عصر نو
www.asre-nou.net

ملاحظاتی در وضعیت فرهنگ معاصر

(تحصیلکردگان شرقی در غرب)
Sat 30 12 2017

فرهاد قابوسی

در مقاله پیش در همین سایت "ملاحظاتی در وضعیت علم و فرهنگ معاصر" اشتباه تصور عمومی اهل فرهنگ را از فلسفه اروپایی یاد آوری کردم، که بنظر من ناشی از عدم تحقیق در تاریخ فلسفه و بی توجهی به شرایط واقعی تکامل این فلسفه است و نیز از این که آنان نتایج ضد بشری فرهنگی - تاریخی جریان اندیشه فلسفی اروپایی در متن جامعه، فرهنگ (و سیاست) اروپایی را ندیده می گیرند. کمااینکه نمی توان تنها موارد "مثبت" فلسفه و فرهنگ اروپایی را برجسته کرد ولی عوارض ضد بشری هنوز موجود بینش اروپایی نظیر جنگ های جهانی و نژادپرستی را نادیده گرفت. به همین ترتیب نمی توان اتکاء جریان فرهنگ و فلسفه اروپا را بر زمینه "پیشرفت" صنعتی و اقتصادی اروپا فراموش کرد که ناشی از استعمار و استثمار طولانی اکثریت مردم جهان بوده است. به سخن دیگر این فلسفه از آسمان نیفتاده است بلکه در متن همین فرهنگِ با عوارض ضد بشری پرورده شده و طی ظهور و عوارض متقابل با آن ایجاد شده است. لذا تناقضات منطقی میان ارزشهای "مثبت" فرهنگ و فلسفه غربی و عوارض جهانی اساسا منفی آنها موجود است که می بایستی حل شود!

یادآوری می کنم که بویژه با تناقضات "علم" نمی توان عوامانه برخورد کرد و آنها را ناشی از "بدی توام با خوبی هرچیزی" دانست. چون "علم" محتوی تناقض، علم نیست! بلکه علم تنها محتوی دانسته های منطقی (نامتناقض) می تواند باشد. همچنانکه برخلاف تصور بسیاری تناقضات علم معاصر تاثیرات بسیار منفی اساسی و خطرناکی بر فرهنگ بشری دارند که امروز نیز شاهد بعضی از عوارض این تناقضات نظیر "کاربرد کورکورانه انرژی اتمی" و "تخریب اقتصاد و سیاست جهان بوسیله تلقین موجودیت ساخته های اقتصادی مجازی کمپیوتری" هستیم. یعنی پذیرش این مقولات مجازی مستقیما ناشی از عدم توجه به تناقضات این مقوله هاست که در سایه عادت به تناقضات "علمی" میان اهل اقتصاد و فرهنگ رایج شده است. چه اگر ریاضیدانان منطق گریزی نکرده بودند و عادت به تناقضات ریاضی را میان اهل علم رواج نمی دادند، مدلهای متناقض اقتصادی نیز بواسطه دقت منطقی اقتصاد ریاضی رایج نمی شدند. کمااینکه تخریب و درهم شکستن اقتصاد جهانی دهسال پیش که اکثریت مردم جهان هنوز تاوان آن را می دهند، ناشی از قمار کمپیوتری بر سر کمیات بورس مجازی! بود که هیچ مابه ازاء خارجی نداشتند. و تنها در کمپیوترهای مراکز مشکوک مالی غربی جعل شده بودند! تمامی این عوارض ناشی از پذیرش مقولات مجازی متناقض در علوم و رواج شان بواسطه تصور اعتبار "علمی" آنها در اقتصاد و سیاست مسلط غربی بود!

بنظر من علت اینکه اکثر اهل فرهنگ این عوارض را نادیده می گیرند و صرفا به موارد "مثبت" فلسفه اروپایی خیره می شوند، گذشته از خیره شدن به "مواهب" صنعتی فرهنگ اروپایی، اینست که درخشش "علم و فلسفه" و صنایع غربی (اروپایی و آمریکایی) آنها را خیره کرده است. از اینرو سعی من اینست که در مقالاتم با تحلیل تناقضات علوم و نظرات انتقادی اساسی دیگران نیز نسبت به علوم و فلسفه اروپایی، ساختار حقیقی و ارزشهای واقعی آنها را روشن کنم تا اولا این تناقضات حل شوند و ثانیا اهل فرهنگ از اشتباه اساسی خویش بیرون آیند.

