عصر نو
www.asre-nou.net

«لایحه دفاعیه به دادگاه تجدیدنظر»


Fri 13 04 2018

علی محمد جهانگیری

به نام خداوند جان و خرد
لایحه دفاعیه علی محمد جهانگیری به دادگاه تجدیدنظر
ریاست محترم شعب دادگاه های تجدیدنظر استان خوزستان

اینجانب نسبت به حُکم مندرجه در داد نامه شعبه دوم دادگاه انقلاب دادگستری شهرستان دزفول به شماره دادنامه 9609976145800110 مورخ 10/03/1396، که حضوری بوده و در تاریخ 21/3/1396 توسط اینجانب دستنویس گردیده، اعتراضاتی دارم که لایحه اعتراض حقوقی توسط وکیل مدافعان اینجانب، مهر بانو فرزانه زیلابی و آقای محمد نجفی تقدیم شده است. متعاقب آن لایحه اعتراض حقیقی اینجانب با اشاره به عملکرد اینجانب در جریان پیروزی انقلاب 57 تا حال و سپس دستگیری و پرونده سازی به وسیله معاونت اطلاعات قرارگاه امنیتی ابوالفضل العباس (ع)را درچند فصل با صداقت، صراحت، شفافیت و شجاعت تقـــدیم حضور حضرتعالی می گردد:
فصل اول: نقش نگارنده در پیروزی انقلاب 57:
نه اسطوره بودیم
که در یادها جای گیریم
و نه لاشه ای که در مغاک
مصیبت از اینجا آغاز شد
که نخواستیم برایمان انتخاب کنند
و پنداشتیم زندگی حق ماست.

در فضای باز سیاسی سال های 56 و 57 خورشیدی و در آن شرایط انقلابی در ایران، جوانی جویای نام و شهرت در استان خوزستان، شهرستان اندیمشک،[1] محل تولد و سکونت خود بودم. در این حال با دوستان محفلی برای مبارزه با استبداد نظام شاهنشاهی تشکیل دادیم. در همین رابطه ما اولین تظاهرات خیابانی را در سال 1357خورشیدی از مسجد حسین ‏بن ‏علی در محله‏ی ساختمان [کوی شهدا فعلی] آغاز کردیم که با دخالت نیروهای پلیس شکل نگرفت و مامورین شهربانی با حمله به ما و توهین و فحاشی، در صدد دستگیری ما برآمدند که در این هنگامه بین من و رییس شهربانی برخوردی پیش آمد که این عکس‏العمل اتفاقی من در شهر خیلی صدا کرد و یک کلاغ چهل کلاغ شد [یک جوان بر گوش رییس شهربانی سیلی زده است] چندی بعد دومین تظاهرات خیابانی خود را با سازماندهی بهتری از همانجا و با بیش از ده عدد پلاکارد دست نویس و یک عدد بلندگوی دستی آغاز کردیم. ما ابتدا خیابان آریا [بعد از پیروزی انقلاب به خیابان شهید محمود رحیم‏خانی و بعد از 30 خرداد سال 1360 خورشیدی آن را به نام خیابان پاسداران تغییر نام دادند]را طی و به دنبال آن به سمت مرکز شهر حرکت کردیم که در راه‏بند راه‏آهن [پل زیر گذر خیابان لهراسبی قدیم و کرامت جدید] نیروهای ارتش و پلیس با یک دستگاه تانک راه را بر ما بستند و به دنبال آن وحشیانه به ما حمله کردند. در این گیر و دار دست مهربانو کوکب کایدی یکی از شیر زنان اندیمشک شکست. به هر حال در این جنگ و گریز ما با نیروهای پلیس و ارتشی یکی از جوانان شهرمان به نام علی ‏اصغر فلاح [اولین شهید تظاهرات خیابانی در اندیمشک] به شهادت رسید. اعلام و باز تاب این تظاهرات در رسانه ‏های خبری و به خصوصBBC و ... شور و شوق خاصی در ما به وجود آورد و این امید را در دلمان به وجود آورد که در کنار سایر جوانان شهری ایران زمین بتوانیم نظام شاهنشاهی را به زباله‏دان تاریخ بسپاریم. در این حال ما مبارزه با رژیم را شدت بخشیدیم و هر شب شعار نویسی داشتیم و شبی نبود که با نیروهای ساواک و پلیس شهرمان جنگ و گریز نداشته نباشیم. در ادامه این روند مبارزاتی، من در یک تور عملیاتی توسط نیروهای ساواک و پلیس دستگیر شدم. ابتدا مرا به پلیس ناحیه راه‏آهن لُرستان در اندیمشک بردند. دراین حال چون برادرم و دوستان از دستگیری من خبردار شدند بر اساس شور و هیجان برای نجات و رهایی من از چنگال مامورین، با سنگ به شهربانی اندیمشک حمله‏ور شدند که این مبارزه نابرابر چندین ساعت به طول انجامید و در جریان آن شوربختانه یکی از نوجوانان شهرمان به نام صفر احمدی کشته شد. شب هنگام و پس از آرام شدن اوضاع شهر مامورین پلیس راه‏آهن مرا به شهربانی اندیمشک تحویل دادند. درحیاط شهربانی مامورین آگاهی [ساواک]، پلیس و ارتشی مرا به تک درخت [کُنار] حیاط بستند و به دنبال آن همگی [افراد پلیس و ارتشی] وحشیانه با باتوم و مُشت به جانم افتادند که در همان دقایق اولیه بیهوش شدم و چون چشم باز کردم خود را در یک سلول تاریک دیدم با سر و صورت خونین و ناتوان از حرکت و...در این شرایط جنازه‏ای بیش نبودم و چنان وضعیت جسمانی من رقت‏بار و اسفناک بود که تا چندی خونابه استفراغ می‏کردم. شب بعد بدن نیمه جان مرا تحویل ساواک دزفول دادند. درآنجا پس از یک مداوای جزیی و بازجویی اولیه به اداره‏ی کل ساواک در مرکز استان [اهواز] برده شدم و در آنجا هم پس از بازجویی و تشکیل پرونده به زندان کارون اهواز انتقال یافتم و به بند ۷ زندان فرستاده شدم. در این بند زندانیان سیاسی تازه دستگیر شده‏ی تمام شهرهای استان جا داده شده بودند و هر روز بر تعداد آنان افزوده می‏شد. در بند فوق با دوستان عبدالرضا موسوی[2] و سید محمد حسین[حسین]علم الهدی[3] آشنا شدم که این دوستی تا کشته شدن آنان در میدان جنگ عراق و ایران ادامه داشت. به دنبال آن پس از چندی بلاتکلیفی سرانجام جهت محاکمه به دادگاه اعزام شدم و در جلسه دادگاه نظامی که دو ساعت به طول انجامید؛ وکیل تسخیری از من دفاع می‏کرد. پس از آن دادگاه وارد شور شد و به سه سال حبس محکوم شدم و از صحن دادگاه مستقیما به بند چهار زندان کارون که مخصوص زندانیان سیاسی حبس‏دار بود، برده شدم. ورود من به بند چهار نقطه‏ی عطفی در زندگیم بود چرا که در محیط بند روابط افراد، گروه‏ها و سازمان‏ها دوستانه و براساس مدارا بود و کُومون مسایل صنفی ما را شکل می‏داد و در کتابخانه‏ی اختصاصی بند نیز همه نوع کتاب به زبان‏های انگلیسی، فرانسوی، روسی، عربی و فارسی وجود داشت و همین انگیزه‏ی مطالعه و تحقیق را در ما تقویت می‏کرد. غذای روزانه‏مان را خودمان طبخ می‏کردیم و زمین ورزش و هواخوری همیشه در اختیارمان بود. در مجموع ده‏ها نفر بودیم که با حفظ مواضع نظری و عملی خود در محیطی سالم و پرنشاط در کنار هم زندگی می‏کردیم و در آنجا با دوستان همیشه خوبم دکتر هانی یازرلو، هبت‏الله غفاری، اقبال اقبالی، دکتر زراسوند، بهرام حیدری[4] و...هم‏بند بودم. در این شرایط یکی از مهمترین خاطرات به یاد ماندنی در دوران زندانم این بود، که نمی‏دانم به چه مناسبتی ما روزه‏ی سیاسی گرفته بودیم که بیش از ۲۱ روز طول کشید. در این حال تعدادی از زندانیان عادی بند ۱و۲ زندان کارون به خاطر همدردی و همبستگی با ما دهانهای خود را با نخ و سوزن دوختند که این عمل متهورانه آنان در ایران و جهان چون بمب صدا کرد و ما زندانیان سیاسی خیلی از این همراهی آنان خوشحال شدیم و خیلی به خود بالیدیم که حتی می‏توانیم در درون زندان هم موجِ آگاهی بخش و حرکت انقلابی ایجاد کنیم. به هرحال با تظاهرات و اعتصابات و قیام گسترده‏ی مردم ایران در روزهای پایانی عمر رژیم گذشته٫ یعنی در روز دوشنبه 2 بهمن ۱۳۵۷ به همراه هفت تن از دوستان از زندان کارون اهواز آزاد شدیم. به دنبال آن با دوستان زندانی به دفتر نمایندگی روزنامه کیهان در اهواز رفتیم و در مصاحبه‏ای با آن روزنامه خواستار آزادی چند دوست باقی مانده‏ی خود از بند چهار زندان کارون شدیم که بخش هایی از این مصاحبه در روزنامه کیهان پنج‏شنبه5 بهمن 1357 صفحه 8 چاپ شد. در ادامه از دفتر کیهان به منزل صادق کرمانشاهی اصل [برادر وی در رابطه با سازمان مجاهدین خلق اعدام شده بود] رفتیم. در همین حال حجت‏ الاسلام ابوالقاسم خزعلی [نماینده‏ی سیار آیت‏الله خمینی در خوزستان] به دیدار ما آمد و پس ازکلی تعریف و تمجید...از ما خواست که شب با ایشان به حُسینیه‏ی اعظم [حُسینیه‏ی لاتها] برویم. در حُسینیه اعظم جمعیت زیادی حضور داشتند و مردم پس از آگاهی از حضور ما در حُسینیه خواستار دیدار با ما شدند که ما صفی تشکیل دادیم و جمعیت از کنار ما با سلام و تشکر رد شدند.

