عصر نو
www.asre-nou.net

مرگ "آیت‌الله مروارید" و عزای اصلاح‌طلبان حکومت


Thu 10 08 2017

س. حمیدی

صبح روز شنبه چهاردهم مرداد خبری از سوی خبرگزاری‌های داخلی نشر یافت که گویا علی‌اصغر مروارید در سن ۹۳ سالگی وقات یافته است. سه روز بعد یعنی در تاریخ هفدهم مرداد ماه رهبر جمهوری اسلامی اطلاعیه‌ای در خصوص تسلیت مرگ او انتشار داد. کاری که حسن روحانی را نیز واداشت تا در همراهی با رهبر جمهوری اسلامی او نیز مرگ علی‌اصغر مروارید را تسلیت بگوید.

هم‌زمان با مرگ او بسیاری از رسانه‌های برون‌مرزی نیز به جنب و جوش آمدند و خبر فوت مروارید را به اطلاع مخاطبان خویش رساندند. اما گروهی از این هم فراتر رفتند و درخارج از کشور مطالبی را در خصوص تقدیر و تحسین او نشر دادند. همین موضوع بهانه قرار گرفت تا پیرامون او اندکی بیش‌تر سخن گفته شود.

علی‌اصغر مروارید پس از انقلاب فرماندهی یکی از کمیته‌های شمال غربی تهران را به عهده داشت. دلیل این موضوع نیز از آنجا ناشی می‌گردد که او در آن زمان از امامان جماعت شمال غرب تهران شمرده می‌شد و پیشنمازی مسجد "حضرت مهدی" در سه راه تهران ویلا را به او سپرده بودند. مروارید پس از آنکه در سال ۱۳۴۷ از زندان شاه رهایی یافت به جایگاه پیشنمازی این مسجد دست یافته بود.

دستگیری سالار جاف از مهم‌ترین کارهای او در روزهای پس از انقلاب بهمن شمرده می‌شود. او سالار جاف را در زندان قصر تحویل صادق خلخالی داد. چنانکه سالار جاف نیز خیلی زود به همراه تعداد پرشماری از نیروهای وابسته به رژیم پیشین اعدام گردید. منزل شخصی سالار جاف در صادقیه‌ی تهران قرار داشت. او نماینده‌ی پاوه و اورامانات در مسجد شورا به حساب می‌آمد که همگی از همکاری‌اش با نیروهای ساواک آگاهی داشتند. نیروهای وابسته به حکومت جدید تمامی اموال منزل او را به غارت بردند، ولی مجموعه‌ای از مبل‌ها و فرش‌های گران‌قیمت منزل‌اش را در فضای "مسجد حضرت مهدی" رها کردند. همان مسجدی که مروارید در آن اقامه‌ی نماز می‌کرد.

جدای از این مروارید در روزهای انقلاب بهمن بی‌کار نماند. او حتا جدای از غارت خانه‌ی سالار جاف، به همراهی گروهی از مسجدی‌های محله‌ی تهران ویلا کاخ خرم را هم به آتش کشید. کاخ خرم بنایی مدور با دیواری سنگی است که آن را رحیم‌علی خرم در خیابان شهرآرای تهران بنا کرده بود و مساحت‌اش از حدود دوازده هکتار فراتر می‌رفت. کاخی که با معماری مدرن و ویژه‌ی خود چشمان هر بیننده‌ای را خیره می‌کرد. ولی آرزوی بانی کاخ هرگز برآورده نشد تا آن را به رضا پهلوی اهدا نماید. چون انقلاب بهمن بسیاری از این خوش‌خیالی‌ها را پایان بخشید. کاخ خرم از آن پس کاخ ارم نام گرفت و اکنون سیمای گرد و خاک گرفته‌ای از آن همچنان بر جای مانده است.

