این راهِ روشن،
Tue 23 01 2018
ا. رحمان
راهزنان از هر سو می ایند
تاراج را پایانی نیست
شهر به ورطه ی تاریکی
فرو می رود
وبه قُرق ظلمت و خوف
می دانستم،
جغدها که بر سر کار
باز ایند
خیل عظیم خفاشها هم
می ایند
( قندیل های مشتعل )
فرو می شکنند
کبوترها را در میادین
و خیابانها
سر می بُرند
می بینید...
بال خورشید را می شکنند
غُبار بر چشمانِ سپیده
می پاشند
که روز بر نیاید
می دانستم از پسینِ ، پس لرزه ای
واژه های سردِ مسخ شدهِ
تکراری -
هزاران دروغِ عریان
بارانی از خاکسترِ سیاه
بر سرِ شهر می بارد
من ،
بیهوده نیست که این همه راه
آمدم
این راه ،
این راه روشن
امتدادش از افق می گذرد
مثل روز روشن -
وصل می شود به راهِ شیری
و به بالِ خورشید
و به معبرِ رهایی.
رحمان
28/دی/96