عصر نو
www.asre-nou.net

چالش ها شبکه های اجتماعی و مجازی و پیامدهای آن

گفتگوی علی کلائی با مهرداد درویش پور
Sat 4 03 2017

Mehrdad-Darvishpour5-s.jpg
عموماً فعالان شبکه‌های اجتماعی هستند که در ارتباط با آن نظر می‌دهند؛ در ارتباط با حوزه‌ای که به صورت تخصصی محل و قلمروی فعالیت آن‌هاست. اما به نظر می‌آید که باید با توجه به تاثیرگذاری این حوزه در جامعه، علاوه بر فعالان از اندیشه ورزان حوزه‌ی علوم انسانی و بالاخص جامعه شناسان نیز مدد جست و در ارتباط با شبکه‌های اجتماعی از ایشان بیشتر پرسید و بیش‌تر دانست.
مهرداد درویش‌پور، متولد شهریور ۱۳۳۹ در تهران است، دوره‌ی دکترای جامعه‌ شناسی‌اش را در دانشگاه استکهلم سوئد گذرانده و اکنون استاد دانشگاه و جانشین پرفسور در دانشگاه ملاردالن است. از آقای درویش‌پور که از ۲۰ سالگی به تدوین نظریه‌های سیاسی می‌پرداخت، مطالب متعددی در زمینه‌های حقوق بشر، انقلاب اسلامی، زنان، مهاجرت، ضدنژادپرستی و صلح منتشر شده است.
در این مصاحبه با ایشان از چیستی شبکه‌های اجتماعی و نقش هویت ساز آنان تا واقعی و موثر بودن فعالیت‌ها در این شبکه‌ها سخن گفته‌ایم. هم‌چنین از این جامعه شناس و پژوهشگر در ارتباط با نگاه وی به شبکه‌های اجتماعی جدید و دلایل عدم سانسور آن‌ها از سوی حاکمیت پرسش کرده و نگاهشان را جویا شدیم.

به عنوان اولین سوال به نظر شما شبکه‌های اجتماعی در وضعیت فعلی چه نقشی در هویت سازی در جامعه ایران دارند؟ آیا شما سهم به سزایی برای آن قائلید؟ هم‌چنین بفرمایید که نگاه شما و فهم شما نسبت به شبکه‌های اجتماعی چگونه است؟

