از وزیرِ ضِرطه تا امین ضرطه
Tue 21 11 2017
س. سیفی
ایرج میرزا در قطعهای کوتاه به نام "وزیران دیدنی"، مضمونی سیاسی را به کار میگیرد که ضمن آن میگوید:
وزرا ار چه دیده مینشوند / راستی مردمانِ دیدنیاند...
تا وزیراند از کسان ببرند / الحق این ناکسان بریدنیاند
در وثاق (اتاق) اند و نیستند در آن / ثابت و محو چون شنیدنیاند
ار چه در پرده وصفشان گویم / بعضی از پردهها دریدنیاند
وزرا حکم ضِرطه را دارند / که شنیده شوند و دیده نیاند
انتقاد ایرج از وزیران، به رسمی همیشگی و نادرست در ایران بازمیگردد که از مردم عادی کسی هرگز نخواهد توانست به دیدار وزیری دست یابد. او این رسم را بلااستثنا از ویژگیهای هر وزیری میشمارد. همچنین ایرج در درونمایهی شعرش به طنز مضمونی را به کار میگیرد که گویا وزیران به دلیل داشتن چهره و سیمایی زشت، هرگز لایق دیدن مردم نیستند. چنانکه آنان را نمونههای تمام عیاری از ضِرطه میخواند. اما ضرطه چیست؟ زندهیاد محمد معین در توضیح ضِرط zert مینویسد: تیزدادن، گوزدادن. در معنای ضرطه zerte نیز میآورد: این کلمه در لغت عرب به فتح اول آمده (zarta) ، یکبار تیز دادن، تیز، گوز.
بدون تردید کاربرد ضِرطه به جای تیز و گوز بر زیبایی شعر ایرج میافزاید. چرا که اگر او میخواست به جای ضرطه واژهی تیز را در شعرش به کار ببرد، به دلیل صریحگویی از اهمیت و وجاهت شعرش در ذهن مخاطب کاسته میشد. به هر حال با کاربری ضرطه در معنا و مفهوم شعر تغییری پیش نمیآید. او خیلی آشکار و روشن بدون استثنا همهی وزیران را ضرطه مینامد. چون در اتاقهایی دربسته مینشینند تا از نگاه و دیدرس مردم عادی پنهان و مخفی بمانند. همچنان که شاعر نیز نمونهای همانند آن را تنها در ضرطه سراغ میگیرد.
گفتنی است که اگر در جامعهی بستهی امروزی ما وزیری را با چنین شناسههایی بنامند به حتم چماقداران حکومت آشوب بر پا خواهند کرد. حال باید دید که سانسور و حذف تا چه پایه در ایران امروزی به پیش میتازد. ولی صد سال پیش از این حتا پادشاه نیز از نیش طنز تند ایرج در امان نمیماند:
هر کس ز خزانه برد چیزی / گفتند مبَر که این گناه است
تعقیب نموده و گرفتند / دزدِ نگرفته، پادشاه است
در ایران همواره پادشاهان از تعقیب و بازجویی مصونیت داشتهاند و هرگز موردی دیده نشده که پادشاهی را آن هم برای دزدی و مال مردم خوردن به دادگاه و محکمه بکشانند. ولی ایرج پادشاهان را بلااستثنا دزدانی میبیند که بنا به سازوکارهای حکومتی هرگز دستگیر نمیشوند. گستاخی و جسارت ایرج در نقد باورهای خرافهآمیز مردم تا به آنجا بالا میگیرد که او حتا در انتقاد از تریاککشی، ریدنش را جهاد اکبر مینامد:
... تریاک مفت دیدم، هی بستم و کشیدم / غافل که صبح آن شب آید مرا چه بر سر ...
یک ربع مات بودم بر جِدّ خود فزودم / تا جای تو نمودم خالی من ای برادر
تا سیل خون نیامد سنده (مدفوع) برون نیامد / چیزی ز کون نیامد جز پشکل مُحجّر (مانند سنگ)
الحق که ریدن ما تریاکیان بدبخت / باشد جهاد با نفس، یعنی جهاد اکبر
بدون هیچ شک و تردیدی، ریدن تریاکیها را سادهتر از این نمیتوان برای مخاطب عادی به تصویر درآورد. در عین حال ایرج با جسارت تمام این کار را در سیمایی از طنز، "جهاد اکبر" مینامد. ناگفته نماند که مسلمانان در روایتی از پیامبرشان مبارزهی با نفس را جهاد اکبر نام نهادهاند. ولی ایرج، جهاد اکبر را در توصیفی منحصر به فرد به ریدنش بازمیگرداند. همین جهاد اکبر است که در ذهن شاعر چنان تأثیری از خود به جای میگذارد که وزرای زمانهاش را نیز ضِرطهای از اینگونه ریدنها بشمارد. به واقع ایرج به عمد خط قرمزها و تابوهای زمانه را جایی به حساب نمیآورد تا به سنتهای شاعرانهاش همواره پایدار باقی بماند. او حتا از خود نیز سیمایی اتوکشیده و شقورق برای مخاطب به نمایش نمیگذارد. ظاهر و باطناش همان است که خواننده میبیند. او نمیخواهد خودش را به مردم همانند قدیسان جا بزند، چون از پایه و اساس چنین نگاهی را نمیپذیرد.