فصل دوم: عملکرد در ارگان های بر آمده از پیروزی انقلاب:

دو روز پس از پیروزی انقلاب در اندیشه‏ی چه باید کرد برای زندگی خودم بودم که زنده یاد محمود رحیم‏‌خانی[5] با مراجعه به خانه‏ی پدری از من و دیگر دوستان تقاضای همکاری در کمیته انقلاب را نمود که با جان و دل پذیرا شدیم. دراین حال شهر اندیمشک یکی از معدود شهرها در استان خوزستان و ایران بود که درآن رنگین‏کمانی از جریانات سیاسی به فعالیت گروهی، سازمانی و حزبی خود مشغول بودند و هیچ ارگانی هم تعرضی به آنان نمی‏کرد. بحث‏های داغ سیاسی هر روز در خیابان‏های شهر در جریان بود. سازمان مجاهدین خلق، سازمان چریکهای فدایی خلق، حزب توده‌‏ی ایران، حزب رنجبران، سازمان پیکار در راه آزادی طبقه‌‏ی کارگر[پیکار]، چریکهای فدایی خلق [گروه اشرف دهقانی] سازمان رزمندگان و...میدان‏دار خیابان‏های شهر بودند. در این شرایط و فضای سیاسی خط مشی سیاسی و عملکرد اجتماعی من، دوستان و برادرانم در کمیته انقلاب اسلامی و...بر اساس آزادی و عدالت برای همه و بخشش و گذشت از مسؤولین نظام پیشین بود. و به همین خاطر ما از مسؤولین رده بالای شهرمان در نظام گذشته شکایت نکردیم. چرا که سیستم را مقصر می‏دانستیم نه افراد را. و من از رئیس و اعضای شورای انجمن شهرمان که نامه‏ای در رابطه با نگارنده نوشته بودند و آن را به امضای چند تن از سران اقوام لُر و مُعتمدین بازار رسانده بودند و دادستان دادگاه نظامی حکومت سابق آن را در دادگاه برایم قرائت کرد و در نامه فوق آقایان خواستار اشد مجازات یعنی اعدام برای من شده بودند، گذشت کردم و حتی به روی هیچ کدام از آن بزرگان! و آقایان! هم نیاوردم. در این حال ابتدا در کمیته شهر به عنوان یکی از مسؤولین در کنار دوستان و برادرم به خدمت مشغول شدم. در اواخر اسفند ۱۳۵۷دوستم آقای غلامحسین بهادر[6] از من خواست که برای سر و سامان دادن به اوضاع عمران شهری، مسؤولیت و سرپرستی شهرداری شهر را بپذیرم که به خاطر عدم توانایی و نداشتن تخصص لازم از قبول آن خودداری کردم. در ادامه پس از مراجعه‏‌ی یکی از بانوان بهایی, به نام بانو ایران رحیم‏‌پور برات[7] کارمند اداره‌‏ی مخابرات اندیمشک که یکی از همکارانش برایش مشکلاتی پیش آورده بود اقداماتی در جهت رفع مشکلاتش انجام دادم. در اولین روزهای بهار ۱۳۵۸ تیــمسار دریادار دکتر احمد مدنی، اولین وزیر دفاع جمهوری اسلامی و فرمانده نیروی دریایی که به تازگی با حفظ سمت استاندار خوزستان شده بود با هلیکوپتر استانداری به اندیمشک آمد و ما به استقبال ایشان در زمین خاکی میدان فوتبال راه‏‌آهن [مصلای نماز جمعه فعلی اندیمشک] رفتیم. استاندار اقامتی کوتاه مدت در اندیمشک داشت و پس از اقامت نماز جماعت در آنجا [کمیته انقلاب] در جلسه‏‌ای رهنمودهایی را ایراد فرمودند. در این حال آقای ابوالحسن بنی صدر [از اعضای شورای انقلاب] به ما تلفن کرد و در رابطه با وضعیت و پرونده سرگرد شریعتی آخرین رئیس شهربانی [رژیم سابق] اندیمشک سؤالاتی را مطرح کرد که در جواب ایشان عرایضی بیان کردم. در این شرایط دوستانی که هوادار و سمپاتی به مجاهدین خلق داشتند [مهمترین نیروی سیاسی فراگیر در اندیمشک] که تحت رهبری آقای محمود خادمی[8] کار می‏کردند و مهمترین نیروی تشکیل دهنده‏ی کمیته بودند به یکباره از کار در کمیته کنار کشیدند و...در تابستان ۵۸ و در هنگامه‏‌ی جنگ کُردستان در ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ که با سخنان و حُکم مکتوب آیت‏الله خمینی به دولت موقت و ارتش شکل گرفته بود و در سراسر کشور هم شور و هیجانی در بین توده‏ی مردم و عوام و به خصوص کمیته‌‏ها به وجود آورده بود، ما بی‏طرف ماندیم و چون دیگر شهرها نیروهایی جهت جنگ به کُردستان اعزام نکردیم و این عملکرد ما بدبینی و دوری اعضای سپاه پاسداران دزفول را برایمان به ارمغان آورد. در این شرایط آقای غلام زیودار [از افراد مدعی حزب الهی] با آقای حسین دیناروندی یکی از نیروهای چپ غیر مذهبی که در خیابان به فروش نشریات اپوزیسیون مشغول بود به مشاجره پرداخت و در نهایت با اقدامی بی‏سابقه وی را دستگیر و با کتابها و نشریات، نامبرده را به کمیته آورد و خواستار زندانی شدن و مجازات ایشان شد.که در حضور آقای زیودار پس از معذرت خواهی از آقای دیناروندی و تحویل دادن کتابها و نشریات، ایشان را راهی خانه‏شان کردم. در همین حال آقای زیودار گفت این کمونیست می‏گوید جمهوری اسلامی به دستور خمینی خون آشام در کُردستان کشتار می‏کند و...من در پاسخ ایشان گفتم مگر من و شما پیرو امام علی نیستیم؟ پس چه بهتر که از ایشان الگو برداری کنیم و مگر امام علی برای مخالفان خود که در مسجد سخنـــرانی ایشان را بر هم می‏زدند و به ایشان دشـــــــــــــنام و می‏دادند محدودیتی به وجود می‏آورد؟ و آزادی و حقوق‏شان را از بیت‏المال قطع می‏کرد؟ و... در این حال دوتن از دوســــــــــــتان خود به نام علی عیدی ‏گماری، عبدالرحیم علی‌پور [سردار باز نشسته‌‏ی سپاه] را برای همراهی و همکاری در کمیته دعوت کردم که پس از چندی علیپور به تشویق آقای فریدون گرجی[9] برای آموزش به سپاه دزفول که تازه تاسیس شده بود، پیوست. در این مقطع زمانی برادران حزب الهی شهرمان که به وسیله‌‏ی مرحوم /b>شعبان قلاوند سازماندهی شده بودند، هر روز به بهانه‏ای مزاحم کارمان می‏شدند و اخباری [شایعاتی]را در رابطه با کمیته و ... به سپاه دزفول و آیت‌‏الله قاضی امام جمعه‌‏ی دزفول می‏دادند که نگارنده و دوستان هر از گاهی به حضور آیت‌‏الله قاضی احضار می‏شدیم و توضیحاتی را به ایشان در باره‌‏ی خودمان و کارمان می‎‏دادیم. در این شرایط آقای علی‌پور پس از دوره‌‏ی چند هفته‏‌ای در سپاه دزفول به دیدارم آمد و ابتدا به طور غیر مستقیم از من خواست که در کمیته دست به پاکسازی بزنیم و افرادی را پاکسازی کنیم و در ادامه به خصوص خواستار طرد آقای‌ مختار شلالوند‌[10] از کمیته شد. چون دلیل اخراج ایشان را جویا شدم، گفت احکام اسلام را انجام نمی‏دهد و عملکرد ایشان نصیب رقیبان و دشمنان ما می‏شود. که به ایشان گفتم: آقای شلالوند به طور رسمی در کمیته حضور ندارند و گاهی اوقات با ما دیداری دارند. در ضمن ایشان یکی از بهترین دوستان من و از افراد فعال شهرمان می‏باشد. و دوست عزیز، ما برای حکومت [قدرت] انجام وظیفه نمی‏کنیم بلکه این یک خدمت است و هر کس لیاقت و توانایی داشته باشد، می‏تواند در کنار ما و یا به جای ما کار کند و اسلام و مذهب تشیع برای من و ما در ارزش های آن یعنی آزادی و عدالت معنا و مفهوم می‏یابد و لاغیر. در ادامه ایشان با همراهی فریدون گرجی و با سناریوهای برادران شاغل در سپاه دزفول چنان عرصه‌‏ی کار کردن را به ما تنگ کردند که در نهایت ما پس از چندی برای نشان دادن حُسن نیت [نفی قدرت و ثروت] و...کمیته را با تمام اسلحه‌‏ها و ماشین آلات و دیگر وسایل تحویل آقایان سید احمد آوایی[11] و رشید علی نور[12] دادم که صورت جلسه این تغییر و تحول در دو نسخه با امضای حاضرین تهیه شد که یک نسخه‌‏ی آن نزد من است. در این حال در مکان کمیته، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اندیمشک به فرماندهی عبدالحمید رئوفی نژاد و...شروع به فعالیت نمود. به دنبال این فعل و انفعالات نگارنده به شورای واگذاری زمین آیت‏الله طالقانی [بنیاد مسکن] رفتم و درکنار برادرم و دوستان دیگر که از طیف‌‏های گوناگون فکری بودند به کار پرداختم که بیلان ما در این دوران واگذاری بیش از ده قطعه زمین[موات]به اداره‏ی آموزش و پرورش برای ساخت دبستان و دبیرستان، و با زمینی که چند کشاورز اهدا کرده بودند، اولین پروژه‏ی واگذاری یعنی ۲۵۰ قطعه زمین در جنوب استادیوم ورزشی [استادیوم سروندی فعلی] را شروع کردیم و در ادامه‏ی کارمان بیش از هزار قطعه زمین را برای ساخت خانه به متقاضیان واجد شرایط در بهترین نقاط شهر [لوان تور، فرمانداری، خیابان سینا و...] برپایی دو بازار روز، یکی در مرکز شهر [میدان انقلاب] و دیگری در محله‏ی ساختمان [کوی شهدا] طرح و نقشه‏کشی اولیه کوی فرهنگیان, واگذاری بیش از پنجاه مغازه در خیابان اصلی شهر [امام خمینی و لوان تور] و پنجاه مغازه در خیابان جاده‏ی انقلاب [خیابان انقلاب] و زمینی به مساحت چهل هکتار در محله‏ی ساختمان [کوی شهدا] که اهدایی آقای وفایی و رحیم مختاری و ... بود، که آن را برای خانه سازی و پارک و فضای سبز و ... آماده کردیم و این در حالی بود که خودمان هم به طرق مختلف به متقاضیان خواستار زمین کمک می‏کردیم. از جمله من به وسیله‌‏ی دوستم آقای محمدطاهر ماهپار [هم بند خوبم در بند 7 زندان کارون اهواز] که فرماندار شهرستان شوشتر بود، گاهی اوقات ماشین‏های آهک و...در زمین‏های متقاضیان خالی می‏کردیم و...در این شرایط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اندیمشک به فرماندهی آقای عبدالحمید رئوفی نژاد [سردار فعلی] هر روز به بهانه‏ای مانع کار ما می‏شد. در این حال آقای علی رجاییان دوست همیشه خوبم که از اعضای شورای بنیاد مسکن بودند به عنوان نماینده بنیاد مسکن چند ملاقات و مذاکره با آقای رئوفی نژاد داشت که نتیجه‏ای برای ما در بر نداشت. و در آخر ما مجبور شدیم با کمک آقای رجاییان یک بیلان از عملکرد کارمان را برای مردم شهرمان و اعضای سپاه بنویسیم و این بیلان کار را در سطح وسیع در شهر پخش کردیم و به هریک از اعضای سپاه هم یک نسخه دادیم, که متاسفانه باز هم نتیجه‏ای مثبت در پی نداشت. در ادامه‌‏ی کارمان در بنیاد مسکن، در سیل خوزستان که شهر ما هم گرفتار آن شده بود، مجبور شدیم برای اسکان سیل زدگان هتل‏های شهر و چند مسافرخانه را در اختیار سیل‏زدگان قرار دهیم و در این حال هتل رستم را که مالک آن یکی از اقلیت‏های مذهبی [زردشتی] بود از این قائده مستثنی کردیم و خودم هم برای ۴۸ ساعت به تهران رفتم و پس از ملاقات با حجت‏الاسلام باقری [مهدوی کنی] برادر آیت‏الله محمد رضا باقری مهدوی کنی مسؤول کمیته‌‏ی مرکزی تهران و دیدار با حجت‏الاسلام مهدی کروبی, یک کامیون وسایل ضروری برای سیل‏زدگان تهیه کردم که بین آنان تقسیم شد. در این حال در گیری‏های خونین در اندیمشک در اواخر اسفند۱۳۵۸ به وجود آمد که ما خیلی تلاش کردیم که این برادرکشی‏ها به وجود نیاید و در روز درگیری هم, من برای این که درگیری به وجود نیاید در بین دو جمعیت قرار گرفتم و با خواهش و التماس! خواهان متفرق شدن طرفین و ... شدم که با پرتاب کردن پاره آجری از سوی برادران حزب الهی! به صورتم بیهوش در کف خیابان افتادم. به هر حال در این شرایط شور و هیجان و احساسات ما موضعی مستقل و انتقادی در رابطه با طرفین اتخاذ کردیم و به نقد عملکرد آنان پرداختیم و در جلسه بخشداری اندیمشک که با حضور صباغیان معاون استاندار، رئیس شهربانی خوزستان، فرمانده سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی اندیمشک، رئیس پلیس ناحیه‏ی راه آهن، حجت‏الاسلام صفایی روحانی اندیمشک، نماینده سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی خوزستان، شهردار و هفت تن از نمایندگان متحصنین کانون بیکاران برگزار شد، شرکت نکردیم. در این گیرودار برای مادر شاهین دژشکن، یکی از جانباختگان درگیری‏های شهر یعنی بانو ویکتوریا[13] که از اقلیت‏‌های مذهبی شهرمان بود [مسیحی] و فاقد خانه بود، اقدام به ساختن خانه‏ای در پروژه‏ی استادیوم ورزشی کردیم. در ادامه‌‏ی کارمان در بنیاد مسکن باز آقای علیپور به دیدار من آمد و پس از کلی تعریف از کارمان از من خواست که آقای نورالله کیخواه را به خاطر مارکسیست بودن از جمع خودمان برانیم که البته این ترفندی بیش نبود و منظور ایشان استعفای دسته جمعی ما از بنیاد مسکن بود چرا که بعد از رفتن ما آقای کیخواه همچنان بکار خود ادامه داد. به هر حال سخنان ایشان با برخورد تند من مواجه شد و علیپور بعد از این برخورد با حالت قهرآمیز از من جدا شد و عجیب است که دیگر ایشان را ندیدم مگر بعد از۳۰ خرداد سال ۶۰ یعنی بعد از دستگیری در هفته‌‏ی اول تیرماه در زندان یونسکو![14] به هرحال من و دوستان در آن شرایط زمانی با شور و آرمان‏گرایی و با سمپاتی از اندیشه‌‏های دکتر شریعتی [اسلام منهای آخوندیسم] و قرائت خاص خود از انقلاب که تبلور آن در ارزش‏های راستین آن یعنی آزادی [سیاسی] و عدالت متبلور می‏شد به انقلاب نگاه می‏کردیم. و این ارزشهای انسانی و توحیدی و جهانشمول اسلام [تشیع سرخ] را هیچ گاه فدای قدرت و ثروت نکردیم و سیاست را با اخلاق و رقابت و شایسته‌‏سالاری عجین می‏دیدیم و لاغیر

فصل سوم: زندان یونسکو، دستگیری و ماجرای شلیک به درون سلول:

