عصر نو
www.asre-nou.net

منشاء اساسی ظلم سیاسی در جهان
و اپوزیسیون ایران


Sat 9 12 2017

ف. آزاد

پس از افتادن پرده حماقت از چشم رسانه های جدی غرب و انتشار حقایق اقتصادی ـ سیاسی وسیله محققین، هر انسان معقولی امکان آگاهی نسبت به این حقیقت را یافته است که تسلط سرمایه داری نئولیبرال مسیحی بر غرب و بواسطه آن بر جهان، مصدر اساسی ظلم بشری قرون اخیر محسوب می شود (1)، (2). یاد آوری می کنم که تاکید بر جنبه مسیحی سرمایه داری، در کنار توضیح تسلط دین مسیحی در کشورهای سرمایه داری مسلط معاصر (آمریکای شمالی و اروپا) و تصحیح روایت برتری "سرمایه داری یهودی" میان عوام، توضیح نقش اساسی بینش مسیحی سیاسی در اعمال سیاست "کمر بند سبز" سرمایه داری غربی جهت شکست بلوک "سوسیالیستی" بوسیله تقویت و تحکیم اسلام سیاسی در خاور میانه است؛ که منشاء بسیاری از مظالم اخیر محسوب می شود! به سخن دیگر سرمایه داری مسیحی (بلوک غرب) تنها بوسیله تقویت و حمایت جریانهای اسلام سیاسی نظیر مجاهدین اسلامی (محتوی القاعده) در افغانستان بود که توانست به چنان سرعتی به هدفش که شکست سریع بلوک شرق از طریق تضعیف شوروی بود، دست یابد.

این شکست سبب از بندگسیختگی سرمایه داری نئولیبرال و سیاست "نظامی ـ اقتصادی" آمریکای شمالی (ناتو) در دهه های اخیر شد که دنیا و مردم آمریکای شمالی نیز هنوز زیر بار عوارض سنگینش مانده اند. یاد آوری می کنم که کلیسای واتیکان و دولت های معمولا متکی بر احزاب مسیحی اکثریت کشورهای اروپا چه جهت شکست بلوک شرق و چه برای پیروزی انتخاباتی در مقابل احزاب سوسیالیستی، حتی از ائتلاف با مافیای ایتالیا و آمریکا نیز ابائی نداشته اند. یعنی تامین سریع اهداف موقت سرمایه داری مسیحی همواره منجر به اشتباهات سیاسی و اقتصادی دورمدت بسیاری شده است که دنیا تاوانش پرداخته و می پردازد. گذشته از افتضاح همکاری مالی واتیکان با مافیای ایتالیا (خصوصا برعیله حزب کمونیست ایتالیا و حمایت از کلیسای ماوراء مرتجع لهستان و «سولیدارنوش مسیحی») که در دهه های پیش آشکار شد؛ و غیر از مسیحیت مافیائی ایتالیا و اسپانیا که با فاشیست های این کشورها همکاری مستقیم داشت، همه احزاب مسیحی یا "محافظه کار" آلمان و فرانسه نیز همه با اتکاء بر سیستم های مالی مافیائی (مغایر قوانین مالی این کشورها) و حمایت مستقیم و غیر مستقیم کلیسای مسیحی در انتخابات پیروز و دولت تشکیل داده اند. کمااینکه حزب اتحاد مسیحی آلمان که بیش از نیم قرن با همکاری مستقیم کلیسای مسیحی به کمک "حساب های بانکی سیاه" قوانین رسمی این کشور را علنا زیر پا گذاشته است، هنوز بر دولت آلمان مسلط است! یعنی این قوانین تنها برای عوام شهروند معتبرند و نه دولت های معمولا مسیحی کشورهای غربی.

تحقیقات عمدا عقب انداخته شده نشان می دهند که در مراحل مختلف تاریخی شرکت های کلان سرمایه داری نه تنها ریگان، بوش ها و ترامپ برکشیده مسیحیت ماوراء متحجر آمریکا، بلکه سردمداران عمده همه احزاب مسیحی حاکم در دولتهای اروپایی نظیر حزب دموکرات مسیحی آلمان را "خریده" اند تا دستکم قوانین مالی را در مواقع لازم به نفع آنها دستکاری کنند. لذا گذشته از چپاول ثروت جهانی خصوصا وسیله مافیای سرمایه داری مسیحی آمریکای شمالی، رفاهی که در کشورهای اروپائی شامل حال اپوزیسیون ایران می شود بدون تکیه دولت های ناتو بر سیستم مافیای مالی احزاب مسیحی ممکن نمی بود! یعنی اپوزیسیون ایران از قِبَل رفاه اقتصادی فراهم شده وسیله دولتهای مسیحی زندگی می کند که مسبب مرگ و میر و ظلم های بسیار بر اکثریت مردم جهان شده است!

