عصر نو
www.asre-nou.net

ظهور «آدولف رضاخان» در خیابان‌های ایران


Thu 1 02 2018

س. حمیدی

در خیابان جمهوریِ تهران سوار اتوبوس که شدم، دیدم مسافری از سر ناچاری و استیصال، زمین و زمان را به ناسزا گرفته است. او حتا به شاه نیز فحش می‌داد. پدیده‌ای که بین عوام‌الناس یا مردم عادی کم‌تر می‌توان به نمونه‌ای از آن دست یافت. ناسزاهایش به شاه، سرآخر به اینجا رسید: تا حالا کسی را دیده‌اید که فرزندانش را تنها بگذارد تا از کشور فرار کند؟ منظور او از فرزندان لابد همان مردمانی بودند که شاه خودخواسته و دیکتاتورمآبانه بر آنان حکومت می‌کرد. اما شاه بار اول نبود که از ترس مردم یا همان فرزندان خود، از کشور پا به فرار می‌گذاشت. او این تجربه را در کودتای مردادماه سال سی و دو نیز به کار بسته بود. با این امید که شاید بتواند دوباره به تخت سلطنت بازگردد. چنین تجربه‌ای را پدرش رضاشاه برای او به یادگار نهاد. به واقع همان نیرویی که این بازیگران‌ سیاسی را بر قدرت می‌نشانید، تمهیدات لازم هم برای رفت یا برگشت‌شان فراهم می‌دید. ولی بر گستره‌ای از سیاست، گاهی چنان ترجیح می‌داد که این رفتن‌ها به بازگشت نینجامد.

پس از انقلاب، عبارت کنایه‌آمیز "آن خدا بیامرز" در محاوره‌ی عمومی بین بخش‌هایی از مردم عامی پا گرفت. "خدا بیامرز" کنایه‌ای روشن از همان شاهی بود که دیگر حضور نداشت. در واقع مردم با همین عبارتِ گویا، جمهوری اسلامی را به چالش می‌گرفتند. چون کارگزاران آن از سر لاقیدی و بی‌تفاوتی هرگز پاسخگوی مطالبات شهروندان خود نبوده‌اند. ولی نوعی از مبارزه‌ی همگانی در این عبارت کوتاه انعکاس می‌یافت که اختناق روحانیان حاکم را به هیچ می‌شمرد. در همین راستا حتا لطیفه‌ای عوامانه بر سر زبان‌ها افتاد که گویا شاه در خواب بر کسی ظاهر می‌شود و از او می‌خواهد که از این پس دعایش نکنند. چون گورش گنجایش این همه نور را ندارد. بدون شک لطیفه‌هایی از این دست، با ذهن ساده‌لوحانه‌ی بسیاری از مردم سازگاری داشت.

در تظاهرات اعتراضی دی‌ماه گذشته گرچه مردم برای رهبر جمهوری اسلامی مرگ و نیستی را آرزو می‌کردند، ولی گروه‌هایی از همین مردم معترض، شعار "رضاشاه روحت شاد" را سر ‌دادند. شعاری که طی چهار دهه آن را در محاوره‌ی خویش، به عنوان تعریض و کنایه‌ای همیشگی علیه خمینی و خامنه‌ای یا دیگر کارگزاران جمهوری اسلامی به کار گرفته‌اند. به واقع مردم با این شگرد یاد و خاطره‌ی کفن‌دزد پیشین را قدر می‌دانند که لااقل پس از دزدیدنِ کفن، چوب به ماتحت آنان فرونمی‌کرد. اما این یکی، هم کفن مرده‌ها را می‌دزدد و هم اینکه از آزار و اذیت‌شان چیزی جا نمی‌گذارد.

عبارت "رضاشاه روحت شاد" از همان روزهای اول انقلاب ورد زبان توده‌های عادی مردم شد. چون مردم از ابتدا خوب فهمیده بودند که خمینی در هرم قدرت همه چیز را به نفع تیم روحانیان واپس‌گرای خود مصادره نموده است. گفتنی است که مردم کوچه و بازار شهرهای ایران، جدای از رضاشاه به عنوان تعریض و کنایه هم که شده همیشه به روح یزید بن معاویه سلام و درود فرستاده‌اند. چون جمهوری اسلامی هرگز نتوانسته حتا به همان حریم و حرمت‌هایی که یزید برای خاندان حسین فراهم می‌دید، وفادار باقی بماند. تا آنجا که منبری‌های حکومت بدون اینکه خودشان بفهمند در الگویی از رفتار یزید، مستندات منبری خوبی علیه جمهوری اسلامی به دست می‌دهند.

در اعتراضات اخیر حتا شعار "شاه باید برگردد"، به دفعات از زبان مردم معترض شنیده شد. بدون شک در شعار "شاه باید برگردد"، خواست معترضان در خصوص براندازی و سرنگونی جمهوری اسلامی هدف قرار می‌گیرد. همچنین در این شعار خیابانی، نمونه‌ای روشن از "برهان خُلف" هم انعکاس می‌یابد. اما این بار مردم کوچه و بازار نمونه‌ای از برهان خُلف را به اعتراضات سیاسی کشانیدند. آخر برهان خُلف تنها در رمزگشایی از مسایل ریاضی و منطق فلسفی نیست که باید به کار مردم بیاید. معترضان نمونه‌های فراوانی از آن را در جاهای دیگر هم به کار بسته‌اند. همچنان که در جنگ و گریز با پلیس و بسیجیان، شعار "جمهوری ایرانی" جایگزین منطقی مناسبی برای جمهوری اسلامی معرفی گردید. در واقع شهروندان ایرانی با پیام‌های روشنی از این دست بر هویت راستین خویش پای می‌فشردند.

