عصر نو
www.asre-nou.net

اینتلکتوئل


Thu 1 06 2017

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
« پاک خودشوزده به کوچه علی چپ، انگارنه انگارنرجس روچندماهه آوردمش اینجا، دوراطرافمون می گرده، آشپزی، جاروپارونظافت اپارتمان دواطاق خوابه مشترکمونو می کنه، همیشه م خنده ازرولباش دورنمیشه...»
« ساقی به نورباده برافروزجام ما/مطرب بگوکه کارجهان شدبه کام ما....»
« شعرحافظه م مثل همه چی به مسخره میگیره...»
« کلی وقته گیلاساخالی شده، به عوض زخرف گوئی، پرشون کن، آق عزت. »
« داشتم ازنرجس می گفتم، کجاش زخرف گوئی بود؟ »
« منظورت ازیکریزحرف زدن ازنرجس چیه؟ »
« خواهرکوچیکه م نرجس یه قرص قمرکامله، خیالات ورت نداره، هنوززیرهجده ساله، توتبریزچنتاخواستگارداره که سرشون به تنشون میارزه. »
« عینهوخودت، دادش خوش تیپش که تواینهمه سال پرسه زدن توانجمناومحافل ادبی وشبای شعربی حساب، همیشه تموم چشمادنبالش بوده ن والتماس دعاداشتن.»
« خودتم شاهدبودی، اما الان مسئله نرجس رومثل همیشه ماست مالی نکن، خودتوبه خنگی نزن.
« سالای آزگاره هم کاراداره یم، دوسه ساله هرکدوم تویه اطاق خواب این آپارتمان مشترک زندگی می کنیم...»
«منم واسه همین که رفیق وهدلیم، هردوتامون خوره کتاب ومثلاروشنفکریم، سالای آزگارتوتموم محافل وانجمنای ادبی وشبای شعر سرتاسراین شهردرندشت کناربه کنارهم بودیم، شعروداستان خوندیم، نقدوانتقادکردیم، دوتائی باخیلیابگومگووجدال وخرخره کشی کردیم....»
« تموم این سالاتوتموم محافل وانجمنای ادبی وشبای شعردنبال چشم چرونی، سوروشیکم چرونی بودیم، خودمونیم، اینجاغریبه نیست که،اق عزت...»
« تندنرو، تموم این سالاگرفتارفقرغذائی بوده یم، یه جفت مجردبودیم وبلدنبویم هیچ غذائی بپزیم،غداهای بیرونم که تفاله ن، بهترین جای تامین کننده کمبودخوراکیمون همین محافل وانجمنای شبانه بودن. واسه پیداکردن گوش مجانی، انواع خوراکا، سالاد، دسر، پیش غذاوپس غذاتقدیم حضورمبارکت کردن. شعر، داستان وترجمه هاتم که خوندی وسری شدی توسرا، انگاربه جرم آشناکردن وکشوندنت تواین محافل ادبی بخوربخورشبانه، یه چیزیم بدهکارت شدیم...»
« این حرفاجفنگه، تموم این سالاتوتموم این محافل ابی شبانه،منم قفیلی تفیلی خودت کردی که تیکه تورکنی، تموم وقت باخوشگلالاسیدی وتورشون کردی، این آپارتمان فسقلیم شده جایگاه شب خوابیهات باخوشگلای متشاعره.»
« توکه بیشترازمن سنگشونوبه سینه میزدی، من بادوزوکلک تورشون میکردم، تولقمه آماده رودرسته تواین آپارتمان قورت میدادی، بلانسبت اینتلکتوئل!بادتم اسیامی چرخونه که!...»
« میدونی آق عزت، توخیلی بی شرفی. »
« ازتوی اینتلکتوئل قلابی بی شرف ترنیسم. »
« بی شرف تری. »
« ازکجافهمیدی ،بی شرف. »
« ازاینجاکه خواهرت، نرجس مثل یه تیکه ماه، این دخترمعصوم روازتبریزآوردی اینجا، وادارش کردی کمربه خدمت من وتوی بی شرف ببنده، که من باهاش ازدواج کنم.»
« توجوونی،کارمنداداره ئی، همکاروهم آپارتمانی منی، مترجم، داستان نویس وشاعر ومنتقدی، ازبزن بهادرای محافل وانجمنای ادبی شبابه ئی، هرکس تومحافل ادبی به من بگه بالای چشمت ابروست، دودمانشوبادمیدی،کجاش اشکال داره که شوهرخوشگل ترین دخترتبریز، خواهرم نرجس بشی؟ »
« همینجاست که میگم توخیلی بی شرفی، آق عزت. »
« بفرماواسه چی بی شرفم، آقای اینتلکتوئل قلابی؟ »
« ازشوخی گذشته، آق عزت. نرجس، این زیباترین دخترتبریز، آنقدرمعصومه که وقتی توهیکل،صورت، وجنات وحرکاتش دقیق میشم، ناخودآگاه اشک روصورتم قل میخوره...»
« بازدوتاگیلاس بالاانداخت، انگارواردعوالم برهوت شد، بفرماواسه چی اشکت میاد درمشکت؟ »
« ماتومحافل وانجمنای ادبی شبانه این شهرمتعفن شدیم، فاسدشدیم، هرزه شدیم، حق نداریم نرجس واینهمه پاکی روآلوده کنیم، خواهش می کنم هرچه زودتربر گردون تبریز، نرجس رو....»