عصر نو
www.asre-nou.net

وضع اسفناک آمریکای شمالی و وضع گریه آور اپوزیسیون ایرانی مدافع آمریکا


Wed 28 06 2017

ف. آزاد

مطابق تحقیقات مورخین و قرائن منطقی اکثریت مهاجرین سفید پوست آمریکای شمالی متشکل از فقرای لومپن و جانیان تحت تعقیب اروپائی بوده اند. که طبق سوابقشان با تعدی و تجاوز به جان و مال سرخپوستان (ساکنین اولیه آمریکا) و تسخیر سرزمین آنها "دولت آمریکای شمالی" تشکیل داده اند. لذا دعاوی نادرست و تجاوز نسبت به حقوق دیگران از ابتدا سنت سفیدپوستان مهاجر به آمریکا بوده است که به هر مهاجری نظیر مهاجرین ایرانی به ارث رسیده است. تا جائیکه فرزانگان آمریکای شمالی همیشه دعوی "غیر آمریکائی بودن" کرده اند تا با آمریکائیان عادی و مهاجرینی که نرسیده خود را آمریکایی قلمداد کرده و دنیا را از آن خود می دانند، یکسان قلمداد نشوند. اصطلاح "وایت ترش" یا زباله سفید که امروز متداول شده است، انعکاس همین مرزبندی فرهنگی فرزانگان با میانگین سفید پوستان آمریکائی است که باوجود بی فرهنگی، خودرا محق به چپاول تمامی دنیا می دانند.

برای اینکه روشن شود که ساکنین این کشور از ابتدا تاکنون قوانین داخلی و جهانی را زیر پا گذاشته اند و از اینرو خود نیز شایسته رفتار قانونی نیستند، یاد آوری می کنم که حتی پس از قریب دویست بار شکستن قراردادهای رسمی دولتهای منتخب آمریکای شمالی با سرخپوستان بعنوان ساکنین اصلی این سرزمین، باز رفتار دولت و ملت آمریکا با اقلیت مظلوم سرزمین آمریکا غیر قانونی و ضد انسانی بوده و این دو دست در دست هم علنا به کشتار رسمی و غیر رسمی سرخپوستان ادامه داده اند. کمااینکه چون راسیسم سفید پوستان آمریکای شمالی سرخپوستان را لایق حقوق معادل خویش نمی شناخت، نه تنها سفید پوستان زیر نظر دولت آمریکا و با تظاهر به قانون به پایمال کردن حقوق سرخپوستان را تا دوران معاصر ادامه داده اند. بلکه حتی جرائم کشتار قومی سرخپوستان به دست سفید پوستان برای تصاحب اموالشان نیز وسیله دولت "بطور قانونی و غیر قانونی" سمبل شده است (1). لذا از نظر نتایج تاریخی نه تنها رفتار داخلی اهالی آمریکا، انتخابی بودن دولت و "دموکراسی" آمریکای شمالی تاثیری در دنائت و خباثت مردم و دولت آمریکا نداشته است. بلکه تداوم همین خباثت موروثی اهالی آمریکا نسبت به بردگان سیاهپوست و بازماندگانشان، و امتداد همین بینش و روش کشتار مردم و چپاول به سرزمین های خارج نظیر آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا نشان می دهد که "دموکراسی آمریکای شمالی" فاقد ارزشهای انسانی بوده است. چون این دموکراسی از بدو آن تاکنون که توام با کشتار سرخپوستان، سیاهپوستان و مردمان چهارگوشه جهان از ویتنام، شیلی، لبنان، گرنادا تا افغانستان، عراق و سوریه بوده، هیچ نتیجه ای جز تداوم این کشتارها نداشته است. ادامه همین هرزگی قانونی دولت آمریکای شمالی و زیر پا گذاشتن قوانین جهانی را در تحکیم دائمی موضع دولت های اسرائیل وسیله دولت آمریکای شمالی می توان دید که باوجود مصوبات سازمان ملل، با وتوی همیشگی این مصوبات به تسخیر غیر قانونی سرزمین های فلسطین وسیله دولت های اسرائیل رسمیت بخشیده اند. این رفتار حاکی از "راسیسم" و ادعای برتری نژادی دولتی آمریکای شمالی نسبت به دول دیگر است که نه تنها خود را بلکه برکشیدگان خود نظیر دولت اسرائیل را نیز برتر از دیگران و بالاتر از قوانین بین المللی می شناسد.