انقلاب دیجیتالی اگر از برخی جنبه ها و در بسیاری از کشورها زمینه‌ی یک دموکراسی مستقیم را هموار نکرده باشد، دست کم زمینه‌ی مساعدتری برای روشنگری، فضا سازی و تبادل نظر مستقیم ایجاد کرده است. در گذشته بیشتر از طریق تظاهرات و اجتماعات، حضور در رسانههای عمومی یا اعلامیه، جزوه و کتاب، خواست ها و دیدگاه ها بازتاب می یافتند. صاحبان قدرت و رسانهها نیز "نگهبان" ورود و بررسی کم و کیف نظرات بودند. هم از این رو همه‌ی شهروندان امکان حضور و شنیدن پژواک صدای خود در عرصه عمومی را نداشتند و حتی سنجش افکار عمومی نیز کاملاً کنترل شده بود. امکانات رسانه ای جریان های آلترناتیو نیز معمولا از دایره وسیعی برخوردار نبود. همه انسان ها نیز برای بیان نظر و خواست خود به اعتصاب و تظاهرات متوسل نمی شوند، مگر آن که فضای آن ایجاد شده باشد. در کشورهای دیکتاتوری، هزینهدار بودن این گونه حضور، اکثریت مردم را به خاموشی می کشاند و در نتیجه نظراتشان بازتاب نمی یابد. هنگامی که نه امکان تظاهرات و اعتصاب و اجتماع وجود دارد و نه رسانههای سانسور شده میدانی می دهند، خاموشی اکثریت مردم ساده ترین اتفاق ممکن است. در حالی که در کشورهای دموکراتیک دستکم از طریق نظر سنجی، بازتاب صدای شهروندان در رسانه‌ها یا از طریق نهادهای مدنی، کم و بیش فضای گفتگوی عمومی وجود داشت،اما در کشورهای دیکتاتوری این امکان بسیار محدودتر بود یا اصلاً نبود.
انقلاب دیجیتالی، این معادله را از بسیاری جهات بر هم زده است. امروزه شهروندان میتوانند از طریق شبکه‌های اجتماعی به مانند یوتیوب، فیسبوک، توییتر و اینستاگرام، نه تنها فوراً خبررسانی کرده و نظر خود را بیان کنند، بلکه این شبکهها ابزار نوعی سازماندهی نیز شده است. بسیاری از حرکت های اعتراضی و تظاهرات از طریق فراخوان در همین شبکه ها سازمان یافته اند. این شبکه ها حتی در همگانی کردن خیزش تونس، "بهار عربی" و جنبش سبز در ایران نیز نقش تعیین کننده ای داشته اند. به هر روامکان اطلاع رسانی همگانی، مستقیم و بلاواسطه توسظ شهروندان به یکدیگر سد سانسور را نیز تا حدود زیادی شکسته است. شبکههای اجتماعی توان آلترناتیو سازی در برابر رسانههای رسمی را نیز افزایش داده اند. البته مضمون اخباراین شبکهها، همواره خصلت آلترناتیوی نداشته و خیلی وقت‌ها بازپخش اخبار یا همنوایی با دیدگا های رسانههای رسمی و صاحبان قدرت است. با آن که کم و کیف و نوع کارکرد این شبکه ها در کشورهای دموکراتیک با کشورهای دیکتاتوری تا حدودی متفاوت است، اما با افزایشً امکان شهروندان برای ابراز نظر، مشارکت و دامن زدن به فضای عمومی گفتگو و کنش ارتباطی که هابرماس بدان اشاره دارد، فرهنگ دمکراسی از بخت رشد بیش‌تری برخوردار شده است. به گونه ای که این شبکه ها با شکستن سانسور و سازماندهی اعترضات گاه حکومت های دیکتاتوری را نیز آسیب پذیر و وادار به عقب نشینی کرده است. البته این شبکهها -مثل هر پدیده‌ی دیگری- بیش‌تر جنبه‌ی ابزاری دارند و به همان اندازه که می‌توانند در خدمت دموکراسی، گسترش دیالوگ، فضا سازی روشنگرانه و خبر رسانی همگانی باشند، می توانند به ابزاری برای گسترش ابتذال (ولگاریزه شدن)، لمپنیزم، خشونت کلامی و حتی دروغ پردازی (یا به قول دستگاه ترامپ "داده های آلترتاتیو"!) تبدیل شوند. می توان ردپای هر دو فرایند را در شبکه ها به روشنی دید: هم جنبههای منفی افزایش خشونت دیجیتالی، رواج دروغ و مبتذل کردن فضای عمومی و هم استفاده بهینه از آن که به رشد گفتگو در فضای عمومی و حساستر شدن شهروندنسبت به رخدادها و شنیده شدن بلاواسطه صدایشان منجر شده است.

