عصر نو
www.asre-nou.net

چندشعر

بمناسبت هشت مارس روزجهانی زن
Sat 4 03 2017

خالد بایزیدی(دلیر)

kahled-bayazidi1.jpg
1-
«دختر»

دردشت وصحرایی برهوت
زاده شدم
ودرواپسین زایش
باگهواره غم واندوه
مراجنباندند
هرچه تبسم وخنده بود
درگهواره ام
بادستهای کوچک ونرم ونرمک ام
مدفون کردم
آنگاه!
که چشم گشودم
مادرم رادیدم:
که ماتم گرفته بود
وپدرم رانیز...
که به شکل علامت سوالی بزرگ
دست به زانونشسته بود
ومی گفت:
آخرزن چرادخترزادیم ؟؟!!

2-
«برخیزای زن»

ای زن برخیز خود را باور کن
از این جنبش عالم را با خبرکن
مقاومت کن در مقابل مشتی سیاه دل
بهررهایی سینه خودراسپر کن
گلهای این دیارپژمرده گشته اند
بااشک دیدگانت گلهارا ترکن
دشمنان درپی لکه دارکردن تواند
بیااین طرح شوم رابی اثرکن
باغ ازجفای باغبان داردمیمیرد
بیا خودباغبان باش وزمین رابارورکن
تابه کی باغ گل دردست زاغ سارها
بیا باغبان باش وگلهاراجانپرورکن

3-
«ای زن»

ای زن
دست وپایت رابسته اندبا قفل وزنجیر
چون کبوتری بی پناه در بند واسیر
می خواهی به آسمان پرواز کنی
دری رابه سوی روشنایان بازکنی
آسمان رابه رویت مسدودمی کنند
آسمان آبی رامه آلود ودرودمی کنند
پائیزبی هنگام گلهای بهاری ات را
درخش خش برگهای زردمی پوشاند
بغض گلویت رامی فشارد
می خواهی فریاد کنی
عشق شیرین رایادکنی
بوسه های شلاق امانت نمی دهند؟؟!!

4-
«ای زن»

ای زن!
که چون پرنده ای بی پناه خفته ای دردهلیز
بانگ بگشا پرده سیه را بردار بر خیز
همچون شیرزنان آتش رهایی برانگیز
گهواره سرزمین بی مادررابجنبان ای عزیز
روزی نو آغاز کن
دریچه ای دیگرباز کن
تابه کی دست وپابسته به قفل وزنجیر
چون بردگان قرون وسطائی دربندواسیر
مگرجرم توآنقدر سنگین است
مگرنام توآنقدرننگین است
که ت.رااینگونه تحقیرمی کنند
درقفس گرفتارواسیرمی کنند
ای زن برخیزتاطلوع فجرراهی نیست
به کوری خفاش شب به جزتوماهی نیست

5-
«زن»

زن تصویری ازآئینه است
آئینه تصویری از«زن» است
ازاین روست...
که زشت رویان
همیشه گریزان
ازدیدن آئینه اند؟؟!!

6-
«باران سنگها»

ای زن!
قامتت اسیرتیرهای حقارت است
می خواهی فریادکنی
بوسه های شلاق امانت نمی دهند...
می خواهی تصویرواقعی خودرا
به تصویر بکشی
اما تصویرات رادرسیاهی خرافات پنهان می کنند
وذهن ات را درغرفه ی اشیاء کهنه وپوسیده دفن می کنند
وروزی ...
به جرم خیال ازرهایی وسیاهی
باران سنگها؟؟!!

7-
«حوا»

خوا سیب راکه خورد
ازبهشت رانده شد
به درگاه خداگریست
ازآن روزبه اندوه وماتم نشست
دست وپایش راقفل وزنجیرکردند
چون بردگان قرون وسطائی اسیرکردند
نگاه کنجکاوانه اش رابستند
موج موج خنده هایش راکشتند
پرده ای سیاه رابررخسارش کشیدند
خط بطلان برافکارش کشیدند
دور وبراش را حصارکشیدند
درخفلت به دارش کشیدند؟؟!!

8-
«سوگ»

جسمم را
درخاک می کارند
و«زن»بودنم رانیز...
به خالق می گویم:
زیبایی ات را می بینی:
که چگونه؟
برباد می رود؟؟!!

9-
آرزوهایم را
سربریدند
هرکدام به جرم
شکوفه شدن؟؟!!

10-
«کاشکی»

کاشکی!
کشتی نوح غرق می شد
آنگاه!...
زنان پری دریایی می شدند
ومردان نیز...
جانوردریایی؟؟!!

11-
«گل»

به مادرم گفتم:
آیا پدرهرگز!
برای هشت مارچ
گل می خرید؟
مادرم گفت:
فرنزندم !هروقت که برایم
پیرهن می خرید...
پیراهن ها همه گلداربودند؟؟!!

12-
زن وبرف
به هم می مانند
هردو
دارای دلی سپید
زن وباران
به هم می مانند
هردو
بی مقدمه می گریند

13-
شب زنی شوخ ونازنین است
باچادری مشکی
وپیرهنی پراز ستارگان
ورخساری ازماه

14-
شب درنگاه زن
بخواب می رود
وسپیده دم نیز
درسپیدی نگاه اش
بیدارمی شود