عصر نو
www.asre-nou.net

از حافظ شاعر تا خود حافظ


Mon 14 05 2018

سيروس"قاسم" سيف

seif.jpg
حافظ،، "يکی از بزرگترين شاعران نغزگوی ايران و از اعاظم گويندگان جهان و از اکابر گردنکشان نظم فارسی است و...."، اما، در مورد اينکه حافظ، نه به عنوان يک شاعر، بلکه به عنوان يک انسان، چه جايگاه – خوب. ميانه. بد - ی را در زندگی اجتماعی آن زمان به خودش اختصاص می داده است، پاسخی روشن، به جز اطلاعاتی کلی- از جمله، از طريق آقای دکتر ذبيح الله صفا- در مورد زندگی اجتماعی حافظ دريافت نکرده ايم و آقای "دکتر ذبيح الله صفا" هم انگار مانند مانند اکثر تاريخ نويسان، يا خود، مرعوب نقش قهرمان تاريخی- دراينجا، قهرمان شعر- شده اند و چشم بر روی زندگی انسانی و اجتماعی او بسته اند و يا ترس از خيل پيروان اين قهرمان تاريخی شعر ايران، باعث پرهيزاز پرداختن به زندگی اجتماعی حافظ شده است. ولی از آنجا که صاحب اين قلم، از همان آغاز، قرارش براين بوده است که در طول حرکت به سوی "معنا"، تا آنجا که در توان دارد، بر حب و بغض و ترس و طمع "خود"، چيره شود و اگر درطول سير و سلوکش، در حال و ماضی، به قهرمانی از نوع - علمی، هنری، دينی و ...- ای بر بخورد، نه خود مجذوب و مرعوب قهرمانی آن قهرمان بشود و نه ترسی از مجذوبان و مرعوبان و مريدان و پيروان آن قهرمان، به دل راه دهد؛ بنابراين، با خيره شدن، درحد توانش به همان کليات داده شده، در مورد زندگی اجتماعی حافظ،حرکت به سوی زندگی انسانی و اجتماعی قهرمان و قهرمانک ها را، ادامه می دهد:
بسيار خوب! با توجه به نکاتی از کليات داده شده، درمورد زندگی اجتماعی حافظ - تاريخ ادبيات ايران- دکتر ذبيح الله صفا- و بنا براساس تعاريف رايج در حوزه ی انديشه و هنر "راست، چپ و اسلامی" پيش و پس از انقلاب، اين تصوير از زندگی اجتماعی حافظ، در ذهن من متصور می شود که حافظ، شاعری بوده است "درباری، راست وحکومتی!"، چرا؟!
به اين دلايل:
الف: تعهد در امور ديوانی داشته است.
ب: از ملازمان سلطان به حساب می آمده است.
ج: از راه وظيفه ی ديوانی ارتزاق می کرده است.
د: رفـتن در ظل حمايت امراء و وزراء، مورد توجه او بوده است.
ه: در قصيده و غزل و مقطعات خود به مدح سلاطين، همت می گماشته است و .... حالا، بيائيد و تصور کنيم که کسی ديوان حافظ را به عزم فال گرفتن در دست گرفته است و چشم های خودش را بسته است و مثلن دارد با خودش می گويد که: " ای حافظ شيرازی که آگاه بر هر گونه رازی، تو را به شاخ نباتت قسم می دهم که..."، آيا روی سخن اين فال گيرنده، با کدام حافظ است؟
حافظ شاعر؟
حافظ مسلمان؟
حافظ عارف؟
حافظ صوفی؟
حافظ درويش؟
حافظ قرآن؟
راوی قرآن؟
حافظ رند؟
حافظ نظرباز؟
حافظ شرابخوار؟
حافظ دارا؟
حافظ فقير؟
حافظ گدا؟
حافظ خسيس؟
حافظ حسود؟
حافظ ترسو؟
حافظ شجاع؟
حافظ زرنگ؟
حافظ آب زيرکاه؟
حافظ مداح؟
شاعر مقاومت ؟!