در ارتباط با بخش هویت ساز شبکه‎های اجتماعی چطور؟ این‌که آدم‌ها در شبکه‌های اجتماعی هویت و چهره‌ای را ایجاد می کنند که تنها در همان فضا این‌گونه هستند و در جهان واقعی هویت دیگری دارند. سلبریتی‌های شبکه‌های اجتماعی می‌توانند نمونه‌ی بارزی از آن باشند.
بین دنیای مجازی و دنیای واقعی، به سادگی نمی توان دیوار کشید و مدعی شد فلان مسئله تنها محصور در شبکه‌ی مجازی است و در زندگی اجتماعی بازتاب ندارد. شبکههای اجتماعی بخشی از واقعیت امروز جامعه هستند. شبکههای اجتماعی حتی به یک بازار پررونق برای خرید و فروش، تجارت، بازاریابی، ارائه خدمات و... بدل شده اند. با این همه الزاماً هر آن‌چه در واقعیت روزمره اتفاق میافتد، در شبکههای اجتماعی بازتاب ندارد و یا هرآن چه در این شبکه ها بازتاب می یابند، در زندگی روزمره خارج از این فضا موضوعیت دارند.
با این همه، شبکههای اجتماعی در شکل بخشیدن یا تقویت هویت فردی و جمعی در عصری گسترش اَتُمیزه شدن افراد، نقش مهمی دارند. با گسترش فردیت، حس گمنامی و فقدان هویت اجتماعی در عصر پسین مدرنیته افزایش یافته است و گاه حتی هویت شغلی نیز ارضا کننده نیست. در چنین شرایطی، شبکههای اجتماعی میدانی برای غلبه بر خلا ناشی از تنهایی و بی هویتی از طریق ارتباط کم هزینه با دوردستها راافزایش داده و افراد می توانند حتی دوستان، هواداران یا مخاطبانی بیابد که بدون آن شاید هرگز از آن بخت برخوردار نمی شدند. بدین ترتیب شبکه‌های اجتماعی به ابزار و فضایی برای هویت‌یابی فردی و جمعی یا تقویت آن هم بدل شده اند. چه بسا افرادی که در زندگی روزمره واقعی بسیار منزوی و تنها یا فاقد ارتباط و مخاطب اجتماعی گسترده اند، اما در شبکههای اجتماعی به قدر فعال و شناخته شده هستند که گاه میزان مخاطبان شان باور نکردنی است. یعنی هر فرد بدون این‌که ضرورتا باً کانال‌ها و کریدورهای قدرت یا رسانهها در ارتباط باشد می تواند به یمن تلاش خود مخاطب و هویت بیابد. البته این گونی مخاطب یابی یا شناخته شدن‌ می تواند فرآیند عامی گری را هم گسترش دهد. برای نمونه گذشته از سیاست مداران برجسته و چهر های سرشناس هنری و ورزشی، اغلب اندیشمندان، نویسندگان، جامعه شناسان یا فعالان شناخته شده، مخاطبانشان و فالورهایشان گاه خیلی کم‎تر از افراد گمنامی است که صفحات و فضای گفتگوهایشان نیز به شدت عامیانه و تهی است. در حالی که در جهان واقعی بیرون از شبکه ها بسیاری از این افراد به شدت گمنام و فاقد منشا اثر هم ورزن با فضای مجازی فعالیت هایشان هستند. نقش فضای مجازی در تقویت هویت‌یابی افراد را نمی توان انکار کرد، اما این‌که این هویت یابی، چه قدر در زندگی روزمره اجتماعی بازتاب می یابد، نیازمند پژوهشی میدانی گسترده ای است.

