عصر نو
www.asre-nou.net

اهالی خانه پدری (۴)


Sat 30 12 2017

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
« احمد موش!این کاراروبایدامروزتموم کنی. اگه یکیشونیمه کاره بگذاری، دندونای پیش اومده تومی فرستم سرجاشون! »
« تاحالاکدوم کاروتموم نکرده ونیمه کاره ولش کرده م که کارای امروزدومیش باشه! »
« بیخودنخندودندونای موشی تونندازبیرون! خیال ورت نداره که شوخی میکنم، دوست دارم غروب تموم کاراانجام نشده باشه، تاخنده روتودهنت زندونی کنم، بزمچه هرچی بهش میگم بیخودی نیشاشوواسم میندازه بیرون! »
« من خنده روم دیگه، دست خودم که نیست! حالاشوما خون توکثیف نکن، فرمایشاتو بفرماتاروز نگذشته، برم دنبالشون. »
« عوض انجام کارا، دایم واسم خوش رقصی میکنه، بزمجه!... »
احمدموش که دیدصاحب بنگاه انگاردیشب هم مثل هرشب، بازنش گریبان کشی داشته واو قاتش گه مرغیست وول کن نیست ورضایت نمیده، فوری غیبش زد، خودرابه آبدارخانه رساند، یک استکان چای لب طلائی کمرباریک دیشلمه تمیزآوردورومیزدرندشت جلوارباب گذاشت، روبروش دست به سینه وساکت،ایستاد.
« اینهمه سال که خرده فرموناوهمه جور کارای دیگه روانجام دادی، عصراگذاشتم بری کلاسای پاره وقت ودانشگاوتحصیلاتتوتکمیل کنی ولیسانس حقوق بگیری، یادت دادم چی جوری راه ورسم کارای دفاتروکلای مجتمع روقبضه کنی. یه اطاق کناردست شوئی بایه میزوچنتاصندلی بهت دادم، دورتادور اطاقک روقفسه بندی فلزی کردم که تموم کارائی روکه ازشروع کارت انجام دادی والانم میدی، کلاسوراشوتوقفسه هاردیف تاردیف بچینی وواسه خودت بشی احمدآقای وکیل. هیچوقت یادت نره، توواسه من همیشه همون احمد موش پادوهستی! اول صب میباس بیائی اینجاهاروسروسامون بدی. منو بسازی وکارائی که دارم وسفارشاموبگیری وانجام بدی، بعدبری دفتروکلاتت! همین جور ساکت وایستا، نتق نزن وخوب گوشاتووازکن ببین چی میگم. مثل هرروزمیری این مجتمع دفتروکلای دیفال به دیفال،که ملک ووکلاش مال خودمه، به بهانه انجام کاراشون زیرزبون و جیک وپوکشونو می کشی بیرون ومثل هرروزبی معطلی میاری تحویلم میدی. شنفتم زمزمه می کنن ومیخوان شونه از زیرباراجاره اضافی امسال خالی کنن. بهشون میگی نزدیک غروب که ازخونه وچرت عصرگاهی برمیگردم، همه شون میباس اینجاباشن تا تکلیفموباهاشون معلوم کنم. زودبرمیگردی اینجا. میباس بری دنبال کاراون ده هتکار زمینی که توی مثلاوکیل نتونستی ازپسش وربیائی وخودم کارشوتموم کردم. میباس بری سندصادرشده شو بگیری وبیاری. زودبرگردتاکل قضایاشوواسه ت تعریف کنم وبهت بگم. ازچی کانالائی میباس دنبال مکاتباتشوبگیری. حالا بزن بچاک که پاک پکرم واصلاحوصله ندارم...

