عصر نو
www.asre-nou.net

نقش زبان درتبعیض و گسترش فرهنگ برابر حقوقی


Mon 27 11 2017

حمید حمیدی

hamid-hamidi.jpg
زمانی که در باره هم میهنان بهائی تحقیق می کردم،یکی از این هم میهنان مطلبی برایم ارسال نمود،که ابتداء آن را برای شما نقل می کنم.

"از وقتی که یادم میاید یعنی در حدود چهار سالگی مشگل مذهب داشتم. مادر من بهایی و پدرم مسلمان بود آن هم مسلمانی متعصب که نمازش قطع نمیشد. پدرش یک ایت الله بود و خودش سرهنگ شهربانی. درکوچه ها بچه ها دنبال من میکردند و با پرتاب سنگ و فحش های بد مرا بدرقه مینمودند. گفتن سگ بابی یک سلام ساده ایشان بود و فحش های رکیک جنسی به دنبال آن. من که معنی این کلمات را نمیدانستم آنرا از مادرم میپرسیدم و وی میگفت این حرفهای بدی است، آنرا تکرار نکن و با این بچه ها هم معاشرت نکن. میگفتم که مامان جون معاشرت یعنی چه؟ با خنده میگفت به انها محل نگذار و به انها نگاه هم نکن. ولی بچه های بهایی هم رفتاری نظیر آن نه به آن شدت با من داشتند و بمن میگفتند بچه مسلمون، نوه ایت الله آخوند. و مرا کنار میزدند.

درست است که بعضی ها از دین و مذهب استفاده میکنند و احترام کسب مینمایند و حتی از قبل آن به ثروت و مکنت هم میرسند و زندگی خوب و بی زحمتی دارند. نگاه کنید به کشیش های کلیسا های بزرگ که با ماشین های گران قیمت به همه جا میروند و با پولهای کلیسا و هدایای سالانه سفر های دوردست میکنند. و گروه دیگری هم به نام مذهب هدف آزار و اذیت واقع میشوند و اموالشان به غارت میرود. به عبارت دیگر برای عده ای دین سرشار از رفاه و آسایش است و برای برخی دیگر درد سر و مزاحمت و بیکاری و غارت اموال.
من به یک دوست مسلمان کمک کردم زیرا خانه اش ویران و همسرش درگذشته و بچه هایش گرسنه بودند. ساختمانهایش توسط مردم اشغال شده بود. وی با تقلا و دست داشتن در دادگستری آنها را بیرون کرده بود و میگفت که پول تعمیر آنها را ندارد و این قدر به من اصرار و خواهش و تمنا کرد که مرا مجبور نمود برایش از دوستان دیگرم وام های سنگین بگیرم. که میگفت زود پس میدهد. ولی پول را که پس نداد که هیچ، بلکه با هو و جنجال که من به دانشگاه رخنه کردم که فرزندان معصوم مسلمانان را بهایی کنم و البته با صرف مبالغی از مال غارت شده من باعث شد که من از دانشگاه اخراج شوم. شغلی که من دوست داشتم و دانشجویان هم با من خیلی صمیمی بودند و یکدیگر همکاریهای گسترده ای داشتیم. بدین ترتیب مرا از ایران آواره نمود و من مجبور شدم برای کار به امریکا بیایم. مدتی در امریکا در کالج درس دادم تا اینکه مدرسه شبانه روزی باز کردم.

ولی به سبب خارجی بودن در دبیرستانها که شغل تمام وقت داشتم بعضی شاگردان و والدین آنها به من خیلی کم لطف بودند و همین سبب شد که خودم مدرسه باز کنم، البته با اعتبار های سنگین بانکی. اگر در ایران مذهب بهانه آزار من بود اینجا ملیت برایم مشگل ساز شده بود. ولی کار به اینجا تمام نشد. مالیات ها و بیمه مرا چند برابر کردند بطوری که پول شهریه دانشجویان کفاف حتی مالیات را هم نمیداد. مجبور شدم قسمتی از ساختمان را به امریکایی ها اجاره بدهم . انها هم آن قسمت را خرابه کردند. پلیس و دادگاهها هم کاری به این کارها ندارند. و تاکنون هیچ کمکی نکردند. بیمه هم با بهانه های مختلف از کمک کردن سر باز زده است.

