عصر نو
www.asre-nou.net

شمس تبریزی در رمان ملت عشق (3)

بخش پایانی
Fri 7 04 2017

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

bineshe-zibarouz3-s.jpg
چهرۀ شمس و کیمیا خاتون در رمان "ملت عشق"

در مقالات شمس تبریزی تنها اشاراتی جسته و گریخته به وجود کیمیا خاتون شده است . غیر از آن در رسالۀ سپهسالار هم که از نظر زمانی به دوران مولانا نزدیک تر است تنها به خبر ازدواج وی با شمس اکتفا شده؛ دیگر چیزی در باره جوانمرگی او یا طلاق گرفتنش نیامده است . بر عکس در مناقب افلاکی وی را در حرم مولانا نزد خانواده اش می توان دید که بنا بر گزارش گلپینارلی فرزند "کراخاتون" همسر دوم مولوی بوده که از شوهر اول خود آورده بود . ولی در رمان ملت عشق کیمیا را دختر خانواده ای روستایی می بینیم که مولانا وظیفۀ تعلیم و سرپرستی اش را بعهده گرفته بود . در بارۀ علت وصلت مردی شصت ساله با دختری جوان، افلاکی عشق شمس به او را مطرح می کند . مثلا از زبان راویان گزارش می دهد که وی کیمیا را نقشی از جلوۀ خداوندی می دیده است . (1) جایی از "مقالات" چنین بر می آید، شمس نمی خواسته است کسی جز مولانا روی کیمیا را ببیند و حتی علاء الدین را از آمد و شد بیرون از اندازه منع کرده بود. این ها شاید شدت عشقش را نسبت به کیمیا نشان می داد .اما جایی دیگر از مقالات هم تذکر داده است :

" در آن احوال کیمیا دیدی چه تانی کردم؟ ....که همه تان را گمان بود که من او را دوست می دارم و نبود الا خدای؛[یعنی کار خدا بوده که مدتی دلم به جانب او میل کرد] آن خود کارنامه ای بودو بعضی را آن گمان نبود و (می پنداشتند) که جهت آن سخت می گیرم، [یعنی راضی به طلاق دادن نیست] تا از او چیزی به خُلع بستانم ." (2)

"...پریر کسی به طریق غمخوارگی می گفت: دیدی که چه کردند؟.......تو را به قاضی بردند ومهر بستدند و در این کدام زن است که مهر بستده است . من جواب گفتم : که آن چه محل دارد که یک ساعت خدمت او برابر هزار درم، هنوز دون آن باشد. [ یعنی ارزش خدمت او به من بسی بیش از این هاست] ... که آنچه تحمل کردم، از عشق او نبود که عاشق او بودم [باشم] ؛ و اگر بودی میل، چه عیب بودی ؟ جفت حلال من بود اما نبود، الا جهت رضای خدا ." (3) از این گفتارچنین بر می آید که شمس همچون دیگر عارفان حق، هیچگونه کینه ای از خلق روزگار ــ و از آن جمله کیمیا ــ در دل نداشته است تا بدگویی وی را کند.باری ازدواجی کوتاه مدت و نامناسبب در زندگی شمس تبریزی رخ داد که مردم از آن داستان ها ساختند،اما واقعیتی که به ما رسیده است، به همین چند سطر محدود می شود و از آنچه پشت پرده اتفاق افتاده اطلاعی در دست نیست.بنظر می رسد افسانه هایی را که افلاکی از شنیده هایش جمع آوری کرده است، برای این رواج یافته بود تا حقی از میراث مولویه به بازماندگان علاءالدین نرسد .

[توضیح آنکه مولویه پس از مولانا قدرت مادی و معنوی فراوانی در جامعه به هم رسانیدند و رهبران آن همگی به جز یک نفر ازاخلاف اولو عارف چلبی فرزند سلطان ولدبشمار می آمدند و راضی به شرکت دادن اخلاف علاءالدین در آن همه ثروت و ملک نبودند. بعید نیست که سوء ظن در بارۀ وی را بیشتر دامن می زدند تا بازماندگان او ، نتوانند حق را جانب خویش بگیرند .] و اما در رمان "ملت عشق" فضای رابطۀ عاطفی میان کیمیا و شمس، بگونه ای دیگر آمده است . در آنجا کیمیا خاتون است که عاشق شمس تبریزی ست و هم اوست که پیشنهاد ازدواج با شمس را نزد مولانا مطرح می سازد تا با یک تیر دو نشان بزنند،هم دهان بد گویان بسته شودکه چرا مولانا غریبه ای را در حرمش راه داده است، و هم کیمیا به آرزویش برسد:
" اینجا آمده ام تا بگویم می خواهم با شمس ازدواج کنم . "

مولانا انگار باورش نمی شد چه شنیده .حیرت زده نگاهم می کرد بعد پرسید: "مطمئنی دخترم؟" گفتم:" او قسمت من است . یا با او ازدواج می کنم یا با کسی ازدواج نمی کنم" تا همین حد توانستم عشقم را به شمس تبریزی اعتراف کنم .(4)