*
« رفتی مجتمع وسروگوش به همه چی سپردی؟ وقت نیست که خبرای مفصلشوبهم بدی، میباس بری دنبال کارای واجب تر. حالا که حرف شنوخوبی شدی، یه جفت چای کمرباریک دبش دیگه بریزوبیار، بیشین روصندلی وگوشاتوواکن. میری اداره کل زمین شهری. روال کاروخودت حفظی وبهترازهرکس میدونی، محض یادآوری بهت دوباره میگم که بعد نگی یادم رفته بود: این پوشه کلیه مکاتباتوورمیداری، شماره تمو م مکاتبات ونامه های وارده وصادره روآخرین نامه نو شته. اول میری دبیرخونه، شماره نامه رومیدی، بهت میگن مسیرکاروازکجابایدپیگیری کنی. به احتمال زیادمیباس بری اداره املاک وثبتی، ازاونجا راهیت میکنن اداره واگذاری، ازاونجا میری اداره کل حقوقی، ازاونجاقدم رنجه می کنی کمیسیون ماده دوازده تشخیص اراضی موات. خودتم تااندازه ای توجریان هستی، ده هتکارزمین موکل ماروموات اعلام کردن. شکایت کردیم، چندین وچن مرتبه دادخواستای پرطول وتفصیلشو خودت نوشتی، کارشناساومهندسای کمیسیون ماده دوازده تشخیص اراضی چن مرتبه بازدید محلی کردن، محل رو، نهرای اطرافشو، علایم ونشونه های سالای آزگار کشت وداشت وبرداشت شو، بازدیدو درختای بیش ازده ساله وفاصله ده متری هردرختو معاینه کردن. زمینودایرودرختستان تشخیص دادن. ازاداره ثبت املاک درخواست سند مالکیت جدید کردن. سندصادر شده والان میباس توکمیسیون ماده دوازده تشخیص اراضی باشه. اسنادرومی گیری وباوکالتی که از طرف مالک ودفتروکلای این مجتمع داری، میتو نی شخصا امضا بدی وبیاری. همه این کارارو امروز میباس تموم کنی، بعدنگی نگفتم. چائی روسربکش وبرو. امروزسندرومیاری وتحویلم میدی ومیری تو دفتروکالت تازه ودنبال چپاول گریای تازه واسه خودبزمجه ت دیگه!...»
احمدموش خودراجمع وجوروچائی راهورت کشید. دستش رابلندکردو مثل شاگردمدرسه، حالتی سئوالی به خودگرفت وگفت:
« احازه میدی یه چیزروبدونم؟ دارم میرم دنبال کاروفکرکنم بهتره همه چیزوبدونم. خونه ماکنارزمینه، همیشه بایه عده بچه توش فوتبال بازی می کردیم. سالای آزگارموات بودویه دونه بوته تو ش نبود. چی جوری پیش ازاومدگروه بازدیدکننده محل، یه شبه پردرخت ده ساله سبز وتوپرآب شد؟ازاون به بعد مونده م مات که میتونه چی معجزه ای پیش اومده باشه؟ چن مرتبه م ازتوش ردمیشدم که برم خونه مون، خواستم امتحان کنم ودوسه تاازدرختاروبکشم بیرون، هرچی کشیدم تکون نخوردن، انگارده سال پیش کاشته شده بودن. اگه بدونم لااقل این کاروکارای بعدی روباچش وازتردنبال میکنم! »
« واسه این که بعداتو کارای مستقلت کارکشته کامل باشی واسه ت می گم، این یکی ازچل چشمیه که ماجماعت توچنته داریم. فقط تو بدونی ومن، بوببرم جائی لب تر کردی، بدون برو برگرد، میدم زبونتوازحلقت بکشن بیرون ونفستو بگیرن، حوب حالیت شد؟ بعد نگی نگفتم! پنجتابولدوزرویه گله عمله ترتیب دادم، شبونه زمین روگود برداری کرن وصدهادرخت بیشترازده ساله رابابشکه توگودالائی که بولدوزررامیکندن، کاشتن. بعدشم یه شبونه روزآبو بستم روزمین که کارشناسای گروه بازدید محلی نتونن زیادتو ش پرسه بزنن وچند وچون بیارن. سبیل چنتاازبالائیارم حسابی چرب کردم. حواستو جمع کن، بازم سفارش می کنم، فقط من میدونم تو، مباداجائی لب ترکنی! چائیتو انداختی بالا؟