عصر نو
www.asre-nou.net

از فقدان نظريه ها و تزهاى بكر در فرهنگ ما بايست شرم كرد و نه از ابراز آنها


Wed 22 02 2017

نيكروز اعظمى

nikrouz-azami03.jpg
اخيراً مطلبى با عنوان "مردى كه نبايد شناخت!" در "نقد" مقاله من با عنوان "در شيفتگىِ جنون آميزِ رويدادهاى منتهى به انقلاب اسلامى ٢٢ بهمن ٥٧" منتشره در سايت "عصرنو"، در سايت "ايران امروز" منتشر گرديد كه كمترين رعايت روشِ نقد در آن لحاظ نشد و به جاى نقد نظر، بيان نظر مورد مذمت قرار گرفت. اينچنين محتواى مطلب در ناتوانى به روشِ نقد، كه هم مختصِ محفلى از "روشنفكران" ايرانى ست، براى رد گم كردن نوك تيز حمله را به سمتى نشانه مى برند كه گويا منتقدان "فرهنگ دينى" همان برداشت دينى را از فرهنگ ايران دارند كه آخوند ها و اسلامگرايان، در حاليكه مشخصه بارز ايران پيش از اسلام و فرهنگ آن "غنى" و "خردگرا" بوده است. در واقع مدعى مى شوند كه ميان آخوند و منتقدان "فرهنگ دينى" در خصوص دينى بودن فرهنگ ايران همانانگارى وجود دارد و بدينسان فصل مشتركى ميان منتقدان جدى "فرهنگ دينى" و آخوندهاى اسلامگرا مى گشايند و با چنين ادعايى دست پيش مى گيرند تا پس نيافتند. و در تمايلات و گريشات امروزين از درون قعر گور فرهنگى، و در درون اين تار و پود تنيده به تيرگى دروغ، قطعاً تلاش مى كنند تا منفذ هاى آن در مقابل نور حقيقت مسدود بماند، و اينگونه است كه آخوند اسلامگرا و منتقدان "فرهنگ دينى" را يك كاسه مى كنند تا هارت و پورت هاى دوهزار و پانسد ساله نقدناپذير بماند.


در مطلب مندرج در سايت "ايران امروز" آمده است: "فراتر از آن، به منظور آنکه مبادا کسی فکر کند اسلام باعث مذهب‌زدگی ایرانیان شده است، مذهب‌زدگی را به همۀ دوران پیش از اسلام گسترش می‌دهند و براى محكم كارى تئورى مى بافند" چه كسى تئورى مى بافد؟ نيكروز اعظمى كه گفت: " « نظام هاى سياسى هر جامعه‌اى مقبوليت خود را از نظام فرهنگى حاكم بر آن جامعه كسب مى كنند." (1)

ترجمه ساده تر اين جملات سطحى اينطور است؛ براى فرهنگ پيش از اسلام ايران تئورى مى بافند و آن را "دينخو" مى نامند تا مبادا ديگران فكر كنند كه اسلام باعث مذهب زدگى ما شده است. در واقع ما را اسلام خواه يا اسلام زده پنداشته و خود را در مقابل آن. و رواداشتنِ اينچنينىِ "انصاف" در حالى ست كه نويسنده مقالهء "در شيفتگى جنون آميزِ رويدادهاىِ منتهى به انقلاب ٢٢ بهمن ٥٧" به دليل پرداختن و موضعگيرى راجع به اسلام خواهى ما ايرانيان يا اسلامخواه تر از عرب جلوه كردن ما ايرانيان كه آن را بارها در قيام اسلامى/شيعى سياه جامگان ابومسلم خراسانى و جنبش شعوبيه توضيح كرده در مظان دين ستيزانه و بطور اخص اسلام ستيزانه قرار گرفت. دليل نديدن اين موضعگيرى مشخص است و آن برآشفتگى در قبال اينكه، نويسندهء مقاله مذكور راجع به انقلاب بهمن از نظر آن نوشتهء مندرج در سايت "ايران امروز"، كانون بررسى اش، ايرانيان دينخو هستند"، بوده است و اين همان نكته اى است كه صاحب آن نوشتهء بى رمق بى آنكه تز "دينخويى" را فهم كرده باشد خويش را سپر بلاى فرهنگ پيش از اسلام مى كند.