از اینرو اپوزیسیونی که خود از قِبَل امکانات اقتصادی متکی بر روال مافیائی دولت های مسیحی زندگی می کند، نمی تواند از دولت های دینی دیگر انتقاد کند؛ مگر اینکه ابتدا از سیستم مافیائی دولت های مسیحی که تامین کنندۀ زندگی خود وی می باشد، انتقاد کرده باشد! چون رفاهی که در کشورهای غربی شامل حال اپوزیسیون می شود، غیر از اتکاء بر سیستم استعماری سابق که از علل پیشرفت اقتصادی این کشورها و دیکته کردن شرایط اقتصادی بر جهان معاصر محسوب می شود (a.1)، متکی بر سیستم جهانی سرمایه داری مسیحی است که موجب مرگ و میر مردم در کشورهای دیگر از جمله در آسیا و آفریقا می شود (a.1). لذا انتقاد اپوزیسیون از اسلام دولتی بدون انتقاد از مسحیت دولتی تامین کنندۀ رفاه وی، صرفا تبلیغ منافع خصوصی وی بنظر می رسد!

یعنی اگر غرض انتقاد از عواملی است که سبب مرگ و کشتار انسانها می شوند، می باید ابتدا از عواملی که مسبب کشتار و مرگ بیشتر انسانها می شوند، و یعنی سیستم سرمایه داری کشورهای مسیحی انتقاد شود. و اگر غرض انتقاد از ظلم سیاسی و چپاول مالی است، باز می باید از ظلم و چپاول سیستم سرمایه داری کشورهای مسیحی که ابعادش وسیع تر است، بیشتر انتقاد کرد. در حالیکه اپوزیسیون ضد اسلامی ایران با خودپسندی تمام جهت دوام منافع خویش (!) مسیحیت را به عرش اعلا می برد و اسلام را به فرش سفلی می رساند. لذا با توجه به عوارض منفی اساسی و جهانی سیستم مسیحی غرب که یاد شد، اپوزیسیون ضد اسلامی نمی تواند غیر از وابستگی منافع اش به سیستم جهانی مسیحی، هیچ دلیلی برای ترجیح آن نسبت به سیستم (منطقه ای) اسلامی داشته باشد! به همین ترتیب انتقاد از اسلام سیاسی و ترور های باصطلاح اسلامی نیز بدون انتقاد از دولت ها و سرمایه داری مسیحی ایجاد کننده و تقویت کننده اسلام و ترورهای مذکور (1) حاکی از کوته بینی سیاسی است. یعنی باید اساس اشکالات اقتصادی و سیاسی ضد بشری معاصر را نقد کرد و نه عوارض اسلامی آنرا.

ساده لوحی اپوزیسیون "ضد اسلامی" در اینست که موقتا می نگرد و موقتا می اندیشد. در حالیکه سرمایه داری "مسیحی" همیشه ـ حاظر همواره عاملی را بهانه کرده است تا جهت مقابله با آن، تسلط ظالمانه اش را بر مردم جهان توجیه کند. اگر که پریروز نازیسم بر آمده از سرمایه داری مسیحی بود که ابتدا بعنوان "دژ علیه بلشویسم" ضدمسیحی علم شده بود، و اگر که دیروز بلوک سوسیالیستی بود که سرمایه داری ابتدا مجبور به ائتلاف با آن بر عیله نازیسم شده بود؛ امروز اسلام سیاسی است که قبلا جهت مبارزه با شوروی مورد حمایت سرمایه داری قرار داشت. لذا فردا سرمایه داری مسیحی عامل دیگری علم خواهد کرد تا روال ظالمانه و مرگبارش را ادامه دهد.

