عصر نو
www.asre-nou.net

عوامانگی جایزۀ اسکار


Mon 6 03 2017

فرهاد قابوسی

اسکار یک جایزه هالیوودی است و هالیوود نماد فرهنگی عامیانه و محافظه کار است. فرهنگ و تاریخ آمریکای شمالی ساخته و پرداخته سینمای هالیوودی است. در حالیکه به عکس سینما می بایست انعکاس فرهنگ و واقعیات اجتماعی باشد. همچنانکه فلاسفه متاخر نظیر هانری برگسون و برتراند راسل فیلم سینمایی را با رویا مقایسه کرده اند که در آن روال عادی زمان و مکان دگرگون می شود، لذا از آنجایی که رویا نمادی از واقعیت و حداکثر دگرگونی واقعیت عمومی است، فیلم سینمایی نیز می بایستی دستکم انعکاسی از واقعیت عمومی باشد.

یاد آوری می کنم که تنها آن رمان ادبی مهم و معتبر شمرده می شود که مبتنی بر بیان واقعیات فرهنگی باشد. گابریل گارسیا مارکز در جواب به کسانی که در مورد فضای جادویی و سحر آمیز رمانهای مبتنی برخاطرات کودکانه او سئوال کرده بودند، گفته بود: "من در کودکی پیش پدر و مادر بزرگم بزرگ شده و محیط زندگی را آنچنان که مادر بزرگم برای من توضیح داده بود، شناخته ام. او به وجود اجنه و عناصر جادویی در گوشه و کنار خانه و جامعه اعتقاد داشت و مرا نیز به آنها باور داده بود؛ لذا موجودات جادویی انعکاسی از واقعیات دنیای کودکانه من اند که موضوع رمان‌های من بودند.

و من اضافه می کنم که حتی رمان «دون کیشوت» نیز استعاره ای از واقعیات اسپانیا درعصر بعد از «انکیزسیون» و تفتیش عقاید است که اندیشمندی چون سروانتس خود را موظف به مبارزه ای با دشمنان حقیقت می دید که در ظاهر به صورت "جنگ با آسیاب بادی" خود می‌نمود. کمااینکه سروانتس جهت اهمیت کتاب و رواج خواندن آن در اسپانیای آن عصر به تابلویی بر سر خانه ای در بارسلونا اشاره می کند که بر آن نوشته اند: "در این خانه کتاب فروخته می شود". به سخن دیگر رمان مهم استعاره و نمادی از حقیقت واقع است. اما همچنانکه من سالها پیش نوشتم: در آمریکای شمالی نه اینکه هنر فیلمسازی نمادی از حقیقت زندگی مردم باشد بلکه به عکس زندگی به تقلید دنیای مجعول در سینمای هالیوود می کوشد که از صبح تا شب از کانالهای تلویزیون پخش می شود. این نکته را اندیشمند فرانسوی «ژان بودریار» نیز به خوبی در کتاب «آمریکا» توضیح داده است. در آمریکا زندگی است که از سینما الهام می‌گیرد و سینمایی می شود نه آنکه سینما بازتاب زندگی باشد. تاریخ آمریکای شمالی نیز نه اینکه تاریخ واقعیات باشد بلکه در فیلم های هالیوود ساخته و پرداخته می شود. تاریخی که در آن نه تنها کشتار سرخپوستان، ساکنین واقعی، آمریکا غایب است. بلکه کشتار مردم و تخریب مدنیت جهانی وسیله آمریکای شمالی نیز بعنوان صدور "دموکراسی" آمریکایی به دنیا تقلیب شده است. از این نظر سینمای هالیوود تقلیب فرهنگ و تاریخ به نفع سیاست سرمایه داری آمریکای شمالی و سازنده واقیعتی است آفریده شده در خیال که به جعل "آزادی" و فریب دنیا می کوشد.