پس میبینید که علاوه برنابرابری های جنسیتی و قومیتی، مذهب و ملیت هم مشگل بزرگی برا ی من بوده است. ایکاش بجای این همه تفرقه، دوستی و محبت جایگزین می گشت."(نام محفوظ است)

این نوشته هم میهن بهائی را در ابتداء آوردم تا بابی شود برای طرح این موضوع که اساسأ نقش زبان درتبعیض و گسترش فرهنگ برابر حقوقی و رعایت حقوق بشر چیست؟

بسیاری از ما فکر می کنیم که زنان فقط در راهروهای دادگاهها با قوانین و فرهنگ و سنن ضد زن روبرو می شوند. برخی از ما نیز فکر می کنیم که در حوزه خصوصی زندگی زنان، این سنتها و عرف و فرهنگ است که موجبات فرودستی آنان را فراهم می کند. به هر حال این موضوعی قابل تعمق و جدی برای درک روشنتر از مسائل زنان می باشد. به باور من باید دریافت که جایگاه نگرش مردان و زنان-زن ستیز در زندگی روزمره زنان کجاست ؟چرا بخش وسیعی از زنان در اقشار گوناگون اجتماعی برای مقابله با فرودستی و بی حقوقی خود در حیطه های مختلف زندگی روزمره با قوانین یا با سنن و فرهنگ و عرف یا ترکیبی از این دو مواجه اند.فحش های مردانه که از زنان در تحقیر مخاطب خود سود می جوید،یکی از این مشکلات فرهنگی-سنتی جامعه ما می باشد که در کلام و زبان و زندگی روزمره، از آن استفاده میشود.

چندی پیش مطلبی در یکی از وبلاگهای زنان توجه ام را جلب کرد. موضوعی در مورد زنان روزنامه نگار بود و کاریکاتوریست مردی مدعی بود که زنان روزنامه نگار از طریق دادن رشوه های جنسی به مردان بالادست قادر می شوند پیشرفت کنند. در همان بحث و جدل وبلاگی به دو ماده قانونی اشاره شده بود. دو ماده از قوانین مجازات اسلامی که بسیاری از زنان حتی ممکن است از آن خبر نداشته باشند و برخی دیگر نیز بقدری اشکال شنیع ستم بر زن را مشاهده کرده اند که ممکن است چنین مطالبی بر روی کاغذ و بشکل یک ماده قانونی بی حس، برایشان فقط در سطح یک معادله ریاضی نابرابر درک گردد.بر اساس ماده 300 قانون مجازات های اسلامی دیه زن مسلمان نصف دیه مرد مسلمان است. یعنی اگر دیه یک مرد مسلمان هزار تا گوسفند است دیه زن یا خون بهای زن 500 گوسفند است. تازه اگر هر دو مسلمان باشند. در همین ارتباط، طبق ماده 435 دیه بیضه چپ مرد بیشتر از خون بهای یک زن است. یعنی اگر بخواهیم طبق قوانین اسلامی حرف بزنیم بهای یک بیضه مرد از جان یک زن بیشتر است.و در جامعه ای که چنین رابطه ای بر قرار است، در جامعه ای که قانونش چنین به فرودستی زن در مقابل مردان صراحت می بخشد، می توان دریافت که چه نوع مناسباتی می تواند بین زن و مرد در خانه و اجتماع حاکم باشد.

بد نیست همینجا یادآوری کنم که یکی از فحش های مردها موقع خشم و عصبانیت این است که می گویند «تو ت..م(بیضه ام) هم نیستی» یا « تو را به ت..م(بیضه ام) هم حساب نمی کنم». البته، این فحش ها را مردها در جوامع غربی هم می دهند اما در جامعه ما این فقط یک فحش نیست، قانون مملکت است! در ایران قانون می گوید زن حتی یک بیضه مرد هم نیست. و این به معنی صراحت بخشیدن به یک فرودستی شنیع است. قانون یعنی اینکه تمام قدرت اجرایی (دادگاه نیروی انتظامی و سرکوب و زندان) پشت آن و مجری آن است.

طبق تبصره ماده 638 قوانین مجازات های اسلامی، زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند به حبس و جزای نقدی محکوم می شوند. اما دردآور اینکه قانون و قوه تحمیل به اجرا گذاشتن آن، مردان جامعه را نیز همدست خود می کند. کافی است به این مثال های ساده که همگی ما بارها مشاهده کرده ایم نگاهی دوباره داشته باشیم. هر زن و دختری پس از یک یا چند بار دستگیر شدن از طرف مردهای خانواده محدود میشوند. دموکرات ترین شان می گوید «حاضر نیستم پیه بی آبرویی را به تن بمالم» یا «این دفعه دیگه همانجا میمونی و من نمی آیم» و هزار تا تهدید رکیک دیگر مثل اینکه «حالا نمیشه پستوناتو بیرون نندازی» یا «حالا نمیشه پروپاچه تو بیرون نندازی» و خلاصه اینکه «من چقدر باید آبروم را واسه تو گرو بذارم»!

