عصر نو
www.asre-nou.net

محمدعلی میرزا در تلاش برای بازیابی تاج و تخت

برگ هائی از تاریخ مشروطیت ایران
Mon 19 03 2018

بهزاد کشاورزی



برای تسلط به یک ملت اقلیتی خائن و اکثریتی نادان کفایت می کند
وینستون چرچیل

سخنی در بارۀ سال اندوهبار ۱۲۹۰ شمسی

از نتایج تلخ و ویرانگر قرارداد ۱۹۰۷[۱]، مداخلات شومی بود که بلافاصله پس از انعقاد آن قرارداد، به وسیلۀ حکومت روسیه در شمال کشور ما انجام شد و ما شمّۀ کوتاهی از آن را در نوشتار قبلی به قلم کشیدیم و در آینده نیز اگر فرصت عمر کفایت کند، در آن مورد به سخن بیشتر خواهیم نشست. در این مقاله برآنیم که در مورد وقایع سال ۱۲۹۰ ه- ش، که یکی از تلخ ترین و سیاه ترین و خونبارترین سال های دوران پس از مشروطیت است، بحث وگفتگو کنیم. رویداد های آن سال به اندازه ای شوم و غم انگیز بودند که هر یک از آن ها، برای اضمحلال کشوری کفایت می کرد! آن سال علاوه بر اینکه شمال کشور ما همچنان مورد تجاوز روس ها قرار داشت و قتل و کشتار و تحقیر مردم آن نواحی به وسیلۀ سالدات ها و قزاقان آن کشور، مدام در حال انجام بود، مجلس شورای ملی نیز در نتیجۀ فشار نظامی همان کشور به اجبار تعطیل گردید[۲]. این امر ضربۀ هولناکی بر پیکر مشروطیت وارد کرد و رؤیا ها و تلاش های مردم مشروطه خواه را برای مدتی طولانی متوقف ساخت! زیرا که مشروطیت تعطیل شد! و از آن به بعد – به جز چند صباحی اندک- آزادی ها و برابری ها و دموکراسی از کشور ما رخت بر بست! دیکتاتوری بر کشور مستولی گردید، روزنامه ها تعطیل شدند، امنیت و آرامش از بین رفت! بالاتر از همۀ این مشکلات، استقلال وطن دستخوش هوی و هوس قزاقان و سالدات های روسیه از یکسو و نیروهای نظامی هندی انگلستان از سوی دیگر قرار گرفت. مردم وطن ما به زننده ترین وجهی مورد تحقیر بیگانه و خودی قرار گرفتند! پس از آن تاریخ، در سراسر کشور ما آجر بر روی آجر بند نمی شد. قحطی و بیماری غوغا می کرد. دولت حتی از دریافت مالیات های معمولی نیز عاجز بود. رعایا برای پرداخت مالیات پشیزی در بساط نداشتند و فئودال ها و توانگران نیز با سوء استفاده از ضعف حکومتی، دیناری به صندوق دولت نمی پرداختند. این امر بدین معنی بود که چرخ های اقتصادی کشور « کاملآ» خوابیده بود. در مورد واماندگی اقتصادی کشور نوشته اند که:

«...صندوق کشور واقعآ خالی بود و حتی دولت برای لشگرکشی و مقابله با قوای مسلح احسان الله خان در شمال « مطلقآ »[۳] پولی در اختیار نداشت و حکومت بریتانیا هرماه مبلغ سیصد و پنجاه هزار تومان به طور مساعده جهت پرداخت هزینه هائی از قبیل حقوق کارمندان دولت و نظامیان و بقیۀ احتیاجات دولتی در اختیار حکومت ایران می گذاشت...»[۴]

چنین وضعیتی تا جنگ جهانی اول در مملکت ما ادامه داشت. در این جنگ نیز علیرغم بی طرفی، کشور ما از سه طرف مورد تجاوز روس و انگلیس و عثمانی قرار گرفت و صدمات و خسارات فراوانی را متحمل شد. پس از پایان جنگ، زمانی که کشورهای فاتح برای تقسیم غنائم در شهر ورسای گردهم آمده بودند ( ژانویۀ ۱۹۱۹)، کشور انگلستان نمایندگان اعزامی ایران را ( که برای در خواست جبران خسارت جنگ به آن شهر رفته بودند )، با زننده ترین وجهی به حقارت کشانید و حتی از ورود به جلسات کنفرانس نیز جلوگیری کرد[۵] و این نهایت نامردی از سوی آن کشور بود!

اگر انقلاب بلشویکی در روسیه اتفاق نمی افتاد، پس از پایان جنگ اول، از کشور ایران به جز نامی در صفحات تاریخ باقی نمی ماند و مملکت ما یکی از اقمار کشور روسیه شمرده می شد. برای پی بردن به عمق فاجعه و نحوست همین سالِ ۱۲۹۰، در صفحات آتی، برخی از رویداد های مهم آن سال را بررسی خواهیم کرد.

سخنی که محمدعلی شاه به کنسول روسیه در استرآباد گفته بود[۶]
«...او از مدت ها قبل به این نتیجه رسیده و معتقد شده که لازم است ایران تحت الحمایۀ روسیه گردد و از این رو حاضر است به دولت روسیه تعهد کتبی بسپارد در بارۀ این که تحت الحمایه شدن ایران را به هر صورت که باشد خواهد پذیرفت »

محمدعلی میرزا در تلاش برای بازیابی تاج و تخت
بخش اول:

- بازگشت محمدعلی میرزا به ایران
در زیر چتر حمایت روسیه.

انقلاب مشروطیت ایران، حکومت دموکراسی و قانون را در کشور مستقر ساخت و قدرت لایزال پادشاهی را نیز در چهارچوب قانون اساسی محدود کرد و حتی درآمد بی حد و حصر مالی شاه و دربار را نیز در اندازۀ معینی محدود ساخت[۷]. این تغییر و تحول، به ویژه اصولی از قانون اساسی مشروطه که حق انتخاب پادشاه را در اختیار ملت قرار داد، موجب رنجش شدید حکومت تزاری روسیه از ایران و انقلاب مشروطیت گردید. یکی از علل مهم این نارضایتی آن حکومت به این دلیل بود که تا قبل از مشروطیت، بر اساس اصل هفتم قرارداد ترکمنچای، انتخاب پادشاه در ایران با صلاحدید و موافقت حکومت روسیه انجام می شد[۸]. انقلاب مشروطیت بر طبق اصل سی و پنجم متمم قانون اساسی[۹] این باصطلاح « حق »! را از آن کشور صلب کرده و در اختیار ملت ایران قرار داده بود[۱۰] و به همین دلیل کشور روسیه از مداخلۀ نامحدودی که تا قبل از استقرار مشروطیت در امور کشور ایران اِعمال می کرد، محروم شده بود[۱۱]. علاوه بر آن، کشور روسیّه کشوری باحکومت دیکتاتوری و حتی استبداد بود و به همین دلیل، از حکومت های استبدادی کشورهای دیگر حمایت می کرد[۱۲] و لذا استقرار مشروطیت را بیشتر در حکم توطئه ای می پنداشت که انگلیس ها برای محدود ساختن قدرت روسیه در ایران بر پا ساخته بودند[۱۳]. به همین دلیل، کشور روسیه برای بازگردانیدن اوضاع کشور ایران به دوران قبل از مشروطیت، به هر وسیله ای متشبّث می شد. در همین راستا بود که در زمان پادشاهی محمدعلی شاه، روس ها به وسیلۀ عوامل خویش در ایران[۱۴] ، او را در ویرانی مجلس شورای ملی یاری کردند و بدین وسیله بار دیگر استبداد را در ایران برقرار کرده و قدرت سیاسی و مداخلات خویش در امور ایران را به طور نامحدود استوار ساختند. با اینهمه جوانان کشور ساکت ننشتند و یک سال بیشتر طول نکشید که بالاخره حکومت استبدادی را واژگون کردند.

از همان زمانی که تهران به وسیلۀ نیروهای انقلابی مجاهدین گیلان و بختیاری اصفهان گشوده شد و محمدعلی شاه به زرگنده ( محل تابستانی سفارت روسیّه) پناه برد ( ۲۲ تیر ۱۲۸۷/ ۱۳ ژوئیۀ ۱۹۰۹)، حکومت روسیّه با وفاترین

وابستۀ خود در ایران را از دست داد. این وابستگیِ شاه مخلوع نسبت به حکومت روسیه به اندازه ای عمیق بود که سالها بعد ( زمانی که محمدعلی میرزا برای بازگشت به ایران تلاش می کرد)، به « ایوانف » - کنسول روسیه در استرآباد- گفته بود که:

«...او از مدت ها قبل به این نتیجه رسیده و معتقد شده که لازم است ایران تحت الحمایۀ روسیه گردد و از این رو حاضر است به دولت روسیه تعهد کتبی بسپارد در بارۀ این که تحت الحمایه شدن ایران را به هر صورت که باشد خواهد پذیرفت »[۱۵]

به همین دلیل، روسیه که به دنبال قرارداد (۱۲۸۶ه- ش/۱۹۰۷م)، امکان مداخلۀ غیرقانونیِ بی حدّ و حصری در « شمال » کشور ما را به دست آورده بود، اینک با استفاده از این امکانات، بر سرِ آن بود که محمدعلی میرزا را در فرصتی مناسب بار دیگر بر تخت سلطنت باز نشاند.

