عصر نو
www.asre-nou.net

تاملی در «نی نامه»


Wed 18 04 2018

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
بشنو این نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من

مولانا برای درک درست اندیشه های عارفانه اش،در همان هفت بیت ابتدای مثنوی شرطی قائل می شود .خواننده اگر این صفت را نداشته باشد، از ظن و فهم خودش به تاویل و تفسیر آن معانی خواهد پرداخت. آن شرط، داشتن دلی شرحه شرحه از جدایی ست نهادی عطشناک در یافتن چشمۀ حقیقت . دلی پاره پاره از درد جدایی. بنابراین پیش از ظهور این درد می بایست دوران وصالی هم بوده باشد که مشتاق ِادراک مثنوی را بسوی یافتن گم شده اش بکشاند. یعنی خوانندۀ مثنوی می باید خود از پیش درد آشنا باشد تا با سرایندۀ آن همدل و هم صدا گردد :

آب جیحون را اگر نتوان کشید
هم ز قدر ِ تشنگی نتوان برید
گر شدی عطشان ِ بحر معنوی
فرجه ای کن در جزیرۀ مثنوی
فُرجه کن چندان که اندر هر نفس
مثنوی را معنوی بینی و بس

می فرماید،هر چند نمی توان تمامی رود جیحون حقایق الهی را درون خویش ریخت و محیط بر علم شد، اما در حد همان تشنگی که دست می دهد، می توان حرعه ای را از آن نوشید . مثنوی را به جزیره ای از سخن تشبیه کرده است که میان دریای وحدت سر بر آورده است . سالکان می توانند آنجا به گردش پرداخته در میوۀ معانی به چشم دل بنگرند ، تا وقتی که هدایت غیبی در رسدو معانی، صورت کلمه و حروف خویش را رها کرده ، آن جزیرۀ بر آمده از حرو ف،در دریای الهی فرو رود و ساکنانش را غرقه سازد . آنان را جایی ببرد که کلمه ومعانی بی نیاز به حروف در دل بروید:

ای خدا جان را تو بنما آن مقام
که در او بی حرف می روید کلام

سپس در دنبالۀ ابیاتی که روح مثنوی را به آب جیحون تشبیه کرده بود، می افزاید:

باد، کَه را ز آب جو چون واکَند
آب، یک رنگی ِ خود پیدا کند
شاخه های تازۀ مرجان ببین
میوه های رُسته ز آب ِ جان ببین
چون ز حرف و صوت و دم یکتا شود
آن همه بگذارد و دریا شود . 6/70

وقتی که نسیم ِعنایت و هدایت وزیدن گیرد و خاشاک حرف و صوت و کلمه از روح مثنوی به کناری رود، رهرو ، نقش معانی الهی را درون جان خویش که از جنس همان رود است خواهد دید . ــ و از همین رو اضافۀ استعاری "آب جان" را می آورد ــ اینجاست که مثنوی از حروف و کلمات ظاهری جدا شده چون جزیره ای در دریای حقیقت فرو رفته، مستحیل ومحو می گردد . مولانا زمانی به حسام الدین گفته بود که "بعد از ما مثنوی شیخی کند". (1) آنچه خواننده مثنوی را از تفسیر به رای باز می دارد ، همان داشتن انس و صدقی با خداوند خو یش است . نویسنده این سطور در عین احترام به آزادی عقیده و پذیرش تاویل از معانی هنری و الهی،بر آن است که انجام مراقبه و کنکاش در معانی ابیات، و مقایسۀ تفسیراتِ شارحان معتبرمثنوی معنوی می تواند خواننده را بیشتر به ادراک اندیشۀ مولانا
نزدیک کند. برای مثال به رمز گشایی بعضی مفسران از واژۀ "باد" در بیت زیر بنگریم:

باد، که را ز آب جو چون وا کند
آب، یک رنگی خود پیدا کند

گلپینارلی این بیت را بدون تفسیر نهاده است . محمد استعلامی کاه را جنبۀ دنیاوی مثنوی و "آب جو" را حقیقت کلام مولانا می داند ولی از "باد"رمزگشایی نکرده .(2) اگر قرار است تمثیلی کشف گردد باید تمام مولفه های آن در رابطه بایکدیگر باز خوانی و رمز گشایی شوند . کریم زمانی به اقتباس از انقروی، باد را "عقل ِ حقیقت بین" دیده است. و از قول شارحی دیگر باد را "ذوق" و "وجدان" خوانده است .(3)من هم در همین نوشتار آن را به "عنایت الهی" تعبیر کرده ام . این تعبیر البته تکیه بر بافت اندیشه مولانا دارد زیرا وی بر این عقیده است که قابلیت و استعداد ادراک مفاهیم معنوی وابسته به عنایت حضرت حق است . وی در جای جای مثنوی بر این مهم تاکید دارد ؛ مثلا :

این همه گفتیم لیک اندر بسیچ
بی عنایات خدا هیچیم هیچ
بی عنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهستش ورق

