عصر نو
www.asre-nou.net

گونه شناسیِ ترس در واپسین نفس


Mon 30 04 2018

رضا شکیبا



*بعد از ترسی که اخیراً مومیاییِ مجهول الهویه در دل مردم انداخته، اظهار ترسِ جوادی آملی از قیام مردم- به شدت باعث تشویش اذهان عمومی شده است!


* آلفرد هیچکاک استاد بی بدیل خلق ترس در اذهان عمومی- فقط یکبار در زندگی دچار ترس شد؛ روزی در دیماه، در حال رانندگی در جاده های سوئیس بود که ناگهان روی ترمز زد. آب دهانش خشک شد. دستش به لرزیدن افتاد. مگر چه دیده بود؟ او کشیشی را دیده بود که دست بر شانه نوجوانی نهاده و او را مشفقانه نصیحت می کرد. آلفرد از پنجره ماشین به بیرون خم شد و فریاد زد: پسر جان، فرار کن. تا دیر نشده زندگی ات را نجات بده!

* ملا علی کنی گاهی سوار بر خرش به کلاس درس عزیمت می کرد. روزی در این رویه تاخیری افتاد و مجبور شد برای دواندن خر، میخ تیزی در جایِ حساسِ زبان بسته فرو کند. حیوان گره به ابرو انداخت، چند تکان غضبناک به خود داد، اربابش را بر زمین سقوطاند و لگدی بر وی جُفتکاند!
ملا خسته و رانده و از همه بدتر درد جفتک بر جان مانده، به کلاس رسید. شاگردی فی البداهه از ایشان پرسید: استاد، از دنیا بیشتر باید ترسید یا از آخرت؟ استاد گفت: از خرت بیشتر باید ترسید! شاگرد حیرت زده گفت: چرا؟ ملا علی کنی آهی از ماتحت رنجور کشید و گفت: جُفتکِ خردوانی/ تا نخوری ندانی!

*مردم شهر تریر در آلمان به خود می بالند که همشهری بزرگترین سلبریتی تاریخ یعنی کارل مارکس هستند. مردم تریر از همه شعارهایی که مارکس بر علیه سرمایه داری زده – یکی را بیشتر دوست دارند: پیش به سوی دنیای بدون پول! جالب اینجاست که برای بزرگداشت مارکس و این شعار ارزشمند- مردم تریر اسکناسی صفر یورویی چاپ کرده اند و آن را از جان بیشتر دوست دارند. اما اخیراً اتفاق عجیبی افتاده؛ سرمایه داران شهر تریر از ترس اینکه نکند شعار: پیش به سوی دنیای بدون پول، روزی یقه شان را بگیرد جار زده اند که اسکناس صفر یورویی را حاضرند به سه چهار یورو از مردم بخرند!

* حاکمی که دریا ندیده و محنت کشتی نیازموده بود، همراه ملازمان به کشتی نشست. حاکم در ترس و زاری - آرام نمی‌گرفت. تا آنکه حکیمی فرمود وی را به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد، سپس او را از آب درآوردند. چون برآمد به گوشه‌ای نشست و قرار یافت. حاکم در عجب آمد و حکمت این امر را پرسید . حکیم گفت: قدر عافیت حاکمی داند که در دیماه به امواج دریایی گرفتار آید.

*مارک تواین گاهی که کِرم شوخی در خلل و فرجش می لولید حتی سر به سر کله گنده های زمان خودش هم می گذاشت. روزی اول صبح بیدار شد. دوازده کاغذ سفید جلوی دست اش گذاشت. روی هر کدام از کاغذ ها با خط خوش نوشت: «فرار کن؛ همه چیز لو رفته. مردم همه چیز را فهمیدند. » و این دوازده نامه را برای دوازده مقام حکومتی فرستاد. صبح روز بعد اتفاق عجیبی افتاده بود: دوازده مقام حکومتی از ترس فرار کرده بودند!
***

*کاریکاتور الصاق شده به مطلب فوق، اثر مانا نیستانی است.