می بینیم که چطور قانون، روابط قدرت معینی را درون جامعه ثانیه به ثانیه تنظیم و برقرار می کند. قانونی که مجریانش فقط نیروهای انتظامی نیستند بلکه مردم هم همدستان آن هستند. همه اینها حکایت از یک مناسبات اجتماعی ارتجاعی می کند.

زن متخصصی را می شناسم که از شوهرش که چنین تخصصی را ندارد برای حرفهایش در این زمینه تائید می گرفت و حتی بحث های تخصصی اش را هم با فرودستی در مقابل شوهرش طرح می کرد و منتظر بود که او تائید کند و یا با اظهار فضل رد کند. به کرات و بارها و بارها این صحنه ها را دیده ایم که در زندگی روزمره و بطریقی موذیانه مردان به زنان می گویند طبق قانون 325 تو بیضه من هم نیستی. بسیاری از مشاهدات روزمره که بر اثر تکرار برایمان عادی و طبیعی شده است نشان می دهد که قوانینی چون قانون 325 مجازات های اسلامی فقط در کریدورهای دادگاه نیست، بلکه در روابط گسترده اجتماعی میان مردم حضور دارد و خود را اعمال می کند. خوب که نگاه کنیم می بینیم که این قوانین فشرده، و ضامن یک رشته روابط اجتماعی ستمگرانه اند. ماهیت آن روابط اجتماعی که زن در قوانین اش حتا به اندازه بیضه مرد ارزش ندارد، آیا می تواند چیزی بیش از یک روابط اجتماعی نا عادلانه و زن ستیز باشد؟

اخیرا با پزشکی گفتگو داشتم که از گسترش بیماریهای مقاربتی در میان زنان برایم می گفت. او می گفت اغلب مراجعین دچار بیمارهای گوناگون ناشی از تجاوز مداوم شوهران خود هستند. این زنان لزوما نمی دانند که در ماده 1108 از قوانین مدنی تصریح شده که عدم تمکین زن موجب قطع نفقه یا خرجی روزانه زن است اما به خواسته های جنسی مرد ولو اشکال وحشیانه آن تن می دهند. در غیر این صورت با انواع رفتارهای خشونت بار روزانه از جمله کتک خوردن به بهانه کم نمک بودن غذا یا سرد بودن چای و یا کتک خوردن بچه ها در صبح روزی که شب قبل شوهر ارضا جنسی نشده روبرو می شوند. یعنی دست قانون از آستین شوهرش بیرون می آید.

این خانم پزشک می گفت زنان این ماده قانونی را هر روز بی آن که بدانند تجربه می کنند. این زنان وقتی به دلیل انواع بیماری های مقاربتی که از طریق شوهران خود به آنها مبتلا شده اند به او مراجعه می کنند، خود و سرنوشت شوم زن بودن خود را نفرین می کنند و بدتر اینکه این پزشک اغلب نمی تواند به آنان بگوید که این بیماری را از شوهر خود گرفته اید. حتی تجویز همان دارو برای شوهر موجب سرکوفت زن است که «من بخاطر تو باید دارو بخورم». این تازه در بهترین حالت است و حالت دیگر هم آن است که با چاقو به طرف مطب می آیند تا خانم دکتری را که جرات کرده بگوید آلوده به بیماری مقاربتی است به سزایش برساند.

خوب، اگر خانم دکتر به وظایف شریف دکتری اش عمل کند و به قتل برسد چه اتفاقی می افتد؟ خون بهای ایشان حتی اندازه بیضه چپ آقا هم نیست و فامیل خانم دکتر باید طبق ماده 209 و 210 و 258 مبلغی هم بعنوان دستخوش به خانواده مرد بپردازند تا بتوانند تقاضای مجازات او را بکنند.

در جامعه ما جدا از نابسامانی های فرهنگی و سنتی، بیش از 700 ماده مجازاتی و هزار ماده قوانین مدنی در سایه احترام به آلت تناسلی مرد و مالکیت مرد بر زن، مکتوب شده است. قوانین مجازات اسلامی، همه بر مبنای تقدس و تملک گرائی که مالکیت مرد بر زن جزئی از آن است تدوین شده است.