محل /b>زندان یونسکو! در دوران حکومت محمد رضا شاه در دزفول، ساختمان بنیادی بود که با همکاری سازمان ملل متحد و به منظور کمک به درمان و بهداشت کودکان در سال ۱۳۴۵ خورشیدی فعالیت خود را بصورت رسمی در محلهی صحرا بِدر دزفول آغاز کرده بود و هدف اساسی آن سوادآموزی هدفمند مردم منطقه در راستای پیشه و حرفه بود. در واقع نوعی سواد آموزی زراعی ـ کشاورزی و ترویج بهداشت بوده است. این سازمان درکنار این به برگزاری دوره های فرهنگی و هنری جهت استفاده شهروندان نیز اقدام می نمود. در سال‌های پایانی دوران پهلوی این مرکز در اختیار اداره‌ی آموزش و پرورش دزفول گذاشته شد و عاقبت به باشگاه فرهنگیان تبدیل شد. در فردای پیروزی انقلاب ساختمان این مرکز به پیشنهاد یکی از دبیران آموزش و پرورش دزفول به بازداشتگاهی برای سران رژیم در دزفول و به دنبال آن به زندان نیروهای شهربانی و ارتشی و...دزفول، اندیمشک و شوش مبدل شد. این زندان تاسال 1360 خورشیدی دارای یک بند عمومی با هشت اتاق و چند سلول انفرادی و دو اتاق کوچک و یک زمین چمن کوچک با چند درخت تنومند بود و از 30 خرداد سال 60 به بعد تعداد سلول های (انفرادی از یک تا چهار نفره) بلوک سیمانی آن به بیش از بیست سلول، و چند بند و سلول قرنطینه رسید و...
به هر حال چند روز بعد از سی خرداد سال 60 به وسیله سپاه پاسداران انقلاب اندیمشک دستگیر شدم. در مقر سپاه اندیمشک [کمیته سابق] پس از یک بازجویی مقدماتی مرا به زندان یونسکو تحویل دادند. من در یکی از مراحل بازجویی خود به آقای غلامحسین نداف بازجوی خود گفتم:«تنها گناه و جرم من پای بندی به ارزش های جهانشمول انسانی و اسلامی تشیع علوی است و دیگر اینکه زیر هیچ پرچمی کورکورانه سینه نزدن می باشد و به دنبال آن چرایی هر کاری را خواستن است [مامور مسؤول است، نه معذور!] و هزینه این اصول هم حتماً در نظام جمهوری اسلامی، حصر، زندان و...است. در این شرایط بازجو مرا ابتدا متهم به هواداری از گروه فرقان نمود و در نهایت به هواداری از سازمان رزمندگان پیشگام مستضعفین ایران (آرمان مستضعفین) متهم نمود که هیچ کدام صحت نداشت و بر اساس عملکرد من و ادله عقلی و موازین شرعی استوار نبود. به هرحال پس از چند ماه محاکمه شدم و حجت الاسلام یوسفی حاکم شرع در چند دقیقه مرا محاکمه کرد و به 3 سال حبس قطعی و 3 سال تعلیقی محکوم نمود که در اعتراض به این حُکم چندین نامه برای حاکم شرع فرستادم. که در آنان قید کرده بودم که حجت الاسلام! عدل و عدالت را به جا نیآوردی و خواستار تجدیدنظر و...شدم که شوربختانه ترتیب اثری داده نشد.
پس از محکومیت خود که به خاطر عملکرد و قرائت خاص خود از اسلام و تشیع انقلابی و...به وجود آمده بود. هر روز به خاطر احقاق حقوق طبیعی، قانونی، صنفی و اسلامی خود، برخوردهایی با زندانبان داشتم. در سلول همیشه 3 تا 5 دقیقه وقت در رابطه با دستشویی رفتن و شستن ظروف و دست نماز گرفتن را، نه انسانی و نه اسلامی و نه علمی [پزشکی] می دانستم و به این دلایل و مسایل صنفی اکثر اوقات با زندانبانان و رییس زندان برخورد لفظی و فیزیکی داشتم و به دنبال آن همیشه به دو سلول توالت و حمام تبعید میشدم. سلول توالت (یک سگدونی با یک چراغ مهتابی قرمز! که روشن و خاموش میشد و ترانس مهتابی هم صدای عجیبی میداد، با عرض کمتر از یک متر و طول بیش از یک متر) با یک حیاط کوچک، درپشت اتاق شماره 7 توابین قرار داشت و شکنجه گاه زندانیان سیاسی یونسکو بود و نام دو سلول توالت و حمام، مو بر تن زندانیان سیاسی راست میکرد و...در این شرایط یک روز به خاطر دستشویی رفتن با زندانبان و چند پاسدار برخوردی فیزیکی پیش آمد. که در همان لحظات اولیه بیهوش شدم و وقتی چشم خود را باز کردم خود را خونین در سلول توالت یافتم. پاهایم زخمی بود و خون مردگی دو پاهایم را فرا گرفته بود و سر و صورتم نیز ورم کرده بود و ... چند روز بعد آسید علی آوایی دادستان انقلاب دزفول در زمین چمن زندان با من ملاقات کرد و جویای موضوع شد که من با نشان دادن پاهای خود به ایشان و ... از پاسداران و زندانبانان شکایت کردم و ... یک هفته بعد چهارشنبه شبی بود و تازه نماز مغرب و عشاء را تمام و در حال دعا بعد از نماز بودم که به یکباره صدای شلیک تیری را شنیدم و ... در یک آن دیدم که دیوار سلول پر از خون شد و هر لحظه هم بر آن اضافه می شد. یک لحظه دستم به سوی سرم رفت [بالای گوش چپ خود] دیدم دستم خونی شد و هر کاری کردم نتوانستم جلوی فشار و فوران خون از سرم را بگیرم در این هنگام ابتدا از ترس چنان فریادی زدم که فکر می کنم تمام زندان به لرزه در آمد و ... و در همین حال یک لحظه از فکرم گذشت که دیدی این نامردان چگونه ناجوانمردانه مرا مفت و مجانی اسیرکش کردند و ... و به یاد صحنه ی فیلم یک اعدامی افتادم که با یک تیر خلاص به سرش او را تمام کُش می کردند و همین خاطره باعث شد که از ترس خودم را خراب کنم و ... در آن لحظات مرگ و نیستی کم کم سبک بال شدم و جسمم به پرواز درآمد و در یک آن بی هوش شدم و... [بعدها در عمل به این نتیجه نهایی رسیدم که خودِ مرگ زیباست و این نام مرگ است که باعث خفت و خواری و...می شود] به هر حال چون چشم باز کردم خود را در اتاق عمل بیمارستان افشار یافتم و ... در این شرایط دکتر بر بالینم آمد و حالم را پرسید و به من گفت:« یک گلوله از اسلحه به سرت اصابت کرده و خوشبختانه گلوله از کاسه سرت عبور نکرده و کمانه کرده و به پشت سرت رفته و خیلی شانس آوردی و برو خدا را شاکر باش و سپس سُرب گلوله را در دستم گذاشت و گفت این را برای یادگاری پیش خود داشته باش. و چند روز در بیمارستان استراحت کن تا ببینم زخم سرت عوارضی درپی خواهد داشت یا نه.» به دنبال این ساعاتی بعد پاسداران، یعنی در نزدیکی صبح مرا به زندان یونسکو باز گردانیدند و در یک سلول دیگر قرار دادند. که یک پاسدار که با دیدن یک دوره آموزشی کمک های اولیه در نقش دکتر زندان یونسکو ظاهر شده بود، تا چند هفته [بیش از یک ماه] هر روز صبح پانسمان سرم را تعویض می کرد و چند مسکن هم به من می داد. شوربختانه پس از این ماجرا هیچ کدام از مسؤولین (بازجویان، دادستان، رییس زندان)به من نگفتند که چرا تیری به سلول شما شلیک شد؟ چگونه شلیک شد؟ چه کسی شلیک کرد؟ به چه منظور شلیک نمود؟ و سرانجام آیا به دستور چه کس یا کسانی شلیک شد؟ یا شلیکی اتفاقی و بر اساس یک اشتباه بوده است؟ پس از این حادثه با این که وضعیت جسمی و روحی من عادی نبود ، مصرانه طی چند نامه از مسؤولین زندان یونسکو [رییس زندان، دادستان، حاکم شرع] خواستار انتقال خود به زندان اوین یا زندان کارون اهواز شدم که در نهایت به زندان کارون منتقل شدم. و بعد از آن حادثه شوم دو سوم دید چشمِ چپ خود را از دست دادم و دچار سر درد قریب و غیر قابل تحملی شدم که تا به حال گریبانگیرم است و...

فصل چهارم: تشکیل کتابسرای پارس در اندیمشک:

با شعار "پاک زیستن یک هنر است" کتابسرا را در طبقه اول پاساژ اقبال دایر کردیم. از گرفتن جواز کسب و ... این هفت خوان رستم سخنی به میان نمی آورم. که از عجایب روزگار بود. به هر حال هدف اولیه ما از ایجاد این کتابسرا، نشر کتاب خوانی در شهرستان بود و تا چند سال به دوستداران کتاب، کتاب مورد نیاز را عاریه می دادیم و ... در عمل متوجه شدیم که از ما بهتران با ایجاد ترس در مراجعه کنندگان مانع حضور کتاب خوانان به خصوص جوانان در کتابسرا می شوند. شوربختانه در این رابطه مدعیان اصلاح طلبی در شهر هم در راستای اهداف از مابهتران حرکت می کردند. در پایان با این که فروش کتاب در کتابسرا هزینه های ابتدایی خود را جوابگو نبود، و چندان فروش کتابی نبود، آنجا را به محل پژوهش و نگارش برای خود تبدیل کرده بودیم و...