کمااینکه همچنانکه در مقالات سابق یاد آوری کرده ام، تفرعن و تبختر شرق شناسی اروپاـ مرکز که شرق عقب نگهداشته شده از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی! را از شناخت خود باز داشته و "لایق" سرکوفت خوردن از جانب خود و دیگران کرده است، متاثر از تبختر و تفرعن علمی، فلسفی و فرهنگی غرب است که خصوصا تحصیلکردگان شرقی فریبش را خورده اند. تا جائیکه عده ای بی اطلاع از فلسفه نظیر آرامش دوستدار ندای نبود فلسفه در شرق و انحصار فلسفه به غرب را سر داده اند. بی خبر از آنکه حقیقی ترین مظاهر فلسفه منطقی که نزدیکترین آنها به علم، تجربه و واقعیات طبیعی هستند، در شرق ظهور کرده اند. و اینکه نه تنها پیشروان فلسفه اروپایی نظیر طالس و افلاطون جیره خوار اندیشه های فلسفی شرقی فیثاغورثیان بوده اند. بلکه اندیشمندان غربی باوجود تظاهر به بیست و پنج قرن علم و فلسفه، در اساسی ترین مبحث فلسفه و علم که تغییر و تحول یا حرکت است، مثل "خر در گل" مانده اند. و هنوز در "پیشرفته ترین نظریه های باصطلاح علمی خود، سکون را مقدم بر حرکت و تحول می شمارند. غلطی که بیش از هزار سال پیش بر فلاسفه و دانشمندانی نظیر الکندی و ابن سینا در شرق روشن بود و بدرستی نظراتی مخالف آن و موافق اصالت تحول بیان کرده اند (4).

از همان ابتدا رواج بینش موقت و مغایر تعمق اروپایی میان تحصیلکردگان شرقی مقیم اروپا این تصور غلط را میان اکثریت "آزادی و تجدد طلبان" شرقی رایج کرد، که تکوین "ترقی" و "آزادی" در اروپا بر اساس روشهای معقول و منطقی و یعنی بدون جنگ و خونریزی، استعمار و استثمار وحشیانه اروپائیان ممکن شده است. از "پیشرفت" اروپا و سپس آمریکای شمالی تصویری ایده آل، مجرد و مطلقا ذهنی در خلاء واقعیات و تجارب تاریخی ساخته شد که عقل و منطق در آن راهی نداشت. هنوز که هنوز است، این تصویر واژگون در عمق ذهن تحصیلکردگان کنونی ایرانی در غرب باقی است. در هیچ نوشته ای از فرستادگان دولتی و تجددگرایان ایرانی اروپادیده تا به امروز هیچ اشاره ای به استعمار وسیع اروپا در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین که مولد تسلط نظامی ـ اقتصادی و پیشرفت ناشی از آن شد، نشده است. از ملکم خان گرفته تا تقی زاده و اکثریت قریب به اتفاق مولفین معاصر نیز همه از ورای عینک رنگی ساختۀ اروپا به اروپا نگریسته اند. درحالیکه اندک آگاهی از زمینه "دموکراسی" یونانی اروپا نیز کافی بود تا توام بودن این دروغ تاریخی را با برده داری وحشیانۀ یونانی روشن کند که عدم اطاعت از آن موجب مرگ بود.

عمق این بلاهت چنان است که حتی امروز نیز پاسخ سهل انگارانه تحصیلکرده ایرانی به یادآوری این موارد حداکثر اینست که: "پس چرا شرق نتوانست به تسلط نظامی دست یابد و با همان وسایلی که غرب داشت، پیشرفت کند". انگاری که "پیشرفت" به قیمت خونریزی، و استعمار مردم معقول و ضروری می تواند باشد. و داستان "تسلط مکانیکی! بی قید و شرط بر طبیعت" دکارت اینک به کابوس "پیشرفت به هر قیمت" ساکنان کشورهای سرمایه داری جهانی تبدیل شده باشد. بی توجه به اینکه این نوع "پیشرفت" نامتعادل همیشه بر شانۀ "عقب مانده ها" استوار می شود! و گذشته از اینکه شرق نیز پیشتر به همان قیمت "پیشرفت" کرده بود و تا نیمه اروپا رانده بود. راندنی که اروپا را از وحشیت قرون وسطایی اش نجات داد و فرهنگ تبعید شده را به آنان بازپس گرداند. و زمانی که به تبع روال تاریخ و کهولت فرهنگی شرقی این راندن و "پیشرفت" شرق وسیلۀ اروپائیان پس رانده شد، تفتیش عقاید عمومی و زندگی یهودیان و اقلیت های مذهبی دیگر در اروپا که قرنها "زیر سایۀ" مسلمانان زندگی صلح آمیزی داشتند، در سایۀ تسلط مسیحیت وحشی بر اروپا به خطر افتاد.

