عصر نو
www.asre-nou.net

خرده مطالب


Mon 22 06 2009

رضا بایگان

bayegan.jpg
اینان با آتش پٌر مهرِجان خویش
برآن شدند که شمع را شعله ای دهند


سفر لندن
--------
کوتاه سفری داشتم به لندن ، زیارت دوستان و دیداری دوباره از شلوغی های زنده ی آن شهر ، لندن برای ما ساکنین آرامش آلمان ، جذابیت خاص خودش را دارد .
دریکی از شلوغ ترین قسمت های شهر قدم میزدم ، جسمم در لندن بود وذهنم در ایران .
با خودم حرف میزدم و هر پیش آمد جدیدی را در ایران برای خودم مجسم می کردم . در همین گیرودار صدائی آشنا از کنارم گذشت ، جوانی حدود سی ساله داشت با دوستش تلفنی صحبت می کرد و از کتار من می گذشت ، برگشتم و دستی بر شانه اش زدم ، چهره ی مهربان و صمیمیش را بسوی من گرداند . بی هیچ معطلی گفتم ،، از المان آمده ام ، چند ساعتی بیش نیست ، دلم هوای شنیدن اخبار وطن را دارد ، در پی آنم که گر در این حوالی امکانی میسر باشد ، به اخبار دسترسی یابم،، .
کلامش مهربان تر از چهره اش بود و با روئی خوش بامن بر خورد کرد .
به پیشنهاد او با هم بطرف سفارت ایران که در همان نزدیکی ها بود رفتیم که خبرها را با داغی بیشتری و در جمع هموطنانی که می خواستن خواسته هایشان را فریاد کنند، در یابیم .
آنانی که در آن جا بودند همه جوان بودند و پر شور و پر از عشقِ به آزادی، با تربیتی که ایرانیت را در کنار فرهنگ فرنگ قرار داده شده داشتند . جوانانی بودند که معنای دقیق انتخابات را در این سوی جهان با دیده و دل در یافته بودند ، جوانانی بودند که گم شدن رای را با هیچ زور و تزویری بر نمی تافتند .
نظمی بود و انظباطی و حتا برای منِ تشنه نیز ، شیشه آبِ خنکی .
یاد دوران انقلاب افتادم ، دورانی که من هم جوان بودم و از درد های گوشه و کنار این جسم فرسوده که قامت من باید که باشد، خبری نبود .
یاد دورانی افتادم که با پول اهالی محل همه باهم ساندویچ درست می کردیم تا در راهپیمايی ها در میان جمع تقسیم کنیم .
یاد نان سنگکی افتادم که در میان جمع هزار پاره می شد تا در زیر دندانِ هزار دهان جویده شود .
چه مهربان روزگاری بود که با نامهربانی نا مهربانان رنگِ نامهربانی گرفت .

گوشت دَمِ توپ
----------
چند هفته پیش جای دوستان خالی ( فکر صورت حساب را خودتان بکنید ) یکی از پسران من مرا به چلوکباب دعوت کرد ، این هم از شانس خوش است که گر مرا بضاعت نیست ، لطف دوستانه فرزندان هست .
از تصادف روزگار ، آشنايی را هم شد که بشود که دید ، از هر دری صحبتی شد و رسید به مسائل مربوط به شغلم و کاری که در زمینه تعلیم و تربیت در این گوشه جهان تامین کننده ی، لقمه نان و پنیر ما شدست .
از جوانی صحبت بمیان آمد ، که من مدتی از طرف اداره جوانان سرپرستی او را داشتم و ایشان هم آن ایشان را می شناخت ( دوتا ایشان را نمی شود پشت هم نوشت ) .
من اجازه ندارم و نداشتم که کار های خلاف آن جوان را بیان کنم ( ما هم مثل دکتر ها در این مورد قسم خورده هستیم ) ولی آن آشنای دوسویه ، برمجموعه رفتارها آن جوان آشنائی بیشتری از من آشنا بر آن رفتارها داشت .
در هر حال آن جوان را به ایران فرستادند و این آشنا با آن آشنا می گفت که مامور امنیتی در ایران شده است ، حال بیا و ببین که چه شدست.
عرض کردم که ایشان را نه مامور امنیتی ، بلکه گوشت دم توپ کرده اند . آنانی که اندک مطالعه ای در زمینه مسائل امنیتی داشته باشند، می دانند که مامور امنیتی چهره ای کاملاً پنهان دارد و چنین نیست که همه بدانند که ایشان این کاره است ، آن جوان قدیم که حالا مردی شدست و من نمی دانم چقدر براه راست راهش را راست کرده است ، قربانت شوم گوشت دم توپ است .
با شما هستم ،ای آقایان بسیجی چماق بدست و چاقو در جیب و پیشتو(اسم قدیمی اسلحه کمری در ایران بود) بکمر، شما بیچارگان ، گوشت دم توپ هستید . این حضراتی که شما برایشان دست بهر کاری می زنید ، بلیط هواپیما و پاسپورت تشان را در جیب آمده دارند و ویلایشان را در دوردست های ایران ، سرایدار تمیز و آماده کرده است .
حالا ما گفتیم شما خود دایند که چه باید که کردن .

