عصر نو
www.asre-nou.net

تلاش ایرج میرزا برای بازسازی داستانی از عطار


Sun 11 03 2018

س. سیفی

منطق‌الطیر داستان منظوم بلندی است که عطار در کالبد روایت اصلی آن، ده‌ها قصه‌ی بزرگ و کوچک دیگر را می‌پروراند. این شیوه‌ی داستان‌سرایی به سهم خود به فرآوری متن و موضوع داستان اصلی یاری می‌رساند. قرن‌ها پیش از عطار چنین شیوه‌ای را در روایت پنچا تنتره‌ی هندی به کار گرفته‌اند که کلیله‌ و دمنه‌ی فارسی نیز نمونه‌ای روشن برای آن قرار می‌گیرد. جدای از کلیله و دمنه، در افسانه‌ی هزار و یک شب هم این شکل و شیوه‌ از روایت داستانی به چشم می‌آید. چون در هزار و یک شب، آوردن تعداد پرشماری از داستان‌های فرعی، سرآخر به تولید متن داستان اصلی می‌انجامد. امروزه این نوع روایت داستانی را ضمن الگوپذیری از افسانه‌ی هزار و یک شب و یا کلیله و دمنه، شگرد و شیوه‌ی "قصه در قصه" یا "داستان در داستان" نام نهاده‌اند.

منطق‌الطیر هرچند به شعر سروده شده، ولی همین الگو‌ی ساختاری از قصه‌گویی و داستان‌سرایی را بی‌کم و کاست دنبال می‌کند. تا آنجا که پس از مرگ عطار شیوه‌ی منطق‌الطیر برای جلال‌الدین محمد بلخی نیز راهنمای عمل قرار گرفت تا او مثنوی معنوی خود را در چهارچوب و سازه‌ای از منطق‌الطیر به خواننده عرضه نماید. با این تفاوت که مثنوی معنوی به تمامی داستان واحدی نیست. چون بلخی در فضای آن مجموعه‌ای از داستان‌های اصلی را فراهم می‌بیند که هر یک از این‌ روایت‌های اصلی چندین داستان و قصه‌ی حاشیه‌ای و فرعی را در بطن خود می‌پروراند.

گفتنی است که عطار در منطق‌الطیر قصه‌های فرعی را با عنوانی از "الحکایة والتمثل" به گستره‌ی داستان اصلی می‌کشاند. او چنان می‌پندارد که برای فرآوریِ به‌تر متن و درونمایه‌ی قصه و داستان به این تمثیل‌های مکرر و مداوم نیاز دارد. به واقع عطار در منطق‌الطیر تمثیل‌های داستانی فراوانی می‌آورد تا مخاطبانش از دستیابی به بطن و کنه موضوع داستان اصلی جا نمانند. با این همه شکی نیست که او می‌توانست جهت ارتباط به‌تر و بیش‌تر با مخاطب و خواننده از آوردن ترکیب عربی "الحکایة والتمثیل" بپرهیزد و به عنوان "حکایت و تمثیل" بسنده نماید. بدون تردید چنین راهکاری، بر زیبایی عنوان‌بندی کتاب منطق‌الطیر می‌افزود.

حکایت مورد نظر ما از منطق‌الطیر به تمثیلی بازمی‌گردد که بر پایه‌ی آن دو روباه نر و ماده با هم به معاشقه و هم‌آمیزی مشغول بودند که پادشاهی برای صید و شکار از راه ‌رسید. همراه با حضور پادشاه، روباه ماده از روباه نر ‌پرسید که ما دوباره کجا همدیگر را خواهیم دید؟ روباه نر از سر استیصال و واماندگی در پاسخ معشوق مشتاق خویش گفت: "بر دکانِ پوستین‌دوزانِ شهر".

عطار با تمثیل آوردنِ همین داستان بر نکته‌ای پای می‌فشارد که مرگ بنا به طبیعت‌اش به راحتی راهِ هر آرزویی را بر انسان می‌بندد. چون بنا به نگاهی عرفانی و وحدت وجودی بر هستی، پدیده‌ی مرگ از آدم‌ها چنان انتظار دارد که از آرزوهایشان برای همیشه دست بشویند. رویکردی که در عرفان تهذیب نفس نام می‌گیرد تا بر پایه‌ی آموزه‌های آن هرکسی خودخواسته غرایز و امیال انسانی‌اش را سرکوب نماید و آن‌ها را به فراموشی بسپارد. گویا با همین تدبیر خواهد توانست درون خود را از آلودگیِ جامعه‌ نیز مصون بدارد. به واقع انسان عارف چنان می‌پنداشت که با سرکوب آرزوهایش می‌تواند برای همیشه به نیک‌بختی دست یابد.