در حالیکه از نظر منطق مسئله چنان ساده است که بسیاری از فرزانگان آمریکایی نیز تکرار کرده اند: مردمی که دولت منتخبشان در نیم قرن اخیر چهارگوشه جهان را اشغال و در سرزمین های بسیاری پایگاه نظامی تاسیس کرده است، نمی توانند قتل عام صدها هزار مردم و تخریب سراسر خاورمیانه را بخاطر مرگ سه هزار نفر در برجهای نیویورک تایید کنند؛ مگر اینکه خود را برتر از دیگران تلقی کرده و منافع خودرا صرفا! از طریق زیر پا نهادن قوانین بین المللی و تجاوز به جان و مال و حقوق مردمان سرزمین های دیگر تامین کنند. لذا تا زمانی که ساکنین آمریکای شمالی سیستم ضد انسانی زندگی خویش و ساختار دولتی متجاوز آمریکای شمالی را تغییر ندهند، مطابق ادعای وجود دموکراسی در این کشور، شریک جرم دولت آمریکاتی شمالی بر علیه اکثریت مردمان دنیا محسوب می شوند. این حقیقت منطقی قابل تغییر با رفتن به ماه و "شکستن اتم" نیست، چون اگر نه علم، اما دستکم صنعت و "پیشرفت" آن مطلقا توجهی به حقوق و انسانیت ندارد! کمااینکه اکثر ثروتهایی که در آمریکا و شرکتهای آمریکای شمالی انباشت شده اند و ساکنین آمریکای شمالی از قِبَل آن زندگی می کنند، متعلق به مردمان سرزمین های دیگر دنیا و خصوصا آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین است. و هر ساکن آمریکای شمالی به خرج مردمان غیر آمریکایی زندگی می کند.

این وضع اسف بار آمریکای شمالی بعنوان پرچمدار دموکراسی غرب نشان می دهد که ساختار دموکراسی غربی بواسطه همبستگی با سیستم سرمایه داری اساسا ضد انسانی است. چون متکی بر رفاه اقتصادی خارج از قاعده اکثریت جامعه است که بدون چپاول مردمان سرزمین های دیگر میسر نیست. کمااینکه رفاه اقتصادی سیستم سرمایه داری صرفا بر اساس مانیپولاسیون مالی و پیشروی ناروای اقتصادی نسبت به کشورهای دیگر ممکن است. که آنهم بدون تسلط بر منابع اقتصادی کشورهای دیگر و دستکم جاسوسی اقتصادی نسبت به دوست و دشمن میسر نیست. همچنانکه بیشترین ظرفیت کمپیوترهای جاسوسی «ان، اس، اِ» مصروف جاسوسی اقتصادی کشورهای دیگر می شود و نه مقابله با فعالیت های تروریستی. از اینروست که فرزانگان آمریکائی نیز از تروریسم دولتی آمریکای شمالی سخن می گویند.

لکن تعجبی نیست که اپوزیسیون ایرانی مدافع آمریکای شمالی از سر قدر دانی نسبت به ولینعمت خویش انتقادی نسبت به روال تاریخی دولت و ملت آمریکای شمالی نداشته است. و از آنجایی که تصور اپوزیسیون ایرانی از دموکراسی نیز "دموکراسی هالیوودی" است، می خواهند آنرا بعنوان حلال مشکلات ایران تبلیغ کنند.

از جمله دعاوی آبدوغ خیاری اپوزیسیون آمریکائی ایران، که در میان ایرانیان "غرب دوست ماست" اروپا نیز رایج شده است؛ تقلیل ناروایی های ضد انسانی جهان معاصر در سایه نئولیبرالیسم خونخوار به "مسئله اسلام"، تعبیر این تقلیل نادرست به "مخالفت اسلامیون با روش زندگی آزاد غرب" توام با تفسیر "انعکاس روشهای خشن قبیله ای اعراب در اسلام" است که دستکم حاکی از نژادپرستی حاد ایرانیان محسوب می شود. درحالیکه سطح این دعاوی بالاتر از سطح مجلات بولوار غربی نیست که ذاتی اساسا متناقض دارند، و در کنار تظاهر به دفاع از آزادی زنان مستقیما از تبلیغ استثمار مردانه زنان و تقلیل زنان به "جسم" نان می خورند. کمااینکه درین مجلات متعلق به اقلیت سرمایه داران نئولیبرال، هرگز سخنی از ساختار فقر پرور سرمایه داری نبوده است که می بایست برای تحکیم خوش گذرانی معدودی، اکثریتی را در فقر نگه دارد. لذا اپوزیسیون مدافع غرب ایرانی می بایستی به این سئوال پاسخ دهد که چرا دعاوی و تعبیراتشان معمولا مطابق این مجلات آبدوغ خیاری غربی است که حتی ساکنین بافرهنگ غرب نیز باوجود نقائص فکری بسیارشان، از آنها بیش از نجاسات دوری می کنند.

