رقص سماع در دریای نور
Mon 21 08 2017
ا. رحمان
به یاد پیام آورانِ نور و امید
تو هنوز نمی دانی
من هر روز،
قبل از طلوع بیدار می شوم
چشمانم بر خط سرخ شفق
در بی نهایت کرانه ها سیر می کنم
نوید خون رفیقانم
با من است که غرورم
به پرواز در می آید
از آفاق های دور
به زمین باز می گردم
جانی دوباره در من میآغازد
رقص سماع-
در دریای نور و آینه
تٌهی در هسته جانسوزم
از قفس جسم فرسودهام
بیرونم،
ذره-ذره تکثیر می شوم
در دشتها و کوهها،
در بینهایتِ هستی
از اکسیر زندگی
سرشارم،
همه سلولهایم به هسته زندگی
و شیارهای عمیق که بذرها
و شکوفهها
در آن به بار مینشیند
باز میگردند
چشم بر چشم خورشید،
به فردا،
به امید...
و عشق سلامی
دوباره به چشمههای جوشانِ
خون
در آن شبهای سیاه بی کسی
عروجتان تبرک است
(متبرک باد یاد) تان
نفس بکش،
این ذرات معلق در هوا
کیمیاست
اکسیر زندگیست-
خاک متبرکیست
باد آنرا از خاوران میآورد
آه،
رویاهای همیشه عریان من.
رحمان
30/مرداد/ 96