شما به نکته‌ای در ارتباط با شبکه‌های اجتماعی به عنوان ابزاری برای خشونت‌های کلامی و دارنده‌ی جنبه‌های منفی اشاره کردید. لطف کنید بفرمایید که چگونه این شبکه‌های اجتماعی مولد خشونت‌های کلامی هستند و یا این خشونت‌های کلامی موجود در جامعه را به سطح می‌آورند؟
هر دو! این که چرا بنده و شما هرگز در شبکههای مجازی خشونت کلامی به کار نمیبریم،احتمالا ازآن رو است که آنرا بخشی از هنجارهای ارزشیمان نمی دانیم یا شاید برخی هزینه اجتماعی آن را با توجه به هویت علنی اشان بالا می دانند. امااین که بسیاری از این شبکهها به عنوان ابزاری برای اعمال خشونت کلامی استفاده می‌کنند، بازتابی است از خشونت پنهان در اعماق جامعه که شبکههای اجتماعی بیان آن را آسان تر، کم هزینه تر و با بازتاب گسترده همراه می سازد.
امروزه پژوهش درباره خشونت دیجیتالی رو به افزایش است. اشاره کردم که شبکههای اجتماعی، همان طور که ابزاری برای گسترش دموکراسی هستند، به ابزاری برای گسترش خشونت و رواج ابتذال هم بدل شده اند. مسئله تنها این نیست که کاربرد خشونت کلامی و جنسی و روانی با هویت های پنهان و جعلی هم سادهتر و بی دردسرتر است، بلکه گاه گفتگوی رو در رو شرم حضوری می آفریند که اولاً هر واژهای به کار نرود. در حالی که در فضای مجازی از این شرم حضور چندان خبری نیست! علاوه بر آن خشونت دیجیتالی کمتر ممکن است با واکنش متقابل سنگین نظیر شکایت قانونی روبرو شود. ثالثاً محیط های زندگی واقعی محدودند و در صورت بروز خشونت فرد می تواند با واکنش افکار عمومی و انزوا روبرو شود. حال آن که در فضای مجازی می توان از این ستون به آن ستون پرید و خود را در فضای تازه ای وارد کرد. در شبکه اجتماعی، افراد به سادگی با یک اسم جعلی، می توانید هر چه دل تنگ شان بخواهد بگویندو بنویسند. نه به سادگی امکان پیگیری قانونی و دسترسی پلیس به این شبکهها به سادگی میسر است و نه شرم حضور رودرو و نگرانی از هزینه ای در کار است.
از این رو شبکههای اجتماعی، تنها واسطه ای نیستند که خشونت رااز اعماق پنهان به سطح عریان در میآورند، بلکه خود فضایی می آفرینند که خشونتهای روانی، کلامی، جنسیتی، جنسی و نژادپرستانه و.. میدان بیشتری برای رشد می یابند.

برخی معتقدند که شبکه‌های اجتماعی معمولاً افرادی را در میان دوستان و نزدیکان یک فرد قرار می‌دهد که به او نزدیک هستند و چنین فضایی باعث می‌شود که آدم‌ها از وقایع جامعه به دور بیفتند. در واقع افراد در حلقه‌ی اطرافیانشان گرفتار و دچار فضایی موافق و وهم آلود می‌شوند. تا چه حد با این مسئله موافق هستید؟ تا چه حد این اتفاق امکان دارد روی دهد و یا روی داده است؟

بسیاری رامی شناسم که نزدیکان و دوستان شان در شبکههای اجتماعی حضور ندارند یا چون رابطه‌ی مستقیم و زنده دارند نیازی به ابراز نظر در شبکههای اجتماعی خطاب به یکدیگر اظهار نمی یابند یا با تلفن و اسکایپ و... از یکدیگر خبر یافته و نظراتشان را رد و بدل می کنند.
همچنین افرادی در حوزه سیاست و فعالیت های اجتماعی ایران نقش اثر گذاری دارند که اگر قرار باشد آنها را تنهااز طریق شبکههای اجتماعی قضاوت کنیم، ممکن است یکسره به خطا برویم و همین طور برعکس. گاهی افراد به اعتبار شبکه‌های اجتماعی تصویر کاذبی از موقعیت و توان اثر گذاری خود دارند که در عالم بیرونی و واقعی ردی از آن نیست. وانگهی شبکههای مجازی می توانند نوعی خودشیفتگی و نارسیسیسم را دامن بزنند و حتی میتواند همچون مخدری عمل کند که نه تنهاالتیام بخش درد و رنج تنهایی و بی قراری است، بلکه توهم زا نیز باشد. بسیاری با اتکا به تصویر خود در شبکه های مجازی، آن را همطراز موقعیت واقعی می پندارند.