ولی حد اقل یک عبارت در مقالات شمس وجود دارد که نشان می دهد به احتمال فراوان عشقی از جانب کیمیا نسبت به شمس وجود نداشته است :

" ...خبر کرد که بیایید شوی مرا ببینید ؛ یکی ازین سو سر برون می کند، یکی از آن سو و او را خوش می آید. و آن همه تأنی که در باب کیمیا کردم در مقابلۀ تأنی من اندک بودکامل نبود ..." (5)

از ظاهر عبارات چنین بر می آید که شمس خبر از کیمیا می دهد، چطور ــ در هنگام بگو مگو و یا چیزی از این قبیل ــ همسایگان یا افراد اطاق های مجاور حرم مولانا را خبر می کند تارفتار شوهرش را ببینند . هر چه هست به نظر نمی رسد این کار وی نشان از عشق به شمس باشد . عقل سلیم هم البته تناسبی میان این زوج پیر و جوان نمی بیند تا آرامشی تشخیص دهد. و باز در جایی دیگر نویسنده رمان حدس خود را در باره نبودن سازش میان آنان ، به همبستر نشدن آنان نسبت می دهد . وی از زبان شمس حادثۀ حجله رفتنشان را این گونه به تصویر می کشد:

" ... بعد به حجله رفتم که کیمیا در آن منتظرم بود ..... از قبل فکر همه چیز را کرده بودند ... یک رختخواب، یک چاقو و یک انار .... ..زن و شوهر باید این انار را با همدیگر می خوردند تا به اندازۀ دانه های آن بچه دار شوند .... گرمای نفسش موجی از آرزو در بدنم ایجاد کرد ... خود را عقب کشیدم :" مرا ببخش کیمیا من نمی توانم این کار را بکنم ...باید بروم" او زیر لب با ترس گفت :" اگر حالا بروی همسایه ها چه می گویند؟ آبرویم می رود .." (6) و شمس با چاقو دست خود را کمی می برد تا با نشان دادن خون آن بر ملافه دختریش را ثابت کند ... همان موضوع بی نمک فیلم های "قیصری". شش ماه هم از ازدواجشان گذشت و ماجرا یی اتفاق نیفتاد و شمس هر بار از هم بستری طفره می رفت تا بالاخره کیمیا فکر بکری به ذهنش رسید . بله می بایست آتش شهوت را در دامان شمس بشدت برافروخت . برای این کار از تجارب "گل کویر" که زمانی دراز در خرابات قونیه خدمت خراباتیان را می کرد، بهره گرفت و شمس را سرزده در اطاقش غافلگیر کرد . و اما عکس العمل شمس تبریزی چه بود :

" .شمس دایره ای کامل به دورم کشید، بعد روبرویم ایستاد و مجبورم کرد به چشمانش نگاه کنم . زانوهایم سست شد. گفت : "خیال می کنی در آرزوی منی، حال آن که تنها آرزویت التیام بخشیدن به نفس رنجیده ات است " و من نیم شب گریان از اطاق شوهرم بیرون آمدم ."(7) کیمیا در بستر بیماری افتاد و یک هفته بعد در میان تب و هذیان مرد . نویسندۀ ما بقول عوام آمد ابرو را درست کند، چشم را کور کرد . باز هم آن افسانۀ دعوا
با کیمیا بخاطر بدون اجازه خانه را ترک کردن بیشتر قابل قبول است تا این جادوگری بی منطق که شمس دور کسی خط بکشد و ورد بخواند و بیمار کند. نویسنده از خود نپرسیده است، اگر شمس تبریزی از قلندرانی بوده که مجرد زیستن را جزو آداب خود می دانند ، دیگر چرا تن به ازدواج داده است ؟ و مگر نمی داند اولین شرط ازدواج همبستری ست ؟ باری ..البته بی دقتی های نویسنده در دادن تصویری درست از زندگانی شمس به همین چند مورد خلاصه نمی شود.مثلا در ارائۀ شخصیتی درست و روشن از مولانا ضعیف است . اما در مجموع، همانطور که در آغاز این نوشتار آورده ام، خوب توانسته است شمس تبریزی را آزاده ای جوانمرد و شجاع نشان دهد .
پایان
زیر نویس

1 : افلاکی،احمد ــ مناقب العارفین ــ ص637
2 : مقالات شمس تبریزی ــ با تصحیح دکتر محمد علی موحد ــ ص336
3 : همان ، ص 870 به اختصار
4 : ملت عشق ، ص 440
5 : مقالات ص 336
6 : ملت عشق ص453 به اختصار
7 : همان ص 467 به اختصار
نوشته شده توسط محمد بینش (م ــ زیبا روز) در 0:2 | لینک ثابت • نظر بدهید
دوشنبه بیست و سوم اسفند