پیداست که با خواندن متن اصلی داستان عطار، دستیابی به درونمایه‌ی آن آسان‌تر خواهد بود:

آن دو روبه چون به هم همبَر شدند / پس به عشرت جفت یک‌دیگر شدند
خسروی در دشت شد با یوز و باز / آن دو روبه را ز هم افکند باز
ماده می‌پرسد ز نر، کای رخنه‌جوی / ما کجا با هم رسیم، آخر بگوی
گفت: اگر ما را بُوَد از عمر بهر / بر دُکان پوستین‌دوزانِ شهر

بدون شک مُجمل‌گویی عطار بر زیبایی متن و موضوع داستان روباه می‌افزاید. با این همه او در همین متن کوتاه و ساده، دو مکان برای وقوع داستان خویش فراهم می‌بیند. مکان نخستِ وقوع داستان، در شکارگاه می‌گذرد که بنا به باورهای عرفانی عطار تمثیل روشنی برای این دنیا قرار می‌گیرد. چون بر گستره‌ی آن، همگی آرزوهایشان را با آمدن مرگ از دست می‌دهند.

اما عطار نقش خداوند را در این داستان به خسرو و پادشاه می‌سپارد که در باور او شکارچیِ بلامنازع هستی به شمار می‌آید. زیرا خداوند هر که را که بخواهد شکار می‌کند و به جهانی دیگر می‌کشاند. چنانکه در باوری دینی همواره خداوند از پدیده‌ی مرگ برای نمایش اقتدارش سود می‌جوید. بینش و نگاهی دو جهانی که همه‌ی عارفان سودجویی از آن را در باورشان غنیمت می‌شمارند. چون در کیهان‌شناسی عارفان ایرانی با نفی این جهان میرا و ناپایدار، جهان مانا و پایدار دیگری اصل قرار می‌گیرد که آن را بهشت می‌نامند. با این نگاه باید پذیرفت که اگرچه همه در گستره‌ای از مرگ به شکار خداوند گرفتار می‌آیند، ولی خداوند و پیروان او همچنان در بهشتی سرمدی، پایدار و جاودان باقی می‌مانند.

دو روباه‌ِ حکایت عطار بنا به سرشت و طبیعت مکارانه‌ی روباه، نقشی تمثیلی از انسانِ "دنیادوست" را در فرآیند داستان به نمایش می‌گذارند. چنانکه روباهِ ماده باور ندارد که مرگ و نیستی نیز بتواند به آرزوهای بی‌انتهایش پایان ببخشد. درنتیجه آرزویی را پی می‌گیرد تا شاید در جهانی دیگر به میل و خواهش فردی خود دست یابد. اما او در این فرآیند تنها به برآوردن نیازی جسمی و جنسی می‌اندیشد. همان چیزی که عارفان در رویکردی از خوارشماری دنیا و هستی، همواره و همیشه آرزوی آن را ناپسند می‌شمارند.

در داستان عطار، روباهِ نر نمادی روشن برای انعکاس عقل حسابگرانه‌ی انسان قرار می‌گیرد. چنین عقلی هرچند از بیشینه‌طلبی جا نمی‌ماند اما به ناچار بر واقعیت تلخ مرگ گردن می‌گذارد. ولی روباه ماده به دلیل دور بودن از عقل و خردی چاره‌ساز و حسابگر تنها به فزون‌طلبی شخصی پای می‌فشارد. گفتنی است که عطار در متن این قصه زیرکانه نقشی از دیدگاه متداول عرفانی را پیرامون زن به کار می‌بندد.

گفته شد که عارفان بدون استثنا پاسخ‌گویی به نیاز تن و جسم را خوار می‌شمارند. در همین راستا جانوران و حیوانات قصه و داستان هم بنا به سرشت خویش هرکدام شناسه‌ای برای نمایش یکی از ویژگی‌های ناپسند انسان قرار می‌گیرند. با این نگاه چه‌بسا در قصه‌‌هایی که می‌آفرینند، گونه‌هایی از جانداران نیز حضوری فعال دارند. شیر، گاو، شتر، روباه، شغال و فیل از حیواناتی شمرده می‌شوند که شاعران و نویسندگان عارف در متن‌های داستانی از خلق و خوی همه‌ی آن‌ها برای انعکاس ویژگی‌های روانی آدمی سود برده‌اند. در حقیقت عارف ایرانی بخشی از هنجارهای انسان‌ها را هنجاری بهیمی و حیوانی می‌شمارد و چنان قرار می‌گذارد که برای رهیدن از آن‌ها به حتم باید درون خود را از آرزوها و خواست‌های حیوانی بپالاید. او چنان می‌پندارد که تنها با این راهکار فردی و شخصی خواهد توانست ضمن سیر و سلوکی عرفانی از دام نفس حیوانی رها گردد و به نفسی "مطمئنه" دست یابد.

در تمثیل‌گذاری عارفان از حیوانات و جانداران، روباه همواره نقش مکارانه‌ای را تعقیب و دنبال می‌کند. انگار او با مکر و حقه به راحتی به آرزوهایش نیز دست خواهد یافت. همچنان که مردم عادی هم تا به امروز روباه را با همین ویژگی‌های اخلاقی می‌شناسند. در داستان عطار روباه آشکارا چنین نمایشی را به اجرا می‌گذارد. چون دیدگاهی را دنبال می‌کند که شاید بتواند در برآوردن نیاز روانی و جسمی خویش، مرگ و نیستی را پس براند. همان چیزی که عارفان بلااستثنا در آموزه‌هایشان از آن پرهیز دارند.