با این همه علی‌رغم تاریخی که جمهوری اسلامی از خانواده‌ی پهلوی ارایه می‌دهد، آنان هرگز هیچ مخالفتی با دین اسلام نداشته‌اند. بل‌که همیشه مبلغان خوبی برای ترویج دین اسلام و مذهب شیعه به شمار می‌آمدند. چون حکومتگران پهلوی بیش از نیم قرن با اقتدار کامل التزام خود را به دین اسلام به نمایش نهاده‌اند. تا آنجا که قانون مدنی کشور را بدون کم و کاست از روی احکام و احادیث شیعه رونویسی کردند. بی‌دلیل نبود که پس از پیدایی جمهوری اسلامی همان قانون مدنی، بدون تغییری کلی مبنای کار روحانیان نوکیسه قرار گرفت. جدای از این روحانیان جدید خیلی از اصول قانون اساسی خود را بدون کم و کاست از متن قانون اساسی پیشین وام گرفتند. چون در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز شیعیان برای حکومت یک‌سویه و اقتدارمآبانه بر پیروان ادیان و مذاهب دیگر، مشروعیت می‌یافتند.

بدون تردید مبارزه‌ی رضاخان با روسری و چادر بهانه‌ قرار گرفت تا او به عنوان فردی لامذهب یا لاییک به توده‌های مردم معرفی گردد. به واقع رضاخان در الگویی از کمال آتاتورک به رفتارهایی از این نوع دست می‌یازید تا بتواند تجددگرایی تقلیدی خود را به این و آن بباوراند. او نمی‌توانست بفهمد که روسری و پوششِ سر، برای بسیاری از زنان روستایی یا ایلات و عشایر کشور پوششی همگانی به شمار می‌آید که پرهیز از آن برای همه ناممکن می‌نماید. سطحی‌نگری رضاشاه در موضوع پوشش زنان، توده‌های مردم را بدون کم و کاست رو در روی او قرار داد. چنین حادثه‌ای در حالی اتفاق افتاد که سنت‌های روضه‌‌خوانی شاهان قاجار در مقیاسی گسترده‌تر از سوی او نیز تعقیب و دنبال می‌شد. پسر رضاخان، پهلوی دوم حتا گوی سبقت را از پدرش هم ربود. چنانکه در کتاب "مأموریت برای وطنم"، خودش را نظرکرده‌ی امامان شیعه به حساب می‌آورد. شاه در همین کتاب مدعی بود که در بچگی از اسب روی سنگ‌های کوه امامزاده داوود فرومی‌افتد اما دستی از غیب او را از مهلکه می‌رهاند. سنت‌های تبلیغی خاندان پهلوی بعدها برای جمهوری اسلامی به یادگار ماند.

در ضمن پهلوی اول و پهلوی دوم هر دو از دین برای تحکیم پایه‌های اقتدارگرایانه‌ی سلطنت خویش سود می‌بردند. کودتای انگلیسی- امریکایی مرداد ماه سی و دو نیز از این نگاه سیاسی کلی بی‌نصیب نماند. تا آنجا که "اعلی‌حضرت همایونی" پس از پیروزی کودتا مشتاقانه به دیدار آیت‌الله کاشانی شتافت و از او در این خصوص تشکر به عمل آورد. در همین راستا گزارش خبرنگار رویترز هم خواندنی است: "اقدام شاه در سرزدن به کاشانی در منزلش به منظور تشکر از همکاری او در اعاده‌ی سلطنت انجام گرفته است" (کودتا، آبراهمیان، ترجمه‌ی فتاحی، ص274).

همچنین در عصر رضاخان تجددگرایی بی‌ریشه موجب شد تا برای نخستین‌بار زندان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی به سبک و سیاق غربی‌ها در ایران پا بگیرد. در همین زندان‌ها بود که مبارزان سیاسی را یک به یک به بند می‌کشیدند. چنانکه بسیاری از زندانیان هرگز نتوانستند به آزادی دست یابند و یا در دادگاهی منصفانه و امروزی محاکمه گردند. چون رضاشاه به همراه پسرش تمامی حقوق اجتماعی را از شهروندان ایرانی سلب کرده بود. حتا آنان مبتکر شیوه‌هایی از مرگ برای زندانیان سیاسی بودند که همیشه مردم را به شگفتی وامی‌داشت. همین شیوه‌های مبتکرانه بعدها از سوی جمهوری اسلامی نیز الگو قرار گرفت و متأسفانه تا به امروز همچنان ادامه دارد. بدون شک و تردید اینک نیز در بر همان پاشنه می‌چرخد که از پیش می‌چرخید. انگار شاه و فقیه توأمان نمونه‌ای واحد از حکومت دیکتاتوری را در دل می‌پرورانند. آنان در الگویی از خداوند سامی رفتار غیر انسانی‌ فرعون‌مآبانه‌ای را روی زمین الگو می‌گذارند تا کارکرد جهنمی و نامردمی خود را به‌تر به کنشگران جامعه یا مخالفان سیاسی بباورانند.

بی‌دلیل نیست که احمد شاملو در منظومه‌ی "قصیده برای انسان ماه بهمن" رضاشاه را آدولف رضاخان می‌نامد و مرگ فرهیخته و دانشمندی همانند تقی اِرانی را در پرونده‌ی او رو می‌کند. گفتنی است که احمد شاملو جدای از این همیشه از رضاخان با عنوان رضاخان پالانی نام می‌بُرد. چون اصل و تبار رضاخان، به گروهی از پالانی‌های مازندران برمی‌گشت. ولی شاملو بیش از همه این پالان را برای خود رضاخان مناسب می‌دید که به دلیل بی‌سوادی و بی‌هویتی همواره رفتار فرهنگی آتاتورک را دنبال می‌کرد./