيوه‌اي كه خود به درستي طرح آنرا از پيش ريخته و با انتخاب راوي كه بدون شك از هستي نويسنده بهره گرفته است. توانسته است به وضوح و روشني ماوقع را بدون تصنع براي ما حكايت كند. به گمان من، اين اثر از نظر زاوية ديد، مضمون اصلي، ساخت و پرداخت كاري است تازه. در اينجا لازم مي‌دانم به اين نكته اشاره كنم كه در درازناي شب. مخاطب به روشني تأثير عوامل اجتماعي و سياسي را بر ذهن و روان راوي مشاهده و احساس مي‌كند. نويسنده داراي قوة تصور و تخيل قوي‌اي است. اين امتيازها به او در يادآوري آنچه را كه در اين سفر شبانه پشت سر گذاشته كمك شاياني مي‌كند.

داستايوسكي

ما بارها از زبان نويسندگان ايراني اين جملة معروف فارستر را در مورد نويسندة خلاقي همچون داستايوسكي شنيده‌ايم بي آنكه به منبع آن اشاره كرده باشند: «هيچ رمان‌نويسي اعماق روح آدمي را چون داستايوسكي نكاويده است» (11).

بي‌گمان نويسندة تبعيدي هر بار كه قلم به دست مي‌گيرند تا در بارة ارواح زخم خوردة تبعيدي‌ها و مهاجرين بنويسند، در اعماق وجودش عنايت و التفاتي هم به عبارت مشهور فارستر در بارة داستايوسكي، نويسندة جنايت و مكافات، ابله و جن‌زدگان دارند.

داريوش كارگر يك دهه بعد از سفر ناگزيرش به شمال اروپا، با كوله‌باري از اندوه و تجربه‌هاي تلخ بر آن مي‌شود تا دست به آفرينش بزند. بنابراين طرح رمان پايان يك عمر را همانگونه كه ما براي مخاطبان شرح آنرا بازگفتيم، مي‌ريزد. داريوش كارگر اين رمان را به سال 1371 به پايان مي‌رساند و دو سال بعد منتشر مي‌كند.

سخن آخر

من اين نوشته را با تكه‌اي شعرگونه، برگرفته از متن پاياني‌ي اين اثر به آخر مي‌رسانم:

«ياد ديدار، ياد نارون‌ها را، ماه، رقصان رقصان، تن در تن فراخ شدة قنات، و قنات، رقصان رقصان، تن در نقره، تن در آبي‌ي ماه مي‌شويد».

يادش گرامي باد

پانويس‌ها

1 ـ Journal de Deuil, Roland Barthes, édition du Seuil, 2009 يادداشت‌هاي ايام سوگواري، رولان بارت، انتشارات سوي، 2009.
2 ـ Aspects of the Novel, Edward Morgan Forster جنبه‌هاي رمان، ادوارد مورگان فارستر (فورستر)، ترجمة ابراهيم يونسي، تهران، انتشارات اميركبير، 1352.
3 ـ Entretiens avec Louis Aragon. François Crémieux, éditions Gallimard, 1964 گفت و گو با لويي آراگون توسط فرانسيس كرميو، انتشارات گاليمار، 1964.
لويي آراگون شاعر و رمان‌نويس معاصر فرانسه، از بنيان‌گذاران نهضت سورئاليست‌هاي (surréalistes) فرانسه بود. آراگون همچنين عضو حزب كمونيست فرانسه و از مدافعان حقوق بشر در سطح جهاني بود.
4 ـ « Madame Bovary, c'est moi » «من مادام بواري هستم».
5 ـ تجربه‌هاي ميلان كوندرا در بارة ادبيات:
هنر رمان L’Art du roman
وصاياي خيانت شده Les Testaments trahis (عنوان اين كتاب وصاياي تحريف شده نيز ترجمه شده است)
پرده Le Rideau
6 ـ Le Rideau, Milan Kundera «پرده»، ميلان كوندرا
7 ـ Amélie Bosquet, romancière آملي بوسكه، رمان‌نويس
8 ـ L’Éducation sentimentale پرورش احساسات
9 ـ Le Modèle d’Emma Bovary مدلِ اما بواري
10 ـ M. Deschermes م. دشرم
11 ـ Aspects of the Novel جنبه‌هاي رمان
12 ـ PAYAN-E-YEK OMR پايان يك عمر، داريوش كارگر، انتشارات افسانه، اپسالا، سوئد، 1373.