یعنی اگر خداوند و برگزیدگانش به یاری سالکان بر نخیزند رهرو ی که خود را آمادۀ سفر سلوک کرده است،حتی فرشته هم که باشد صفحه دلش از افکار پراکنده و مشوش سیاه است و راه به جایی نمی برد. (4) باری ، به معنای ابیات بر می گردیم . ازآنجا که ارواح عارفان حق با یکدیگر متحدند:

جان گرگان و سگان هر یک جداست
متحد جان های شیران خداست 4/414

اگر رهرو به مقام اتحاد با پیرش برسد،همچو او در اقیانوس معرفت الهی فانی می شود:

دو مگو و دو مدان و دو مخوان
بنده را در خواجۀ خود محو دان
خواجه هم در نور ِ خواجه آفرین
فانی است و مرده و مات و دفین 6/3216

بنابر این وقتی مثنوی بعنوان پیر و رهنما بر اثر تامل و مراقبه جان سالک جای بگیرد،از قالب ِ حرف و صوت و کلام بیرون آمده ، وی را همراه خویش در دریای وحدت مستهلک ومحو می کند. این همان زمانی ست که هدایت الهی شامل حالش می گردد که البته مانند وزش باد در فرمان ارادۀ وی نیست.صبر می خواهد و عشق می طلبد،"تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ".
البته نباید از یاد برد که ادعای رمز گشایی از نشانه ها را تنها به فهم خویش نمی توان اختصاص داد و از پذیرش تفسیر دیگران چشم پوشید. در واقع این جا "مولف محوری" و "مفسر منظری" (5) با یکدیگر رابطه ای دیالکتیک برقرار می کنند که حاصل آن ، در دوره های مختلف و افراد متفاوت، گوناگونی می پذیرد.برای مثال شارحان کهن مثنوی که در روزبازار "عرفان نظری" می زیستند،بیشترداستان های رمزی مثنوی را بر اساس داده های اندیشۀ ابن عربی که حاکم بلامنازع آن محدوده بود تفسیر می کردند . مولانا خود با تاویل فلسفی اشعارش موافقتی نداشت و حتی یک بار هم در دفتر سوم پاسخ دندان شکنی به طاعنان داده بود که حکایتش معروف است . وی طرفداران ابن عربی را که شاگردان پسرخوانده اش "صدرالدین قونیوی" بودند و در مثنوی به چشم حقارت و خواری می نگریستند ، چنین مذمت کرد :
پیش از آن کین قصه تا مخلص رسد
دود گندی آمد از اهل حسد
کین سخن پست است ، یعنی مثنوی
قصۀ پیغمبر است و پی روی 3/4233

آنان می گفتند معانی بلند عارفانه در مثنوی نیست و تنها دارد درس شریعت و دینداری را به مردم عامی می آموزد . ــ البته بعدها سابقه دوستی میان هر دو بزرگ آنقدر قوی شد که مولانا به وقت احتضار، قونیوی را بعنوان قائم نماز میت بر جنازه اش بر گزید ـــ .

به هر روی ، پس از مولانا که خانقاه مولویه توسط فرزند ش تشکیل گردید،و پس از در گذشت حسام الدین چلبی،که رهبری مولویه به نوه مولانا اولوعارف چلبی رسید، به تدریج قلندر مآبی در رهبران مولویه اوج گرفت و این روند با گسترش حکومت عثمانی و ضدیت با زبان فارسی سرعت پذیرفت . چندان که سه قرن پس از مولانا شیوخ خانقاه
های مولویه مثنوی را به زبان ترکی می فهمیدند و می خواندند . فارسی را در سماع بکار می بردند که غزلیات آهنگین دیوان را نمی شد ترجمه کرد و خواند. بنا بر این جای تعجب نیست که شارحان مثنوی از راه زبان عربی با "عرفان نظری" که از آموزه های فلسفی ابن عربی تشکیل شده بود،آشنایی بیشتری داشتند تا با مثنوی پارسی. (6)
تنها همین یکی دو قرن اخیر است که به همت مولوی شناسان بزرگی چون فروزانفرو همایی و نیکلسون و تنی چند،کوشش های فراوانی در جهت شناساندن اصل اندیشۀ مولانا درمثنوی بعمل آمده است . چالش بزرگ پژوهش آنان یافتن سرچشمه های آن همه اندیشۀ ناب عرفانی ست که در خلال حکایات آمده است .البته خود مولانا هم با طرح بخش هایی از عرفان نظری در خلال حکایت هایش، جوازی به تاویلات ابن عربی زده داد ه است . بقول آنه ماری شیمل آلمانی : " مثنوی تقریبا هر نوع نظریۀ عرفانی قابل تصور در قرن سیزدهم میلادی را در خود جای داده است ....هر شارح و مفسری آنچه را که خود در جست و جوی آن بوده در آن کتاب یافته است ... (7). افزون بر آن مولانا در مجالس سرایش مثنوی ، متناسب با استعداد ادراک معانی مخاطبان هر بار بر جنبه ای خاص از حکایات تاکید می کرد. زمانی مستی عشق را پیش می کشید، وقتی دیگر لزوم رعایت شریعت رسمی را گوشزد می کرد، دیگر بار وحدت وجود فلسفی را مطرح می ساخت و همین طور بسیاری نکات ظریف در بیان حقایق الهی می آورد . با این همه بر خلاف پنداشت برخی مثنوی پژوهان این طور نیست که خوانندۀ مثنوی در شناخت جهان سرگردان شود و راه سلوک را گم کند. باری ...بر آیند سخن آن که اگر همدلی با شیوه سخن و اندیشه مولانا در میان باشد ، تفسیرات، زیر یک مجموعۀ همگون قرار می گیرند اما برای مفسری که از پایه و اساس پیوندی باجهان ایده آلیسم و عوالم عرفان ندارد،حتی بگو اگرکرسی ادبیات دانشگاه را هم داشته باشد، بقول زیبای مولانا : "سیاهستش ورق" .. یعنی از همان ظن خود یار ابیات مثنوی می شود و بس و هیچ طرفی از این کوشش نخواهد بست

