عصر نو
www.asre-nou.net

امید

ای که از خالِ لبِ دوست سخن می گویی!

(دراستقبال از غزلی از روح الله خمینی)
Sat 19 05 2018

تقدیم به همه جان باختگان و بازماندگانِ کشتارِ شومِ تابستان سال ۱۳۶۷

در عالمِ شعر و غزل سرایی، سرودنِ ابیاتی در پاسخ و یا در"استقبال" از اثرِ یکی از شاعران، و یا "تضمین" به معنای عاریت گرفتن و بکارگیریِ مصرع یا بیتی از شاعران دیگر در لابلای اشعار، امری معمول و حداقل برای نگارنده این سطور، همواره جذاب و خواندنی بوده است.

غزلِ "خالِ لب" با مَطلَعِ "من به خالِ لبت ای دوست گرفتار شدم"، یکی از سروده های عرفانیِ رهبرِ فقیدِ انقلابِ ناکامِ ملی- دمکراتیک سال 1357 و بنیادگذارِ نظام جمهوری اسلامی در ایران بود که انتشار آن، بازتابهای فراوانی در افواهِ جامعه و به ویژه، دربین روشنفکران اهل قلم و شعر و ادبیات داشته است.

ازجمله این واکنش ها، غزل واره ای است پاسخ گونه به غزلِ عرفانیِ "روح الله خمینی" و در واکنش به قتل عامّ سراسری در تابستانِ شومِ سال1367 در زندان های جمهوری اسلامی که به کشتار بیرحمانه هزاران زندانیِ سیاسیِ مجاهد، فدایی، توده ای و پاکسازیِ همه زندانها از وجودِ با ارزش ترین فرزندانِ فرهیخته خلقهای ستمدیده ایران انجامید.

درپی این توضیحات، ابتدا عین متن غزل "خالِ لب" (سروده روح الله خمینی) و سپس، پاسخِ در خورِ یک دوست بی ادعا و گمنام که من او را "عمو یادگار" می نامیدم، تقدیم همه علاقمندان به شعر و ادب و هنر و پیش از آن، به همه جان باختگان و بازماندگان فاجعه ملی کشتار تابستان شوم سال 1367 در ایران می نمایم:

غزلِ خالِ لب:

من به خالِ لبت ای دوست گرفتار شدم
چشمِ بیمـارِ تـو را دیـدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوسِ اِنَا الحق بزدم
همچو منصور خریدارِ سرِ دار شدم
غمِ دلدار فکنده است به جانم، شررى
که به جان آمدم و شهرهء بازار شدم
درِ میخانه گشایید به‌رویَم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
جامه زهد و ریا کَندَم و بر تن کردم
خرقه پیرِ خراباتى و هشیار شدم
واعظ شهر که از پندِ خود آزارم داد
از دَمِ رندِ مى‌آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دستِ بتِ میکده بیدار شدم

پاسخ به غزلِ خالِ لب:

ما به تلبیسِ تو اِبلیس گرفتار شدیم
از ستم گستریت سُخرهء اغیار شدیم

فارغ از خود نشدی کوسِ اناالحق بزدی
زین سبب از تو و عُمّالِ تو بیزار شدیم

کِی خریدارِ سرِ دار چو منصور شدی؟
بلکه از دعوتِ فرعونیِ تو خوار شدیم

ای که از خالِ لبِ دوست سخن می گوئی
طبق فرمان تو ما غارت و کشتار شدیم

غمِ دلدار به جانت نزد هرگز شرری
این شرارت که توکردی همگی زار شدیم

گرچه از وسوسهء شومِ تو غافل گشتیم
شُکرِ لِلّه که از این حادثه هشیار شدیم

محتسب را نَسِزَد واردِ میخانه شود
گرچه در عهدِ تو در خانهء خَمّار شدیم.

پایان مطلب

نویسنده: امید
29 اردیبهشت 1397