پس از استقرار جمهوری اسلامی اقتدار "آیت‌الله مروارید" در شمال غرب تهران گسترش یافت. پایگاه کمیته و نیروهای گوش به فرمانش نیز به اقتدار او رونق بخشید. او ضمن مصادره‌ی شخصی و خودمانی اموال مردم بر بسیاری از باغ‌ها و املاک باغ فیض، کن، برق آلستوم، طرشت، دریان نو و زنجان شمالی دست گذاشت. سپس همین زمین‌ها را بدون ضابطه و قانون، بین متقاضیان آن از مردم عادی تقسیم کرد. اما واگذاری زمین به متقاضیان ساخت و ساز به همین آسانی صورت نمی‌گرفت. چون هر نفر از ایشان می‌بایست ابتدا سی هزار تومان به حساب 100 بانک صادرات واریز می‌نمود و فیش آن را نیز به مروارید تحویل می‌داد. گفتنی است که او حسابگرانه حسابی شخصی در بانک صادرات سه راه ویلا باز کرده بود که مردم عادی این حساب را با حساب 100 معروف "بنیاد مسکن امام خمینی" اشتباه می‌گرفتند. همان بنیادی که قرار بود در مدت کوتاهی همه‌ی شهروندان ایرانی به اتکای آن صاحب مسکن شوند.

با بی‌قانونی‌هایی از این دست بود که ابتدای دهه‌ی شصت همه روزه تعداد پرشماری از مردم در مسجد "حضرت مهدی" بست می‌نشستند. عده‌ای از زمینداران منطقه که در این بست نشستن‌ها شرکت داشتند مدعی بودند که برای زمین‌هایی که مروارید بین مردم تقسیم کرده‌ است "سند رسمی ثبتی منگوله‌دار" در اختیار دارند. مروارید هم در پاسخ می‌گفت: این سندهای منگوله‌دار را بدهید بچه‌هایتان تویش مشق بنویسند. مردم عادی نیز که زمین گرفته بودند خواست‌های دیگری داشتند. چون زمین آن هم بدون آب و برق چندان فایده‌ای برای ایشان نداشت. ولی مروارید به همگی توصیه می‌کرد که به فشار مدیران طاغوتی ادارات برق و آب تسلیم نشوند و خودشان از تیرهای برق و لوله‌های آب نیازشان را تأمین نمایند. او مروج دینی جدیدی بود که بعدها با استقرار جمهوری اسلامی چهره‌ی حقیقی‌اش به‌تر به تماشا گذاشته شد.

با رفتارهایی از این نوع چندان طولی نکشید که پهنه‌ی وسیعی از غرب تهران را هرج و مرج و ناامنی فراگرفت. گروه‌هایی از مردم هم راهی دفتر حسین‌علی منتظری شدند. منتظری مروارید را فراخواند و از او در خصوص کم و کیف ماجرا توضیح خواست. به خصوص می‌خواست حجم و میزان دقیق پول‌هایی را که به حساب شخصی او واریز شده بود، بداند. مروارید در پاسخ گفت که هیچ پولی اکنون در اختیار ندارد و برای هزینه‌کرد همه‌ی آن‌ها بنا به اجتهاد شخصی‌اش عمل کرده است. خلاصه‌ی کلام فشار مردم موجب شد تا مروارید نتواند در امام جماعتی مسجد "حضرت مهدی" دوام بیاورد و اقتدار خودش را در مسجد و کمیته برای همیشه از دست داد.

با تمامی این احوال مروارید هرگز خود را نباخت و قافیه را به همین آسانی از دست نداد. او از نیمه‌ی دوم دهه‌ی شصت کاخ خرم را در اختیار گرفت و تابلویی با عنوان "بنیاد انقلاب اسلامی" در سر درِ آن بالا برد. چنانکه عبدالمجید معادیخواه نیز خیلی زود به جمع افراد او در همین بنیاد پیوست. حتا چندین کتاب و همچنین نشریه‌ای با نام تاریخ معاصر بیرون دادند. اما هر دوی ایشان هرگز نتوانستند به اقتدار گذشته‌ی خویش در کرسی قدرت بازگردند.