چنین فرصتی در سال ۱۲۹۰ه- ش / ۱۹۱۱م برای آن کشور مهیا شده بود. زیرا روسیه به خود اجازه داده بود که – در کنار سکوت حمایت آمیز انگلستان – ارتش خویش را به مرور وارد خاک کشور ایران کرده و مناطق شمالی کشور ما را جولانگاه قزاقان و سالدات های خود قرار دهد. ارتش روسیه در این سال – علاوه بر استقرار نظامیان خویش در آذربایجان و گیلان و خراسان و کشتار بی رحمانۀ مردم این مناطق - تا شهر قزوین نیز پیشروی کرده بود. و لذا در سایۀ حضور نظامی خویش، بر آن بود که محمدعلی میرزا را ( که اینک در اودسا به حال تبعید به سر می برد ) یک بار دیگر بر سریر سلطنت باز نشاند تا از این طریق بار دیگر عنان کشور را در اختیار خویش قرار دهد.

یک پیش بینی خطرناک!

در نیمه های تیرماه ۱۲۹۰، وزیر مختار روسیه در ایران، در یک مجلس مهمانی، پیش بینی کرد که به زودی

در ایران تغییرات مهمی رخ خواهد داد[۱۶] ( در آن روز هیچ کدام از مهانان منظور او را – که حملۀ قریب الوقوع محمدعلی میرزا به ایران بود – درک نکردند ). به دنبال آن گفتار، کشور ایران شاهد وقایع اسف باری گردید.

نتیجۀ بلافاصلۀ « پیش بینی » وزیر مختار چنین بود که چند روز بعد، « مجلل السلطان » ( پیشکار محمدعلی میرزا ) با پشتیبانی معنوی روسیه و به طور ناشناس به اردبیل وارد شده و خبر بازگشت قریب الوقوع محمدعلی میرزا را به مردم آن نواحی رسانیدو افراد قبائل شاهسون را برای حمایت از ارباب خویش فراخواند[۱۷].

حمایت آشکار روسیه از عوامل محمدعلی میرزا در آذربایجان

یکی از کارهای خلاف و زننده ای که در این روزها ( پنجم مرداد ۱۲۹۰) مقامات دیپلوماسی و نظامی روسیه در راستای باز گردانیدن محمد علی میرزا انجام دادند، حمایت آنان از یکی از سرداران قسم خوردۀ محمدعلی بنام « نقی خان رشیدالملک » بود. بدین شرح که – همانطور که گذشت - پس از ورود « مجلل السلطان » به اردبیل و دادن مژدۀ بازگشت محمدعلی میرزا به ایران و تحریک قبایل شاهسون، آن عشایر به خاطر حمایت از شاه مخلوع سر از فرمان حکومتی برتافته و به شورش و قتل و غارت دهات اهر و ارسباران و اردبیل پرداختند. سران تبریز، رشیدالملک، حاکم سابق اردبیل را برای فرونشاندن شورش، به جنگ با شاهسون ها فرستادند. این شخص به لحاظ این که از حامیان محمدعلی میرزا بود و برای ورود وی توطئه می چید، علیرغم نیروی قدرتمندی که در اختیار داشت، از جنگ جدی با دشمن خودداری کرد و « ظاهرآ » شکست خورد. او مدتی در شهر اهر درنگ کرد وسپس به تبریز بازگشت. در تبریز مورد بازخواست انجمن شهر قرار گرفت[۱۸] و چون در گذشته نیز مقدار قابل توجهی از مالیات مردم را پس از وصول باز پرداخت نکرده و از این بابت بدهکارِ دولت بود، او را به اتهام خیانت جنگی و فساد، در منزل محمد میرزا نامی بند کردند[۱۹]. مدتی بعد، انجمن شهر برای عبرت هواداران سلطان مخلوع، او را برای انجام محاکمۀ نظامی – که معنای آن اعدام به خاطر خیانت جنگی بود – به عالی قاپو برده و در آنجا بازداشت کرد[۲۰]. فیروز کاظم زاده می نویسد که کنسول روس در تبریز « میلر » پس از اطلاع از این واقعه چون:

«... احساس می کرد که اعدام رشیدالملک تأثیری ناگوار از نظر روسیه خواهد داشت، از « پاکلوسکی » - وزیر مختار روسیه – دستور خواست. دومی بیدرنگ پاسخ داد که روسیه نه می تواند اجازه دهد که او را اعدام کنند و نه می گذارد که در بارۀ وی « بدون محاکمۀ قبلی و بیطرفانه تنبیهی روا دارند » ...»[۲۱]

کسروی در بارۀ این رویداد نوشته است:

«... روز پنجم مرداد قنسول روس نزد نایب الایاله آمده خواستار گردید نقیخان به او سپرده شود. نایب الایاله پاسخ داد او را با فرمان دولت نگهداشته و نمیتواند رها کند. قنسول چون بیرون رفت دیری نگذشت که پالکونیک ( سرهنگ ) با صد تن سالدات به آنجا رسید و خود او در دمِ در ایستاده سالداتان را با سرکردگانی به درون فرستاد و اینان تفنگ را بر روی دست گرفته بی باکانه تا نشیمنگاه نایب الایاله پیش آمدند و خانه ای را که نقیخان در آنجا بود گِرد فرو گرفتند و نگهبانان را یکایک کشیده دور کردند و نقیخان را بیرون آورده همراه خود بردند. نایب الایاله، مرآت السلطان دستیار شهربانی را همراه پطرسخان ارمنی که زبان روسی می دانست نزد پالکونیک فرستاد که به پرسند این کار را با دستور که [چه کسی] می کنند. پالکونیک پاسخ داد: قنسول روس. بدینسان بی باک و بی پروا رشیدالملک را از کوچه و بازار گذر دادند.»[۲۲]

ورود محمدعلی میرزا به کشور

بدین ترتیب روسیه قدم به قدم مقدمات بازگشت محمدعلی میرزا را به تاج و تخت فراهم می کرد. شاه مخلوع در ۳۱ اکتبر ۱۹۱۰ ( ۸ آبان ۱۲۸۹ )، به بهانۀ معالجه و با اجازۀ تزار، شهر اودسا[۲۳] را به قصد وین ( پایتخت اطریش ) ترک گفت[۲۴]. او در آن شهر یکی از برادران کهترش به نام ابوالفتح میرزا سالارالدوله را ملاقات کرد و به همراهی یکی از هواداران فدائی خود ( ارشدالدوله ) توطئۀ بازگشت به ایران و بازستانی تاج و تخت را طرح ریزی نمود[۲۵]. قرار بر این گذاشتند که سالارالدوله از طریق کشور عثمانی به ایران حمله کند و همزمان، ارشدالدوله نیز به همراهی منصور میرزا شجاع السلطنه ( یکی دیگر از برادران محمدعلی )، در حوالی استرآباد، ترکمن ها را برای حمله به کشور آماده سازند[۲۶]. پس از اطمینان از عملیات فوق، محمدعلی میرزا از شهر وین به راه افتاد و از داخل روسیه گذشت در بندر پطروسک[۲۷] به همراهی دوازده تن از همراهان خویش ( از جمله برادرش ملک منصور میرزا و نیز یار دیرینش حسین پاشا خان امیر بهادر و شش تن از سرکردگان دریائی روس که آنان را بدرقه می کردند )[۲۸] در روز ۲۵ تیرماه ۱۲۹۰ با یک کشتی تجاری به نام کریستوفر به ساحل ایران رسید[۲۹]. او در روز سه شنبه ۲۶ تیرماه، با نام جعلی « خلیل بغدادی » با پشم و ریش و سبیل در منطقۀ گمش تپۀ[۳۰] استرآباد وارد ایران شد و به وسیلۀ گروه اندکی از هوادارانش موجب استقبال قرار گرفت[۳۱]. در همان روز، جلسۀ مختصری با همراهان خود تشکیل داد و چنین نهادند که بی درنگ به سوی استرآباد حرکت کنند. از سوی دیگر برادر کهتر وی « ملک منصور میرزا شعاع السلطنه » در کنار ارشدالدوله قبایل ترکمن را به یاری شاه مخلوع دعوت کرد[۳۲].

شاه مخلوع روز بعد نامه ای به مقامات دولتی استرآباد ارسال داشته و آنان را به اطاعت فراخواند. در این نامه آمده بود:

«...وی به کسانی که در گذشته با او پیکار کرده اند، عفو عمومی خواهد داد و در حفظ مشروطیت و استقرار امنیت و تنبیه محرکان هرج و مرج خواهد کوشید. »[۳۳]

به دنبال این تلگراف، مقامات دولتی آن شهر و نیز انجمن « انقلابی » استرآباد تسلیم گشتند و مشروطه خواهان مبارز آن شهر نیز به کنسولگری روسیه پناهنده شدند[۳۴].

آنگاه وی در ۲۸ تیرماه به همراهی برادرش شعاع السلطنه[۳۵] به شهر استرآباد وارد شده ودسته جات بزرگی از

ترکمن ها و مازندرانی ها[۳۶] را به دور خود جمع کرد و امور آن شهر را نیز در دست گرفت و بدین ترتیب آمادۀ حمله به پایتخت و بازیابی تاج و تخت خویش گشت. در همین راستا تلگرافی به شرح زیر به محمدولی خان تنکابنی سپهداراعظم ( نخست وزیر ) ارسال و ورود خود به کشور را به اطلاع وی رسانیده و او راعهده دار ادارۀ امور در غیاب خویشتن کرد:

« جناب اشرف سپهدار اعظم تا ورود ما به تهران شما همچنان ریاست دولت را عهده دار و در نظم و امنیت عمومی کوشش نمائید. »[۳۷]

کنسول روسی شهر استرآباد « ایوانف » نیز از ورود محمد علی استقبال نمود و با شور و شادی تمام، تلگراف زیر را به مقامات بالای کشورش مخابره کرد:

« امروز سر ساعت ده شاه در میان غرش توپ ها و فریادهای شادی مردم وارد استر آباد شد.»[۳۸]

( ادامه دارد.)