فرق قصاب و ماتادور
-------------------
حتمان شما هم این بازی را بلد هستید که ، پرسیده می شود مثلاً فرق این باآن چیست ؟
در آلمان مثلاً می پرسند ،، می دانی فرق چوب با کارمند دولت چیست ؟ ،، و چون بگوئی خیر ، خواهند گفت ،، چوب فایده دارد و کارمند دولت ندارد ،، .
حالا میدانید فرق قصاب با ماتادور چیست ؟
قصاب : روزی صد تا گاو دست و پا بسته را سر می برد و شب با لباسی آلوده بخونی که از جسم خودش نیست ، به خانه می رود و یک ریال و چندشاهی هم بیشتر در کیسه
ندارد .
ماتادور : لباس جنگ می پوشد و در میدانی بجنگِ گاو خشمگینی می رود ( اشتباه بر داشت نشود ، من دلِ خوشی هم از ماتادور ها ندارم ) و مرگ خویش را هم انتظار دارد و در آخر اگر زنده ماند، کیسه ای پر پول در اختیار دارد .
این روز ها سر بهر سایتی که میزنی فیلمی از قصابهای خیابانی را شاهد خواهی شد و گر روحی حساس داشته باشی ، قطره اشکی هم دیدگانت را خیس خواهد کرد .
این آدمهای بنوع خاص خودشان بدبخت را، نمیدانم چند شاهی حقوق میدهند و نمیدانم آیا شهامت ماتادور ها راهم دارند یا اینکه تنها توان آن را دارند که بدر شکسته لگد بزنند و انسانها شریفی را که برای گرفتن حقی به خیابان آمده اند و مهربانی را در آزادی عرضه میدارند را می توانند زیر مشت و لگد بگیرند. این قصاب ها باید به این بیندیشند که گر این مهربانان بخشم آیند و تحمل از دست دهند ، شهامت یک ماتادورها رادرخود دارند و یا اینکه ، از خروش خروشندگان فرار رابرقرار ترجیح می دهند .

این پدران ما چه کردند ؟
-----------------------
در لندن و در آن جمع جوانان که بودم ، که بتعریف آمد . جوانی از جوان دیگری پرسید ،
این پدران ما چه کردند که اینان را بر ما حاکم ساختند ؟
از خجالت تنها به پنهان کردن خویش شتافتم ، که چاره بکار دیگرم نبود . و حال چه کردیم را بنوشته می آورم .
صبح بود که به خیابان آمدیم .
قبل از خروج از خانه به فرزندم که چند روز بیش نبود که پای بر این جهان نهاده بود گفتم ،، میروم تا با دیگران هم صدا شوم و فردای تورابه آزادی پیوند زنم ،، .
رفتم و تنها نبودم ، زیاد بودیم ، هر کدام موجی از دریائی بودیم .
همه با هم خٌروشیدیم ، و دیو را بیرون بردیم و فرشته را بدرون آوردیم .
خسته بودیم ، دلی خوش داشتیم ، به خانه باز آمدیم ، بچرتی میانه روز فرو شدیم ، چون چشم باز گشودیم شب شده بود ، فرشته دیو شده بود و میوه آزادی را که از سرد خانه بدر آورده بودیم ، چونان گندیده بی ارج شیئی ، آن فرشتگان که تنهادر گمان ما فرشته بودند ، به ته دره ای عمیق پرتاب کرده بودند .
و شما جوانان امروز ایران عزیز ، باید که چونان ما نباشید وچرت میانه روز را فراموش کنید و نه با دیکتاتور، بل با دیکتاتوری با هرشکل و قامتی که باشد بپیگیر مبارز باشید .
از ما گذشته است ، نسل های بعد شاکر شما خواهند بود .
ما پای به سن نهاده ها ، افتخارمان شماید و چشم امید ما و آینده وطن تنها شمائید.
لباس افتخار را بر قامت وطن بیاویزید .