فصل پنجم: نامه به آقای فریدون حسنوند، نماینده محترم مجلس شورای اسلامی:

این نامه جزوه کوتاهی است در 24 صفحه با عنوان: "نامه به آقای فریدون حسنوند، نماینده محترم مجلس شورای اسلامی، نگاهی کوتاه به اندیمشک" (انقلاب 57 تا سیزده آبان 79) و شامل این عناوین بود:« اندیمشک (صالح آباد قدیم) در سال 57، زندان کارون اهواز، آزادی از زندان و پیروزی انقلاب، تشکیل کمیته انقلاب اسلامی در اندیمشک، تشکیل سپاه انقلاب اسلامی در اندیمشک، تشکیل بنیاد مسکن در اندیمشک، اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی در سال 58 در شهرستان اندیمشک، وقایع کانون دیپلمه های بیکار در اندیمشک، 30 خرداد سال 60 در اندیمشک، جوانان حماسه سازان جنبش دوم خرداد سال 76، انتخابات دوره ششم مجلس شورای اسلامی در اندیمشک، همشهری محترم آقای حسنوند، مراسم بزرگداشت رهبر ضد استعماری ملت ایران دکتر محمد مصدق در اندیمشک، مراسم بزرگداشت معلم کبیر انقلاب دکتر علی شریعتی در اندیمشک، طرح اصلاح قانون مطبوعات در مجلس شورای اسلامی، مراسم بزرگداشت بیست و یکمین سالگرد مجاهد نستوه و معلم کبیر قرآن آیت الله طالقانی در اندیمشک، بزرگداشت یادمان سیزده آبان سال 57 دراندیمشک و سخن آخر بود که به طور کلی بیلان عملکرد نیروهای ملی ـ مذهبی را در شهرستان اندیمشک بیان می کرد. و مطالب جزوه ی فوق با این جملات به پایان می رسید:« ... بدانید کسانی هم در این شهر هستند که دیدگاه و نظریاتی مخالف جنابعالی دارند و با شفافیت اعلام می کنند که از مُصدق عشق به ایران و ایرانی ـ از شریعتی عرفان، برابری و آزادی ـ از طالقانی شورا و حاکمیت مردم و از بازرگان صداقت و صراحت را به ارث برده اند و در همین راستا در چهارچوب اصول مترقی قانون اساسی، خون بهای شهدای انقلاب اسلامی این میثاق ملی ملت ایران به حیات سیاسی و اجتماعی خود ادامه خواهند داد. بدیهی است که با توجه به سخنان و عملکرد جنابعالی به عنوان نماینده مجلس و ... ما هرگونه سلب امنیت و خسارت جانی و مالی خود و خانواده هایمان را متوجه شما می دانیم. در پایان امیدواریم که به خاطر بیان مطالب فوق رنجشی حاصل نشود و جنابعالی با سعه صدر آن را نقدی دوستانه و دلسوزانه بدانید و اگر نقطه ضعفی را بزرگ کردم و نقاط مثبت شما را به هیچ انگاشتم به بزرگی خودتان ببخشید. باز هم می گویم برای جنابعالی و مرحوم پدر گرامی و ارجمند شما که مهمترین ویژگی ایشان تواضع و مردم داری بود، ارزش قایل بوده ام و خواهم بود و همانا خواستم در ضمیر ناخودآگاه شـما آتشی پرومته وار روشن کنم. حال تا چه حد موفق شدم، خدا میداند. امید است که همه با هم در سرافرازی ایران، اسلام و خدمتگزاری به مردم موفق، پیروز و سربلند باشیم. خدمتگزار مردم. علی محمد جهانگیری 12/11/79 ...

فصل ششم: دستگیری و بازجویی به وسیله تیم های اعزامی از مرکز استان خوزستان:

در ساعت یک و نیم شب (صبح) 24 شهریور 1394خورشیدی زنگ درِ خانه با شـــدت بی سابقه ای به صدا در آمد. به دنبال آن در کوچه نجواهای چند نفر به گوشم رسید. در این لحظات برای باز کردن در به سوی حیاط رفتم که با دو چهره ی نقاب دار مواجه شدم که در حال براندازکردن حیاط خانه بودند. در این شرایط آرام به آنان گفتم لطفاً صبر کنید تا در را برایتان بازکنم و...با بازکردن درِ خانه با6 مرد روبرو شدم که دو نفرآنان نقاب به صورت داشتند و در دست هر کدام نیز یک اسلحه کلاشینکف بود و چهار نفر هم آنان را همراهی می کردند. خیلی خونسرد به آنان گفتم: بفرمایید، و...مسؤول آنان آقای حسنپور گفت: برای بازرسی خانه آمده ایم و...من حُکم و مجوز بازرسی خانه را از آنان خواستار شدم آقای حسنپورحُکم رابه من داد و من هنوز آنرا کاملاً مطالعه نکرده بودم که آن را باز پس گرفت. این حُکم بر اساس /b>ماده 138 قانون آیین دادرسی کیفری: "مجوز تفتیش بازرسی منزل و محل کار متهمان جرایم سیاسی باید به تایید رییس کل دادگستری استان برسد" که متاسفانه نرسیده بود و...به هر حال مامورین با عجله و شتابزدگی وارد خانه شدند و مسؤول آنان با دو نفر دیگر به بازرسی کتابخانه، هال، پذیرایی، اتاق های خواب و آشپزخانه مشغول شدند و یکی از آنان با قلم و کاغذی بر روی مبلمان نشست و به صورت برداری اشیای ضبط شده، سرگرم شد. مسؤول آنان ابتدا به یک تابلویی که به دیوار آویزان بود، اشاره کرد وگفت چرا این تابلو در خانه ات نصب است و تو با زنانی که در این تابلو هستند چه نسبتی داری؟ و... و تابلو را به عنوان آلت جرم از دیوار جدا کرد و آن را جزو اشیای مصادره شده قرار داد که با ناراحتی به ایشان گفتم: خانه و چهار دیواری خودم است و اختیار آن را دارم که هر عکسی و یا هر تابلویی را که دلم می خواهد به دیوار خانه ام آویزان کنم و... تازه این عکس مادرم مهربانو مریم در کنار زنان مطرح و تاثیرگذار در ایران و جهان است. و...یکی از مامورین کیس کامپیوترم را آورد ودیگری ده ها کتاب از کتابخانه ام جدا کرد و به روی میز قرار داد تا صورت برداری شود و آنان آنها را با خودشان ببرند و...که در این حال به یکی از مامورین گفتم: شما احتیاج به بردن کیس ندارید و یک پیچ گوشتی به ایشان دادم که پیچ های کیس را باز کند و فقط هارد کامپیوتر را با خودشان ببرند و...بعد از لیست برداری اسباب! چند کیسه به آنان دادم که اسباب و اثاثیه مصادره شده مرا درآن جا بدهند و...در آخر مرا سوار یک ماشین سواری کردند و در همین حال به من گفتند به خاطر جایگاه و شأن حضرتعالی به شما دستبند نمی زنیم ولی چشم بند را روی چشمان من گذاشتند و...مرا به مرکز سپاه در اندیمشک بردند و در حیاط یک ساختمان نشاندند و...در آنجا متوجه شدم افراد دیگری را هم دستگیر کرده اند و صدای آقای علی نجاتی و اعتراض مهربانو اشرف رحیم خانی را نیز شنیدم. صبح ما را به درون ساختمان بردند و یک صبحانه مختصر هم به ما دادند به دنبال آن بازپرس آمد و با چشمان بسته از ما چند سؤال نمود و در پی آن حُکم قرار بازداشت موقت ما را صادر کرد. در بعد از ظهر با اعتراض آقای علی نجاتی که ما گرسنه هستیم و...یک غذا برای ما تهیه کردند و شب هنگام به من و آقای نجاتی یک دستبند زدند و ما را به وسیله یک ماشین سواری به سمت مرکز استان خوزستان حرکت دادند. بیش از سه ساعت در راه بودیم و در نیمه شب ما را تحویل زندان کارون اهواز دادند. در زندان پس از انگشت نگاری ما را تحویل بند قرنطینه دادند. مثل این که سفارش خاص ما را کرده بودند چرا که صبح زود یک مامور با زندانبان به سراغ ما آمدند و سر همه ما را با ماشین صفر زدند که اعتراض ما هم نتیجه ای در بر نداشت. چند ساعت بعد ما را به خط کردند و باز چشم بند به ما زدند و دست روی شانه هم، به بیرون راهنمایی کردند. در این حال یک تیم از سپاه پاسداران پس از نقل و انتقال اداری ما را تحویل گرفتند و سوار ماشین کردند و پس از حدود یک ساعت ما را پیاده کردند و در بازداشتگاه جدید، درسلول های تک نفره قرار دادند. سلول من به عرض بیش از یک متر و طول بیش از دو متر بود. پس از یک ساعت یک سپاهی با لباس شخصی و نقاب و یک دوربین و چند برگ و... وارد سلول من شد و از چند زاویه از من چند عکس گرفت و انگشت نگاری نیز نمود که به ایشان گفتم ما دیشب این مراحل را طی کردیم و... که گفت این برای درون سازمانی خودمان است. در این حال پس از چند روز بلاتکلیفی سر تیم دستگیری من آقای حسنپور پیش من آمد و به یکباره به من گفت: دیدی باز همدیگر را دیدیم و...و من از ایشان معذرت خواهی کردم. (بخاطر برخورد در خانه) ...زندگی در سلول پس از سی و اندی سال تجربه نوینی بود. زندانبانان همدیگر را سید! خطاب می کردند و ما هم به طبع آنان را بدین نام صدا می کردیم و...و زندانبانان به ما می گفتند اگر کاری دارید باید با کارشناسان (بازجویان) خود مطرح کنید و... بازجویان من چهار نفر بودند و همگی از نسل دوم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودند که یکی از آنان برای دنیای مجازی بود و سه تای دیگر نمی دانم چگونه تقسیم کار کرده بودند. در هفته دوم بازداشت و همزمان با اولین تلفن کردن من به خانواده بزرگترین مصیبت بر من وارد شد و برادرم بیژن که سرور و امام خانواده مان بود و برای همه خانواده درنقش حامی و تکیه گاه [به خصوص برای من] بود در یک تصادف در خرم آباد وفات یافت و...شب را در سلول تا صبح در حال گریه و زاری سپری کردم و به یاد یکی از عزیزترین کسان خود، یکی از غم انگیزترین شب های دوران عمر خود را سپری کردم و... و فردا از یکی از بازجویان که حضور داشت خواستار آن شدم که اجازه دهند تا در مراسم تشیع برادرم که در اهواز بود، شرکت کنم. که شورا (نمی دانم منظور شورای کارشناسان یا فرماندهی قرارگاه بود) موافقت نکردند! در مراحل بازجویی هیچ گاه تفهیم اتهام نشدیم و فقط بازجویی کتبی و شفاهی بود، و لاغیر و...تا هفته سوم نمی دانستیم که به وسیله چه ارگان یا سازمانی دستگیر شده ایم...در همین حال یک شب فرمانده قرارگاه امنیتی حضرت ابوالفضل (ع) با همراهان در اتاق بازجویی به دیدار من آمد و در رابطه با واقعه منا در عربستان و نقش سعودی ها در این فاجعه و اولتیماتوم رهبر انقلاب و رئیس جمهور سخنانی ایراد کرد و در ادامه گفت: حُکم محکومیت و زندانی شدن شما در دست ماست و قاضی دادگاه شما هم تابع نظر ما، به شما حُکم می دهد و در تمام دنیا چنین است و فقط شکل آن با هم فرق می کند و در آخر هم به من گفت: که آیا می دانید که چه ارگانی شما را دستگیر کرده است و در ادامه قیدکرد: اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و...
به هر حال مراحل بازجویی از من که مصداق تفتیش عقاید و برخلاف اصل 23 قانون اساسی بود، دو سوم بازجویی ها مکتوب و یک سوم بقیه شفاهی بود، که در اینجا با صداقت، شفافیت و شجاعت خلاصه ای از موضوعات بازجویی را برای ثبت در تاریخ ایران، بازنویسی می کنم:
سؤال: نظرتان در رابطه با انقلاب اسلامی ایران؟
جواب: خط سیر انقلاب، ابعاد گوناگونی داشت و مهمترین ویژگی آن بُعد ضد استبدادی آن بود و بنیاد اساسی آن هم بر علیه دیکتاتوری محمد رضا شاه شکل گرفته بود.
سؤال: نقش امام و روحانیون در حکومت آینده؟
جواب: آیت الله خمینی در زمانی که در پاریس تشریف داشتند بیش از 15 مورد در رابطه با نقش خودش و روحانیون در فردای پیروزی و در حکومت آینده ایران سخنانی ایراد کردند که در اینجا به چند نمونه از سخنان ایشان اشاره می شود:
علما خود حکومت نخواهند کرد ... حکومت در همه مراتب، متکی به آرای مردم و تحت نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود.[15] ... مسؤولیت هدایت را داریم. اشتغال به کارهای دیگر، خیر.[16] ... من برای خودم نقشی جز هدایت ملت و حکومت بر عهده نمی گیرم.[17] ... من همان کسی که قبلاً بودم بعداً هم هستم. من مردم و حکومت را هدایت می کنم.[18] ...من و سایر روحانیون در حکومت، پُستی را اشغال نمی کنیم.[19] ...من چنین چیری نگفته ام که روحانیون متکفل حکومت خواهند شد. روحانیون شغلشان چیز دیگری است.[20]
سؤال: در دهه ی 60 چگونه باید با منافقین و گروه های چپ که اقدام مسلحانه کردند، برخورد می شد؟
جواب: تناسب جرم با مجازات باید مد نظر قرار می گرفت و در بحث با یکی از بازجویان آقای حسنپور در رابطه با افراد و گروه هایی که مشی مسلحانه را قبول نداشتند، گفتم: نباید ارزش های ناب تشیع علوی(آزادی و عدالت) را فدای قدرت سیاسی بکنیم و... و از دیدگاه من حق فاطمه عیدی گماری و محمد رحیم خانی در زندان یونسکو اعدام نبود و...اولی به آقای کریم ماکنانی(فرمانده بسیج و از هواداران آقای بنی صدر) کمک مالی کرده بود و دومی هم به خاطر شخصیت خاص خود و به دلیل بازجویی ندادن و با این که عضو سازمان مجاهدین خلق نبود، اعدام شدند و...
سؤال: آیا ولایت فقیه در تضاد با انقلاب 57 بود؟
جواب: آیت الله خمینی در دوران مبارزه و در زمانی که درپاریس بودند هیچگونه سخنی در رابطه با ولایت فقیه ایراد نکردند و اساساً در آن شرایط زمانی اعتقادی به حکومت روحانیون در ایران نداشت و به همین خاطر در نامه ای به آقای حسین نوری همدانی در رابطه با ویژگی اعضای شورا انقلاب 6 ویزگی را بر می شمارد که بند ششم آن چنین بود: از طبقه روحانیون نباشند.[21] ...و از این مهمتر در متن کامل پیش‏نویس قانون اساسی اول که در روزنامه کیهان به تاریخ 24 خرداد سال 1358 خورشیدی، و در روزنامه های اطلاعات، آیندگان و پیغام امروز به تاریخ 26و 29 خرداد چاپ شد. و این پیش قانون اساسی هم به تایید آیت الله خمینی رسیده بود، در اصول آن هیچ نامی از ولایت فقیه یا اختیارات ولایت فقیه دیده نمی شد و ...
سؤال: نقد شما به اشغال سفارت امریکا، جنگ تحمیلی و عدم پذیرش رفراندوم از سوی حضرت امام چیست.
جواب: اشغال سفارت آمریکا (تسخیر لانه جاسوسی) به وسیله دانشجویان پیرو خط امام، که آیت الله خمینی این اقدام آنان را انقلاب دوم ایران نامید یکی از بزرگترین اشتباهات سیاسی دانشجویان پیرو خط امام بود که قوانین بین المللی سازمان ملل متحد را زیر پا می گذاشت. به دنبال آن دولت محمد علی رجایی به وسیله آقای بهزاد نبوی[وزیر مشاور] بیانیه الجزایر و قرار داد ننگین الجزایر را بر ملت مظلوم ایران تحمیل کردند. که پیامدهای سیاسی و اقتصادی آن تا حال حاضر هم دامنگیر ایرانیان است.
جنگ ایران و عراق، جرقه های ابتدایی آن به وسیله صدور انقلاب رقم خورد، "ما انقلابمان را به تمام جهان صادر می کنیم!" و آغاز رسمی آن در 31 شهریور 1359 خورشیدی به وسیله حملات هواپیماهای عراقی به فرودگاه مهرآباد در تهران و چند شهر دیگر ایران رقم خورد. جنگی با یک میلیون کشته و معلول، ده ها شهر ویران، ده ها هزار اسیر، چند هزار روستای نابود شده، چند میلیون آواره، هزاران مفقودالاثر و بیش از یک میلیارد دلار خسارت مادی و...که در همان ابتدای جنگ می توانست به وسیله سازمان کنفرانس اسلامی خاتمه یابد و به دنبال آن در زمان ریاست جمهوری اسلامی ابوالحسن بنی صدر با همت هیات میانجی صلح کشورهای عضو کنفرانس اسلامی و آخرین بار هم پس از فتح خرمشهر بود، شـوربختانه پس از 29 سال که از آتش بس می گذرد، هنوز هیچ قرارداد صلحی بین دو کشور امضا نشده است و...و نظام جمهوری اسلامی تنها کشور درجهان است، که همیشه آغاز جنگ را جشن می گیرد، نه پایان جنگ و سر کشیدن جام زهر به وسیله آیت الله خمینی و...
رفراندوم، آقای ابوالحسن بنی صدر در یک مصاحبه اختصاصی با روزنامه انقلاب اسلامی در جهت خروج از بحران (اختلاف بین رئیس جمهور و حزب جمهوری اسلامی) گفت:«...راه حل قضیه اینست که ما مسایل را از مردم پوشیده نداریم و اگر همه بپذیرند بهترین راه حل اینست که به خود مردم مراجعه کنیم و ببینیم که آنها چه راه حلی را بهتر می بینند، همان را عمل کنیم. من خیال می کنم که سالمترین راه بدون بحران، طوری که نخواهیم به اصطلاح بعدها این بحران خدای نکرده به یک نتایج تلخی بیانجامد اینست که از خود مردم خواسته بشود که همه موافقت کنند به مردم مراجعه کنیم و با رای عمومی آنچه باید بشود: بشود این بهترین شکل حل مسایل است.[22] که آیت الله خمینی در جبهه حزب جمهوری اسلامی قرار گرفت و طرح رفراندوم رئیس جمهور را نپذیرفت و سرانجام فرمان به عزل رئیس جمهور داد.
سؤال: چرا در خصوص حسین علم الهدی و عبدالرضا موسوی عبارت شهید را به کار نبرده اید و گفته اید به معبود خود پیوسته اند.
جواب: این سؤال در رابطه با عنوان شهید در پاورقی کتاب (از پیروزی تا استحاله) برای دوست و همشهری خود در کمیته انقلاب اسلامی شهرستان اندیمشک آقای حمزه شلالوند، از جانباختگان 67 بود که در جواب بازجو گفتم: درست می گویید من در نقش یک محقق و پژوهشگر بیطرف، نباید در نوشته خود عنوانی به ایشان می دادم و...
سؤال: نظرتان در رابطه با قانون اساسی؟
جواب: التزام عملی به اصول مترقی قانون اساسی دارم.
سؤال: چرا مقالات خود را در سایت اینترنتی عصرنو منتشر می کردید، و چقدر پول(دلار) از آقای فتحی دریافت کرده اید؟
جواب: من ابتدا از شکل و صفحه آرایی وبسایت عصرنو خوشم آمد و به دنبال آن با نامه نگاری با آقای فتحی به وسیله ایمیل و ارایه نمونه ای از پژوهش های خود که اکثریت در رابطه با تاریخ معاصر ایران بود، موافقت ایشان را برای همکاری جلب کردم و به دنبال آن همکاری خود را با عصرنو در بخش زنان و تاریخ آغاز نمودم و هیچگونه پولی دریافت نکرده ام و همکاری با آقای فتحی و وبسایت عصرنو بر پایه نزدیکی دیدگاه ها و دوستی و صداقت طرفین همراه است.
سؤال: نقس بازجویان برای مصاحبه ی تلویزیونی متهم؟
جواب: پس از یک ماه که درسلول انفرادی بودم یک شب مرا به اتاق بازجویی بردند. در آنجا یکی از بازجویان از من خواست که مصاحبه تلویزیونی بکنم که من گفتم به چه مناسبت و عنوانی؟ و من مصاحبــه نمی کنم و...در ادامه یکی دیگر از بازجویان گفت: پس صورت جلسات بازجویی خود را درمصاحبه بازخوانی کن. که به ایشان گفتم: به هیچ وجه، بنویسید که فلانی در این رابطه همکاری نکرد و... در این شرایط یکی از بازجویان به من حمله کرد و مرا سیلی باران کرد، آن هم با کینه و شدتی عجیب و باور نکردنی و... وی چنان با شدت و حِدّت مرا می زد که در آخر چشم بند از چشمانم فرو افتاد، دراین حال که خشم سراپای وجودم را فراگرفته بود، به ایشان گفتم: احسنت، به مسؤول و فرمانده ات شکایت خواهم برد و... در همین شب مرا با دوستان به زندان کارون فرستادند و...
در قرنطینه زندان کارون دوستان متوجه حال زار و وخیم من شدند. تمام قسمت چپ صورتم سیاه شده بود و چشم چپ من تار میدید و...پس از دو روز اطلاعات سپاه باز مرا از زندان تحویل گرفتند و به مقر خود بردند و چون گذشته در سلول انفرادی جای دادند و... از همان لحظه ورود اعتصاب غذای خود را به زندانبان اعلام کردم و به ایشان گفتم که به رییس زندان اطلاع بده که جهانگیری اعتصاب غذا کرده است. در طول روز افرادی با صدای خاص و کوبیدن به درِ سلول به اذیت و آزار من پرداختند و...شب هنگام آقای حسنپور به دیدارم آمد و ابتدا مرا تهدید کرد و سپس اولتیماتوم داد و من هم به ایشان گفتم: تصمیم نهایی خود را گرفته ام و تا پای مرگ خواهم رفت و این چه وضعی است که برای من درست کرده اید و...به هرحال نیمه شب مرا به زندان کارون باز گردانیدند و...
پیامد این دستگیری و حبس در سلول و زندانی شدن در زندان کارون برای من اضافه شدن سنگینی گوش در کنار کم سویی چشم چپ و سر درد مزمن بود و...

