عصر نو
www.asre-nou.net

عروسی


Sun 12 11 2017

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
موسی می گوید« آدم تو عمرش یه دفه عروسی آبجیشه، ده دفه که نیست. »
جفری می گوید« راست میگه دیگه، رفیقمونه. »
می گویم« من که تموم وقت واسه هر مجلس بزمی سراز پا نمی شناخته م، تونک و نال می کنی که میباس تو سینما کمک حال داداشت باشی. »
خشکی پیشانی موسی تو اقیانوس موهاش تا وسط کله ش پیش رفته، در عوض گذاشته موهای دور کله ش بلند شود و بریزد رو پشت و شانه هاش. ادای هیپی ها را درمیاورد. دانشجوی نیمه وقت هنرهای دراماتیک است. باخنده ی ساده لوحانه ی همیشگیش می گوید:
« چن سال پیش سه تائیمون باهم بچه اداری شدیم. همیشه رفیق گرمابه و میخونه بودیم. یه هفته ست می گم پنجشنبه و جمعه که تعطلیم، بریم عروسی آبجیم، هی دست دست می کنین. محمودآباداین روزا بهشته. همه چیزتونم باخودم. »
جفری می گوید« حالاواسه چی اصرارداری مادوتاروببری عروسی؟ »
« می خوام تومجلس پزبیام که اداریم، مهمونامم آقایون مهم اداره من. »
می گویم« اگه نیائیم چیکارمی کنی؟ »
« دیگه باهاتون کاری ندارم، حرف دیگه ایم نیست. »
می گویم « قبلامی گفتی حرفای دیگه م داری، زدی زیرش! »
« راست می گی! یادم رفته بودم. دخترخاله ماهمم که واست کاندیدکرده م، همه کاره مجلسه، ببین وخوب نگاش کن، باب مذاقت بود، تموم کارای دیگه ش باخودم. نیائی، یه قدم واست ورنمیدارم... »

میزدرازسرتاسری راتوایوان بزرگ جلوی خانه چیده اند. شب است وتاریک. دریارانمی بینیم، صدای امواج گوشهامان رانوازش میدهد. باشکمهای خالی هرکدام چنداستگان کمرباریک اسمیرینف سرمی کشیم. کله اهالی مجلس داغ وخانواده های عروس ودامادمشغول وارسی سیاهه جهیزیه عروس می شوند. ربع ساعتی نگذشته، کاروارسی سیاهه به خرخره کشی می کشد. بزن بهادرهای هردوطرف شروع می کنندبه کتک کاری. موسی گلوی یک شیشه اسمیرینف رامی چسبد، مقداری تنقلات ومیوه تویک کیسه پلاستیکی میریزد، بلندمی شودومی گوید:
« تابیشترازاین سه نشده، بزنیم بیرون. »
جفری می گوید« توبیشتراینجورمجلسا، این قضایاپیش میاد، مستی ازسرشون میپره وباهم کنارمیان، عین خیالت نباشه. »
« آبروموپیش دوستام بردن، گوربابای همه شون. بگذارخشتک همدیگه روجرواجربدن.»
می گویم « ندیده شون بگیر، توعوالم خودمون باشیم. نگفتی کجامیریم؟ »
جفری می گوید« انگارباهمون دوتااستگان کمرباریک لب طلائی هوش ازسرت رفت! اینجاشمال ومحمودآبادوآواخربهاره، ساحل وکناردریاش بهشته...»
موسی می پردتوحرفش « دوتارفیق هم پیاله بیشترندارم که، نمی گذارم بهتون بدبگذره. شیرمرغ وجون آدمیزادم بخواین، واسه توآماده می کنم. »
میرسیم روماسه های ملایم کناره دریا. دریاموج دارد، اماتوفانی نیست. روماسه ها کنارهم یله می شویم. جفری می گوید:
« بریزیه استکان ازاون معجون حیات بخش، صفای خودتو، عشقی. »
موسی بساط راروماسه های نرم می چیند، ماه شب چهارده تمام قدمی تابد. استکانهاراتازیرخط طلائیش پرمی کند. تنقلات ومیوه هاراکناراستکانهارویک ورقه روزنامه میریزد. استکانهارابه سلامتی هم بالامی اندازیم. کله هامان گرم که می شود، جفری می گوید:
« گفتی هرچی بخوایم آماده می کنی. »
« هرچی بخواین، شیشدونک باهاتونم. »
« من همین الان هوس جوجه کباب کرده م. »
می گویم « بازمست کردی؟ این وقت شب وکناره پرت دریاکباب کجاپیدامیشه. »
موسی می گوید« اگه خواسته موهمین الان عملی کنی، اززیرزمینم شده، جوجه کباب آماده می کنم. »
جفری می گوید« تو فقط بخواه .»
« یه عمرآرتیس بودی، یه عده ازهنرپیشه های معروفووکارشونوواسه م ردیف کن، بعدش میرم سراغ آماده کردن جوجه کباب. »
جفری میرودتواجرای نقش، هرکس راکه اسم میبرد، اداوصداش راهم تقلید می کند:
« جان وین: بروکناربزمجه، همچین میزنم توملاجت که بری زیرخاک پیش داش عموت. کرک دوگلاس: اسپارتاکوس. چارلتون هستون: بن هور. برت لانکاستر: بندباز. پل نیومن: هاد، تیراندازچپ دست. مارلون براندو: آخرین تانگودرپاریس. الیزابت تایلور :کلئوپاترا....»
جفری رفته توحال، جلوش گرفته نشود، تاخروسخوان ادامه میدهد. می گویم:
« داری دومثقال مستی روازسرمون میپرونی که،کوتابیادیگه. »
موسی بلندمی شودومی گوید« تامیام، شاخه های خشک درختای این کناری روبشکنین، ازاون سنگام یه اجاق درست وآتیش روشن کنین. »
شاخه های خشکیده تواجاق می سوزند، اجاق سنگی ازآتش پرکه می شود، موسی باسه مرغ سربریده گنده کناراجاق وایستاده. می گوید:
« تاایناروکناردریاپرمی کنم، ازشاخه های خشک نشده درختاسیخ کباب درست کنین. »
موسی ده سیخ جوجه کباب درست می کند. نرم نرم به نیش می کشیم واستکان های اسمیرینف رابالامی اندازیم. ته شیشه اسمیرینف بالاکه می آید، پاتیل پاتیلیم. روماسه های نرم وملایم، کناربه کنارهم درازمی شویم وتوخوابی عمیق فرومیرویم.....
آفتاب روسرم که می تابد، باسروصداوجنجال ازخواب می پرم. موسی فرارمی کند، مادرش باچوب بلندجارودنبالش میدودودادمی کشد:
« وایستاتاحسابتوبگذارم کف دستت! پسرهمسایه مرغای مارومیدزده، توی حروم لقمه م مرغای خودمونومیدزدی که بامهمونای تهرونیت کوفت کنین! »
موسی فرارمی کندودادمیزند« منم می خواستم همون کاروکنم، مست بودم، حالیم نبود، خونه ی خودمونوباخونه ی همسایه عوضی گرفتم جون خودت!.....»