کمااینکه نه تنها بسیاری از عوامل فرعی نابسامانی وضعیت معاصر نظیر اسلام سیاسی و سیاست متزلزل کننده خاورمیانه اسرائیل جهت تحکیم و دوام تسلط سرمایه داری مسیحی غرب ایجاد و تشدید می شوند (1). بلکه محققین اقتصاد سیاسی نظیر مایکل هودسون در دهه های اخیر مشخصا از "امپریالیسم مالی" آمریکای شمالی در جهان سخن می گویند! (2)، که آثارش در اروپا خطرناک ولی در آسیا و آفریقا مرگبار اند (a.1). امپریالیسمی که به جهت جنگ های بی حساب، ریخت و پاش بی رویه مالیات مردم جهت تامین سریع منافع اقلیت سرمایه دار خصوصا در آمریکای شمالی و ضعف اقتصادی ناشی از این سیاست نادرست (2) برای تقویت خویش به قمار اقتصادی خطرناکی بر سر نان و آب اکثریت فقیر مردم جهان دست زده است (a.1). تسلط احزاب و ائتلافات دست راستی سرمایه دار مسیحی (!) در اکثریت کشورهای اروپا و انتخاب ترامپ بعنوان نماینده سرمایه داری وحشی به وسیله احزاب و گروه های افراطی مسیحی آمریکای شمالی، نماد واقعیت این اتحاد هولناک مسیحیت و سرمایه داری در غرب و تسلط این اتحاد هولناک بر سراسر جهان است!

برای پوشاندن این خطر جهانی است که امروز باوجود حمایت مستقیم غرب از متحجر ترین رژیم اسلامی عربستان سعودی که بسیاری از عاملان اساسی تروریسم معاصر مستقیم و غیر مستقیم برکشیده او محسوب می شوند، در میان عوام مترسکی بنام اسلام برپا شده است تا واقعیت لوث شود!

یاد آوری می کنم که گناه حمله آمریکای شمالی به عراق را نمی توان به گردن معایب اسلام انداخت. مگر اینکه کسی دلیل احمقانه آمریکایی "مقابله با اتحاد عراق و القاعده" را بپذیرد، که حتی آمریکای شمالی نیز مجبور به اعتراف به نادرستی اش شده است. همان القاعده ای که به نصّ گفتۀ متخصصین، ایجاد و تحکیمش ناشی از سیاست سرمایه داری آمریکای شمالی بوده است (1). تکرار همین سیاست تامین سریع منافع سرمایه داری غربی است که در دهه پیش با ایجاد یک جریان افراطی سنی در مقابل جریان افراطی شیعه در لبنان منجر به تحکیم و تسلیح داعش شد که هنوز عواقبش ادامه دارد (1). کمااینکه بیشترین قربانیان فجایع این سوء استفاده های سیاسی از اسلام را نه مردم غرب بلکه مسلمانان خاورمیانه تشکیل می دهند.

از جانب دیگر این سخن که اسلام ویژگی "سیاسی" نسبت به ادیان دیگر دارد، سخنی عوامانه است که ناشی از عدم بینش منطقی و عدم تحقیق در تاریخ ادیان است.

درحالیکه ملاحظه تاریخ ادیان روشن می کند که همه ادیان برخاسته از بینش های اجتماعی بوده و لذا عملکرد سیاسی داشته و نظیر هر سلطه اجتماعی توام با ظلم و فساد بوده اند. مسیحیت اولیه بدون ساختارش بعنوان دین رسمی امپراطوری روم مسلکی کوچک و باصطلاح عرفانی بود که محلی از اِعراب نداشت. لذا مسحیت آنچنانکه امروز می شناسیم، پرورده سیاست امپراطوری روم پس از تعیین این دین بعنوان دین رسمی امپراطوری روم از طرف کنستانتین "کبیر" است. کمااینکه حتی خود این انتخاب نیز علتی کاملا سیاسی در رابطه با جنگهای امپراطوری روم داشت. از سوی دیگر تحقیقات تاریخی اخیر نشان می دهند که مسیح یک "شورشی بر علیه امپراطوری روم" بود و مسیح (رسمی) عوام "مسیحیت رومی" است که خصوصا وسیله «پُل انجیل نویس» شهروند رسمی روم (!) جعل شده است، که بنظر برخی مورخین "عامل سیاسی روم در خاورمیانه " بود. کمااینکه در اناجیل رسمی مسیحی نقش حاکم رومی مناطق یهودی پونتیوس پیلاتوس که دستور قتل مسیح را داده است چندان که باید منفی نشان داده نشده است! حقیقتی که حاکی از ساخت و پرداخت سیاسی روم پسند اناجیل مسیحی بنظر می رسد!