حالا بزن به چاک که لنگ ظهره. اگه خواستی بدون سندبرگردی، دیگه برنگرد، تفهیم شد! واستابینم! داشت یادم میرفت! ازبس ازم حرف می کشه بزمجه! بعدم میری دنبال استعلامای دیگه وگرفتن جواب ازدادگستری، اداره ثبت املاک، شهرداری، دارائی ودفترثبت املاک واحوال. مدارکشون همه توپوشه ست، بلیزرم توپاکینگ مجتمعه. یادتم باشه، حالا دیگه واسه خودت وکیل شدی مثلا. ازفردامیباس کت شلوارنونواروبراق با کفشای واکس زده، دست وپاکنی بپوشی. یه کراوات مناسب بایه پیرهن یقه آهاری وکت وشلوارت میزنی ومیائی. اطوی شلوارت میباس خیارقاچ کنه، همیشه م سعی کنی به خنده ودندونای جلو اومده وناصافت، حالتی ملیح بدی. کارت اقتضامیکنه، مراقب حرف زدنات باشی، اگرم حرف مفت میزنی، مفتی اصلاحرف نزنی دیگه. باهمه سنخ ادارات و همه جورآدم وازهرتیپ وطبقه دمخور بودی ورابطه داشتی، توکارات خبره وکارکشته شدی. نوع کاروبرخورد اجباریت تواین سالاباهمه سنخ آدم، ازت یه هفت خط همه جور حریف ساخته. حالادیگه لیسانس حقوقتم گرفتی. ازفردامیباس بری مثلادفتروکالت مخصوص خودت تو مجتمع، چشم وگوش من بودنتم، یه لحظه فراموشت نشه!. بعدم یه خونه توبلندشهرواسه ت دست وپامیکنیم، ازدواج میکنی، بچه دارمیشی، دم ودستگاه هم میزنی. به گفته یاروپشم وپیلیه، تورشته خودت سری تو سرامیشی. دوره امربریت، دنبال کارای شرخری رفتن، تو سازمانا وادارات بیست و چارساعته پرسه زدن واسه چن درصدسهم بردن ازکارای وکیلای دیگه کافیه. تموم رمزورازکاراروازهمه وکیلابیترمیدونی دیگه. بعد ازاینم واسه خودت وتودفتروکالت خودت کارکن وتمو م پولائیم که پارو میکنی میمونه واسه خودت، بزمجه!...
خیلی حرف زدم، گلوم خشک شد. یه جفت چای دبش دیگه بیارتابندازیم بالاوگلوتر کنیم. نمی گذاری به کارابرسیم! هی حرف تو حرف میاری ومنومی فرستی رومنبرومو عظه!... »
احمد موش بازبادوتا چای تازه دم از آبدارخانه برگشت. چای هارارومیزگذشت ورو صندلی نشست. بنگاه چی چای داغ راهورت کشید. ته مانده قندراتونعلبکی تف کردو گفت:
« همه این کارارو که کردی، تازه اول عشقه، میشی مثل حاجیت: از بس تفره وحرص زده م، تو جوونیم گرفتار پیری زودرس وهزاردردومرض شد م. مرض قند، ورم معده وروده، ترشی معده، خس خس سینه، خرخرگلو، فشاروچربی بدخون، آرترزودردکشنده شونه، کمروهمه مفصلا، سکته قلبی، یامغزی یاورم وسرطان غده پرستات یاهمه جای دیگه وسرآخرالفاتحه!....
واسه توکه هنوزتواول راهی ومیباس امیدوارباشی، نباس این مزخرفاتو بگم، ولی آخروعاقبتودونستن ودنبال کارارفتن بیترازاینه که عینهو من تموم هم وغمت این باشه که حقو ناحق کنی، قاتلو تبدیل به مقتول کنی، مال دزدرو تبدیل به مظلوم کنی، متجاوزبه زن ودختر مردمو بدل به امامزاده کنی، پشت هم اندازی کردن، کلاه سرصغیروکبیر گذوشتن، باتموم شگردا، کلا سراین واون گذاشتن، هرعمل شنیعی روبانوشتن دادخواستای سراپا حقه بازی، فلسفه بافیای مردرندانه، مردمو گوسفند وخودتوگرگ حساب کردن، تموم عمرمثل روباه دزد، دنبال چپاول دیگرون واسه خودحقیرت له له زدن، ایناکارای بیشتر وکلاست. حرفه وکلا،حرفه پول سازیه، اگه وکیل وجدان واسنانیتشو زیرپابگذاره، توکه غریبه نیستی، نودوپنج درصدوکیلاوجدان وانصاف وانسانیتو خوردن ویه قلپ آبم روش نوش جون کردن. بازمنو انداخت روچرخ اینورقضیه!بابابگم دیوونه شده م ویه ریز پرت وپلامیگم، ولم میکنه این بزمج ! پوشه روورداروبزن به چاک دیگه! یادتم نره غروبی این وکیلای بی پدرومادرو اینجاجمعشون کنی تانسلشونو حسابی بگذارم کف دستشون که دیگه هوس لگدپرونی نکنن!... »

*
چهاروکیل که به تازگی بااحمدمو ش شده بودند پنج نفر، تواطاق پشتی کنفرانس که فقط خودیها وآدمهای مخصوص حق داخل شدن داشتند، جمع شدندودوریک میزعسلی رنگ درازروصندلیهانشستند.