بخش دوم

جنگ های محمدعلی میرزا و همراهان وی و سرانجام آن.

اینک محمدعلی با امیدواری فراوان، به پیشرفت نظامی در داخل خاک ایران ادامه می داد. او در روز ۱۱ مرداد ۱۲۹۰ وارد شهر ساری شد و ضمن در اختیار گرفتن امور آن شهر، برخی از مناطق مازندران را نیز به متصرفاتش افزود و سپس به جمع آوری هرچه بیشتر سپاه پرداخت[۳۹] و آنگاه شروع به مداخلۀ نظامی در آن مناطق کرد[۴۰].

در همان روز، برادرش سالارالدوله نیز با قوای قابل توجهی وارد کرمانشاه گردیده و به خاطر جلب قلوب مردم، تجّار را از دادن مالیات ( گمرک ) معاف کرد[۴۱].

از سوی دیگر، افواج و پیش قراولان مهاجم ارشدالدوله ( سردارِ محمدعلی میرزا ) تا چند میلی شهر شاهرود پیش راندند. آنگاه شعاع السلطنه ( برادر شاه ) ضمن تلگرافی، از رئیس مالیۀ آن شهر خواست که مالیات شهر را به حاکمی که از طرف شاه مخلوع تعیین شده، بپردازد. و همان روز چهارصد تن از سواران ترکمن به داخل شهر شاهرود حمله کرده و شهر را غارت کردند[۴۲].

در این تاریخ مجلس شورای ملیِ دورۀ دوم برقرار بود[۴۳]. پس از پراکنده شدن خبر تهاجم شاه مخلوع و سقوط برخی از شهرها در تهران، مجلس فوق تشکیل جلسه داده و ابتکار عمل را در دست گرفت. نمایندگان مجلس که از گذشته با شهامت و شجاعت قابل تقدیری در مقابل زیاده خواهی های روسیه ایستادگی می کردند، اینک در این بحران خطرناک نیز ( که آن هم از دسیسه های روسیه بود)، ابتکار مقابله با حملۀ شاه مخلوع را به عهده گرفتند. می توان گفت که در حقیقت مجلس شورای ملی به مرکز ثقل مقاومت ملی در مقابل نیروهای ضد ملی و روسیه بدل شده بود.

پیشرفت های نظامی محمدعلی و حمایت معنوی روسیه ازوی، موجب تزلزل روحیّۀ تعداد فراوانی از دولتمردان شده بود. حتی کسانی که دو سال پیش، در سقوط محمدعلی میرزا از مسند پادشاهی، نقش مثبتی به عهده گرفته بودند، اینک مقاومت مجلس را برنمی تابیدند و از سرسختی مجلس در مقابل روسیه به وحشت و دودلی افتاده بودند. کار بدانجا رسیده بود که یکی از رهبران مسلّم بختیاری « صمصام السلطنه » که در آن تاریخ رئیس الوزرا نیز بود به طور محرمانه با « پاکلوسکی » - کاردار سفارت روسیه در ایران – ملاقات کرده و خواهان حسن تفاهم با روسیه شده بود. صمصام به کاردار گفته بود که او و برادرش سرداراسعد و دیگر خوانین بختیاری:

«...دل خوشی از مجلس ندارند[۴۴] و تقاضا خواهند کرد که مجلس شورای ملی بر اختیارات مقام سلطنت و دولت بیفزاید و اگر مجلس با این تقاضا موافقت ننماید از سیاست کناره خواهند گرفت و راه را برای بازگشت محمدعلی میرزا خواهند گشود. صمصام السلطنه گفت که نظریات او و برادرش کاملآ به اطلاع انگلیسی ها رسیده است. »[۴۵]

چند روز قبل از حملۀ محمدعلی به ساری، مجلس شورای ملی به یک اقدام عاقلانه ای دست زد که آن موجب

وحشت محمدعلی و اطرافیان او گردید. بدین شرح که در ۵ مرداد ۱۲۹۰، قانونی را تصویب کرده و طی اطلاعیّه ای در سراسر کشور اعلام نمود که بر طبق آن، برای اعدام و یا دستگیری محمدعلی میرزا یکصد هزارتومان و شعاع السلطنه و سالارالدوله ( برادران محمدعلی ) هرکدام بیست و پنج هزار تومان جایزه معین شده بود[۴۶].

در این تاریخ، کشور ایران در چنان حالت اغتشاش و نا امنی به سر می برد که پرداختن به کلیّۀ مشکلات کشور از قدرت زمامداران مملکت خارج شده بود. علت اساسی این اوضاع آشفته، قبل از هرچیز عدم اطمینان دولت و مجلس از حمایت و پشتیبانی مردم در مقابل حملات محمدعلی میرزا بود. زیرا هراندازه که خبر پیشرفت شاه مخلوع به سوی پایتخت بیشتر پراکنده می شد، به همان اندازه طرفداران وی در پایتخت جری تر می شدند و حتی به تهیۀ قشون و اسلحه

نیز پرداخته بودند[۴۷]. مهدی ملکزاده در این باره می نویسد:

«...صدها نفر از سران مستبدین و شاهزادگان و رجال و درباریان که در پناه دولت روس در زرگنده سکنی کرده و تمام خانه های آن محل را اشغال نموده و خیمه و خرگاه در اطراف باغ سفارت برپا کرده بودند و به وسیلۀ جاسوسا ن خود به [ با ] اردوهای محمدعلی شاه و ارشدالدوله و سالارالدوله مکاتبه داشتند از موقعیت شاه مخلوع شک و تردید نداشتند و شب ها جشن برپا می کردند و به سلامتی او باده نوشی می نمودند. جماعتی از روحانیان مرکز هم با آنها همدست بودند و تخم رعب و وحشت در میان مردم پایتخت می افشاندند و به زبان خیرخواهی به مردم می گفتند که مقاومت در مقابل نیروی شاه مخلوع جز بدبختی و شکست حاصلی نخواهد داشت و بهتر است که مردم برای حفظ جان و مال خود راه تسلیم پیش گیرند و از جنگ داخلی اجتناب کننند. »[۴۸]

علاوه بر حامیان محمدعلی، حتی برخی از اعضاء هیئت دولت نیز مورد سوء ظنّ مردم بودند. به طوری که وکلای مجلس ومردمِ آزادی خواه، در وفاداری برخی از اعضاء کابینه نسبت به مشروطیت مشکوک بودند. به ویژه که سخت شایع شده بود که «محمد ولی خان سپهسالار» ( نخست وزیر ) سر بر آستان شاه مخلوع می ساید و در انتظار قدوم وی به سر می برد[۴۹]. به همین دلیل دردوم مرداد، مجلس رأی به انحلال کابینۀ او داده و کابینۀ جدیدی بر سر کار آورد[۵۰].

مشکل سوم و مهمتر کشور که موجب نگرانی مجلس و دولت می شد، این مطلب بود که در کشور یک نیروی کافی نظامی که بتواند از عهدۀ حملۀ مهاجمان درآید وجود نداشت. فیروز کاظم زاده وضع آن روز کشور را به صورت

خلاصه و جامع چنین بیان کرده است:

« دولت ایران خود را در وضعی سخت دشوار یافت. حتی پیش از آنکه خبر تلگرافی ورود محمدعلیشاه به گمش تپه واصل شود، هرج و مرج در همه جا حکمفرما شده بود. ابوالفتح میرزای سالارالدوله مطابق نقشۀ شاه سابق و یارانش به کردستان تاخته بود. آذربایجان و گیلان و خراسان و فارس، بهترین استان های شاهنشاهی ایران در آتش ناخشنودی می سوخت. حکام محلی غالبآ از اطاعت از تهران تن می زدند. راهزنان امنیت راه ها را از میان برده بودند – به استثنای راه هایی که روس ها از آن نگهبانی می کردند- ...در واقع نیروئی برای مبارزه با دارو دسته های سلطان مخلوع وجود نداشت. بریگاد قزاق کاری از پیش نمی برد زیرا فرمانده اش پرنس وادبولسکی[۵۱] تابع فرمان وزیر مختار روس بود که سن پطرزبورگ به او اجازه و اختیار داده بود که در هر مورد تشخیص اینکه بریگاد باید امر دولت را اطاعت کند یا نکند با او باشد[۵۲].»[۵۳]

تعداد عظیمی از نیروهای بختیاری نیز که در گذشته در فتح تهران سهیم بودند و اینک نیز جزو قوای دفاعی کشور به شمار می رفتند، حامی محمدعلی میرزا بودند. به عنوان مثال؛ ( به طوری که خواهیم دید )، در جنگی که قوای بختیاری به سرکردگی امیر مفخّم[۵۴] در بروجرد و لرستان با سالارالدوله کردند، سردار بختیاری به عمد شکست خورد و کلیّۀ مهمات جنگی را - که دولت با خون جگر تهیه و در اختیار وی قرار داده بود- و نیز منطقه را به دست شاهزاده سالارالدوله سپرد و به همراه نیروهای زیر فرمانش فرار کرد[۵۵].