به سخن دیگر برخلاف تصور عامیانه اپوزیسیون ضد اسلامی، دین مسیحیِ ظاهرا غیر سیاسی از بدو ایجادش دینی سیاسی بوده است. اما نماد های مشخص جعل تاریخی مسیحیت به نفع امپراطوری استعماری روم انداختن گناه مصلوب کردن مسیح وسیله حاکمان رومی به گردن یهودیان تحت استعمار روم است، که بواسطه توسعه میان عوام منجر به فاجعه نازیسم در جهان شد. درحالیکه یهودیان مخالفین و مجرمین را هرگز مصلوب نمی کردند! بلکه مصلوب کردن مشخصا یک اعدام سیاسی متداول در امپراطوری روم در مورد شورشیان سیاسی بود! که اسپارتاکوس و بردگان شورشی همگامش نیز به آن محکوم شدند.

به این معنی "فجیع ترین حادثه تاریخ بشری" که کشتار صنعتی یهودیان در اروپاست، مرجوع به جعل سیاسی مسیحیت است. کمااینکه نژاد پرستی و فاشیسم سابق و کنونی غربی نیز متکی بر تصور برتری فرهنگ مسیحی بر فرهنگ های دیگر است!

لذا ساده لوحی وحشتناکی است که شاعران اپوزیسیون نظیر خویی بعوض روشنگری میان مردم با جعل حقایق تاریخی از "پیام عشق خدای مسیحی" می نویسند. درحالیکه بزرگترین فاجعه تاریخی بشر ناشی از " پیام قتل نازی های مسیحی" بوده است.

باز برخلاف تصور عوام فریفته شده به ظواهر لائیک کشورهای اروپائی عملکرد (!) سیاسی و اقتصادی این کشورها در داخل و خارج نشان می دهد که دین مسیحی نفوذی بسیار اساسی در کشورهای اروپایی دارد. که بواسطه نفوذ استعماری ـ سیاسی دولت های اروپائی در جهان تاثیر سیاسی اش بسیار بیشتر از نفوذ سیاسی اسلام است! به همین ترتیب ایجاد دین یهود نیز همچنانکه با تکیه بر حکومت های سیاسی یهودی دوران سلیمان و داود ممکن شد، نفوذش در تشکّل و سیاست معاصر دولت اسرائیل همواره اساسی بوده است. علاوه بر این همچنانکه هر دینی بعنوان اندیشه اجتماعی جنبه سیاسی دارد، جریان ها و حکومت های "غیر دینی" نیز از هر دینی سوء استفاده سیاسی کرده و می کنند.

کمااینکه بر خلاف ظواهر عامیانه جنبه سیاسی افراطی دین هندو از همان ابتدای استقلال هند، کشتار غیر هندوان اسلامی یا "نجس" ها تعیین کننده سیاست شوینیستی گاندی و نهرو در حزب کنگره بود (3). و تا امروز شاهد سیاست افراطی دین بودا در کشورهایی نظیر برمه هستیم که سبب کشتار و اخراج مسلمانان برمه از سرزمین مادریشان شده و چنان افراطی است که حتی مسیحیان برمه ای حمایت شده وسیله کشورهای غرب را نیز مجبور به ترک دین و وطن کرده است. تاجائیکه حتی پاپ مسیحی ظاهرا شجاع نیز در دیدار اخیرش محکوم به لال شدن در برمه شد. باتوجه به افراط سیاسی ادیان دیگر و سوء استفاده های سیاسی از ادیان و خصوصا ساخت و پرداخت اسلام سیاسی و افراطی معاصر بوسیله "ناتو" جهت تضعیف مخالفین، استثناء جنبه سیاسی و افراطی اسلام معنی دیگری جز اشتباه، فریفته گی سیاسی و یا تبلیغ نادرست نمی تواند داشته باشد.