شما در بخش‌های پیشین به رسانه‌های آلترناتیو اشاره کردید. سوال این است که با رشد شبکه‌های اجتماعی، می‌توان گفت که رسانه‌های اصلی مثل رادیو تلویزیون و یا روزنامه‌ها کم اعتبار می‌شوند. این جایگزینی را تا چه حد مثبت می‌بینید؟ این سوال از این جهت پرسیده می‌شود که به هر حال افراد در شبکه‌های اجتماعی از انسجام، دقت و سطح نگاه حرفه‌ای کم‌تری برخوردار هستند.

در عصر پیچیده‌ی "انقلاب انفورماتیک" پی بردن به حقیقت چندان هم ساده نیست. انقلاب اطلاعاتی با تولید حجم انبوه اطلاعات، فرایند گزینشی کردن اخبار و اطلاعات را ناگزیر ساخته است. فرایندی که حس نا مطمئن بودن از دسترسی به "حقیقت محض" را افزایش داده است. انبوه اطلاعات، پژوهش ها،رسانهها، موجهای خبری و افشاگری ها، گاه آدمی را دچار نوعی سرگشتگی و تردید می کند. عصر اطلاعات درعین حال "عصر تردید و نا مطمئنی" است که گیدنز از آن نام می برد. به گفته او مدرنیسم پسین درجهای از شتاب و گسترش اطلاعات را در پی دارد که با گزینشی شدن آن تشخیص سره از ناسره دشوار، متغییر و نامطمئن شده است؛ امری که سیالیت ذهن و نسبی شدن باورها و درنگندگی را ناگزیر ساخته است. وفور اطلاعات - نه فقط در شبکه‌های مجازی، بلکه در رسانه های رسمی نیز- بسته به این که کدام رسانه و شبکه چه چیزی را منعکس میکند، میتواند ذهن مخاطب را جهت یا تغییر دهد. در عصر تردید، یقین های دوران پیشامدرن یا حتی یقین های "علمی" دوران آغازین مدرنیته نیز کمرنگ شده اند و جابجایی نظرات شدت بیشتری یافته اند؛ نه تنها نظرات و باورها بلکه هویت ها نیز همچون گذشته ثابت نیستند و به سرعت می توانند تغییر کنند. حتی آن چه که امروز حقیقت می‌ یابید ممکن است فردا با خواندن گزارش یا خبر و کسب اطلاعات دیگری به نتیجه‌ی متضاد آن برسید.
شبکههای اجتماعی در این میان تنها فرایند و سرعت انتقال اطلاعات انبوه را افزایش داده و مونوپل رسانه ها در گزینش و انتقال آن را تا حدی در هم شکسته اند و حتی گاه توانسته اند بی اعتمادی یا اعتبارزدایی از رسانه ها رسمی را موجب شوند. در عین حالی این خطر وجود دارد که به یمن وجود شبکههای اجتماعی دروغ به شدت فراگیر و خود به حقیقتی بدل شود. به گونه ای که حتی استانداردهایی که رسانهها در مستند ساختن اخبار خود ناگزیر از رعایت آنند، در شبکه ها از بین رفته و ما را با گسترش جهان پسا حقیقت (post-fact world) روبرو سازند. به گونه ای که حتی نهادهای قدرتی نظیر دستگاه ترامپ با استفاده از همین شبکه ها عریان ترین دروغ ها را همچون "داده های آلترناتیو"! به خورد مردم دهند واز آن برای تاثیر گذاری بر افکار عمومی استفاده کنند.
از منظر جامعه شناسی، فرایند تعمیق دموکراسی علیالاصول با دسترسی و مشارکت هر چه بیش‌تر شهروندان در نظر دادن و شنیدن نظر دیگران و کنش ارتباطی همراه است و شبکه های اجتماعی می توانند در این زمینه نقش مهمی ایفا کنند. اما پیروزی ترامپ در آمریکا، پیروزی هیتلر در آلمان نازی و پیروزی بنیادگرایان اسلامی در انتخابات الجزایر و مصر گواه آن است که مشارکت همگانی به خودی خود تضمینی برای تعمیق دمکراسی نیست، بلکه گاه میتواند با رواج پوپولیسم و عامیانه شدن سیاست، به تهدیدی علیه دمکراسی بدل شود. رابطه‌ی "نخبگان" سیاسی و توده مردم البته رابطه‌ا‌ی پیچیده است که جای بررسی آن در این گفتگو نیست. اما با این اشاره خواستم بگویم که گرچه شبکه های مجازی در گسترش فضای گفتگوی دمکراتیک و شکستن انحصار قدرت نخبگان نقش مثبتی دارند، اما می توانند به شدت به رواج پوپولیسم، ابتذال، عامی گری، افراطی گری، شست و شوی مغزی و "حقیقت سازی" نیز یاری رسانند. یک نمونه آن "حقیقت سازی" موفق گروه داعش برای جذب افراد در طی چند سال گذشته بود. با این همه، باز برآنم به رغم امکان استفاده های منفی از این شبکهها، نقش مثبت آن در گسترش نگاه انتقادی، تبادل نظر و اخبار و افزایش مشارکت عمومی به خصوص در دل دولتهای دیکتاتوری مثل ایران، بسیار بیش‌تر است.
تصور این‌که نفوذ شبکههای اجتماعی را بتوان محو کرد، امری محال است. رسانههای رسمی هرگز نخواهند توانست جایگزین شبکه های مجازی شوند، بلکه شاید تحت فشار شبکه های اجتماعی ناگزیر شوند صدای "پائینی ها" را بیشتر پژواک دهند.