پایان

http://zibarooz.blogfa.com/post-223.aspx

زیرنویس ها

1 : نک، افلاکی احمد ـ مناقب العارفین ، ج دوم ـ به کوشش نحسین یازیجی
2 : نک، استعلامی محمد، شرح مثنوی ، ج 6 ص 227
3 : نک، زمانی کریم ـ شرح جامع مثنوی، ج6 ، ص 38
4 : شارحان کهن و مفسران جدید مثنوی در این بیت از ورق سیاهی به بدبختی تعبیر کرده اند . این هم البته راهی به معنای بیت می برد اما تاویل نگارنده از ورق سیاه بودن سالک به داشتن افکار پراکنده به قرینه بیت معروف مولاناست که می فرماید دفتر صوفی سواد و حرف نیست/ جز دل اسپید همچون برف نیست .... که در مراقبه ای بر دل نگارنده گذشت .
5 : برای توضیح بیشتر در باره این دو عبارت نک، بخش نخست همین نوشتار :
................ قرن هاست که بر سر نوع شرح و تفسیر متون ادبی و هنری و غیر آن در علم هرمنوتیک بحث وجدلی ظریف در گیر است . این که برای فهم یک متن،آیا لزومی دارد که خوانندۀ اثر، "مولف محور" باشد؟ یعنی همواره به
دنبال دریافتن مقصود اصلی ِ عرضه کننده متن جستجو کند؟ در برابر این اصطلاح،* ترکیب "مفسر منظری"وجود دارد که از "مرگ مولف" سخن می گوید . یعنی پدید آورندۀ یک اثر هنری همراه خلق آن ، به تعداد روبرو شوندگان با اثرش باید منتظر تفسیر و تعبیر باشد؛ زیرا هر کدام از این تاویلات می تواند وجهی از همان اثر را بنمایاند . اما در نظر "گادامر" و بسیاری دیگر از پژوهندگان هرمنوتیک، شایسته است که ارتباطی دیالکتیکی میان این دو وجه بر قرار گردد .
6 : بنا بر گزارش مولوی شناس شهیر ترکیه گلپینارلی ، در دوران عثمانیان بخاطر نبرد صفویه ، شریعت زدگان و دولتیان در میان مردم شایع کرده بودند هر که فارسی یاد بگیرد نیمی از ایمانش به اسلام از بین خواهد رفت ــ چرا که صفویه شیعه بودند ــ حتی شیوخ خانقاه های مولویه که وظیفه آموزش مثنوی را به عهده داشتند، چیز زیادی از این زبان درک نمی کردند . گزارش زیر را به اختصار از کتاب " مولویه بعد از مولانا" ، ص 316 می آورم :
" بیتی ست که با مصراع فارسی شروع می شود با آن که از شیخی نامی ست :
ماه است نمی دانم خورشید رخت یانه
بو آ یریلیق اودینه جانم نیجه بیریانه
( چگونه جانم در آتش این هجران می گدازد)
روزی یکی از درویشان ینی قاپو به یکی از دده ها عصبانی می شود و می گوید تو تا آن حد جاهلی که نمی دانمی معنی این بیت فارسی چیست . "ما" یعنی "نحن" ــ ضمیر دوم شخص حمع در عربی ــ "هست" یعنی وجود دارد، "نمی دانم" یعنی واقف نیستم. [ نگارنده تصور نمی کند با زبانی غیر از فارسی بتوان مثنوی را کاملا درک کرد، چرا که گوینده با زبانی اندیشیده که مخاطب آن را نمی داند ، که بقول شاعری :
من گنگ ِ خواب دیده و عالم تمام کر
من قاصرم ز گفتن و خلق از شنیدنش