کسی که حتی در فقدان تحلیل شخصی به خود زحمت دهد و مقالات سیمور هرش در «نیویورکر»، و کتابهای گور ویدال و نوآم چامسکی را بخواند، متوجه خواهد شد که ایجاد القاعده و طالبان (بر آمده از مجاهدین افغانی) بلکه داعش و تروریسم اسلامی نیز بدون سیاست نادان آمریکای شمالی در خاورمیانه بصورت حاضر میسر نمی بود (2). حقیقت مسئله چنان مسخره است که حتی هالیوود نیز فیلمی در باره بقدرت رساندن طالبان وسیله توسط «سی، آی.ا» و دولت مخبط آمریکای شمالی ساخته است (3). گور ویدال و دیگران این خبط های تاریخی را با کوته بینی ذاتی دولت های آمریکای شمالی در رابطه با نفت و پروژه های انتقال آن تحلیل کرده اند (2). لذا تعویض عوارض این نئولیبرالیسم کوته بین بعنوان علت با معلول حمایت غرب از اسلامگرایی سیاسی و از دست دادن کنترل این تشکیلات سیاسی به نفع غرب موضوعی چنان عامیانه است که لایق بحث جدی نیست. خبط هایی که با توجه به نادانی دولتهای غربی نسبت به تاریخ و فرهنگ سرزمین های دیگر امری طبیعی و از پیش تعیین شده بنظر می رسد. خصوصا که طرح آمریکایی خاورمیانه (دوران بوش پدر و پسر) که در پی اصلاح طرح استعماری خاورمیانه دوران جنگ اول جهانی وسیله اروپائیان بود، خود مخبط تر از اولی از آب درآمد. بنظر من بداهتی در این مسئله است که بنظر هر شخص عاقلی نیز خواهد رسید: از آنجایی که عمده سکنین آمریکای شمالی از نادان ترین اروپائیان تشکیل شده باشد، نادانی طرح های سیاسی دول منتخب مردم آمریکای شمالی نسبت به موارد اروپایی، امری بدیهی محسوب می شود.

تعبیر نتایج غیر قابل کنترل این خبط های تاریخی به "مخالفت اسلامیون با روش زندگی آزاد غرب" نیز متضمن همان نادانی تاریخی و تعویض علت و معلول یاد شده است. چون بر این تصور مخبط متکی است که تاریخ قابل تقطیع و حذف است. لذا قادر به این پرسش نیست که امکان این روش زندگی که معادل «زندگی مصرفی» غربی شناخته شده و عملا در "آزادی مصرف" خلاصه می شود، متکی بر کدام ساختار اقتصادی و سیاسی است؟ زندگی و آزادی مصرف و "قهوه خوردن با دوستان در کافه های پاریس و لندن" متکی بر مواهبی است که بعنوان پس مانده نئولیبرالیسم بدون تخریب اقتصاد و سرزمین های غیر اروپایی خصوصا در جهان گلوبالیزه شده معاصر ممکن نیست. مگر اینکه افسانه پیشرفت اقتصادی بدون تکیه بر تسلط سیاسی و اقتصادی خنده دارتر از "پرپتو موبیله" را بپذیریم. تاریخ نشان داده است که نه تنها در اروپای قرن بیستم بلکه حتی در دوران معاصر نیز، از بین رفتن مواهب اقتصادی جوامع غربی منجر به چه نزول فرهنگی و انسانی این جوامع و تشکیلات مدنی و دولتی آنها شده و می شود. طبیعی است که معیار ارزیابی جوامع و تشکیلات مدنی آنها، خصوصا از قرن بیستم به اینسو، عملکردشان در داخل و خارج جوامع است. یعنی رفتار اروپا در مستعمراتش در قرن بیستم و رفتار آمریکای شمالی در ویتنام، شیلی و گرنادا تا عراق معیار انسانیت تاریخی هستند و نه اوراد روزمره مفت که دائم عملا زیر پا نهاده می شوند. لذا "انسانیت" متداول غربی صرفا ناشی از رفاه اقتصادی غرب محسوب می شود و نه ساختار "مدنی" و یا "فرهنگی" غرب. از اینرو مسیحیت اروپایی هیچ تفوقی نسبت به اسلام ندارد که تنها در سایه سوء استفاده سیاسی وسیله غرب، سیاسی افراطی شده است.