معمولا جهت تفسیر جنبه ذاتی سیاسی تشیع به نقش صفویه در تاریخ ایران رجوع می کنند. درحالیکه علاوه بر تعبیرات قابل بحث "شیعه علوی" و "شیعه صفوی"، دقت در تسمیه "صفوی" و زمینه صوفیانه و "شَمَنی" صفویه بعنوان اخلاف شیخ صفی اردبیلی نشان می دهد که غیر از رابطه معمول میان جریان های اجتماعی و سیاسی که در مورد هر دین و هر جریان فکری میتوان سراغ کرد، عملا پس از اخذ قدرت سیاسی است که تشکیلات صوفی به حکومت سیاسی صفوی تبدیل شده اند و نه آنچنانکه بدون تحقیق پنداشته می شود، بعکس آن. کمااینکه شاه اسماعیل و اسلافش سُنّی بودند و شیعه نبودند! و شاه اسماعیل ابتدا پس از فرار دادنش به گیلان، در آنجا شیعه شد (4). همچنانکه تصوف زمینه ای کاملا سُنّی داشته است! یعنی از نظر منطقی به هیچ وجه نمی توان تمایل و ترجیح خاصی در رابطه با سیاست به اسلام نسبت داد که دیگر ادیان مهم فاقد آن باشند! لذا هر نظری غیر از این در تمایلات و جنبه سیاسی اسلام نسبت به ادیان دیگر، صرفا غیر منطقی و حاکی از عدم دانش کافی در مباحث مربوطه است.

از سوی دیگر حمایت کنونی امپریالیسم سرمایه سالار از عربستان سعودی مطلقا متحجر نشان می دهد که مسئله اصلی سرمایه داری غرب تحجر اسلام و خطر اسلام سیاسی حمایت شده وسیله عربستان سعودی نیست. بلکه تامین سریع منافع خویش، بهره گیری از نفت اعراب به هر قیمتی، حتی فدا کردن انسانیت در یمن است. عدم اعتراض واقعی غرب به عربستان سعودی بخاطر بستن راه ورود کمکهای بهداشتی برای مردم مظلوم یمن نشان داد که نه کشورهای دموکراتیک غربی و نه اپوزیسیون ضد اسلامی مقیم خارج در عمل بویی از انسانیت نبرده اند! و همواره صرفا بخاطر منافع خصوصی و شخصی های و هوی می کنند!

حقیقتی تلخ که بواسطه برخورد ناروای کشورهای دموکراتیک غربی و اپوزیسیون ایران به مظلومیت "روهینجیا" در برمه تایید می شود. حقیقتی که در عین حال توضیح این واقعیت است که بودیسم بعنوان "مسالمت آمیز ترین دین جهان" نیز در تقریر سیاسی اش ظالم و فاسد است.

اما گروهی که قادر به درک این حقیقت منطقی نشده اند، اپوزیسیون ضد اسلامی ایرانی مقیم خارج و خصوصا بخش پان ایرانیست آنست. که دستکم از سر خودگرایی و ترجیح مظالم "شخصی" بر مظالم جهانی (که مولد مظالم شخصی است) با فراموشی ابعاد تاریخی و جهانی ظلم سرمایه داری مسیحی، و دست بالا از سر کم دانشی، اسلام سیاسی را بجای سرمایه داری مسیحی، مسئول ظلم معرفی می کند.

زمینه این اشتباه تاریخی اپوزیسیون ضد اسلامی که "وجودش" مدیون اشتباهات سیاسی قبلی اش است، متکی بر دو توهم تاریخی است. توهم اول جعل "سوسیالیسم اسلامی" میان "چپگرایان اسلامی" سابق است که از سر کم دانشی نسبت به وسایل دین و سوسیالیسم، دچارش شدند. و اینک بجای اعتراف به اشتباه گذشته با گرفتن مواضع افراطی ضد اسلامی می خواهند آن را پرده پوشی کنند. کم دانشی ای که هرچند در شرایط ایران آن عصر بدیهی بود، اما با توجه به ضرورت دانش در اندیشه و عمل سیاسی، نه می تواند آن اشتباهات را توجیه کند و نه دوام کم دانشی و فقدان استدلال منطقی اپوزیسیون را پس از چهل سال توجیه کند!

به این معنی که "چپگرایان اسلامی" سابق بجای اعتراف به بینش اشتباه سابق خویش، گناه را به گردن "عقب ماندگی خاص" اسلام می اندازند که قادر به تطبیق خویش با تخیلات کودکانه آنان نبوده است. انگاری که چپ گرایی برخاسته از زمینه تاریخی صنعتی سنخیتی طبیعی با دین و اسلام داشت که اندیشه های برخاسته از دوران های دیگر اند.