فصل هفتم: بررسی مدعیات خلاف واقع، غیر مُستند و غیر حقیقی در حُکم بَدوی:

دادگاه بدوی ما به ریاست آقای سیدعلی موسوی در شعبه دوم دادگاه انقلاب دادگستری شهرستان دزفول برگزارشد. با این اتهام: تبلیغ علیه نظام و عضویت در گروه های معاند نظام مقدس جمهوری اسلامی، در پرونده ای با 3600 صفحه در 16 جلد و...مرا به لحاظ تکرار جرائم امنیتی مشابه و لیدر بودن، اتهامش راتشکیل و اداره کننده دسته غیر قانونی تشخیص و اما با مد نظر قرار دادن سن به تحمل 4 سال حبس در تبعید (زندان یزد)با اقناع وجدانی! واضح! و محرز! و مسلم! محکوم کرد
آقای سید علی موسوی قاضی محترم دادگاه بدوی، کاش می گفت که من کدامین گروه را تشکیل داده ام و لیدر و رهبر آن بوده ام؟ چگونه و با چه دلیل و مدرک نقلی و عقلی؟ و تبلیغ علیه نظام و عضویت در گروه های معاند مرا با ادله ی عقلی و شرعی بیان می کردند.
نگارنده به طور عام و خاص در دهه ی 80 و 90 به کارهای تحقیقی و پژوهشی(نقد) در رابطه با تاریخ سال های 57 تا 60 خورشیدی مشغول هستم و حاصل آن مجموعه آثار زیر می باشد:

مجموعه آثارمنتشرشده از نگارنده(پژوهش و نگارش):

حکومت محمد و امام علی و حقوق منافقین
2- جهل!، نفع!، ترس!، خدنگ زهرآلود ایرانیان
3- درام روحانیت...تراژدی شریعتی
4- کُردستان ایران، آیت‏الله خمینی، دولت موقت و احزاب کُرد
5- چهره‏ی پنهان مهربانوان میهن
6- آغاز و فرجام اولین انتخابات ریاست جمهوری در ایران
7- رفراندوم، مجلس خبرگان قانون اساسی، آنکه گفت "آری" آنکه گفت "نه"
8- از پیروزی تا استحاله!! رفراندوم؟! موسسان و خبرگان؟! همه پرسی قانون اساسی؟!
9- آیت الله خمینی از ارشاد و هدایت تا صدارت و حکومت
10- دولت موقت مهندس مهدی بازرگان، خدمت، حماقت و یا...؟!
11- نامه به آقای فریدون حسنوند، نماینده محترم مجلس شورای اسلامی، نگاهی کوتاه به اندیمشک (انقلاب 57 تا سیزده آبان 79)
12- تحریف اندیشه یا تاریخ اندیشه، نقدی برگفت‏وگوی حجت‏الاسلام عبدالمجید معادیخواه (فصلنامه چشم‏انداز ایران شماره 55 اردیبهشت و خرداد 1388 )

مجموعه آثار در دست انتشار(پژوهش و نگارش):

1- انقلاب 1357، توهم، توطئه!، و یا واقعیت!
2- مطبوعات ایران از اعتصاب پاییز 1357 تا توقیف آیندگان
3- گروه فرقان از شکل‏گیری تا ترور حجت‏الاسلام سیدعلی خامنه
4- پروژه‏ی اشغال سفارت امریکا در ایران
5- اولین انتخابات مجلس شورای ملی بعد از انقلاب
6- پروژه‏ی اشغال دانشگاه‏های کشور(بهار خونین 1359)
7- اسرار کودتای نوژه (قیام! یا کودتا!)
8- جنگ ایران و عراق (نعمت! یا مُصیبت!)
9- 30 خرداد 1360 خورشیدی (تراژدی سُرب و سراب)
10- زندان یونسکو! از تاسیس و...تا انحلال
11- حزب جمهوری خلق مسلمان، آذربایجان و آیت الله شریعتمداری
12- خُرمشهر، خلق عرب و چهارشنبه خونین(سیاه!)
که همین جا باید دانست که مجموعه آثار فوق در شب دستگیرم و روز بعد با هجوم غیر قانونی به کتابفروشی ما در پاساژ اقبال به وسیله قرارگاه فرماندهی حضرت ابوالفضل(ع) چه به صورت جزوه یا به طور کلی در هارد و کامپیوتر کتابفروشی ضبط و مصادره شدند. و آیا پژوهش و نگارش (انتقادی) به طور عام و خاص از نظر حضرتعالی قاضی محترم دادگاه بدوی جرم می باشد؟
آقای قاضی تکرار جرم امنیتی مشابه یعنی چه؟
نگارنده بعداز 30 خرداد سال 60 خورشیدی به خاطر اختلاف با اعضای کمیته و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان اندیمشک در برخورد با گروه ها و پای بندی به ارزش های ناب توحیدی، دستگیر و در زندان یونسکو، متهم به هواداری از گروه آرمان مستضعفین شدم که بدون ادله عقلی و شرعی بود، و در یک کلام اتهامی واهی بود و برای پای بندی من به اصول بود. به هر حال سرانجام محکوم به حبس 3 سال زندان قطعی و 3 سال زندان تعلیقی شدم که نزدیک به 4 سال در زندان بودم و...آیا از نظر آن قاضی محترم، بعد از 32 سال که از حبس و زندانی شدن یک متهم بگذرد، تکرار جرم امنیتی مشابه، چه معنی می دهد؟
در پایان با نظر با موضوعات فوق که با صداقت، صراحت، شفافیت و شجاعت بیان شده است از ریاست محترم دادگاه تجدیدنظر استان تقاضای نقض دادنامه ی دادگاه بدوی که بر خلاف موازین قانونی و شرعی انشاء شده را، دارم و خواهــــان حُکم برائت خویش می باشم.