بعد از ساختن تاریخ مجعول آمریکای شمالی وسیله وسترن سازان هالیوودی، معدودی فیلمسازان کوشیدند تا حقیقت تاریخ آمریکای شمالی را در فیلم هایشان منعکس کنند. اما «هالیوود» "اجازه" نداد و فیلمهایشان یا نظیر « پت گارت و بیلی دِ کید» سام پکین پا سانسور شدند و یا نظیر «دروازه بهشت» مایکل چیمینو بایکوت شده و ورشکست شدند. یاد آوری می کنم که نه تنها بسیاری از فیلمسازان مهم آمریکا نظیر چاپلین کبیر از اروپا آمده و بعدا بخاطر اذیت و اتهام سیاسی در سایه دوران سیاه مک کارتی به اروپا فرار کردند. یا چون بیلی وایلدر و فرد زینه مان با دستمایه هنر اروپایی در آمریکا فیلمسازی کردند. و یا نظیر مولف برجسته استانلی کوبریک بخاطر سانسور فیلمهایش در هالیوود برای آزادی در فیلمسازی به اروپا فرار کردند، بلکه بسیاری از هنرپیشه های آمریکایی نظیر برت لنکستر نیز هنر واقعی خود را در فیلم های کارگردانان اروپایی نظیر ویسکونتی (یوزپلنگ، گروه فامیلی در صحنه داخلی (موضوع محاوره)، برتولوچی (هزارونهصد)، لیلیانا کاوانی (پوست) و لوئی مال (آتلانتیک سیتی) ارائه کرده اند.

در کم و کیف فرهنگ هالیوود همین بس که به نص فیلمسازان و هنرمندان سیاهپوست آمریکایی، آنها هنوز که هنوز است دچار راسیسم نژادی در هالیوود هستند که مانع کار آزاد و موفقیت شان در عرصه سینماست.

بر این اساس در نظر منتقدین فیلم و «سینیاست» ها اسکار هرگز جایزه معتبر! و مهمی محسوب نمی شده و نمی شود. همچنانکه ما فیلمفارسی را بعنوان سینمای عامیانه "فردینی" از فیلمهای "غیر متعارف" ایرانی تفکیک می کردیم. از قدیم اعتبار سینمائی مختص فستیوال های اروپایی نظیر برلین، کان، لوکارنو و ونیز بود. همچنانکه استثناء دلیل قاعده نمی شود، معدود فیلم خوب ساخته شده در آمریکای شمالی در مقابل هزاران فیلم هالیوودی نیز دلیلی بر خوبی ساختار فرهنگی هالیوود و جوایزش نمی شوند. هرچند که برنامه های تلویزیونی جوایز اسکار که در آنها بیشتر به مد لباس هنرپیشگان پرداخته می شود، طرفداران بسیاری در دنیایی دارند که رئیس جمهور "پیشرفته ترین دموکراسی" آن، دلقکی چون ترامپ است. اما حتی انتقاد بحق مشاهیر هالیوودی از ترامپ نیز دلیل مترقی بودن آنها نیست. چون بلاهت او چنان آشکار است که انتقاد از وی بدیهی است و دلیلی بر هیچ چیزی نمی تواند محسوب شود. خلاصه کنم این نظر که "انتقاد دست اندرکاران روزنامه ها و دیگر وسایل ارتباط جمعی آمریکای شمالی از روش دیکتاتوری ترامپ پس از! انتقادات مکرر و شدید ترامپ از آنها، دلیلی بر زنده بودن دموکراسی آمریکایی است"، نظری کوتاه بین است. چون سئوال اساسی اینست که چگونه ممکن است در یک دموکراسی کسی مثل ترامپ به ریاست جمهوری انتخاب شود؟ و اینکه چنین انتخابی تنها مورد خبط دموکراسی نباشد، بلکه دستکم در سه مورد: نیکسون، ریگان و ترامپ تکرار شود. آیا حقیقت این نیست که دموکراسی هالیوودی آمریکای شمالی شایسته چنین رئیس جمهوری هایی است که حتی روزنامه ها و تلویزیون های محافظه کار آمریکایی را نیز دشمن خود می شناسند؟

خلاصه تر: آمریکای شمالی ساخته ای هالیوودی است، جعلی است در تاریخ به نفع سرمایه داری. و جایزه اسکار، جایزه هالیوود است در متن همین فرهنگ مخبط که آزادیش به قول آن فرزانه "آزادی انتخاب بین همبرگر و چیزبرگر است" و پیشرفت فرهنگی اش به قول وُدی آلن "آزادی پیچیدن به راست در سر چهار راه است". جایزه اسکارش نیز چیزی است در همین حدود، جایزه ای عامیانه برای فرهنگ عوام زباله سفید (وایت تراش)، "هنر نظر ایرانیان است و بس!".