بانوئی دیگری از ایران برایم نوشته بود، «روزی هزار بار از اینکه زنم، از خودم متنفر می شوم و هر چه بیشتر می فهم بیشتر خشمگین می شوم و زندگی برایم در این مناسبات زن-ستیز سخت تر می شود. وقتی می فهم که فقط برای آمدن به خارج آن هم به خرج خودم و فقط مدت دو هفته باید هزار ترفند چاپلوسانه بکار ببرم که مبادا تا زمان خروج و پرواز هواپیما(در سفرهای زمینی این نگرانی تا خروج از مرز وجود دارد) ،شوهر محترم پشیمان شود و در فرودگاه با حکم ممنوع الخروج بودن از طریق او مواجه شوم! از چند ماه قبل از رفتن هر تحقیر و اهانتی را تحمل می کنم تا موضوع بصورت دعوایی حاد تلقی نگردد و آخر سر می بینم که فقط برای یک خواست، یک حق طبیعی چقدر خود را به تحقیر و توهین عادت داده ام، بطوری که الان دیگر بخشی از رفتار من شده است. دیگر هیچ به خودم اعتماد ندارم هر حرفی که می زنم حتی در مورد آشپزی که کار هر روزه ام می باشد، پس از پایان کار تحقیر می شوم. من تقریبا حس می کنم هیچ هستم، چون در تمام مدت بعد از کار بیرون، در خانه مثل شاگرد بی عرضه ای هستم که مرتبا توسط شوهرم نمره صفر می گیرم.»

در اینجا نمی خواهم به لیست قوانینی که جلوه ای از مناسبات و نظام حاکم است بپردازم. بیشتر قصدم این بود که بگویم این رشته قوانین در واقع یک رشته روابط اجتماعی ستمگرانه معین را در این جامعه منعکس کرده و ضامن بقا و بازتولید آن است و آن را در روابط روزمره و فرهنگ و تفکر مردم نیز تولید و بازتولید می کند.

وقتی صحبت از روابط اجتماعی می کنم منظورم روابط میان گروههای مختلف مردم است. رابطه میان زن و مرد در جامعه یکی از مهمترین روابط اجتماعی است که می تواند عادلانه و یاستمگرانه باشد.اگر عادلانه باشد،تقسیم قدرت و بالطبع آن برابر حقوقی نتیجه آن می گردد. و اگر ستمگرانه باشد یک رابطه قدرت مطلقه است ،یعنی یکی بر دیگری برتری و زور اعمال می کند.

یکی از مشخص ترین مرزهای اجتماعی مرزی است که بین زنان و مردان در استفاده از زبان وجود دارد و این مرز غالبا به شدت در گفتار تجلی می یابد.آدمهای ضعیف (از لحاظ سنی،مالی،تحصیلی) را در نظر بگیرید آرام تر از دیگران صحبت می کنند و کمبود اعتماد به نفس در آنها باعث ایجاد عدم قطعیت در گفتارشان می گردد. به همین خاطر است که نمونه های گفتار فاقد قدرت در زنان به اوج خود می رسد چرا که در جوامعی چون ما سواد کم سن پائین و حتی ثروت کم به اندازه«زن بودن»منفی تلقی نمی شوند. این شاید به نحوه بروز زبان باز گردد تا خود آن.در بعضی از زبانها تمایز جنسی به حدی است که در مورد زنان و مردان عملا از واژه هایی کاملا متفاوت استفاده می کنند.

در مجموع میتوان گفت:زبان و کلام ابزاریست که می تواند عدالت را تحقق بخشد.برابر حقوقی را ترویج کند. از حقوق انسانها دفاع کند و یا انسانی را تحقیر نماید.این زبان و کلام جدا از کاربری آن در طنز و یا هر نوشته و بیان دیگری، از ارزشهای آن نباید بکاهد.اگر من و شما قصد آن را داریم که گفته های فرد و یا گروهی را در قالب "نقد" و یا "طنز" مورد ازیابی قرار دهیم،لزومی ندارد از آن سوی بام به پائین پرت شویم و برای چاشنی مطلب خود از انسان دیگری که می تواند زن باشد،مسیحی باشد،بهائی باشد،دگرباش جنسی باشد و ......... مایه بگذاریم.

به باور من اگر زبان و کلام نتواند به مثابه ابزاری محتوائی و مضمونی(نه در شکل که می تواتد در قالب طنز و یا هر قالب دیگری متصور باشد.) به همگرائی زنان با مردان و تمامی انسانها در تحقق برابر حقوقی کمک نماید،بناچار در تقابل با عدالت خواهی و دمکراسی خواهی و شناسائی حقوق بشر قرار خواهد گرفت.تحقق دمکراسی و عدالت با پذیرش حقوق انسانی آحاد جامعه و حقوق جنسی و جنسیتی نیمه دیگر جامعه امکان پذیر می باشد.

آیا شما خواننده این مطلب نیز از گروه مردان و زنانی می باشید که برای برابر حقوقی جنسی و جنسیتی آحاد جامعه تلاش می کنید؟

حمید حمیدی
نوامبر 2017