با احترام و سپاس: علی محمد جهانگیری
چهارشنبه 7 تیرماه 1396 هجری شمسی

_________________________

[1] - صالح آباد(قلعه) در زمان حکومت قاجاریه درایران به وسیله حُکمران حکومت در شوشتر(حاج صالح خان مُکری) در کنار خرابه های لوور ساخته شد. درزمان حکومت رضاشاه و ساختن راه آهن سراسری ایران(شمال ـ جنوب) چندی به نام ایستگاه 41 جنوب نامیده شد و درسال 1314 به وسیله فرهنگستان زبان فارسی به نام باستانی اندیمشک تبدیل گشت.
[2]1- دانشجوی پزشکی و فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خرمشهر که در هفدهم خردادسال 1361خورشیدی در مرحله سوم عملیات بیت المقدس به پروردگار خویش پیوست و در مزار شهدای آبادان به خاک سپرده شد.
[3]2- دانشجوی تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد و بنیانگزار سازمان موحدین در اهواز و عضو اولین شورای تشکیل دهنده‏ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اهواز که در تاریخ شانزدهم دی ماه 1359 خورشیدی در عملیات نصر (معروف به هویزه) در دشتِ هویزه به معبود خویش پیوست و در گلزار شهدای هویزه به خاک سپرده شد.
[4]3- معلم و نویسنده‏ی بختیاری که کتابهای لالی، به خدا که می‏کُشم هرکس که کُشتم، زنده پاها و مرده پاها از ابشان است.کتاب لالی و نان و گل(از نسیم خاکسار)در سال ۱۳۵۸ به عنوان بهترین مجموعه داستان‏های سال شناخته شدند. پس از انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۵۸ از آموزش و پرورش پاکسازی شد و در حال حاضر در کشور سوئد مقیم است.
[5] - دانشجوی مهندسی مکانیک دانشگاه علم وصنعت٫ بنیانگذار سازمان مهاجرین خلق ایران که در ۱۳۵۴توسط ساواک دستگیر و ابتدا به اعدام و سپس در دادگاه تجدید نظر به حبس ابد محکوم شد و با پیروزی انقلاب از زندان اوین آزاد شد و درتاریخ ۸ اسفند ۱۳۵۷ در بازگشت به اندیمشک ( نزدیکی اراک ـ پلیس راه توره ) در یک سانحه‏ی رانندگی جاودانه شد.
[6]1- از زندانیان سیاسی نظام شاهنشاهی، بعد از پیروزی انقلاب از اعضای شورای ابتدایی کمیته مردمی شهرستان اندیمشک بود و در حال حاضر در آمریکا ساکن می‏باشد
[7]2– متولد تهران، پس ازچندی باجوانی (علی خرمایی) ساکن دزفول ازدواج کرد و دارای فرزند پسری شد وگفته می‏شود در اواخرسال 59 خورشیدی به وسیله گزارش و شکایت آقای عبدالامیر ضیایی (میزر) و چند همکار دیگرش، در اداره مخابرات دستگیر و زندانی شد و دادگاه انقلاب دزفول اموال (خانه، اتومبیل هیلمن و...) وی را در اندیمشک مصادره نمود و در تاریخ 22 اردیبهشت سال 1361 او را در زندان یونسکو (باغ سعادتی) اعدام کرد و درگورستان ارامنه اندیمشک بدون هیچ نام و نشانی دفن شد.
[8]3- دانشجوی رشته‏ی فیزیک دانشگاه جندی شاپور و زندانی سیاسی دو نظام (شاهنشاهی و جمهوری اسلامی) و یکی از بنیانگزاران سازمان مهاجرین خلق ایران قبل از انقلاب که پس از پیروزی انقلاب به مجاهدین خلق پیوست. در اولین انتخابات مجلس شورای ملی کاندیدای سازمان مجاهدین خلق از شهرستان اندیمشک بود. در اوایل سال ۶۰ دستگیر شد وچند ماه بعد از زندان کارون اهواز موفق به فرار شد و در حال حاضر درکشور آلمان زندگی می‏کند.
[9]1 - علی اصغر گرجی زاده، از اعضای اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اندیمشک، در زمان جنگ ایران و عراق از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب و چندی رئیس ستاد سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) نیروی زمینی سپاه شد. درسال 67 در جریان سقوط قرارگاه مقدم سپاه ششم در جزیره مجنون به اسارت نیروهای عراقی درآمد و در سال 69 آزادگشت ودر حال حاضر فرمانده حفاظت سپاه که با حفظ سمت فرماندهی سپاه حفاظت، انصار المهدی (عج) را نیز عهده دار است.
[10]2- فارغ التحصیل دانشکده تربیت بدنی در نظام شاهنشاهی و از زندانیان سیاسی رژیم گذشته بود و پس از پیروزی انقلاب از اعضای اولیه شورای کمیته مردمی اندیمشک و در حال حاضر در کشور انگلستان زندگی می‏کند.
[11]1- بنیانگذار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دزفول و اولین فرمانده آن بود. درجنگ شرکت نمود ومسؤولیت سیاسی ـ نظامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درخوزستان ولُرستان را عهده‏دار ومدت 3سال ریاست ستادمنطقه‏ی 8 سپاه را عهده دار بود (خوزستان و لُرستان) در سال 1363 به مدت 3 سال به عنوان قائم مقام سپاه مستقردر لبنان به آنجا اعزام شد. در سال 1369 به مقام معاونت سیاسی استانداری خوزستان منصوب شد. درسال 1370 به عنوان وابسته نظامی ایران به سوریه اعزام شد و در سال 1374 به قائم مقامی مدیر عامل بنیاد تعاون کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب گشت. در دوره‏ی هشتم مجلس شورای اسلامی به نمایندگی از شهرستان دزفول انتخاب شد (عضو کمیسیون امنیت ملی) و در انتخابات دوره‏ی نهم و دهم مجلس شورای اسلامی به وسیله شورای نگهبان رد صلاحیت شد. به دنبال آن به معاونت وزارت بازرگانی منصوب شد و در حال حاضر با حُکم دریابان علی شمخانی دبیر شورای امنیت ملی به عنوان معاون پارلمانی این شورا منصوب گشته است.
[12]2- سردار سرلشکر، مسؤول عملیات و اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دزفول، جانشین ستادعملیات جنوب، فرمانده قرارگاه فتح در عملیات بیت المقدس، مسؤول عملیات قرارگاه مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، معاون اطلاعات و عملیات ستادکل نیروهای مسلح، جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح (به مدت 17 سال) معاون امور دفاعی دبیرخانه شورای عالی امنیت ازجمله مسؤولیت‏های او بوده است. و در حال حاضر هم با حُکم آیت‏الله خامنه‏ای به فرماندهی قرارگاه مرکزی خاتم‏الانبیاء (ص) منصوب شده است.
[13]1 - بانو ویکتوریا واردا (وارتا) نوش‏آبادی معروف به ننه شاهین به اصفهان کوچ نمود و در خانه‏ی سالمندان سکنی گزید و در ابتدای سال ۱۳۷۰ وفات نمود و در گورستان ارامنه اصفهان به خاک سپرده شد.
[14]2- زندان یونسکو! از تاسیس تا انحلال! کتاب در دست انتشار نگارنده
[15] - صحیفه امام، 1389، جلد4، تهران، مؤسسه تنظیم ونشرآثارامام خمینی(س)، چاپ پنجم، ص160
[16] - صحیفه امام، 1389، جلد4، تهران، مؤسسه تنظیم ونشرآثارامام خمینی(س)، چاپ پنجم، ص431
[17] - صحیفه امام، 1389، جلد4، تهران، مؤسسه تنظیم ونشرآثارامام خمینی(س)، چاپ پنجم، ص437
[18] - صحیفه امام، 1389، جلد5، تهران، مؤسسه تنظیم ونشرآثارامام خمینی(س)، چاپ پنجم، ص347
[19] - صحیفه امام، 1389، جلد5، تهران، مؤسسه تنظیم ونشرآثارامام خمینی(س)، چاپ پنجم، ص472
[20] - صحیفه امام، 1389، جلد5، تهران، مؤسسه تنظیم ونشرآثارامام خمینی(س)، چاپ پنجم، ص482
[21] - صحیفه امام، 1389، جلد5، تهران، مؤسسه تنظیم ونشرآثارامام خمینی(س)، چاپ پنجم، ص347
[22] - روزنامه انقلاب اسلامی، 30/2/1360 ص 12