بنگاه چی نیم ساعت بعد، باتبخترداخل شد. روصندلی بلندمیزنشست. گلوش راصاف کرد، شکم جلوآمده ش راجلوتردادوبی مقدمه رفت سراغ اصل مطلب وگفت:
« خب، به نوبت و یکی یکی حرفاتونو بزنین. بازببینم این دفه نشستین چی کلکی برنامه ریزی کردین. شوما!چی التماس دعائی داری؟ »
« شوماتازگی سفارش کردین دوباره اجاره هارو ببرین بالا. ماتوهمین شرایط فعلیشم توش موندیم. »
« حرف همونه که تو اطلاعیه نوشته م واحمدواسه هرکدومتون یه نسخه آورده. هرکیم حرف وحدیثی داره، فوری وسایل شوجمع کنه ودفترروتخلیه وتحویل بده وبره دنبال کارش! فقط ملاحظه شوماروکردم که از نون خوردن نیفتین! حالام اگه اعتراضی روقرار ومدارهمیشگی دارین، همه تون تخلیه کنین. پس فردابولدوزرزیرپایه هاش میگذارم، تخریبش میکنم، توکمترازیه سال یه آسمون خراش مامانی دارم! انگاریه کم خیالات ورتون داشته! خب، شومایکی، بنال بینم بازچی کاسه ای زیرنیم کاسه ت داری! »
« طبق قرارداداولیه کلیه هزینه هاباخودشوماست. هزینه آب، برق، گاز، تعمیرات ونظافت. تموم این هزینه هارو میدیم و شومام یک ریالشو نمیدین. مارواین قضیه اعتراض داریم. »
« انگارجیگراتون کلفت شده و شیکماتون پیه آورده وچپ وراست واسه م شاخ وشونه می کشین! یادتون رفته من صاحاب تموم عیاراین بنگاه هزارکاره هستم، مالک ده تامجتمع باتموم وکلاشم. یادتون رفته که ستونای مملکت پیش همین من، دوره وتعلیمات دیده واززیر دستم گذشتن تاهنوزم زیردستم هستن. یادتون نره، یه لنگ سبیلموتکون بدم، صدتاتونو نفی بلدمی کنم! خیلی پشت سرم بشینین وبرام برنامه ریزی کنین، بایه اشاره انگشتم ماشینی روکه همه تون توش سوارین، می فرستم ته دره! کارتون به اونجا کشیده که واسه م تعیین تکلیف می کنین! می گین این هزینه روبدم وزیردم شومارو نظافت کنن! با توهستم، که نیشتوواکردی وبه گفته هام پوزخندمیزنی! بگوبینم، توچی دردومرضی داری؟ »
«دیواراوسقف دفترم نم پس میده. تموم دفتروکلاسورام کپک زده. مستراح ودستشوئی دفترم همیشه بنده وآبش میزنه بیرون. دفترم احتیاج به یه تعمیرکلی داره. »
« دفتر مثل گل روتحویلش داده م، خرابه ش کرده، پشم وپیل وزرنیخ توش ریخته، تموم لوله هاروبندآورده، میگه بیاتوواسه م بازوتعمیرش کن! این همه صغیروکبیروچپاول میکنی، یه کم شم خرج محل کلاورداریت کن. بازم میگم، همه تون حواستونوجمع کنین، شوما همه تون دست پرورده وهنوزم زیردست وزیرفرمون منین، ماچیزی ازهم پنهون نداریم که، مثلااینجا بنگاه معاملاتیه ومنم بنگاه چی هستم، خیالات ورتون نداره، اولندش صغیرو کبیرتون توقدم اولتون توهمین بنگاه و پیش خودم دوره معامله گری ودو دوزه بازی دیدین و سفسطه و مردرندی یادگرفتین، بانون ونمک همین بنگاه معاملاتی، چکای شرخر ی، پولای حرومی که ازگلوی زن، مردوصغیروکبیرباهزاربامبول بیرون کشیدین ومثلاوکیل شدین. خیالات ورتون نداره، حالام همون بنگاه چی هستین. یادتون رفته که باکمک من وهمین بنگاه معاملاتی رفتین درس حقوق خوندین ومثلا وکیل شدین. وکیل نشدین، فرمولا، راه ورسم وپیچ وخمای چپاول، دزدی، روهستی ونیستی صغیروکبیردست انداختن، حقو ناحق کردن و هزاررذالت دیگه قانونی رویادگرفتین! من بنگاه چیم، شومام هرکدوم یه بنگاه چیه توسطح بالاترین. توماغریبه نیست که، هردوتامون دزدیم، ماکه باهم رودربایستی نداریم! شوماراه قانونی دزدی وبنگاه چی گری رویادگرفتین! شوما دزدای باچراغین! کارتون به اونجا کشیده که میخوائین منم که ولینعمت تون بوده م، سرکیسه م کنین! کم کنین روتونو! توبگو! مرضت چیه؟ »
« موکلام خیلی کم شده . خانمم بیماری آسم ناجوری گرفته، تموم هستی ونیستی مو فروخته م، دوسفرم بردمش خارج معالجه نمیشه. وضع مالی وپولیم خیلی بیریخته. چن وقت دیگه م واسه اجاره های عقب مونده م ملهت می خوام. »