در آنچه که ایرج میگوید نمایی از معماری آبریزگاههای سنتی نیز انعکاس مییابد. چون در همین مستراحهای سنتی بود که هنگام ریدن ضرطهی آدمی بدون آنکه دیده شود و به چشم بیاید، رها میشد و تنها صدایی از آن به بیرون راه مییافت. درست همان سازهای که امروزه اتاقِ "آقای وزیر" از خود در ذهن مردم بر جای نهاده است.
ضمن آنکه در آبریزگاههایی از این دست تمامی ماجرا تنها با آبی از آفتابه سر هم میآمد؛ نه بیش و نه کم. چون کسی به آبی بیش از آن دسترسی نداشت. به واقع آفتابه را از پیش پر از آب میکردند و با خودشان به آبریزگاه یا همان توالتهای سنتی میکشاندند. تازه این رسم شهر و شهریها بود. در روستاها اغلب از همین آبریزگاه و مستراح هم هیچ اثر و نشانهای در کار نبود. چون همهی ماجرا بدون واسطه در کنار جوی و رودخانه و یا پشت بوتههای بلند علفزار پایان میپذیرفت.
در همین راستا طنزی نیز رواج دارد که ضمن آن استادی از شاگردش میپرسد: فرج بعد از شدت چیست؟ شاگرد در پاسخ میگوید: آدم یُبسی که با دست به بوتههای اطراف میآویزد تا به فرج و گشایش دست یابد و خود را از "شدت" برهاند. سپس استاد میپرسد: آیا شدتِ بعد از فرج هم وجود دارد؟ شاگرد دوباره جواب میدهد: شدت بعد از فرج زمانی پیش میآید که آدم یُبس یادش رفته باشد تا شلوارش را پایین بکشد و از فراموشی و بیتدبیری به شلوارش میریند.
اعتمادالسلطنه در روزنامهی خاطرات به منظور انعکاس چهگونگی ترقیِ ملیجک اول (میرزامحمد) در دستگاه ناصری داستانی را در همین خصوص میآورد. او این ماجرا را زمانی در خاطراتش نقل میکند که شاه به او دستور میدهد تا حکم "پیشخدمتی" ملیجک اول (پدر ملیجک) را بنویسد. اعتمادالسلطنه نیز نوشتن این حکم را بهانه میگذارد و پیشینهای از گذشتهی ملیجک را در روزنامه خاطرات به ثبت میرساند. چنانکه میگوید: "مأموریتش این بود که آفتابه به مبال بجهت بندگان همایون میگذاشت. باین واسطه خود شاه و سایرین او را امینِ ضِرطه ملقب کرده بودند" (ص227).
گفتنی است که ناصرالدین شاه به دلیل آشناییاش به زبان و ادب فارسی هرگز در کاربرد واژههایی از این دست کم نمیآورد. چنانکه ملیجکِ پدر را نیز امین ضرطه نام نهاده بود تا به امانتداری او در گردش کار مبال سلطنتی اصرار ورزد. شاید هم این لقب تنها لقبی باشد که ناصرالدین شاه آن را بدون دریافت "پیشکشی" به اطرافیانش اهدا میکرد. لقبی که به شوخی و مضحکه بیشتر شباهت داشت تا به سنت و عرفی همیشگی در دربار ناصری.
از متن روزنامهی خاطرات چنان برمیآید که در دربار ناصری هرگز شاه و یا اطرافیان او همراه خودشان آفتابه را به مبال نمیبردند بلکه کسی میبایست در نقشی از امین ضِرطه از پیش این وظیفه را برایشان به انجام برساند.
سنت آفتابهداری در ایران موجب شد تا بعدها در توالتهای عمومی کسی را بنشانند که او اجرای همین وظیفه را برای مردم عادی تعقیب و دنبال کند. همچنان که او نیز با ردیف کردن آفتابههای پر از آب جهت جذب مشتری بر سردرِ توالت مینشست. آن وقت هرکسی که آفتابهای برمیداشت، انعامی هم کف دست آفتابهدار میگذاشت.
در همین راستا سالهای نخست انقلاب بهمن مردم طنزی را به کار میگرفتند. در این طنز عمومی گفته میشد که یک نفر از مشتریها سرخود آفتابهای از ردیف آفتابهها برمیدارد، که آفتابهدار به او دستور میدهد آن را بگذارد و این یکی را همراه ببرد. چون میخواست اقتدارش را در مدیریت بیچون و چرای توالت عمومی به رخ مشتری بکشد. مردم این طنز را پس از انقلاب برای نوکیسههای دولتی به کار میگرفتند. افرادی که بر کرسی مدیران ارشد کشور نشسته بودند، اما درایتشان از حد همان آفتابهداریِ توالتهای عمومی تجاوز نمیکرد. در حقیقت مردم با تکرار این تمثیل از تمکین به حکومتِ مقتدرانهی آفتابهدارها سر باز میزدند. داستانی که تا به امروز نیز همچنان ادامه دارد./