اعتراضات و کمپین‌های پرشماری در شبکه‌های اجتماعی نسبت به وقایع اجتماعی روی می‌دهد. به نظر شما چقدر این اعتراضات به وقایع اجتماعی در شبکه‌های اجتماعی واقعی است و به طور ملموس در جامعه ظهور و بروز دارد؟

نخست آن که شبکه‌های اجتماعی هم نوعی رسانه هستند. دیگر آن که در بررسی کارکرد رسانه ها و نوع رابطه آن با نیازها و خواست های مردم و این که آیا بازتاب دهنده حقایق اجتماعی هستنت یا خود "حقیقت سازی" می کنند، دونگاه وجود دارد. برخی برآنند رسانهها تنها یک ابزار یاواسظه برای بازتاب حقایق و واقعیت های اجتماعی اند، در حالی که گروه دوم برآنند رسانه ها در کنار دیگر دستگاه های ایدئولوژی قدرت، ماشین تولید حقیقت و جهت دهنده افکار عمومی هستند که به بازآفرینی واقعیت، ساختمان بندی آن و تصویر سازی مشغولند. طرفداران نظریه اول در رد برداشت دوم برآنند اگر رسانهها قرار باشد یکسره دروغ گفته و حقیقت سازی بکنند و نظرات و داده های خیالی خود را به عنوان حقیقت به خورد مردم بدهند، در درازمدت با کاهش استقبال و اعتماد زدایی روبرو می شوند و مخاطبان خود را دیر یا زود از دست می دهند. زیرا که بین این رسانه ها و افکار عمومی که واقعیت را طور دیگر می یابند فاصله میافتد. در این استدلال امتیازی نهفته است. تصور این که رسانهها یکسره حقیقت ساز هستند، ساده کردن رابطه متقابل رسانه ها با مردم و دست کم گرفتن نقش و توان داوری مخاطبان و اثرگذاری متقابل شان بر رسانه هااست.
با این همه، تصور این که رسانهها نیز یکسره بازتاب حقایق اجتماعی و نیازها و خواست ها و باورهای عمومی هستند، هم ساده انگاری محض است. برای نمونه در کشورهای دیکتاتوری رابطه رسانه با مردم اساسا تک صدایی، مبتنی بر سانسور، از بالا به پائین و نوعی دستگاه دروغ پردازی درخدمت توجیه قدرت است. از آن گذشته، در جوامع دمکراتیک نیز بالاخره این صاحبان و مدیران رسانهها هستند که گزینش می کنند کدام خبر و واقعه را چگونه و با چه تحلیلی بازتاب دهند و کدام واقعه را به سایه برند؛ علاوه بر آن با بزرگ نمایی، سیاه نمایی یا تولید خوش بینی و "تحلیل های" خود ذهن مخاطب را جهت می دهند و در یک معنا تاحدودی حقیقت می آفرینند. به نظر من سنتز این دو نگاه واقع بینانه تر است. یعنی رسانهها به طور عمومی هم تا حدودی بازتاب واقعیت اجتماعی اند و هم حقیقت ساز و جهت دهنده ذهن مخاطبان هستند.
در رابطه با شبکههای اجتماعی و مجازی نیز همین چندگانی کارکرد رسانه در ابعاد گستردهتر مطرح است. برای نمونه گروههایی شبانه روز کمپین در شبکه های مجازی ایجاد میکنند و می پندارند بازتاب دهنده مسائل "حاد" جامعه هستند. اما اگر این کمپین سازیها هیچ زمینه اجتماعی و ربطی به واقعیت بیرونی نداشته باشد، کوچک‌ترین اثرگذاری نخواهند داشت. حال آن که کمپینهایی که از زمینه اجتماعی گسترده ای برخودارند، میتوانند اثرگذار باشند.
یک نمونه دیگر سخنان آتشین و "رادیکالی" و حتی پایئن و بالا کشیدن دائمی نظام جهموری اسلامی هستند. اما اگر در عالم واقع جا به جایی در شرایط ایجاد نشود، تنها وهم آلودگی و بی اعتمادی و بی اعتنایی رواج خواهد یافت و در دازمدت ممکن است باعث شود که سایر کمپین‌ها هم لوث شوند.