« کور خوندی داشم، این سیابازیات دیگه سیام نمیکنه. خودتوبه موش مردگی نزن، جا های چنتاویلای شمالتومثل کف دستم میدونم. راست میگی یکیشوبفروش وخرج دوادر مون زنت کن واین قدم نک وناله نکن واسه من. آخربرج تسویه حساب نکنی، میدم کاغذپاره هاتو بریزن تو خیابون. یه گردن کلفت تموم هستی یه عده ننه مرده روقلفتی بالا کشیدویه آبم روش. بعدشم اومدهمین توروبه عنوان وکیل اجیروراهی دادگستری کرد. باسفسطه بازی یامثلادفاعیات مشعشعت، حاکمش کردی و ازاون یه عده ننه مرده خلع یدومحکومشون کردی. اینواسمشو چی میگذاری؟ اون گردن کلفت دیگه که خودشوحاکم ومالک تموم هستی ونیستی وهمه چیزمردم میدونه واون یه عده ننه مرده روکه دربه در دنبال حقشون بودن، به رگبار شیشلول بست وتورواجیرکردومثلاطبق قوانین قلابی مربوطه، اونومحق جلوه وخون اونهمه ننه مرده روپامال کردی وحق وکالت میلیاردی گرفتی وبازمونده های اوناروداداگاهی ومحکوم کردی وانداختیشون توهلفدونی. تو بلانسبت وکیل جنایتکار، حالاجلو من بنگاه چی واسه چندرغاز، ننه من غریبم درمیاری؟ واسه چی خفه خون گرفتی! بروکشکتو بساب اروای ننه ت! تواسم خودتومیگذاری وکیل! وکیل مدافع اوناین که تو سینه خاک خوابیدن، یاتوزندوناوسلولا، عوض آب خنک، زهرهلاهل نوش جون میکنن، یاازدست جلاداجلای خونه مون کردن و دربه دردیارون وبا دیوونگی دست به گریبونن، نه توسبزی پاک کن! توکه دایم توفکر شیکم وزیرشیکمتی، سرت تو آخورونشخوارته وجیبات اونهمه ورم آورده وخودتو الکی به موش مردگی میزنی! به همه تون میگم: هرکدومتون توبلندشهرواسه خودتون دم ودستگاه وبرووبیادرست کردین، جلو هرسگ وگربه ای واسه چندرغاززمین می بوسین ودم تکون میدین، کجای شوماوکیله! شما خائن به وکیلای توسینه خاک خوابیده، وکیلای تو زندون وسلولا، وکیلای دربه دردیارون هستین. تموم کتابائیم که خوندین واسه پیداکردن چم وخم بیتر وبیشتروقانونی چپاول کردن یه عده ننه مرده به نون شب محتاجه! چی جوری خجالت نمی کشین واسم خودتونو میگذارین وکیل! شوماکه خودم شاهد بودم، مثل خفاش شب، ازناموس موکلاتونم نمی گذرین! اسم خودتونووکیل می گذارین؟ این پادوبنگاه معاملاتی من سگش به هزارتاتون شرف داره! شوماوکیل مدافع نیستین، وکیل منافع خودتون و چپاول گرین! برین دنبال چپاول گریاتون! دیگه م نبینم جلو من وایستین وگلو صاف کنین! وگرنه بیشترپته همه تونومیریزم رو آب! احمد مو ش! که حالاتوبزمجه م مثلا شدی وکیل، ببن اون نیشتو! یه سینی چای دبش دیشلمه واسه این اوباش بلانسبت وکیلابیاربینم! »
احمدموش بازدندانهای کج وکوله ش رابه نمایش گذاشت وگفت:
« حالا این آقایون یه درخواستائی داشتن، شوماواسه چی خونتونوکثیف میکنی! خیلی راحت بفرمائین تقاضاهاتون عملی نیست. »
« آخه بازپاک پکروازکوره درم کردن! ماکه توتموم دزدیامون باهم یکی هستیم، ازتموم زیروبم همدیگه خبرداریم، واسه چی میباس به لنگ وپاچه همدیگه بپریم! کفریم کردین، اختیارازدستم دررفت، بازچاک وبست دهنمو وازکردین! خیلی چیزای پشت پرده روکه نمیباس هیچکس بدونه، نفهمیده ریختم بیرون! خوب شد جون شوماغریبه توجمع مون نبود! وگرنه گرفتارفرقه مصباحیه می شدیم!آخرش شومابااین عصبی کردن وبالای منبر بردنم، گلومو میگذارین زیرکارد« مکافات » فرقه مصباحیه! آوردی چائی رو! بفرمائین، چی چای خوش رنگ وتمیزی! واقعا دوره تو، تو دست وبال من خوب دیدی وحسابی ازکار دراومدی! تویکی وکیل قابلی میشی احمد موشی! همین جاتاکیدمیکنم، شتردیدین، ندیدین! یه کلوم ازحرفام بیرون درزکنه، خودم می سپرم تون دست گروه مکافات مصباحیه! اصلنم تعریف وتعارف حالیم نیست، هرکدومتونم شل چونگی کنه، دندونمم باشه، میکنم ومیندازمش دور!....»