سرانجام این "پیشرفت" اروپایی فاشیسم و نازیسم بود که گریبان شرق را در قالب منافع مشترک غرب و دولت اسرائیل در خاورمیانه هنوز گرفته است. کمااینکه غرب پس از گذر از دوران استعمار کلاسیک که تا دهه های اخیر دوام داشت، صرفا با دیکته کردن روابط سیاسی و معیار های اقتصادی مرگبار نئولیبرالیستی توانسته است "پیشرفت" خودرا تثبیت کند. معیارهایی که نه تنها لشگرکشی های از اینسو به آنسوی عالم را به بهانه های واهی مباح می شناسد، بلکه حتی انباشت ثروت به قیمت مرگ و میر کودکان را نیز می پذیرد. اما انسان معقول نمی تواند بخاطر منافع شخصی و حتی منافع باصطلاح ملی به قیمت استعمار، قتل و خونریزی مردمان دیگر، آنچنانکه اروپا و غرب کرده و می کند، "پیشرفت" کند و در پی حفظ آن باشد! چون غرب عادت کرده به مواهب "پیشرفت" و مسلط بر منابع و موازین اقتصادی عالم، جز با جنگ و خونریزی اجازه نخواهد داد که دیگری حتی با دیکته کردن معیار های اقتصادی به "پیشرفت" برسد. و همچنانکه دیدم و می بینیم، هر قدرت اقتصادی شرقی را چنان خواهد کوبید که یا وابسته به غرب بماند و یا از صحنه تاریخ حذف شود و وابسته بماند. مطرح کردن حمایت از "دموکراسی" در این حمله ها، توام با همکاری و تحکیم دیکتاتوری های شرقی "دوست" بوسیله دولتهای غربی، قصه ایست لایق کودکان که تنها مقبول رای دهندگان بیسواد غربی و طرفداران شرقی آنان است.

لذا قصد من اینست که توجه اهل فرهنگ را خصوصا در شرق به این مسئله جلب کنم که فرهنگ و بینش غربی متکی بر تصورات متناقضی است که چه بواسطه عدم بازنگری، امتحان و تصحیح انگاره های آلوده به دین فلسفه یونان در قرون بعدی و چه به جهت تسلط سرمایه داری بر فرهنگ اخیر و معاصر غرب، حیات و حق استقلال اندیشه را خصوصا بر مردم شرق تنگ کرده است. تا جائیکه بواسطه خیره گی نسبت به مواهب زندگی غربی که اساسا متکی بر ضعف اقتصادی مسبوق به سوابق مستعمراتی شرق است، با نوعی سلطه دیکتاتوری فرهنگ غربی و انحصار و محدودیت بینش جهانی به بینش غربی روبرو هستیم. درحالیکه تناقضات اساسی علم و فرهنگ غربی نشان می دهند که نه تسلط درست بر نادرست و یا راست بر دروغ، بلکه سوابق و عوامل تاریخی، سیاسی و اقتصادی زمینه این "پیشرفت" فرهنگ و زندگی غربی را می سازند. لذا توضیح ساختارهای متناقض نمادهای فرهنگی غرب می تواند به اهمیت این تناقضات منطقی و عوارض فرهنگی آنها میان مجذوب شدگان فرهنگ غربی کمک کند و آنها را از رویاهای طلایی شان بیدار کند. شاید که دستکم میان نسل آینده ایرانیان مقیم غرب بارقه ای از بینش منطقی نسبت به غرب رایج شود.