به نظر شما طی یک دهه‌ی اخیر و به طور مشخص پس از جنبش سبز، شبکه‌های اجتماعی تا چه حد به تقویت جامعه مدنی و یا تسهیل و قوت گرفتن آن کمک کرده‌اند؟

ما اطلاعات دقیقی در این زمینه نداریم. سرکوب سیاسی در ایران، هزینه‌ی برپایی نهادهای مدنی در ایران را زیاد کرده است. همچنین بسیاری از این شکبه های مجازی در ایران با محدودیت روبرویند. منبع بررسی مستقلی هم وجود ندارد که بتوان برپایه آن دریافت تا چه قدر این شبکهها در ایجاد این گونه نهادها موثرند. البته شبکههای اجتماعی ارتباط داخل و خارج از کشور را به هم نزدیک تر ساخته است. با این همه ارائه تصاویر خیالی از خواستها، ذهنیت و واقعیتهای ایران توسط برخی از کاربران این شبکه ها در خارج از کشور می تواند خصوصاً برای افرادی که داخل کشور زندگی می‌کنند، اعتماد زدایی کند. توجه به کاربران شبکههای اجتماعی در خارج از کشور را کم‌تر کند. در بطن انسداد سیاسی، این شکاف می تواند گسترش نیز بیابد. در عین حال آن‌هایی که ارتباط ارگانیکتر و تصویر زندهتری از جامعه ایران دارند، میتوانند از شبکه ها در راستای آگاهی رسانی، انتقال تجربیات، تبادل نظر و مقابله با سانسور و حتی سازماندهی نهادهای مدنی استفاده کنند. شبکه های مجازی با تسهیل ارتباطات، امکان غلبه بر پراکندگی رافراهم آورده و می توانند ابزار مناسبی برای نهادسازی شوند.اما این‌که در عمل تا چه موثرند، دستکم برای من روشن نیست.