*

احمدموش کاروکالتش رارسماکه شروع کرد، به دلیل دوره دیدگی قبلی، کارکشته کاملی شده بودومسلسل وارپیش رفت. بعدازچندسال بارخودرابست. خانه قصرمانندی توبهترین منطقه شهرخرید. زنی ودوتا بچه تی تیش مامانی دست وپاکرد. ساختمان مستقل چنداطاقه ای راخریدومحل کارودفتروکالتش کرد. برای رسیدن به مقصود، ازهیچ کاری کوتاهی نمی کرد. وضعش دگرگون وتوی سرهاسری شد. چندمنشی خوشگل جوان تودفترش جمع کرد.
وکالت هرنوع مقوله زمین خواری، اختلافات ودرگیریهای ساختمانی، دزدی، کلاهبرداری، چاقووعربده کشی، تهدیدوارعاب، درگیریهای منجربه جرح وقتل، موضوعات وخیانتهای ناموسی، نزول خواری، چکهای برگشتی وسفته بازی هارامی پذیرفت. پرونده تمامی این مقولات رادربیشتروزارتخانه ها، سازمانها، ادارات ودفاترمربوطه پیگیری می کرد. پرونده هاراباشیوه های گوناگون، ازجمله خنده های ملیح وخاکسارانه، دعوت به مهمانیها وجلسات سورچرانیی که به همین منظور تشکیل میداد، دعوت مسئولین مرطه به رستورانهاوکلوبهای شبانه، سروسامان میداد. منشی های باوسواس برگزیده شده خودراباانواع قول وقرارودادن دستمزدهای گزاف، برای به دست آوردن سوابق سری پرونده های کلان ونان وآب دار، راهی ماموریت وبه نوعی به مسئولین پرونده هاهدیه میکرد. این منشیهامارخورده های افعی شده ای بودند. تابارخودراازگرده وجیب طرف نمی بستند، نم پس نمیدادند. آنقدرتالب آب میبردندو تشنه وله له زنان پسش میزدندکه طرف را ششدانگ زیراخیه می کشیدند. مراحل به چشمه آب حیات رسیدن طرف راباانواع شگردهای رندانه ضبط می کیردند. ازاین مرحله به بعد، طرف مثل موم تودست منشی های احمدموش بود. طرف معمولازن و بچه وپست ومقام داشت، اهل تقوا وخداترس بود. پیشانیش راروی سنگ داغ گذاشته وبه اندازه جای یک مهرنمازسیاه کرده بود. هرروز نفراول صف اول نمازجماعت اداره بود. ازهیچ کدام ازعزاداریهای آل علی غافل نمی شد. دهه عاشورادیگ ودیگبرگ ودسته راه اندازی می کردو عزاداریش وردزبان خاص وعام بود. زنش حاضربود برای اثبات پاک بودنش، قران پاره کندو.... روی این اصول، طرف برده تمام عیارمنشیهای احمد موش می شد.
احمدموش بااین شگردوترفندها، بیشترمدیرکلها ومسئولین پرونده های اداریش را تومشتش داشت. تو سازمانهاوادارات گوناگون حاکم بود...