مواجب بگير سلطان و... يا هر صفت خوب و بد و خنثائی که شما خواننده ی عزيز، می خواهيد، می توانيد به جای اين" ..." نقطه ها، بگذاريد و با نسبت دادن آن صفات به حافظ، او را نفی و يا تأييد کنيد، اما به طور قطع نمی توانيد انکار کنيد که حافظ،،- به گفته ی دکتر ذبيح الله صفا-، يکی از بزرگترين شاعران نغزگوی ايران و از اعاظم گويندگان جهان و ازاکابر گردنکشان نظم فارسی است! می توانيد؟! قطعا "نه".
اما، می توانيم برويم و ببينيم که حافظ، منهای شعرش، چگونه انسانی بوده است! می توانيم؟! قطعا " آری".
بسيار خوب. اين هم کتاب "تاريخ ادبيات ايران- دکتر ذبيح الله صفا"، بازش می کنيم و از طريق فهرست راهنمای کتاب، می رويم به قرن هشتم" اسلامی؟!" صفحه ی 1064-، که نوشته شده است: (... در باره ی حافظ، مقالات و تحقيقات و کتاب های متعددی نوشته اند و حتا عده ای از معاصران، آثار و افکارش را به صورت های گوناگون تحليل کرده اند و گاه، در باره ی سخنانش به توجيهات و تأويلات خاص- احتمالن، از جنس همان اوصافی است که من و شما، تصور کرده ايم؟!- پرداخته اند که بيشتر نماينده ی افکار و عقايد نويسندگان آنها است تا خود حافظ!).
و سپس نوشته اند که : (... ولادت حافظ، در اوايل قرن هشتم هجری، حدود سال 727 هجری و وفاتش، حدود سال 792 هجری ، در شيراز اتفاق افتاده است. اجدادش، از کوپای "کوه پايه" اصفهان بوده اند. مادرش اهل کازرون و پدرش بازرگان بوده است. بعد از فوت پدر، به همراه مادرش، در تهيدستی بسر می برند. بزرگتر که می شود، در نانوائی محله، به خمير گيری مشغول می شود به مرور، عشق به تحصيلات او را به مکتب خانه می کشاند و پس از آن تا مدتی، ايام را بين کسب معاش و آموختن سواد می گذراند. و بعد از آن است که زندگی حافظ تغيير می کند و در جرگه ی طالبان علم در می آيد و در دو رشته از دانش های زمان، يعنی علوم شرعی- قرآن زبربخواند، با چهارده روايت- وعلوم ادبی، می پردازد و باذکاوت ذاتی و استعداد فطری و تيزبينی شگفت انگيزی که دارد، ميراث خوار نهضت علمی و فکری خاصی می شود که پيش از او، در فارس فرا هم آمده بود و اندکی بعد از او، به فترت می گرايد. بقيه ی عمرش را در محافل ادبی و عرفانی و معاشرت با عرفا و شعرا می گذراند و در همان حال، تعهد امور ديوانی و " ملازمت سلطان" و " وظيفه خواری" – رسيد مژده که آمد بهار و سبزه دميد. وظيفه، گر برسد، مصرفش گل است و نبيد-،
و رفتن در ظل حمايت امرا و وزرا، هم مورد توجه و علاقه ی او بوده است. حافظ، صوفی خانقاه نشين نبود و با آنکه مشرب عرفانی داشت در حقيقت از زمره ی علمای عصر و مخصوصن در شمار علمای علوم شرعی بود، ولی از علم خود برای تشکيل مجلس درس استفاده نمی کرد، بلکه از راه وظيفه ی ديوانی ارتزاق می نمود و گاه نيز به مدح سلاطين در قصيده و غزل ها و مقطعات خود همت می گماشت و از صلات و جوايزی که به دست می آورد برخوردار می شد ولی، البته، همه ی امراء و پادشاهان عهد و محيط زندگانی او، چنان هم نبودند که او را همواره از فوائد سخنش دلخوش دارند. دوران شاه شيخ ابو اسحق اينجو" مقتول به سال 758" عهد بارورتری برای حافظ بود و به همين سبب ، افول ستاره ی اقبال آن شاه، شاعر را آزرده ساخت چنانکه چندين بار از آن واقعه در اشعارش اظهار تاسف کرده است:
ياد باد آنکه سر کوی تو ام منزل بود
ديده را روشنی خاک درت حاصل بود
بسيار خوب! با همين مختصر مطالعه ی تاريخی در مورد حافظ، هر کدام از ما، تصويری راجع به اينکه حافظ، جدای شاعری بزرگ بودن، در زندگی اجتماعی اش، چگونه انسانی می توانسته است باشد، در ذهن داريم و... حالا، پيش خودمان مجسم کنيم که يک خبرنگارِی، منتقدی ، کسی ، از "قرن بيست و يکم ميلادی" رفته باشد به "قرن هشتم هجری" و درميان جمع شاعران درباری دربار سلطان جلال الدين مسعود شاه اينجو، در کنار شاعری، بنام شيخ حافظ شيرازی، نشسته باشد که پس از لحظاتی و طی مراسمی، جناب شيخ حافظ شيرازی، عبايش را پس می زند و از جيب قبايش، قصيده ای را که در مدح سلطان سروده است، بيرون می آورد و با صدا و رفتاری استادانه، حافظانه، عارفانه و ... شايد هم با يک نوع از انواع دکلمه های رايج آن زمان، رو به سلطان، شروع به خواندن می کند که:
" خسرو دادگرا!شيرولاا!بحرکفا!- ای جلال تو، به انواع هنر ارزانی!"
" همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد- حيث مسعودی و آوازه ی شه سلطانی".
و... از اينجايش را که ممکن است حاضران در مجلس و شخص سلطان، در برابر مداحی حافظ ما، چگونه عکس العملی نشان داده باشند ، می گذارم بر عهده ی دانش شما از تاريخ و موضع شما در برابر آن دانش تاريخی و از همه مهمتر، قدرت تخيل شما و...... خودم می روم به سراغ آن خبرنگار که حالا، سر در گوش حافظ فرو برده است و دارد از ايشان می پرسد که : " می بخشيد جناب استاد! ممکن است به من بفرمائيد که در اين شب بلند زمستان که سرمايش، استخوان را سياه می کند و ميان اينهمه هندوانه و انار و آجيل و تنقلات و اطعمه و اشربه ی الکی و غير الکلی - شب يلدا؟!-، بفرمائيد که در مورد فقير و فقرا و زندانيان در غل زنجير و ماليات های کمر شکن و اجساد مخالفانی که به دستورخسروان دادگر و فلان و فلانی مثل ايشان، در درون همين برج و باروها، زنده به گور شده اند، چه احساسی داريد؟!".
و حالا، خواننده ی عزيز، فکر می کنيد که حافظ شما – يعنی حافظ به روايت شما-، ممکن است چه جوابی به آن خبرنگار فرضی قرن بيست و يکمی ما داده باشد؟!
به عقيده ی من، هرجوابی که حافظ داده باشد، هيچ ربطی به جايگاه بلندمرتبه ی شعر و شاعری او ندارد. چرا که خوب و بد بودن هنرمند و در اينجا "شاعر" ، ربطی به خوب و بد بودن اثر هنری او ندارد! و اضافه می کنم که خوب و بد بودن اثر هنری يک هنرمند را هم نبايد، به حساب خوب و بد بودن خود او بگذاريم؛ يعنی، حافظ و نيما و شاملو و ... خلاصه، هرکسی که خودش را هنرمند می داند، می تواند هنرمند بزرگی باشد، اما انسان بزرگی نباشد! يک هنرمند، - در اينجا شاعر- انسانی است با درجه ی بالائی از حساسيت در مورد جهان پيرامونش و دارای تخيلی قوی که افکار و احساساتش را، با زبانی منظوم بيان می کند- شعر نوهم، دارای نظم درونی است!-. ويک مهندس ساختمان، انسانی است که زبان اعداد و اشکال و اجناس را می شناسد و می تواند با تکيه بر آن شناخت، ساختمان هزار طبقه ای بسازد که تکيه گاهش، فقط ستونی است با قطر ده متر.؛ هم آن شاعر و هم اين مهندس، از بزرگان حرفه ی خودشان به شمار می آيند. حالا، اگر کسی به ما بگويد که دارد به دنبال انسانی"امين وراستگو و قابل اعتماد"ی می گردد، آيا آن هنرمندان و اين مهنس را، فقط به اعتبار آثار هنری بسيار خوبی که از آنها ديده ايد، به عنوان، افرادی امين و راستگو و قابل اعتماد، معرفی می کنيد ؟! خير. حتی، اگر يکی از بزرگترين ، مشهورترين و محبوبترين اعاظم و اکابر و گردنکشان صحنه ی "دين"، "هنر" و "علم" باشد!