اما اپوزیسون ضد اسلامی خارج برای دوربردن عواقب فجایع امپریالیسم سرمایه داری از خویش، بجای به بند کشیدن امپریالیسم سرمایه داری که بابت تامین سریع منافعش حتی از تقویت گروه های افراطی اسلامی نیز ابا ندارد، چنین تبلیغ می کند که از بین رفتن اسلام، علاج دیوانگی ذاتی امپریالیسم سرمایه سالار است. در حالیکه امپریالیسم سرمایه داری که اینک بواسطه کوته بینی و اشتباه پس از پروردن اسلام سیاسی معاصر در خاورمیانه مجبور به درگیری با آن شده است. دیروز نیز بواسطه کوته بینی و اشتباه، پس از پروردن فاشیسم و نازیسم در اروپا مجبور به درگیری با آن شد (5). یعنی این در ذات کوته بینی امپریالیسم سرمایه سالار و توجه صرفش به منافع سریع و موقت است که از اشتباهی به اشتباه دیگر بغلطد و با ایجاد فاشیسم در اروپا و آمریکا یا القاعده و داعش در خاورمیانه اکثریت مردم را فدای اقلیت سرمایه دار بکند.

کم دانشی اپوزیسیون ضد اسلامی ایران البته ریشه در عقب ماندگی فرهنگی ایران و تسلط احساسات و ذهنیت شعر زده بر آن دارد. در حالیکه شعر و ادب زدگی فرهنگی ایران را نمی توان ناشی از تسلط دین اسلام بر ایران دانست! بلکه این آسان بودن توسل به شعر و بینش احساساتی در مقابل سختی استدلال منطقی است که پروردگان باصطلاح تحصیلکرده این فرهنگ احساساتی را بجای استدلال منطقی به شعر و ادبیات سوق می دهد.

یعنی اساسا بواسطه ضعف فرهنگ شعر زده ایران است که آرمان های پرورده شده در متن این فرهنگ تاکنون محکوم به شکست در برابر واقعیات شده است.

لذا توهم دوم اپوزیسیون پان ایرانیست نیز ناشی از عدم توجه به عقب ماندگی و نارسایی اساسی فرهنگ ایران است. و از سر همان کم دانشی است که این گروه نیز بجای اعتراف به ضعف فرهنگ شعرزده که سبب عقب ماندگی اش شده است، گناه را به گردن اسلام می اندازد. انگاری که در دوران تسلط حکومت غیر اسلامی پهلوی، "پیشرفتی" جز دکوراسیون و غیر از ریخت و پاش ثروت باد آورده نفتی ایجاد شده بود.

حواشی و توضیحات:

(1) Seymour M. Hersh, New Yorker: “The Redirection”, March 5, 2007 Issue.
Seymour M. Hersh, „Rote Linie, Rattenlinie“:
https://www.lettre.de/beitrag/hersh-seymour-m_rote-linie-rattenlinie.

(a) a. N. Chomsky, Profit over People. Neoliberalismus und globale Weltordnung,
Europa Verlag, 1999;
Hybris: Die endgültige Sicherung der globalen Vormachtstellung der USA,
Hamish Hamilton, 2003; ...

(a) G. Vidal, „United States: Essays 1952-1992”,
“The Last Empire: Essays 1992-2000”, “Perpetual War for Perpetual Peace:
How We Got to Be So Hated“.

J. Zigler, “La faim dans le monde expliquée à mon fils “, Seuil, 1999;
“Betting on Famine: Why the World Still Goes Hungry”, The new Press
2013

(2) M. Hudson, „Finanzimperialismus:Die USA und ihre Strategie des globalen
Kapitalismus“, Klett-Cotta 2017, (English title: Super imperialism, new edition).

(3) Perry Anderson, “The Indian Ideology”, 2012, Verso.

(4) M. M. Mazzaaoui, „The origin of the Safawids“,
"پیدایش دولت صفوی" نشر
گستره، تهران 1388.

(5) ماکس هورک هَیمر استدلال کرده است که "اما کسی که از سرمایه داری سخن نمی گوید، می بایستی در باره فاشیسم هم سکوت کند". صد البته کسی نمی تواند ماکس هورک هیمر (مکتب فرانکفورت) را متهم به تبعیت از سیاست شوروی کند. لذا این نظر او نظری منطقی است.
„Wer aber vom Kapitalismus nicht reden will, sollte auch vom Faschismus
schweigen“, in: Max Horkheimer: Die Juden und Europa. In: Gesammelte Werke. Band 4, Frankfurt am Main 1988, S. 308 f. Erstveröffentlichung in: Zeitschrift für Sozialforschung, Jg.
VIII/1939.