با این همه، دشمن در کمین بود و هرلحظه به پایتخت نزدیکتر می شد. سران مملکت و به ویژه مجلسیان و مورگان شوستر ( رئیس آمریکائی امور مالی کشور ) به تلاش افتادند تا نیروئی برای مقابله با محمدعلی تهیه و به جبهه بفرستند. – به طوری که گذشت – نیروی قزاق و قسمت عظیمی ازقوای مسلح بختیاری در انتظار قدوم شاه مخلوع روزشماری می کردند تا با او بیعت کنند! و دولت نیز هیچگونه امیدی برای آن ها نمی توانست داشته باشد. تنها قوای نظامیِ تحت امر حکومتی که در آن تاریخ وجود داشت عبارت بود از:

«...عدۀ غیر معینی از بختیاری غیر منظم در اصفهان و راه تهران و در خود پایتخت بودند، و هزار و دویست نفر پلیس و پانصد نفر ژاندارم در خود پایتخت و پانصد نفر ژاندارم دیگر هم در قزوین در تحت فرمان یکی از ( نمایندگان ) یفرم و به قدر دویست نفر هم داوطلب یا برحسب مشهور مجاهد ارمنی بودند.»[۵۶]

روشن بود که این تعداد توان مقابله با ده ها هزار نیروهای مهاجم محمدعلی و سالادالدوله را ( که هر آن بر تعدادشان نیز افزوده می شد )، نخواهند داشت. به ویژه که محمدعلی و متحدانش از چندین طرف به سوی تهران در حرکت بودند.

با تمام مشکلاتی که دولت داشت، توانست دسته ای از بختیاریان را مجهز کرده و جهت مقابله با سالارالدوله روانۀ همدان سازد. دستۀ دیگری متشکل از مجاهدان گیلان و بختیاریان، تحت فرماندهی سردار محیی معزّالسلطان به سوی فیروز کوه و مازندران فرستاد. دستۀ سومی که اهمیتش از بقیه بیشتر بود، زیر فرمان یپرم خان به سوی شاهرود به پیشواز ارشدالدوله عزیمت داد.

در این میان پیش آمدی موجب امیدواری حکومت مرکزی شد و آن عبارت از دریافت خبر ورود مقدار قابل توجهی مهمات جنگی از روسیه به انزلی بود که مأموران آن ها را از راه رشت به تهران می آوردند[57]. شوستر معتقد بود که روسیه در نظر داشت که این مهمات را ( که متعلق به حکومت ایران بود زیرا که ایرانیان مدتی قبل پول آن ها را پرداخته و رسمآ خریده بودند )، به نحوی در اختیار قوای محمدعلی قرار دهد. او در این باره می نویسد که روس ها:

«... ورود آن قورخانه را به طوری قرار داده بودند احتمال قوی می رفت که اتباع شاه مخلوع در بین راه آن ها را بچاپند. ولی از قراری که معلوم شد عدۀ معتدبهی از آن صندوق ها که عبارت از هفت هزار قبضه تفنگ و چهار میلیون فشنگ بود، به قزوین رسید و از دستبرد یاغیان محفوظ ماند. آن قورخانه برای انبار نظامی طهران بسیار به موقع و لازم بود، زیرا که در آن وقت دولت مشروطه تقریبآ بی اسلحه مانده بود »[۵۸].

درگیری های رویاروی

پس از دریافت مهمات فوق، قوای دولتی با روحیه ای بهتر به مصاف دشمن شتافت. نخستین درگیری در فیروز کوه اتفاق افتاد. یکی از گردنکشان ورامین به نام « رشید السلطان » – از قبیلۀ اصانلو- ( که در گذشته چندین بار با قوای دولتی به ستیز برخاسته بود )، در شهر ورامین سنگر بسته و در روز جمعه نوزده مرداد ۱۲۹۰ به مصاف معزّالسلطان رفت. خود محمدعلی نیز در پشت سر جبهۀ فوق ( در سواد کوه ) نشیمن گرفته و منتظر نتیجۀ این جدال بود. فرماندۀ نظامیان معزّالسلطان جوانی به نام « معین همایون » بود. این جنگ تا شامگاه آن روز ادامه یافت. باوجود رشادتی که اصانلویان و مازندرانیان از خود به خرج دادند، لیکن شکست خورده و پس از دادن شصت تن تلفات، زمین جنگ را ترک کرده و فرار نمودند. در این کارزار رشیدالسلطان نیز پس از دستگیری به وسیلۀ قوای دولتی، چند ساعت بعد در اثر زخم هایش به خاموشی ابدی پیوست[۵۹].

محمدعلی میرزا به دنبال شکست فوق، شخصآ به همراهی برادرش « شعاع السلطنه » به جنگ شتافت بدین امید که شکست را جبران نماید. لیکن در این جدال نیز شکست با او بود. ملک زاده آورده است که:

«...هنوز جنگ میان رشیدالسلطان و اردوی سردار محیی خاتمه پیدا نکرده بود که محمدعلی شاه شخصآ به اتفاق شعاع السلطنه و هشتصد نفر سوار ترکمن و عدۀ زیادی سوارهای مازندرانی و یک عراده توپ کوهستانی از عقب رسید و در گردنۀ فیروز کوه مجددآ جنگ میان اردوی محمدعلیشاه و سردار محیی درگرفت. محمدعلیشاه...پس از جنگ سختی ...پشت به دشمن کرد و راه فرار پیش گرفت...وچون امید به کامیابی ارشدالدوله و سالارالدوله داشت...عدۀ زیادی سوار از طارم و بابل به کمک طلبید و مجددآ خود را برای حرکت به تهران آماده نمود...»[۶۰].

علیرغم این شکست ها، شاه امید به بازیابی تاج و تخت داشت. زیرا – به طوری که گذشت - هنوز بزرگترین سردار وی « ارشدالدوله » و برادرش « سالارالدوله » با نیروهای فراوانی آمادۀ جنگ بودند.

و امّا ارشدالدوله، چند روز پس از مکث در شاهرود و نظم بخشیدن به اردوی خویش، با یک نیروی چهارهزار نفری به سوی شهرهای دامغان و سمنان حرکت کرد. هراندازه که او پیش می راند، سپاهیان دیگری بر قوای او افزوده

می شدند. او پس از پیروزی های متوالی بر قوای دولتی تا امامزاده جعفر ( هشت فرسخی تهران ) پیش آمده بود. وقتی این خبر به تهران رسید مردم به وحشت افتادند. کسروی می گوید که شاید هزاران تن آمادۀ گریختن بودند و هزاران کس

دیگر بسیج پیشواز می دیدند. اوادامه می دهد که:

«...اگر یک گام دیگری ارشدالدوله برمی داشت بیگمان قزاقان و بسیاری از سپاهیان دیگر که هواخواهان محمدعلی بودند سر به شورش برمی آوردند و بیگمان بسیاری از وزیران و نمایندگان دارالشورا پرده را دریده و پادشاهی او را آشکار می ساختند.» [۶۱].

روز دوازده شهریور ۱۲۹۰ یپریم خان ( رئیس شهربانی و رئیس مجاهدان ارمنی ) به همراهی سردار بهادر و سردار محتشم ( از سران بختیاریان ) با سواران خویش به استقبال ارشدالدوله شتافتند و فردا آن روز، در دو میلی امام زاده جعفر به کارزار جنگ رسیدند[۶۲]. بامداد آن روز ارشدالدوله با قوای خویش با نیروهای بختیاری به سرکردگی یوسفخان سرگرم جنگ بود. یپرم خان و سردار بهادر از راه رسیده و با شنیدن صدای غرش توپ ها، خود را به رزمگاه رسانیدند. یپریم خان « ماژورهاوزر» آلمانی را با توپی، به همراهی گروهی از سواران بختیاری به سوی تپه ای مشرف به دست راست جبهۀ ارشدالدوله فرستاد. اینان با عجله خود را به آنجا رسانیده و به سوی جبهۀ دشمن شلیک کردند و همزمان با آنان، گروه دیگری از قوای بختیاری به سوی دشمن حمله نمودند. ترکمن ها ( نظامیان جبهۀ ارشدالدوله ) با شنیدن غرش توپ ها سراسیمه شده و در مقابل حملۀ بختیاری ها ایستادگی نتوانسته و پای به فرار گذاشتند. در همین بین پای ارشدالدوله نیز زخم برداشته و دستگیر شد. در این جنگ از ترکمانان بین شصت تا هفتاد تن کشته داده، حدود چهارصد تن زخمی به جای گذاشته و دویست تن اسیر گردیدند. ارشدالدوله را نیز بامداد روز بعد تیربارانش کردند[۶۳]. قبل از اعدام، وی وصیت کرد که نعشش را در تهران به همسرش تحویل دهند و او را با مدال طلائی که در گردن داشت، دفن کنند[۶۴]. علت اعدام سریع وی به این دلیل بود که اگر او را زنده به تهران می بردند، کشور روسیه از اعدام وی جلوگیری کرده و از چنگ دولتیان نیز آزاد ساخته و به روسیه می فرستاد.