نماد های مشهور فرهنگ، علم و فلسفه معاصر اروپایی کسانی نظیر اینشتین و نیچه هستند. با این توضیح که شهرت و معروفیت اشخاص در متن فرهنگ معاصر نه تنها دلیل صحت و اعتبار منطقی نظرات آنها نمی تواند باشد، بلکه بعکس حداقل بنظر من ناشی از عجایب نظرات آنها برای عموم و تحیّر عموم و اهل فرهنگ نسبت به آنچه که تصور می کنند از این نظرات فهمیده اند، می باشد. یعنی تحت شرایط فرهنگی معاصر شهرت مبتنی بر رسانه های عمومی و شهرت میان اهل فرهنگ نیز، دستکم مبتنی بر ظواهر و دست بالا مشکوک بنظر می رسد. کمااینکه نه تنها اکثریت فیزیکدانان که معمولا در رشته های فیزیک تجربی و فیزیک عملی کار می کنند، از درک کم و کیف نظریه نسبیت عمومی اینشتین قاصر اند. و اعتبار این نظریه به سبب مخالفت آن با نظریه کوانتوم میان متخصصین نیز در حال نزول است. بلکه همچنانکه فاینمن متخصص فیزیک کوانتومی تاکید کرده است، به جهت "سّر تداخل امواج الکترون"، "هیچ فیزیکدانی نظریه کوانتوم را نمی فهمد" (1). تاجائیکه بین فیزیکدانان مثلی معروف شده است که "نظریه کوانتوم مثل کتاب آشپزی است که با آن می توان کارکرد بدون اینکه نظریه را فهمید. عین آشپزی و استعمال نمک و فلفل، بدون فهم ساختمان فیزیکی و شیمیائی نمک و فلفل". یعنی حتی خود متخصصین نیز قادر به فهم این دو نظریه اساسی مخالف همدیگر نبوده بلکه فقط شهرت ظاهری این نظریه ها و علم فیزیک است که در میان اهل فرهنگ مطرح است. چون اگر متخصصین آنها را می فهمیدند، دو نظریه مخالف هم از طبیعت مطرح نمی کردند و قادر می بودند دستکم هرکدام را که نادرست است، تصحیح و تغییر بدهند! لذا وظیفه شخص مطلع از کم و کیف تناقضات اساسی علمی توضیح آنهاست تا وضعیت باطنی علم و فرهنگ معاصر بر دیگران نیز آشکار شود و آنها را از خواب طلائی بیدار کند. اینست که من در نمونه نظریه اینشتین از اشکالات علم معاصر می نویسم و یا از منطق گریزی ریاضیات معاصر انتقاد می کنم.

کمااینکه تا نیمه قرن بیستم دقت لازم، توضیح منابع نظر و تحلیل منطقی نظرات علمی معمول نبود. و ریاضیدان بزرگی نظیر هیلبرت که بنظر همکارانش آهنگ پیشرفت علم برای نیم قرن بعد از خود را تعیین کرده است، وقتی که تناقضات منطقی اساس ریاضیات آشکار شده و منجر به «بحران اساس ریاضیات» شدند، علنا "تزاید کمیت نتایج ریاضی را بر کیفیت منطقی نتایج مذکور ترجیح داد" (2). لذا برای ریاضیات معاصر که تحت تاثیر هیلبرت و «مکتب بورباکی» متاثر از وی کار می کند، همچنانکه در مقاله پیش از قول سردمدارن آن ذکر کردم: "درستی منطقی نتایج ریاضی اهمیتی ندارد". اما باز یاد آوری می کنم که همچنانکه رجوع به مقالات سابق من در باره علوم و خصوصا علم ریاضی در همین سایت نشان خواهد داد، پیش از من برجستگان علم ریاضی نظیر هرمان وایل یا کارل لودویگ زیگل شدید تر از من از وضعیت علم ریاضی انتقاد کرده و از "فساد علم ریاضی بعد از ریمان، ددکیند و کانتور" سخن گفته اند (3). منتها ریاضیدانان این انتقادات را تدریس و تحلیل نمی کنند تا ریاضیدانان بعدی مطلع بشوند. حتی عمدا از تدریس و تحلیل تناقضات ریاضی امتناع می کنند. چون در آنصورت قادر به پاسخگویی به سئوالات مربوطه نخواهند بود. باز چون در اینصورت باید بعکس نظر هیلبرت کمیت نتایج ریاضی را فدای کیفیت منطقی آنها کرده و بسیاری از نتایج ریاضی غیر منطقی معاصر را که حتی "جشن گرفته اند" کنار بگذارند. به سخن دیگر وضعیت علوم دقیقه معاصر مشابه وضعیت فرهنگ مغشوش و ناروای معاصر است که عده ای با سوء استفاده از اغتشاش از آن نفع می برند ولی اکثریت ضرر می دهند.

به همین ترتیب وقتی من در مقالۀ قبلی در مورد دیوانگی نیچه می نویسم، بر طبق سنت مقالات علمی با مدرک، مرجع و منبع می نویسم. کمااینکه دیوانگی طبی طولانی! نیچه در هر اثر مهمی در مورد نیچه و سرگذشت او منعکس است. و در مقاله پیش نیز به مقالات سابقم در مورد نیچه در همین سایت ارجاع داده ام، که در آنها نظر روانشناسان معاصر نیز در مورد دیوانگی طولانی نیچه منعکس شده است!