حمله بکوی دانشگاه رسیدگی خواهد شد
--------------------------
اولین باری که حمله لباس شخصی ها را بیاد دارم روزی بود اوایل سال ۵۸ ، یادم نیست چه روزی بود ، ولی یادم هست که از اداره داشتم می رفتم خانه ، پیاده از بلوار کشاورز بطرف میدان کندی ، که مردم اسمش را گذاشته بودند «مصدق » و بعد اینها کردند ولی عصر ( حالا کی جرأت دارد عوضش کند ) دور همین میدان ( که من هنوز سر اسمش مشکل دارم ) یک گروهی راه افتاده بودند که مثل اپاچی ها فریاد می زدند و بهر کسی بند می کردند، بخصوص اگر سبیل کمونیستی داشت ، من که سبیلم در محافظت ریشم بود از خطر رستم .
بعد ها خیلی جاهای دیگر آنها را دیدم ، بخصوص در مراسم سخنرانی بنی صدر در دانشگاه تهران ، بنی صدر رئیس جمهور بود و باید که یک نوعی امنیت میداشت ، البته که نداشت ودیدیم که چه شد .
آن شب به خانه آمدم ، همین آیت الله موسوی اردبیلی دادستان کل کشور بود ،آمد در تلویزیون تا بمردم گزارش بدهد ، گفت ( اگر حضوری بود یه جوری برایتان تقلیدش را در می آوردم ) ،، این عده می گویند آن و آن عده می گویند این ، من نمی دانم این یا آن
خوب هستند و حرفی دارند ما که اینها را نمی شناسیم و تحقیق خواهیم کرد ،،.
اگر شما فهمیدید که من چی از زبان ایشان نوشته ام پس من هم فهمیده ام که ایشان چه گقته اند .
این جمله ها سی سال است که بتکرار ادامه دارد، هنوز آن عده شناخته نشده اند ، اگر چه هر وقت با ایران تماس تلفنی داری از ترس کسی چیزی نمی گوید ، چون شناخته می شوند و دستگیر، ولی آن افراد دارند همچنان ناشناخته دست بهر کاری می زنند .
حالا از محمد رینگو و هادی غفاری خبری نیست ، ده نمکی و الله کرم هم کم و بیش غیب شده اند ولی آن عده ناشناس که پشتشان به کوه بند است هنوز هستند .
خواندم که وکلای مجلس ( اگر بشود وکیل نامیده شوند ) قصد شناسائی افراد حمله کننده به کوی دانشگاه تهران در این چند روز اخیر را دارند .
اگر شما امید به کسب نتیجه دارید ، من هم قبول این دروغ را دارم .

کلاه سبزها
---------
دوران انقلاب بود ، منزل یکی از اقوام که ارتشی بازنشسته ای بود مهمان بودیم
(ایشان تیمسار نبودند، بلکه استوار بازنشسته ای بیش نبود ) در هر حال ، ایشان می گفتند که ،، خداکند کلاه سبزها وارد میدان نشوند چرا که رحم ندارند ،، ولی دیدیم که کلاه سبزها زود تر از بقیه کوتاه آمدند .
در باور دارم که تمام پشتوانه حضرت آقا، زود تراز آنچه تصور شود با همه خشونت و بی رحمی که دارند میدان را خالی خواهند کرد .

شب چله و شب هفت
--------------
تیمسار ازهاری که شد نخست وزیر، چند جمله از خودش بیادگار گذاشت .
این شعار یادتان هست )) ازهاری گوساله باز هم بگو نوارِ - نوار که پا نداره - توله خر چار ستاره (( .
یکبار هم گفت ،، ما سعی می کنیم کسی را نکشیم ، هر که کشته شود شب هفت دارد و شبِ چله . . . ،، .
حاج آقا ، مردم حوادث را فراموش نکرده اند و نمی کنند .
مگر کشتار آن تابستان شوم فراموش شده است .
مگر قتل های زنجیره ای فراموش شده .
مگر حمله بدانشگاه در دوران های مختلف فراموش شده .
هر شهید راه آزادی هم شب هفت دارد و هم شب چله و یادگاری جاودانه در تاریخ مبارزات آزادی طلبانه ملت ایران .
حاج آقایِ نماز خوان حداقل نصف آن تیمسارِ عرق خور دین داشته باش و حقیقت بین باش .
بامید پیروزی جوانان جان برکف
و برقراری آزادی درآن مهربان مادر، وطنمان .
رضا بایگان ـ المان - فرانکفورت
reza@baygan.net