هم معادیخواه و هم مروارید را باید از طلایه‌داران فساد اخلاقی و مالی در دستگاه اداری جمهوری اسلامی به حساب آورد. فسادی که همواره از سوی گروه‌هایی ویژه و شاخته‌شده از مردان سیاسی حکومت پا می‌گرفت و سپس همگانی و عمومی می‌شد. حضور اصلاحات‌چی‌های رژیم در خاک‌سپاری و مجلس ختم مروارید حکایت از واقعیتی انکار ناپذیر دارد که اصلاح‌طلبان درون حکومت همچنان نمی‌توانند نسبت به مرگ یار دیرین خویش بی‌تفاوت باقی بمانند. تأخیر رهبر نیز در اطلاعیه‌ی تسلیت به موضوعی بازمی‌گردد که مبادا اصلاح‌طلبان مرگ او را به تظاهراتی همگانی و عمومی مبدل نمایند.

بین مروارید و علم‌الهدا امام جمعه‌ی فعلی مشهد همسانی‌هایی چندی به چشم می‌آید که هرگز نمی‌توان از آن‌ها غافل ماند، هر چند هر یک از این دو به جناح خودشان در گستره‌ی حاکمیت بستگی و وابستگی داشته‌اند. چون هر دو مشهدی و همشهری "حضرت آقا" هستند و به همین اعتبار هم خودشان را از شاگردان ادیب نیشابوری دانسته‌اند. بیچاره ادیب نیشابوری که باید وسیله و واسطه‌ای برای تفاخر این گروه از مردان جمهوری اسلامی قرار گیرد. جدای از این هر یک از این دو، روزگاری سکان کمیته‌ای را در گستره‌ی شهر تهران به عهده داشته‌اند. همچنان که علم‌الهدا نیز بر یکی از قرارگاه‌های کمیته در مناطق جنوبی تهران حکم می‌راند. اما این دو کمیته‌چیِ همکار هرگز از درس‌های ادیب نیشابوری در این دوره از زندگی خویش و حتا پس از آن بهره‌ای نگرفتند. با این همه نباید فراموش کرد که ده سال پس از برکناری مروارید علم‌الهدا را نیز به امامت جماعت همان مسجد "حضرت مهدی" گماشتند. علم‌الهدا در این خصوص حکم مهدوی کنی را در جامعه روحانیت مبارز به همراه داشت. در ضمن علم‌الهدا پس از این ماجرا سوراخ دعا را به خوبی یافته‌ بود. در نیتجه در مسجد حضرت مهدی دو سال بیش‌تر دوام نیاورد و خیلی زود راهیِ مشهد شد تا امامت جمعه‌ی آن شهر را بپذیرد.

حکومت پس از برکناری مروارید او را برای همیشه به فراموشی سپرد و دیگر هرگز از او نشانه‌ای بین مردان سیاسی به چشم نمی‌آمد. روزی به دلیل اداری با دوستی روحانی، "آیت‌الله مروارید" را دیدم که برخلاف گذشته آن بادهای سال‌های انقلابی‌گری‌اش فروکش کرده بود. او از روحانیِ همراه من پرسید که آیا تا کنون برای او مزاحمتی نداشته‌اند. همکار روحانی‌ام هم گفت: نه، چون من همیشه برابر سبیل خودم آمده‌ام و همیشه برابر سبیل خودم هم رفته‌ام. او این کنایه را به خوبی دریافت و خیلی زود پاسخ داد که راست می‌گویی من نفهمیدم که باید جلوی سبیل خودم بیایم و جلوی سبیل خودم بروم.

من به بهانه‌های اداری از دور و نزدیک تاحدودی با مروارید و پس از آن با علم‌الهدا آشنایی داشته‌ام و نوشته‌ی حاضر را نیز باید بازتابی از همین آشنایی‌ها دانست. ولی انتظار می‌رود کسانی که آشنایی بیش‌تری با مروارید داشته‌اند در رمزگشایی از کم و کیف ماجرا به‌تر از من عمل نمایند./