شوستر می نویسد:

« ارشدالدوله، بدون اظهار خوف و بدون هیچ آثار ندامت... جان داد. قبل از کشته شدن خواهش کرد که نعشش را در تهران پیش عیالش فرستاده و...( مدال بیضوی شکل کوچکی که از طلا ساخته و تصویر کوچک...در آن می گذارند با زنجیر طلائی را که در گردن داشت با نعشش دفن کنند)...»[۶۵]

روز پنجشنبه پانزدهم شهریور ۱۲۹۰ جسد بی جان وی را[۶۶] به تهران آوردند و در میدان توپخانه بر روی ارابۀ دستی گذاشته و در معرض دیدار مردم قرار دادند[۶۷].

در چنین موقعیت حساسی بود که ما به خدمات ارزندۀ یپریم خان[۶۸]، قوای مجاهد زیر فرمان وی، و سردار بهادر[۶۹] و سواران بختیاری زیر فرمان وی در راه رهائی ایران پی میبریم. نظر بر اینکه این جنگ سرنوشت کشور ما را معین کرده است و مردم کشور ما توانستند با پیروزی بر محمدعلی میرزا سیلی محکمی بر چهرۀ سیاستمداران روس و انگلیس بنوازند و بار دیگر غرور شکستۀ خود را بازیابند، لذا این کارزارِ سرنوشت ساز در تاریخ ایران جای ویژه ای دارد. چه بسا که اگر قوای ارشدالدوله پیروز می شد، امروز نام ایران در نقشۀ جغرافیائی جهان وجود نداشت و یا ایران به عنوان یکی از اقمار روسیه شمرده می شد.

به دنبال این پیروزی، و ابتکارات جنگی و شجاعت و کاردانی یپریم خان، مقام نظامی وی در کشور بالاتر رفت. حکومت به عنوان قدرشناسی از وی، او را به فرماندهی کل سپاه کشور برگزیده و شمشیری گرانبها به او پاداش داد[۷۰]. مرگان شوستر در مورد یپریم خان و پیروزی اخیر وی می نویسد:

« افتخار دو فتح مزبور، به واسطۀ قدرت و جرأت و اقدامات مدیرانۀ یفریم خان حاصل گشت. مشارُالیه پس از مراجعت به تهران، مورد اعطاء یک شمشیر مرصّع (قرار گرفت) و به کماندانی افواج شمالی، ماهی سیصد تومان مواجب، از طرف مجلس مفتخر گشت.»[۷۱]

و راستی که در واقعۀ حملۀ محمدعلی، یپریم خان نقش یک سردار بزرگ و پیروزمند را به عهده داشت. و راستی معلوم نیست که بدون او تکلیف مملکت در مقابل مهاجمات محمدعلی و همراهانش ( که از سوی روس ها نیز حمایت معنوی می شدند )، به کجا ختم می شد!

پس از شکست ارشدالدوله، هنوز شاه مخلوع امیدوار بود که بتواند با جمع آوری سپاه بر دولتیان پیروز گشته و تاج و تخت را دوباره صاحب شود. در نتیجه، موفق شد که اردوئی در حدود دوهزار نفر تهیه کرده و در سواد کوه جبهه آراید. لیکن در روز ۱۹ بهمن ۱۲۹۰ معین همایون با ششصد سوار بختیاری و افراد داوطلب و افواج متفرقه، غفلتآ به اردوی وی حمله کرد[۷۲] و در مدت کمتر از سه ساعت او را منهزم و قوای وی را تارومار کرده و کلیۀ مازندران را دوباره بازگشود. کسروی آورده است:

«...محمدعلی و برادرش در تاریکی مِه، جان بدر برده و خود را باسختی به کنار دریا رسانیدند و در کشتی نشسته رو به گمش تپه نهادند...پس از هنگامی روشن گردید از خاک ایران بیرون نرفته در استرآباد می باشد...»[۷۳]

بدون شک در این مدت محمدعلی در زیر چتر حمایت روس ها در خفا به سر می برد و شاهد جنایات کشور حامی خویش در ایران بود. جنگ های تبریز، قتل عام مجاهدان آن شهر به وسیلۀ نظامیان روس و نیز حاج صمدخان شجاع الوله، کشتار روس ها در رشت و آشوب در مشهد، همۀ این رویدادها موجب دلگرمی محمدعلی می شد. وی امیدوار بود که بالاخره روس ها به هر حیله ای که شده او را به تاج و تخت خواهند نشانید.

در این میان، آشوب های فراوانی که به خاطر سکونت محمدعلی در داخل ایران اتفاق می افتاد، مورد خوش آیند دولت انگلیس نبود. زیرا این وقایع موضع و نفوذ روسیه را بیش از پیش در ایران مستحکم تر می ساخت و این خلاف خواست انگلیس ها بود. به همین دلیل آنان با دولت روسیه در پترسبورگ به گفتگو نشستند و به روس ها قبولاندند که محمدعلی را از ایران خارج کرده و بر آشوب ها پایان دهند. روس ها به شرطی با این پیشنهاد موافقت کردند که دولت ایران را همچنان وادار به پردخت حقوق سالانۀ گذشتۀ محمدعلی نمایند[۷۴]. برای انجام این عمل، چنین نهادند که به وسیلۀ نمایندگان خویش در تهران دولت ایران را وادار کنند که با میانجی گری کنسول روسیه در استرآباد، با محمدعلی تماس گرفته و در مورد خروج وی از ایران به گفتگو بنشینند. مشکل اساسی در این بود که کیسۀ خالی مملکت ایران توان پرداخت وجه سنگین باج دهی را نداشت[۷۵]. آن دو کشور برای حل این مشکل و برای این که ایران را بیش از پیش از بابت مالی وابستۀ کشورهای خویش سازند، چنین تصمیم گرفتند که وامی برابر با دویست هزار لیره به ملت ایران تحمیل سازند تا از آن طریق، ایران بتواند « باج » محمدعلی را پرداخت نماید! لذا سفارتخانه های دو کشور فوق در هشتم بهمن ۱۲۹۰ طی نامه ای پرداخت وامی به مبلغ فوق را به دولت ایران پیشنهاد کردند[۷۶]. این پیشنهاد البته با استقبال حکومتگران کشور مواجه شد. زیرادر گذشته دولت ایران به علت تنگی دست، چندین بار از مجلس درخواست تصویب تقاضای وام از دو کشور فوق را کرده بودند، لیکن هربار مجلس با این درخواست ها مخالفت کرده بود. اینک که درهای مجلسِ ایران به دنبال اولتیماتوم روسیه بسته شده بود[۷۷]، دولت این پیشنهاد را با اشتیاق تمام پذیرفت. دو دولت پیشنهاد کرده بودند که هرسال مبلغ هفتادوپنج هزار تومان به محمد علی از سوی حکومت ایران پرداخت گردد. لیکن محمد علی مزدورانی از بین ترکمانان برای لشگرکشی به ایران استخدام کرده بود و اینک به آنان بدهکار بود. لذا اصرار داشت که دولت ایران بایستی هزینۀ لشگرکشی او را نیز پرداخت نماید. پس از مذاکرات چنین نهاده شد که دولت ایران، علاوه بر سالانۀ محمدعلی، هفتادهزار تومان نیز به عنوان وام به وی پرداخته و هر سال ده هزار تومان از حقوق وی کسر نماید[۷۸]. پس از موافقت ایران، محمدعلی در تاریخ ۱۸ اسفند ۱۲۹۰ برای همیشه از ایران بیرون رفت. و بدین سان ایران نیز از

آشوب های فراهم شده به وسیلۀ وی آسوده شد.

سالارالدوله و جنگ های وی[۷۹]

به طوری که در بخش های گذشته ذکرش رفت، در ۸ آبان ۱۲۸۹ محمدعلی میرزا در وین با سالارالدوله ملاقات و قرار گذاشتند که از دو طرف به ایران حملۀ نظامی کرده و پادشاهی کشور را به دست آورند. همزمان با ورود محمدعلی به خاک ایران، او نیز با تهیۀ قوا از کردان و لران، بسیج نظامی کرده و پس از ورود به سنندج دسته های دیگری نیز از اکراد به نیروهای وی ملحق شدند. او با حدود ۲۰۰۰ نفر سپاهی در دوم مرداد ۱۲۹۰ وارد کرمانشاه شده و از سوی اهالی آنجا به گرمی مورد استقبال قرار گرفته و گروهی از مردان جنگی آن دیار نیز بر سواران وی پیوستند[۸۰] و از آنجا به پیشروی خود به سوی مرکز ادامه داد. در این زمان حکومت ایران با قوای نظامی اندکی که در اختیار داشت، مشغول جنگ با محمدعلی میرزا و جلوگیری از نیروها وی بود که به عزم دستیابی به سلطنت به سوی تهران پیشروی می کردند. لذا دولت برای جلوگیری از پیشرفت قوای سالارالدوله به امیر مفخّم – حکمران بروجرد- و سردار ظفر بختیاری دستور داد که جهت مقابله با سالارالدوله به استقبال وی بشتابند. سالارالدوله به همراهی حدود ده هزار نفر[۸۱] از کرمانشاه بیرون آمده و پس از گذشتن از کنگاور و نهاوند، به دولت آباد ملایر رسیده و آن شهر را هماوردگاه ساخت. در حوالی نیمه های شهریور ۱۲۹۰ به مقابله با سپاهیان افخم الدوله شتافت. این آخری که دل در گرو محمدعلی داشت، با سستی تن به شکست داد[۸۲] و فرار را بر قرار ترجیح داد[۸۳] و چند وقتی بعد به سپاهیان سالارالدوله پیوست[۸۴]. در این جدال دویست تن از قوای بختیاری به خاک هلاکت افتادند و نیز مقداری تفنگ و فشنگ و توپ به غارت رفت. سردار خیانتکار، حتی پانزده هزار تومانی را که دولت از کیسۀ تهی خویش به عنوان هزینۀ جنگ در اختیارش گذاشته بود، به جیب زد[۸۵]. سالارالدوله پس از این پیروزی، فاتحانه چند شهری که در سر راه خود به همدان بود گشوده و پشت سر گذاشت. امیرنظام حاکم همدان نیز با پای خویش به پیشواز شاهزاده آمد و کلیّۀ ابزار جنگی را در اختیار سپاه وی قرار داد. سالار در روز بیست و دوم شهریور ۱۲۹۰ سلطان آباد را نیز گشوده و پشت سر گذاشته و روی به نوبران آورد. در آنجا به تصور آنکه به زودی پیروزمندانه به پایتخت وارد خواهد شد، در تلگرافی که به حکومت فرستاد، لحن شاهانه به خود گرفته[۸۶] و واژه هائی از قبیل « وزرای من » و « مجلس من » به کار برده[۸۷] و حتی به نام خویش سکه زد[۸۸]. ملک زاده می نویسد که در یکی از مجالس جشنی که به خاطر او برپا شده بود، او: « جقّه ای که علامت سلطنت بود در روی کلاه خود نصب کرده و متملقین او را اعلیحضرت خطاب می کردند.»[۸۹].