توجه به این موارد نه چندان متداول در میان اکثریت در تلاش معاش که منابع فکریشان همان مجلات بولوار و رسانه های عمومی مشابه اند، نشان می دهند که زمینه مخالفت با "روش زندگی آزاد غربی" زمینه ای تاریخی، اقتصادی و سیاسی است. و گرنه حتی وهابیون ماوراء اسلامیست ثروتمند، معمولا نه اینکه علاقه ای به تروریسم داشته باشند، بلکه تابستان به خوش گذرانی در ویلاها و هتلهای اروپا و آمریکا که در آنها "وایت ترش" را راه نمی دهند مشغولند. و اگر کسی از میانشان شعور توجه به سیاست را داشته ولی جذب تشکیلات سیاسی دولتی نشود، همچنانکه تاریخ معاصر در مورد بن لادن نشان می دهد، بدون کمک سیاست نادان آمریکای شمالی در جهت تامین سریع منافع اقتصادی خویش، محلی از اعراب نخواهد یافت (2)، (3).

لکن من در رابطه با تقلیل تحلیل وضعیت تاریخی معاصر به تفسیر "خشونت قبیله ای اسلام" در عجبم که "ایرانیان مقیم اپوزیسیون" مدعی تحصیلات، پس از قریب چهل سال دسترسی به منابع گوناگون، چگونه از وضع دنیا بی خبر مانده اند. حتی اگر از "خشونت دموکراتیک" اروپائی در آلمان دو، سه دهه اخیر نسبت به غیر اروپائیان و پناهندگان، که قربانیانی بیشتر از قربانیان تروریسم موسوم به اسلامی داشته است، چشم بپوشیم. حتی اگر از "خشونت دموکراتیک" کشتار و شکنجه های متعدد آمریکای شمالی در همین دوران نسبت به اسرای جنگی در خاورمیانه چشم پوشی کنیم که از ترس دعاوی حقوقی می بایستی در خارج از حوزه قانون آمریکای شمالی، انجام می گرفتند. تنها توجه به قتل عام و نابودی نژادپرستانه مسلمین ساکن برمه (میانمار) وسیله بودائیان ناسیونالیست این کشور و ترکیب میان فاشیسم بودائی و فاشیسم نظامی میانمار نشان می دهد: که "صلح جو" ترین ادیان که مسیحیان "صلح جو" نیز در طلب صلح بیشتر به بودیسم روی می آورند، قابل تبدیل به خشن ترین انواع فاشیسم است که ساکنین قدیم برمه را صرفا به علت عدم اعتقاد به بودیسم، قتل عام می کنند. و در پی سرنگونی دولت وقت (که بخاطر ملاحظات جهانی دست مجبور به مسامحه است)، و ادامه تسلط رژیم نظانی سابق اند. اشتباه نشود میسیونگری افراطی بودائی در میانمار حتی در میان مسیحیان ساکن این کشور نیز ادامه دارد.

وضعیتی که در مورد ادیان عمده دیگر استثناء نیست. بلکه همچنانکه رفتار هندیان هندوئیست بر علیه مسلمین و تامیل ها و "نجس ها"ی مقیم هند نشان میدهد، قاعده است!

از اینرو وقتی رفتار مسیحیت "صلح جو"، هندوئیسم "صلح جوتر" و بودیسم "صلح جوترین" در جهان معاصر خشن تر از رفتار "اسلام قبیله ای" در اروپا و آمریکای شمالی است، تنها علت این تفاسیر آبدوغ خیاری از جانب تحصیلکردگان "مقیم اپوزیسیون" این خواهد بود که چون "رفتار خشن اسلامی" در بیخ گوش او و مزاحم تنعم اوست، پس از سر خود خواهی در عین بی خبری از دنیا و مافیها با انحصار دنیا به دور و بر خویش، این مورد از موارد را عمده می کند و مرثیه کربلا به حال خود می خواند.

حواشی و توضیحات:


D. Grann, „Killers of the moon“, Doubleday, 2017.

(2) Seymour M. Hersh, New Yorker: “The Redirection”, March 5, 2007 Issue.
Seymour M. Hersh, „Rote Linie, Rattenlinie“:
https://www.lettre.de/beitrag/hersh-seymour-m_rote-linie-rattenlinie.

N. Chomsky, Profit over People. Neoliberalismus und globale Weltordnung,
Europa Verlag, 1999;
Hybris: Die endgültige Sicherung der globalen Vormachtstellung der USA,
Hamish Hamilton, 2003; ...

G. Vidal, „United States: Essays 1952-1992”,
“The Last Empire: Essays 1992-2000”, “Perpetual War for Perpetual Peace:
How We Got to Be So Hated“.

J. Zigler, “La faim dans le monde expliquée à mon fils “, Seuil, 1999; “Betting
on Famine: Why the World Still Goes Hungry”, The new Press
2013., …

(3) „The private war of Charlie Wilson“, 2007.