اما ایرج میرزا در برائت از تمثیل‌گذاری عرفانی عطار، به گونه‌ای دیگر و متفاوت از داستان روباه بهره می‌گیرد. با این همه او نیز در فرایند بازسازی خویش از داستان روباه، به پایان گرفتن آرزوها با آمدن مرگ می‌اندیشد. چون به دور از وهم و خیال و توجیه و تعبیرهای عارفانه باور دارد که با پیدایی مرگ دیدار دوباره‌ی دوستان و آشنایان پایان می‌پذیرد. به واقع ذهن و حسِ او را تنها رویه‌ی سطحی و عادی داستان عطار برمی‌انگیزد و راوی در نقش شاعری امروزی از توجیه و تأویل‌های عرفانی و موهوم آن پرهیز دارد.

با این نگاه ایرج میرزا نیز در فضای قصه در قصه‌ی عارف‌نامه، آوردن داستان روباه را مناسب می‌بیند. ولی روایت ایرج به دلیل ملموس بودن آن بیش‌تر به دل خواننده و مخاطب می‌نشیند. به خصوص آنکه او در تمامی شعرهایش، ضمن بهره‌گیری از زبانی مفاهمه‌آمیز چنان با خواننده و مخاطب در می‌آمیزد که فاصله و فرقی بین خود و او نمی‌بیند. زبان ساده و صیقل‌خورده‌ی ایرج نیز همراه با ارایه‌ی وزن و آهنگی گوشنواز و دلنشین به خواست مشترک و صمیمانه‌ی او و خواننده یاری می‌رساند.

جدای از روایت عطار، روایت ایرج نیز در این خصوص خواندنی است:

ندانم در کجا این قصه دیدم / و یا از قصه‌پردازی شنیدم
که دو روبه یکی ماده یکی نر / به هم بودند عمری یار و همسر
ملک با خیل، تازان شد به نخجیر / کشیدند آن دو روبه را به زنجیر
چو پیدا گشت آغاز جدایی / عیان شد روز ختم آشنایی،
یکی مویه‌کنان با جفت خود گفت/ که دیگر در کجا خواهیم شد جفت
جوابش داد آن یک از سرِ سوز / همانا در دکانِ پوستین‌دوز

بنا به تفسیری که محمدجعفر محجوب از عارف‌نامه‌ی ایرج میرزا به دست می‌دهد این مثنوی زمانی سروده شد که ایرج از عارف رنجیده بود. ولی با این همه ایرج چنان اشتیاقی به دیدار عارف داشت که بیم آن می‌رفت تا مبادا با آمدن مرگ هرگز او را نبیند. به همین دلیل هم داستان تمثیلی و طنزآمیز روباه را مناسب کدورت‌های پیش‌آمده با عارف می‌دید.

دکان پوستین‌دوز مکان دومی برای نمایش داستان روباه به شمار می‌آید. زیرا سرآخر پوست شکار را از شکارگاه به آنجا می‌کشانند. دکان مکانی برای بده‌بستان و تجارت شمرده می‌شود که بنا به ویژگی‌های خویش رویکردهای اخلاقی را چندان برنمی‌تابد. با این نگاه بخش اصلی و زیبای این قصه به استعاره‌ای باز می‌گردد که عطار و ایرج به اشتراک از دکان پوستین‌دوز به دست می‌دهند. چون دکان پوستین‌دوز مرگی ناخواسته را در ذهن آدمی تداعی می‌کند. مرگی که چندان عادی و طبیعی به نظر نمی‌رسد و تنها فاجعه‌ و حادثه آن را پیش روی هر جانداری می‌گذارد. با این نگاه راوی داستان و قصه نیز مرگی ناگهانی و غیر طبیعی را به قهرمانان داستان خود ارزانی می‌دارد.

در نگاه عطار پدیده‌ی مرگ برای تمامی انسان‌های فزون‌طلبی که عمری طولانی را آرزو دارند، پند و عبرتی به همراه خواهد داشت. ولی ایرج چنین نگاه و دیدگاهی را برنمی‌تابد. چون در روایت ایرج، این قصه تمثیلی قرار می‌گیرد برای آدم‌هایی که هرگز گذشت وقت و زمان را درنمی‌یابند.

*داستان روباه از منطق‌الطیر عطار و همچنین دیوان ایرج با نشانی‌های زیر انتخاب شده است:
الف- منطق‌الطیر به اهتمام و تصحیح صادق گوهرین، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ بیست و پنجم، ص۱۱۲.
ب- دیوان کامل ایرج میرزا باهتمام محمدجعفر محجوب، نشر اندیشه، چاپ سوم، ص ۹۱ (عارفنامه).