جنگ باغشاه

روز ۲۶ شهریور ۱۲۹۰ سالارالدوله راه تهران پیش گرفت و در اول مهر به نزدیکی ساوه رسیده و در محل مناسبی سکنی گزید. در این میان مردم پایتخت و شهرهای دیگر در اضطراب و تشویش فراوان به سر می بردند. سردار ظفر به دستور دولت، برای جلوگیری از پیشرفت وی، با دوهزار سوار بختیاری، و دو عراده توپ به سوی ساوه حرکت کرد و در مکان مناسبی سنگر گرفت. در دوم مهر ۱۲۹۰، اردوی تهران نیز مرکب از دوهزار سوار بختیاری و مجاهد و ژاندارم به ریاست یپریم خان و نیز سردار بهادر و سردار محتشم ( از سران بختیاری ) به کمک سردار ظفر رسیدند. قوای دولتی در روز چهارم مهر به چند کیلومتری باغشاه[۹۰]– که اردوی دشمن در آنجا مستقر بود – رسید. سحرگاه روز بعد، پس از آرایش جنگی، سه سردار جنگ به نیروهای خود دستور حمله دادند. ملکزاده می نویسد:

«...بمحض اشاره، توپها به غرّش درآمدند و اردوی دشمن را که چندین کیلومتر زمین را اشغال کرده بود زیر آتش گرفتند. حملۀ توپخانه به درجه ای شدید بود که کوه و دشت را به لرزه درآورده بود و دشمن طوری غافلگیر شده بود که با وحشت خود را جمع آوری کرده برای مقابله صف آرائی نمود. بنا به دستوری که داده شده بود، اردوی سردار ظفر از طرف راست و اردوی سردار بهادر از طرف چپ چون سیل بنیان کن در تحت حمایت آتش توپخانه به طرف دشمن هجوم بردند و مجاهدین ارمنی که در روی تپه ها موضع گرفته بودند بنای پیشروی را گزاردند... آتش توپخانه چنان اردوی دشمن را...کوبیده بود که رشتۀ انتظام قشون سالارالدوله پس ار چهار ساعت جنگ خونین از هم گسست... »[۹۱]

قریب پانصد نفر از سواران دشمن مقتول شدند، پنج عرّاده توپ به چنگ قوای دولت افتاد و ما بقی نیروی دشمن فرار اختیار کردند. طبق این گزارش از نیروهای دولتی فقط ده نفر سوار بختیاری مقتول و مجروح شده بودند[۹۲]. بدین ترتیب سالارالدوله شکست خورده و تحقیر شده به سوی تویسرکان و بروجرد گریخت و همدان دوباره به دست دولتیان افتاد. این پیروزی نه تنها پایانی بود بر تهاجم محمدعلی میرزا و دوبرادرش، بلکه شکستی بود بر روسیه که دسیسۀ باز گردانیدن محمدعلی را به پادشاهی چیده بود. روسیّه از این شکست کینۀ شدیدی برعلیه ایران، و استقلال کشور ما در دل گرفت. در این تاریخ قوای روسیه در تبریز و رشت سرگرم سلاخی مردم بودند. طولی نکشید که استخدام شوستر آمریکائی را بهانه کرده و نظامیان بیشتری بر کشور ما وارد کرد. او تا جنگ جهانی اول ایران را ترک نکرد و آخرین شاهکار! او قتل عامی بود که در شهر مشهد و در مقبرۀ امام رضا انجام داد.

ــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] - در تاریخ ( ۳۱ اوت ۱۹۰۷ / ۹ شهریور ۱۲۸۶ ) دو کشور روسیه و انگلستان - بدون اعتنا و اطلاع حکومت ایران – قراردادی در سن پترزبورگ امضاء نمودند که بر اساس آن، کشور ما را به دو منطقۀ نفوذی در بین خود تقسیم کردند

[۲] - بدین شرح که به دستور دولت نیروی نظامی وارد مجلس شد و تک تک وکلا را به زور از خانۀ ملت بیرون کرده و درهای آن را بست.

[۳] - شیخ الاسلام، محمدجواد، « سیمای احمدشاه قاجار» ج۲، ص ۱۵۵.

[۴] - سیروس غنی، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیس ها، ص ۴۵.

[۵] - وزیر امور خارجۀ آمریکا ( جورج لانسینک Gorge Lansing ) که متوجه حقانیت ایران شده بود، مساعی زیادی جهت پذیراندن ایران در کنفرانس به کار برد، لیکن انگلیسی ها به هیچ وجه حاضر به تغییر عقیده نشدند و شدیدآ با این موضوع مخالفت کردند. ن – ک: عبدالله هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، ص ۳۴۲.

[۶] - کاظم زاده، فیروز، روس و انگلیس در ایران، ۱۸۶۴- ۱۹۱۴.ترجمۀ منوچهر امیری، تهران، نشر شرکت سهامی گتاب های جیبی، ۱۳۵۴.

[۷] - « مخارج و مصارف دستگاه سلطنتی باید قانونآ معین باشد » اصل پنجاه و ششم متمم قانون اساسی.

[۸] - فصل هفتم- چون اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران شایسته و لایق دانسته همان فرزند خود عباس میرزا را ولیعهد و وارث تخت فیروزی بخت خود تعیین نموده است، اعلیحضرت امپراطور کل ممالک روسیه برای این که از میل های دوستانه و تمنای صادقانه خود که در مزید استحکام این ولیعهدی دارد به اعلیحضرت پادشاهی شاهنشاه ممالک ایران برهانی واضح و شاهدی لایح بدهد، تعهد می کند که از این روز به بعد شخص وجود نواب مستطاب والا شاهزاده عباس میرزا را ولیعهد و وارث برگزیده تاج و تخت ایران شناخته، از تاریخ جلوس به تخت شاهی، پادشاه بالاستحقاق این مملکت می داند.

[۹] - در اصل مذکور آمده است: « سلطنت ودیعه ای است که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مفوّض شده »

[۱۰] - نه تنها قانون اساسی کشور دست روس ها را از انتخاب شاه ایران کوتاه ساخت، بلکه ( پس از خلع محمدعلی شاه از پادشاهی و انتصاب احمد میرزا به سلطنت)، حکیم الملک – وزیر دربار جدید - تمام افراد روسی را که تا آن روز به لطف محمدعلی شاه در دربار سمتی داشتند، از دوربر شاه جوان اخراج نمود. جزو اولین کسانی که شامل این تصفیه شدند، معلم روسی شاه ( سروان اسمیرنف ) بود. که سران حکومت به حق او را عامل و گماشتۀ مخفی سفارت روس در دربار ایران می دانستند. ن – ک:محمدجواد شیخ الاسلامی، سیمای احمد شاه قاجار، ج1، ص ۳۶.

[۱۱]- وجود اسمیرانوف در دربار ایران به قدری برای سفارت روسیه مهم بود که برای باز گردادند او به تشبثات و اقدامات جدی دست زدند. تقی زاده در این باره نوشته است:

«...روس ها از عزل معلم روسی شاه فوق العاده مضطب شدند و بنای تلاش و دوندگی را گذاشتند. حتی کار به جائی کشید که وزیر مختار روسیه رسمآ اعلام کرد که اگر اولیای رژیم جدید ایران معلم روسی اعلیحضرت را اخراج نکنند و به او اجازه دهند که لااقل هفته ای یک ساعت به شاه جوان درس روسی بدهد، دولت مطبوع وی نیز متقابلآ حاضر است نصف قشون روسیه را که در آن تاریخ وارد ایران شده و به قزوین هم رسیده بود دوباره به خاک روسیه برگردانند. مرحوم حسینقلی خان نواب ( از اعضاء هیئت مدیرۀ انقلاب ) گفت: عجب! ما تا این لحظه خبر نداشتیم که این معلم سادۀ سلطان احمد میرزا، در چشم دولت متبوعش به اندازۀ نصف قوای نظامی آنها در ایران ارزش و اهمیت داشته است! خوب، با این وضع چطور می توانیم نصف قشون اشغالی روس را از قزوین برداریم و در کاخ گلستان جای بدهیم!». م- ن: تقی زاده، تاریخ اوائل انقلاب مشروطۀ ایران، ص ۸۹. به نقل از شیخ الاسلامی، همان بالا.

