عصر نو
www.asre-nou.net

نفرین برگذر غارتگر زمان

(هدیه ی معصومیت دخترسالهای غارت شده )
Sun 11 02 2018

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
« رفتم رفتم تاشویم، دست ازرسوائی
نفرین، نفرین برهستی، دادازشیدائی
رفتم که رهاشوم ارعشق تووفتنه ی تو
دادازدل بسته ی من، دردست نبسته ی تو....»

این ترانه رامیخواند. انگارخودمنم، همین سن وسال بودم، سرم لبریزازهوای های رنکارنگ بود. می خواستم هنرپیشه سینماشوم، تویکی دوفیلم هم یواش یواش سیاهی لشگرشدم. سرپرست آن روزگارم گفت:
« محیط سینماخیلی فاسده، دربه دردنبال قیافه هائی مثل توهستند. خیلی زودتوالکل ودراگ وفسادغرق ونابودت می کنند، بگذرازاین راه ورسم وکار...»
بعدهوای خواننده گی به سرم زد. سه نفری نشستیم وبرنامه ریزی کردیم. سه دوست ده پانزده ساله بودیم، ایرج سنتورخوشدستی داشت ودلنوازمی میزد، بعدهایکی ازنوازنده های گروه زنده یاداستادورزنده شد. حسین ضرب می گرفت، چه غروقمیشی میامد، ضرب که میگرفت، سراپاگرفتارزلزله می شد. من وحسین دوستهای یک رنگ نزدیکی شدیم، امروزها آنجوردوستی هاازروزمین برافتاده، یامن دیگرآدم آن روزهانیستم! رودهمان روداست، درخت وپرنده، دشت وصحرا، کوه، طبیعت وسبزه زارهاهمانند، من دیگرآن انی نیستم که بودم. نفرین برگذرغارتگرزمان!...
باسه دانگ صدایم، خواننده گروه شدم. تمرین کردیم وادامه دادیم. توچندجشن تولدوعروسی برنامه اجراکردیم...سرآخرهرسرنفرمان مثل مرغ سربریده، پرپرزدیم، زیرضربه های روزمرگی هاکوبیده وفناشدیم، نفرین برگذرغارتگرزمان...
حالا، بعد از این همه سال و فنای کامل به دست گذر غارتگر زمان و تبدیل شدن به ته مانده ی زندگی، دوباره آن سه نفر جلوم جان گرفته اند. درست همین سن سال بودم که ایرج چه خوش سنتور می زد، حسین ضرب میگرفت و من میخواندم... پسر خوش روئی ویالن می زند، ویالنش کوک ساز یاحقی رادارد. می بردم به جاهائی که به گفت نمی آید. می برد به ریشه های اولیه ی زندگیم، به آن جا که روز سیزده ی نوروز بود، خواهرم روی سبزه ها رهایم کرده بود، با دوست هاش گرم تاب بازی بودند. چهار چنگول به زندگی چسبیده بودم. روی علف ها چهار دست و پا رفتم، خود را کنار درخت کت و کلفتی کشاندم، تنه ی درخت را تکیه گاه دست هام و تلاش کردم، برخاستم، سینه م رابه تنه ی درخت تکیه دادم، نفس عمیقی کشیدم، انگار دنیا را فتح کرده بودم، حق داشتم، اولین برخاستنم بود... بعدازآن روز، به اندازه قرنهابرخاستم وافتادم. هنوزهم می افتم وبرمی خیزم... چرابایدسرآخر مجبوربه افتادنی باشی که هرگزنتوانی برخیزی؟...بگذریم، این رشته سری درازدارد. این موسیقی لطیف داردبه شیدائیم می کشاندباز....انگارهمان روزهای آوازوترانه خوانی خودم است، باسنتورایرج وضرب حسین، درست همین سن وسال بودیم. بااین تفاوت که این بارواینجاخواننده دخترکی قشنگ است، زیرپانزده سال، زیبائیش ایرانیست، ابروهای کشیده اش انگارباقلموئی ظریف نقاشی شده وپهلومیزندبه مینیاتورایرانی....این پسرویالن نوازقشنگ ودخترمینیاتورمانند زیبای خواننده، باهزاران آرزوی برآورده نشده، الان چه شکلی ودربه درکدام دیارند؟ نفرین برگذرغارتگرزمان!...