*
پشتش راروپشت مبل رویه چرم قهوه ای رنگ تکیه داده بود. پیپش راازتوتون کاپیتان بلک پرکرد. توتون راباسینه شستش توپیپ فشاردادوصاف کرد. پیپ راباهمان اطواروعشوه های قدیمش بافندک طلائیش گیراند. چندپک ملایم زدودودمعطرراتواطاق بزرگ ودفتراختصاصی خودبه اطراف فوت کرد. عطرتوتون کاپیتان بلک اطاق رادرخودگرفت.
ارباب رجوعی واردشد. احمد موش نیم خیزشدو باهاش دست دادوخوش وبش کرد، گفت:
« بفرمائین بنشینین. »
ارباب رجوع رومبل نشست. احمدموش زنگ کناردستش رافشارداد. زن جوان ترگل ورگلی واردشد، جلومیزش وایستاد. احمد موش بانگاهش به ارباب رجوع تازه وارد نشسته، بفهمی نفهمی اشاره کرد. زن جوان غیب شدودقیقه ای بعد فنجان تمیزچای وقندان رارومیزعسلی جلو ارباب رجوع گذاشت ونرم وملایم خارج شد.
ارباب رجوع بی مقدمه شروع به حرف زدن کرد:
« یه تیکه زمین هزارمتری کنارخونه م سالای آزگارافتاده بود، هیچ استفاده مفیدی ازش نمیشد. آشغالدونی محل شده بود. بوگندش شب وروززن بچه هامویکی کرده بود. شده بودپاتق فاحشه های بعدازنصف شب و دزدودغلا. دایم یه عده چرسی وبنگی ومعتاد توش ولوبودن. شبانه روزمثل سگ وگربه به هم می پریدن، هرزه گوئیاشون آبروی محله روبرده بود....
احمدموش پیپش رادودکردوگفت:
« چای تون سردمیشه. »
ارباب رجوع خوش پوش، باصورت سه تیغه تراشیده ولوسیون وادکلن زده، چای را نوشیدوحرفش رادنبال کرد:
« مدتی قضیه روسبک وسنگین کردم، تصمیم گرفتم این لکه ناجورروازرودامن محله وکنار خونه م ورش دارم. محله روازوجودلاتا، چاقوکشاوولگرداپاک واهل محله روخوشحال کنم. زمینه واسه محله یه لکه ننگ وزده بودتوسرقیمت خونه وملک واملاک مردم. »
« کارمون زیاده، یه ربع دیگه بایه عده ارباب رجوع دیگه قرارداریم. فعلاخلاصه مطلبو بگین، بعداکه به توافق رسیدیم، درصورت لزوم، قراروجلسه مخصوص میگذاریم وقضیه رومفصل حلاجی می کنیم. »
« خلاصه ش کنم، بولدوزروکامیون وکلی وسیله اجاره کردم ویه هفته آشغالاشوکندم ودادم بردن اطراف شهر. زمین روتمیزکردم. تویه سال یه مجتمع تجاری توش ساختم. حالا که به بهره برداری رسیده، سروکله مالکش پیداشده. »
«پیش از این کاراوهزینه کردنا، فکرنکردین زمین هزارمترمربعی مرغوب باکاربری تجاری توبلند شهر، ممکنه سندومالک داشته باشه؟ مالک سندمالکیت دفترچه ای ومنگوله دار داره »
« منگوله دار داره، سندش دست اولم هست! »
« انگاربولدوزرواردحریم خصوصی خونه زن وبچه هاش کردی، مجرم مطلقی. »
« زمین لعنتی کثافت گرفته بود. محل تموم فجایع منطقه شده بود. خواستم پاک سازیش کنم. سروسامونی بهش بدم. »
« مگه شهرداری بودی؟کی بهت اجازه دادتوکاری که جزء وظایف دولت وشهرداریه، دخالت کنی؟ »
« حالا این کاروکرده م. سرمایه مم روش گذاشته م ویه مجتمع تجاری توش ساخته م. اومده م که به عنوان وکیلم تودادگستری حاکمم کنی. »
« اشتباه می کنی. سنددفترچه ای ومنگوله دار داره. باوکالت بازی واین حرفااصلانمیشه کاریش کرد. »
« پیشنهاددیگه ای داری؟ »
« من این لقمه روبایدازدهن گرگ بکشم بیرون. این کارم فقط بامشارکت امکان داره عملی بشه. به عنوان شریکت میرم دنبال کاروصددرصدم حاکم می شیم. »
« باچیجورمشارکتی کاروقبول می کنی؟ »
« بیست وپنج درصدقیمت کل پروژه رومیگیرم وحاکمت می کنم.»