[۱۲] - زیرا خوب می دانست که تغییر حکومت های استبدادی ممالک اطراف به رژیم های دموکراتیک، دیر یا زود در تغییر حکومت کشور روسیه نیز مؤثّر خواهد بود. به ویژه که از مدت ها پیش مخالفان رژیم دیکتاتوری در داخل کشور تحت نام های « منشویک » و « بلشویک » به مبارزات مسلحانه روی نهاده بودند.

[۱۳] - روس و انگلیس در ایران، ص ۵۷۴.

[۱۴] - به ویژه به کمک نیروی نظامی قزاقان که محدودۀ عملیات نظامی آنان در بست در اختیار فرماندهان نظامی در قفقازیّه بود.

[۱۵] - کاظم زاده، فیروز، روس و انگلیس در ایران، ۱۸۶۴- ۱۹۱۴.ترجمۀ منوچهر امیری، تهران، نشر شرکت سهامی گتاب های جیبی، ۱۳۵۴.

[۱۶] - کسروی، احمد، تاریخ ۱۸ سال آذربایجان، ص ۱۶۸.

[۱۷] - کسروی آورده استکه: «...در همان روزها از اردبیل آگهی رسید که مجلل السلطان پیشخدمت محمدعلی میرزا در جامۀ ناشناسی به اردبیل درآمده...و به میان ایل یورتچی رفته...و چنین گفته ( که ) فرستادۀ محمدعلی میرزا است و او خود بزودی در خاک ایران پدیدار خواهد بود و به این نام همگی شاهسون را بر سرِ خویش گرد آورده...» همان، ص ۱۶۸.

[۱۸] - کسروی می نویسد که: به دنبال بازداشت رشید الملک: «...بستگان نقی خان به تکاپو افتادند... [ و برای استخلاص وی به رشوه متوسل شدند و لذا - م ] هزار و دویست تومان...برای هریکی از آقایان بلوری و نوبری فرستادند و اینان آن را به انجمن ایالتی آورده و راز را فاش ساختند.» ن- ک: صص ۱۷۷- ۱۷۶.

[۱۹] - کسروی، همان گذشته، ص ۱۷۶.

[۲۰] - همان بالا، صص ۵۸۴- ۵۸۵.

[۲۱] - کاظم زاده،همان گذشته، ص ۵۸۵.

[۲۲] - کسروی، همان گذشته، ص 177.

[۲۳] - این شهر واقع در روسیّه تبعیدگاه محمدعلی میرزا بود.

[۲۴] - کاظم زاده، همان گذشته، ص ۵۷۵.

[۲۵] - از همان زمانی که محمدعلی میرزا در وین نقشۀ حمله به خاک ایران را می ریخت و این امر به دولت ایران آشکار شده بود، دولت ایران با اراءۀ مدارک مستدل و مطمئن، به وزرای مختار روس و انگلیس اعلام کرد که چون محمد علی برخلاف قرارداد عمل کرده است، لذا دولت، از پرداخت مستمرّی وی خودداری خواهد کرد. وزرای مختار دو کشور فوق رسمآ با این تصمیم دولت ایران مخالفت کردند. لیکن وزیر امور خارجۀ وقت ایران « حسینقلی خان نواب »، علیرغم این مخالفت، از پرداخت مستمری محمدعلی خودداری کرد و از هرگونه گفتگوئی نیز در این باره سرباز زد. «پاکلوسکی» و «بارکلی» ( وزرای مختار دو کشور فوق ) نیز فراش های سفارتخانۀ خود را با یادداشتی نزد نوّاب فرستادند و به آنان مأموریت دادند که:

« آنان می بایست به وزارت امورخارجه بروند و در انتظار پرداخت پول بنشینند. اگر دیدند که از پول خبری نیست، می بایست دنبال وزیر امور خارجه به خانۀ او یا جای دیگر بروند. در ایران رسم است که طلبکاران این طور طلب خود را وصول می کنند.»

کاظم زاده ادامه می دهد:

« تا سه روز فراش های هر دو سفارت، وزیر خارجه را قدم به قدم دنبال می کردند، تا اینکه او از این کار بیزار شد و پس از تحمل آنهمه خفّت و خواری، با پرداخت مستمری موافقت کرد.» ن – ک: ص ۵۷۶.

[۲۶] - کاظم زاده، همان گذشته، ص ۵۷۶.

[۲۷] Petrovsk بندری کوچک در دریای مازندران واقع در شمال باکو.

[۲۸] - کسروی، تاریخ هیجده ساله، ص ۱۷۲.

[۲۹] - این کشتی حامل صندوق هائی بود که بر روی آنها برچسب « آب معدنی » زده بودند. در حالی که این محموله ها محتوای دومسلسل و مقدار فراوانی از مهمات جنگی که به وسیلۀ ارشدالدوله ( سردار جنگی محمدعلی ) در اطریش خریده و در داخل خاک روسیه بدون کوچکترین دخاالت پلیس حمل کرده بود. ن- ک: کاظم زاده، همان گذشته، ص ۵۸۰.

[۳۰] این منطقه را « قمیش تپه » نیز گفته اند.

[۳۱] - کاظم زاده، همان، ص ۵۸۰.

[۳۲] - همان بالا.

[۳۳] - همان بالا.

[۳۴] - همان.

[۳۵] - شعاع السلطنه مدتی قبل، جمعیتی متجاوز ار دویست نفر از رجال طرفدار پادشاهی محمدعلی میرزا از قبیل امیر مفخم و سردار جنگ بختیاری را در کشور تشکیل داده و قسم نامه امضاء کرده بودند که برای بازگرداندن محمدعلی میرزا کوشش کنند. آنگاه به همراهی برادرش سالارالدوله برای ملاقات با محمدعلی به وین رفت و در دیداری با وی نقشۀ بازگشت به ایران و تصاحب تاج و تخت را رختند. ن- ک: صفائی، ابراهیم، رهبران مشروطه، انتشارات جاویدان، ج۱، تهران، ۱۳۶۳، ص ۲۴۰ ( ح ).

[۳۶] - کسروی، نتاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، ص ۱۸۰.

[۳۷] - مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۷-۶، ص ۱۳۸۶.

[۳۸]- کاظم زاده، همان گذشته، ص ۵۸۱.

[۳۹] - همان، ص ۱۷۳.

[۴۰] - کسروی، همان گذشته، ص ۱۶۹ و 173.

[۴۱] - شوستر، همان گذشته، ص ۱۶۸.

[۴۲] - شوستر، همان گذشته، ص ۱۵۵.

[۴۳] - این مجلس که به دنبال فتح تهران تشکیل شده و در حقیقت مجلس انقلابی به شمار می رفت، اکثر نمایندگانش از انسان های دانا، آگاه، وطن دوست و مبارز تشکیل شده بود. به طوری که این افراد در مدت بیش از دوسال و یکماه وکالت ( از ۲۲ آبان ۱۲۸۸ تا 3 دی ماه ۱۲۹۰ ه- ش ) با مشکلات فراوانی دست پنجه نرم کردند و « اغلب » آن ها را با درایت و کاردانی از سر گذرانیدند.

[۴۴] - توضیح اینکه مجلس شورای ملی در مقابل زیاده روی های نایب السلطنه، دولت و کشورهای روسیه و انگلیس مقاومت می کرد و این امر موجب کدورت آنان از مجلس شده بود.

[۴۵] کاظم زاده، همان گذشته، ص ۵۸۷.

[۴۶] - کسروی، همان، ص ۱۷۳. و نیز: ر- ک: شوستر، ص ۱۵۷.

[۴۷]- ملک زاده می نویسد: « به محض ورود شاه مخلوع به خاک ایران، شیخ محمود ورامینی...با سران مستبدین که در زرگنده ( سفارت روسیه ) پناهنده شده بودند، تماس گرفت و به کمک آنها به جمع آوری افراد مسلح پرداخت و در نتیجه موفق شد در همان روزها...سیصد نفر سوار و پیاده مسلح برای پیوستن به قشون شاه مخلوع تهیه نماید...» ن-ک: تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 6-7، ص ۱۴۲۶.

[۴۸] - همان گذشته، ص ۱۴۲۴.

[۴۹] - شوستر، همان گذشته، ص ۱۵۴-۱۵۳.

[۵۰] - اعضائ آن کابینه بدین شرح بود: صمصام السلطنه رئیس الوزرا و وزیر جنگ، وثوق الدوله وزیر امور خارجه، حکیم الملک وزیر مالیه، مشیرالدوله وزیر عدلیه، علائ السلطنه وزیر علوم و معارف، قوام السلطنه وزیر داخله و دبیرالملک وزیر پست و تلگر اف. ن – ک: شسوستر، همان گذشته، ص ۱۵۵.

[۵۱] - Vadbolski.

[۵۲] - و به همین دلیل، این نیرو به جای عزیمت به جبهۀ جنگ با محمدعلی میرزا، در تهران منتظر ورود او بود تا از وی حمایت نظامی نماید. ن-ک: مهدی ملک زاده، تاریخ مشروطیت ایران، ج ۷-۶، ص ۱۴۰۳.

[۵۳] - کاظم زاده، همان گذشته، ص ۵۸۱.

[۵۴] - امیر مفخّم یکی از سرداران بختیاری بود.