به عنوان آخرین سوال، به نظر شما و با توجه به تحولی که در شبکه‌های اجتماعی اتفاق افتاده و شبکه‌های اجتماعی موبایلی به مانند اینستاگرام و تلگرام برای بخش زیادی از جامعه جایگزین شبکه‌های اجتماعی نظیر فیس بوک شده است، به چه معناست؟ فکر می‌کنید چرا حاکمیت علی‌رغم این‌که در زمانی فیس بوک و توییتر را فیلتر کرد و آن‌ها هم‌چنان هم فیلتر هستند، اما تلگرام و اینستاگرام را فیلتر نمی‌کند؟

در جدیدترین گزارشی که خواندم، مطالعه‌ی کتاب در ایران، یکی از پایین ترین آمار در کل دنیا را دارد. بگذریم ازاینکه شتاب و سرعت در عصر ما به گونهای است که کم‌تر کسی اگر حوزه کارش نباشد اوقات فراغت خود را با کتابهای قطور می گذارند. امری شاید ناگزیر که عین حال خطر از عمق به سطح رفتن را در بر دارد. تولید انبوه "صنعت فرهنگی" امروز خطری جدی برای اندیشه ورزی است و شبکه های مجازی نیز در رواج آن سخت موثرند؛ در عین حال که به یمن همین شبکههای مجازی و انقلاب دیجیتالی بسیاری از کتابها به سادگی در دسترس همگان قرار گرفته اند. بهرحال نخست با کاهش میزان متوسط مطالعه کتاب و افزیش حجم مقاله خوانی به زبان فارسی روبرو شدیم؛ سپس تعداد مقالات ارزشمند در سایت ها کاهش یافته است؛ در شبکه‌های اجتماعی اوضاع به مراتب بدتر است؛ یعنی از مقالات چند صفحهای در سایتهای گوناگون، اکنون کار به یادداشت های چند خطی در فیس بوک رسیده است که مخاطب بیشتری دارد. فرایندی که میتواند به رواج سطحیگری منجر شود. اما امروز از فیسبوک نیز به اینستاگرام و تلگرام رسیده‌ایم که کاراکت متفاوتی دارند. در حالی که فیسبوک جای بیش‌تری برای تبادل متن و اندیشه دارد اما در اینستاگرام و تلگرام بیش‌تر عکس‌ها و تصاویر نقش برجسته دارند و گفتگو نقش کم‌رنگتری دارد. حتی توییتر در مقایسه با فیسبوک نیز، قابلیت گفتگوی عمیق تر را باز می ستاند.
این که حکومت راجع به اینستاگرام و تلگرام حساسیت کم‌تری به خرج میدهد، شاید به دلیل نوع استفاده آن در ایران و حوزه اثر گذاری آن است. بهر حال در فیسبوک روشنگری و گفتگو در مقایسه با اینستاگرام و تلگرام بیشتر صورت می گیرد. همان طورکه امروز مردم به نسبت تماشای تلوزیون، کم‌تر رادیو گوش میکنند؛ از صدا نیز به سیما گذار کرده‌اند. در حوزه‌ی شبکههای اجتماعی هم می‌توان از محبوبیت بیشتر تصویر به جای کلام سخن گفت که اینستاگرام و تلگرام امکان تکنیکی این جابه جایی را گسترش داده است.
آیا حکومت احساس میکند داده های جدی از طریق شبکههایی نظیر اینستاگرام و تلگرام در ایران کم‌تر انتقال پیدا میکنند و به همین خاطر در سانسور آن‌ها تساهل بیش‌تری به خرج می‌دهد؟ امروز گروه بیشتری از نیروهای اپوزیسیون و سایتها از این شبکهها برای انتقال اخبار و نظرات خود استفاده میکنند. چندی پیش پای سخنرانی پرفسوری کانادایی بودم که به پژوهشگران آکادمیک می آموخت اینتساگرام را جدی بگیریدو به جای تحقیر آن روش استفاده بهینه از آن را برای معرفی خود و انتقال داده هایتان یاد بگیرید. شاید زمان آن رسیده است که به این پند او توجه بیشتری نشان دهیم!

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.

به نقل از مجله صلح
https://www.peace-mark.org/