« این میشه خدات تومن که! انصافم خوب چیزیه! »
« بهت لطف کرده م. حق من نصفانصفه. به لحاظ قانونی، هیچ قدرتی نمیتونه کاری کنه. بیست درصدشوبایدبدم بالائیا. پنج درصدم میشه هزینه دوندگیاواین دفتردستک واینهمه آدم مشغول کاراینجا، چیزی گیرما نمیاد، ملاحظه توکردم. »
«خواستم خدمتی به محله ومردمش کنم،کلی سرمایه موریختم توزمین وحالاتوش مونده م.»
« پیش کولی ومعلق بازی؟ ماکه همدیگه روخوب می شناسیم. خودتو به کوچه علی چپ نزن. تو زمین خواری، توشهر مشهوری. فعلاوقت خیلی کم داریم. لب کلام رو گفتم. بدون برو برگرد، سندزمین مردم روباکاربری ساختمون تجاری به اسم شخص شوما می گیرم. تملک وساخت وسازت ازریشه خلافه وکلی هم جریمه داره. یه چیزسوخته روزنده می کنم وبیست وپنج درصدقیمت کل پروژه روباعنوان حق مشارکت می گیرم. »
« حق مشارکتم که باشه، خیلی بالانیست؟ »
« خودت بهترمیدونی، تنهامن ازپس این کارورمیام. واسه همینم اومدی اینجا. هرجای دیگه م بری محکوم میشی وبه جرم تصرف عدوانی زمین مردم، خدات تومن جریمه می شی ومیندازنت توهلفدونی. گفتم که، بیشترشم بایدباج سبیل بالائیاروبدم. اگه راه دیگه ای داشتی، سراغ من نمی اومدی، اینم خودت بهترمیدونی. »
« قبول میکنم، حاکم شدم، بیست وپنج درصدقیمت کل پروژه به شوما میرسه. »
« فرمای قراردادمربوطه روتودفترمنشیام پروامضاء کن تاواسه ثبت وگواهی امضاء بفرستیم دفتر خونه. »
« شهرداری کارامو خوابونده وهرروزمیلیون میلیون ضررمیدم. از همین فردابایدکارو شروع وتوکمترین مدت تمومش کنی. »
« نه واسه خاطر گل جمال تو، واسه خاطرمنافع خودم، کاروباسرعتی تمومش میکنم که هوش سرت ببره. »

*
قراردادمربوطه تنظیم وامضاء وبه گواهی دفترثبت املاک که رسید، احمدموش به سازمان واداره کل مربوطه رفت. واردکه شد، مدیرکل جلوپاش بلند شد. دراطاق رابست. به هیچکس اجازه ورودبه اطاق مدیریت نداد. بادست خودتمیزترین چای راآورد، خم شدورومیز، جلو احمد موش گذاشت. روصندلی کنارش نشست، باخنده ای خاکسارانه گفت:
« چه عجب! این طرفاقدم رنجه فرمودین! »
احمد موش باهمان خنده ملیح، عشوه آمد، هیکل ظریف خودراپیچ وتاب دادوگفت:
« غرض ازآمدن، تازه کردن دیداربود، درضمن موکلی دارم که کل هستیش راروفلان زمین تومنطقه یک شهرداری ریخته روزمین ومجتمعی تجاری ساخته. خواسته خدمتی به شهر وجامعه بکنه، زمین زباله دانی بوده ومحل جنایات عدیده. مجتمع که ساخته وآماده بهره برداری شده، رندان آمدندومدعی مالکیتش شدند. موکل من به ادعای مالکیت مربوطه اعتراض داره وسازمان واداره شما، کارش راخوابانده. به کارشماهم که سرمایه ش را ساقط کردید، اعتراض وشکایت داره. من رابه عنوان وکیل مدافع خودانتخاب کرده. سوابق پرونده زیردست جنابعالیست. انگارسرشماهم شلوغه، من هم موکلهاوارباب رجوع زیادی دارم و سرم شلوغه. خیلی حاشیه نرم، حاکم شدن موکلم دست شمارامی بوسه. پنج درصدازکل بهای پروژه مذکورحق الزحمه شمام منظور شده. گویاپنج منشی من قبلاهرکدام ،به نوبت خدمتتان رسیدند. هرکدام شان رابیشترپسندیده اید، اشاره کنیدتاازفردابرای پیگیری کارهاوگرفتن نتیجه نهائی که حتماحاکم شدن موکل من است، خدمت معرفی شود. منشی معرفی شده وظیفه داردبیست وچهارساعته درخدمت جنابعالی وپیگیرکارهاباشد. وقت هردوی ماضیق است و من میروم دیگر...»