[۵۵] - ملک زاده، همان گذشته، ص 1۱۳۹۸.

[۵۶] - شوستر، همان گذشته، ص ۱۶۸.

[۵۷] - این مهمات را مدتی پیش سپهدار در دوران صدارت خویش به کشور روسیه سفارش داده بود. ن-ک: شوستر، همان گذشته، ص ۱۵۶.

[۵۸] - همان گذشته، ص ۱۵۷. و نیز: ملکزاده، همان گذشته، ص ۱۴۱۸.

[۵۹] - کسروی، همان گذشته، ص ۱۸۱-۱۸۰. ملک زاده آورده است که: «...هنوز جنگ میان رشیدالسلطان و اردوی سردار محیی خاتمه پیدا نکرده بود که محمدعلی شاه شخصآ به اتفاق شعاع السلطنه و هشتصد نفر سوار ترکمن و عدۀ زیادی سوارهای مازندرانی و یک عراده توپ کوهستانی از عقب رسید و در گردنۀ فیروز کوه مجددآ جنگ میان اردوی محمدعلیشاه و سردار محیی درگرفت محمدعلیشاه...پس از جنگ سختی ...پشت به دشمن کرد و راه فرار پیش گرفت...وچون امید به کامیابی ارشدالدوله و سالارالدوله داشت...عدۀ زیادی سوار از طارم و بابل به کمک طلبید و مجددآ خود را برای حرکت به تهران آماده نمود...». ن-ک: ص 1425.

[۶۰] - همان گذشته، ص ۱۴۲۵.

[۶۱] - همان گذشته، ص ۱۸۲.

[۶۲] - کسروی تعداد مهمات جنگی دو طرف را بدینشرح بیان کرده است:

سپاه ارشد الدوله تشکیل شده بود از بین دو تا سه هزار ترکمان که از استر آباد به همراهی او آمده بودند. هزاار و چهارصد تن از سواران دولتی که به او پیوسته بودند. و نیز تعداد انبوه دیگری از سربازان دولتی بوده است که شمارۀ آنان مشخص نشده است. همراه این گروه چهار دستگاه توپ بوده است.

سپاه یپریم خان تشکیل می شد از: یکصد و هشتاد تن فدائیان ارمنی ویژۀ او. حدود هزارتن یا تیشتر سواران بختیاری. چندین دسته ژاندارم ( تعداد آنان نا مشخص است ). توپ های شیندر و ماکزیم به تعداد چهار دستگاه به سرکردگی مستر هاز توپچی آلمانی. ن- ، همان گذشته، ص ۱۸۳.

[۶۳] - شوستر، همان گذشته، صص ۱۷۷-۱۷۸. و نیز کسروی، همان گذشته، ص ۱۸۳.

[۶۴] - ملک زاده، همان گذشته، ص ۱۴۳۲.

[۶۵] - همان گذشته، ص ۱۸۰.

[۶۶] - ارشدالدوله قبائی از الجۀ ترکمنی در بر و شلواری سیاه در پا داشت و موی چهرۀ او دراز بود و معلوم بود که فرصت اصلاح سر و صورت را در این مدت نداشته است. ن-ک: کسروی، همان گذشته، ص ۱۸۶.

[۶۷] - ملک زاده، همان گذشته، ص ۱۴۳۲.

[۶۸] - « یپریم خان ارمنی » یکی از سران مجاهدان شمال بود که در فتح شهر رشت و در حمله به تهران بیشتر از هرکس دیگر شهامت و شجاعت به خرج داده بود و پس از فتح تهران نیز ریاست پهربانی شهر به دست با کفایت وی سپرده شده بود. او در جنگ های دولت با محمدعلی میرزا و برادرش سالارالدوله، درخشان ترین جنگ ها را انجا م داد و مطمعنّآ بدون او محمدعلی پیروز می شد و در آن صورت ایران به سرنوشت دیگری دچار می گردید. بالاخره در جنگی که با سالارالدوله کرد، جان خویشتن را از دست داد. درود به روان پاک این سردار وفادار وطن.

[۶۹] - وی یکی از سران سواران بختیاری بود.

[۷۰] - کسروی، همان گذشته، ص ۱۸۶.

[۷۱] - مورگان شوستر، اختناق ایران، صص۱۸۶- ۱۸۵.

[۷۲] - ملک زاده، همان گذشته، ص ۱۴۳۳.

[۷۳] - همان گذشته، صص۱۸۷-۱۸۶.

[۷۴] - کسروی، تاریخ هیجده ساله، ص ۵۰۲.

[۷۵] - آیا پرداخت باج به کسی که به عنوان یاغی وارد کشور شده و موجب قتل و کشتار تعداد فراوانی از مردم کشور گردیده و همچنین هزینۀ فوقالعادۀ مقابله با وی نیز بر کیسۀ خالی کشور تحمیل شده بود، نا انصافی و زورگوئی از جانب این دو حکومت نبود؟

[۷۶] - کسروی، همان گذشته، ص ۵۰۴.

[۷۷] - در مبحث اولتیماتوم به این مطلب خواهیم پرداخت.

[۷۸] - کسروی، همان گذشته، ص ۵۰۶.

[۷۹] - ابوالفتح میزا سالارالدوله پسر سوم مظفرالدین شاه و برادر کهتر محمدعلی میرزا بود. وی شخصیتی سبکسر، متلون، دورنگ، فاسد، متفرعن و یاغی داشت. او حتی از توهین و دشنام به پدر تاجدار خویش نیز پروا نمی کرد. هنوز کودکی بیش نبود که با شوهر عمّۀ خود ( عبدالحسین میرزا فرمانفرما ) که از سوی پدرش به سِمَت وزارت جنگ گماشته شده بود (۱۲۷۶ش )، به دشمنی برخاست و بی هیچ شرم و حیا در داخل دربار با فریاد بلند که به گوش همۀ کاخ نشینان رسید گفت:

« این سگِ پدر سوخته همۀ چیز ها را از این بابای احمق من بدست خود گرفته حتی وزارت جنگ را. در صورتی که وزارت جنگ حق من است نه این فرمانفرمای متقلب سگ گندیده.»

در همان سال (۱۲۷۶ ش) در هفده سالگی از جانب پدرش ( به پیشکاری حسام الملک ) به حکومت کرمانشاه منصوب شد. نوشته اند که:

« پس از ورود به محل مأموریت خواست دست اندازی به املاک مردم نماید، داد و فریاد مردم بلند شد و شاه او را از حکومت آن جا برکنار نمود...»

او از همان دوران نوجوانی، خود را بیشتر از برادرانش سزاوار پادشاهی دانسته و برای رسیدن به مقصود خویش اغلب بر علیه حکومت مرکزی دسیسه می چید. در سال ۱۲۸۶ ( که بین محمدعلی شاه و مجلس اختلاف و تضاد پدیدار شده بود )، او به امید دست یابی به سلطنت با تهیّۀ سوارانی از کرد و لر و غیره بر علیه برادرش طغیان کرد. این عمل وی همزمان بود با بازگشت «علی اصغر امین السلطان» از خارج و منصوب شدن وی به صدارت عظمای کشور. او پس از معرفی به مجلس شورای ملی و رسمیت یافتن پست خویش، به نظم امور کشور پرداخت. آنگاه برای کوبیدن قیام شاهزاده سالارالدوله:

«...شخصآ به تلگراف خانه رفته چند تلگراف به عنوان رؤسای ایل و حکام آن نواحی مخابره کرد. هنوز هفته

ای از این اقدام نگذشته بود که سوارهای سالارالدوله دسته دسته از دورش پاشیدند و او را یارای مقابله با نیروی اعزامی از مرکز نماند. ناچار با تنی چند از خواص از بیراهه عازم تهران شد و یکسر به خانۀ اتابک رفته در آنجا بست نشست.»

سالارالدوله با این سوابق، اینک آماده شده بود تا محمدعلی میرزا را برای رسیدن به سلطنت یاری کند.

[۸۰] - کسروی، همان گذشته، ص ۱۸۸.

[۸۱] - کسروی، همان گذشته، ص ۱۹۰.

[۸۲] - کسروی، همان.

[۸۳] - چون خبر این شکست در سلطان آباد به سردار ظفر رسید، او با قوای خویش آن شهر را رها کرده و به قم عقب نشست. مردم سلطان آباد نیز کسانی را فرستاده و از یالار زینهار خواستند. ن- : کسروی، همان گذشته، ص ۱۹۰.

[۸۴] - کسروی، همان گذشته، ص ۱۹۰.

[۸۵] - شوستر، همان گذشته، ص ۱۸۳.

[۸۶] - کسروی، همان گذشته، ص ۱۹۱.

[۸۷] - ملکزاده، همان گذشته، ج ۷-۶، ص ۱۴۳۴.

[۸۸] - در سکه نوشته شده بود: « سکه بر زر می زند سالار دین باورش باشد امیرالمؤمنین» و در طرف دیگر سکه جملۀ « السلطان ابوالفتح شاه قاجار» نقش بسته بود. ن- ک - مهدی بامداد، شرح حال رجال، ص ۵۰.

[۸۹] - همان گذشته، ص ۱۴۵۳.

[۹۰] - قریۀ باغشاه در نود مایلی جنمب شرقی تهران، میان نوبران و دهان اطراف قم واقع است.

[۹۱] - همان گذشته، ص ۱۴۳۷.

[۹۲] - تلگراف یپریم خان از میدان کارزار. ن- ک: کسروی، همان گذشته، ص ۱۹۲.