اما هرگاه کسی یا حتی بعضی از سر عدم اطلاع از دیوانگی طبی! طولانی نیچه تصور کنند که شخص دیوانه نیز قادر به تالیف نظرات فلسفی (که ضرورتا باید توام با سلامت عقلانی و صحت منطقی باشند) است، در اینصورت قصور با خود اوست! نیز کسی که نظرات نیچه را بعنوان فلسفه مطرح می کند، نمی تواند نظر خود نیچه را نادیده بگیرد که "علم و فلسفه را محصول دوران خرفتی و زوال فرهنگ آلمان شمرده است" (4)؛ خود را نه فیلسوف بلکه ادیب می شناخته و "خود را نه با فلاسفه بلکه با هَینه ادیب و شاعر آلمانی مقایسه می کرده است" (4). همچنین نمی توان نادیده گرفت که فلاسفه دقیقی نظیر راسل و سانتایانا بیان نیچه را به "شیوه تغزل" ارزیابی کرده و نظرات باصطلاح فلسفی وی را "خطاهای کودکانه" شمرده اند (4). به سخن دیگر می توان ادعا کرد که هیچ کسی نمی تواند در مخالفت با فیلسوف منطقی نظیر راسل استدلال کرده و نشان بدهد که حتی یک درصد نوشته های نیچه منطقی هستند! از اینرو است که خود نیچه نوشته هایش را فلسفه نشناخته است! کمااینکه اطلاق فیلسوف به وی از جانب نژادپرستان صرفا ناشی از پیشرفت نژادپرستی و نازیسم در آلمان و اروپای نیمه اول قرن بیستم بود!

روشن کنم که فیلسوف شمردن نیچه یک اشتباه منطقی است! که منطق گریزان میان ادبیات و فلسفه مرتکب شده و می شوند. کمااینکه تجزیه و تفکیک منطق از فلسفه بزرگترین اشتباه فلسفی قرن اخیر بوده است. که بواسطۀ آن ادبا و شعرا نیز فیلسوف شناخته شده اند.

همچنانکه گذر از فلسفه کلاسیک و فلسفه تحلیل منطقی میانه قرن بیستم به فلسفه "پست مدرن" با تفسیر ادبی اش خصوصا در فرانسه که فلسفه به ادبیات آلوده بود و ادبیات همواره بر فلسفه چربیده است، یکی از عوارض عقب افتادۀ آلودگی فلسفه اروپائی به فلسفه کلام مسیحی بشمار می رود که اجبارا منجر به ادغام "فلسفه" در ادبیات و لذا تبعید منطق از فلسفه معاصر شد.

به سخن دیگر تنها! بواسطه مد ادب گرایی "فلسفه" اواخر قرن بیستم و اوایل این قرن و مشکل شدن بیان منطقی نظرات فلسفی در سایه پیشرفت منطق در همین دهه ها بود، که فلسفه غربی ادب زده شد و ادبیات را بجای فلسفه نشاند.

گذشته از آن تاثیر پذیرفتن نیچه از مجامع نژادپرست و دست راستی آلمانی قرن نوزده مطابق تحقیقات اخیر (4) و تاثّرش از نژاد پرستان ضدسامی! نظیر یاکوب بورکهاردت که قبل از نوشته های من (5) نژادپرستی اش در متون فارسی ناشناخته بودند!، نشان می دهند که پیش از نوشته های من در باره نیچه، او در ایران بدرستی شناخته نشده بود! بلکه صرفا تصوری "رویائی" و کودکانه یا "قهرمانانه" از وی میان علاقمندان و مترجمینش مطرح بوده است. یاد آوری می کنم که بسیاری از اهل فلسفه در اروپا نیز یا هنوز از نتایج تحقیقات اخیر در مورد نیچه که نژادپرستی اورا بطور مستدل ثابت می کنند (6)، آگاه نیستند و یا مایل به آگاهی در این مورد نمی باشند، تا تخیلات و درآمدشان مغشوش نشوند.

حواشی و توضیحات:

R. P. Feynman, „The character of physical law“, 1965 ,Modern Library. (1)

(2) سخنرانی داوید هیلبرت در کنفرانس ریاضی زوریخ، . 1917.

(3)Letter from Siegel to A. Weil, Heritage of A. Weil, IAS,
Princeton, USA; now in: Academie des science, Archive, Institut de France.

(4) نک. مقالات زیر و منابع آنها.

http://www.asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=21965
http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=22324
http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=22416
http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=22623

(5)http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=23450

A. Mattioli, „Jacob Burkhardts Antisemitismus: ...“, Schweizerische Zeitschrift fuer Geschichte, (49), 1999; Schwabe Verlag.

نک. (4) و خصوصا: (6)

E. Tugendhat, „Die Zeit“, Nr. 38, 2000.