بارى، شرط لازم و كافى براى نقد هر مقاله يا تئورى يا هر پديده اى، از آگاهى كافى برخوردار بودن در مورد آنها ست. مثلاً نمى توان گفت: " کانون این بررسی‌ها این کشف بزرگ اخیر است که: "ایرانیان دینخو هستند!"، اما از دينخويى كه معطوف است به ناپرسايى، چيزى ندانست و در ندانستگى خويش عرض اندام فاضلانه هم كرد. مگر اينكه در دو رويداد فرهنگ ما يعنى زردتشتى و اسلامى، پرسايى فرهنگى بمفهومى كه در نهايت از آن فكربكر بزايد سراغ داشت. اشك تمساح براى حقانيت فرهنگ ايرانى كه صرفاً از سرِ باب ميل روز است، ريختن، دردى از درد را درمان نمى كند، هر چند گيريم بتوان چند صباحى در پندار آن، متناسب به "ايده" روز دلخوش بود.


هر تز مفهومىِ ساخته و مطرح شده از تركيب معناهاى بهم گره خورده هستند كه يك مفهوم را متبادر مى سازند مانند همين مفهوم "دينخويى" كه در آن مقاله منتشره در سايت "ايران امروز" بدان اشاره شد. اصرار به اينكه "دينخويى" مصداق تئورى بافىِ ست و برآمده و ساخته شده از واقعيت رويدادهاى فرهنگ ما نيست در اينصورت بايست با ارجاع به چنين تزى در نقد و رّد آن استدلال كرد. اما مقالهء مذكوره در فقدان استدلالى اش مستقيماً به سراغ جملاتى در مقاله من مى رود و اين جمله را نقل قول مى كند: « نظام هاى سياسى هر جامعه‌اى مقبوليت خود را از نظام فرهنگى حاكم بر آن جامعه كسب مى كنند." (1)، و اين را حمل بر "تئورى بافى" من دانسته بى آنكه بداند كه سامان سياسى هيچ قلمروى در خلا بعمل نمى آيد!


و به جاى نشان دادن "عيب" اين سخن نقل قول شده ام در اين جمله: "اگر در جامعه‌اى نظير ايران كه در حصار ارزش‌هاى فرهنگ اسلامى قرار دارد بتوان نزديك به پنجاه سال(سلطنت پهلوى ها) شكلى از حكومت غير دينى برپا نمود در واقع، حادثه اى نامربوط به نظام فرهنگى موجود رخ داده است.»(2)، "واقعاً زهى شرم" بر من روا داشته شد بى آنكه صاحب آن نوشتهء در حد رديه نويسى متوجه باشد كه "تئورى بافى" و "واقعاً زهى شرم" كه هر دو همزمان به من نسبت داده شد يكسان نيستند؛ تئورى باف، هم مى تواند در جفت و جور كردن تئورى خويش دروغ ببافد و هم از سر صداقت و درايت به چنين نتايجى رسيده باشد و نيز "واقعاً زهى شرم"، به دروغ مناسبت دارد و نه به صداقت. بنابراين اين دو صفت را نمى توان همزمان بر كسى محمول داشت مگر اينكه نظر بر اين بوده باشد كه منظور تناسب ميان وجه دروغ و شرم كردن بوده است، كه در اينصورت بايست دروغ را از "تئورى بافى" جدا كرد و همزمان ثابت نمود كه دروغى در ميان بوده است. از اينرو براى من معلوم نشد كه به چه چيز بايست شرم مى كردم به ابراز نظر از روى صداقت يا به دروغى كه اصلاً در ميان نبود و حقيقت نداشت؟ بنابراين در اين زمينه اگر شرمى روا باشد، شرم از فقدان نظريه ها و تزها در فرهنگ ناپرساى ماست و نه چيز ديگر. از اين دريافت اصالتاً نادرستِ رديه نويس كه بگذريم، شرم كردن در روشنگريست و نه در محافطه كارى.

شرم كردن در روشنگريست و نه در محافظه كارى:

روشنگرى يعنى شكافتن پرده محافظه كارى و عبور از آن. و اين يعنى شرم كردن از آنچه تا كنون سزيده خويش پنداشته مى شد و امروز نه. روشنگرى اراده براى خط بطلان كشيدن به دروغ است و عجبا كه ما حاضريم بار دروغگويى را با خود حمل كنيم اما شرم نكنيم، شرمى كه هر دو جنبه اخلاقيات و اعتماد بنفس مثبت را با خودش بهمراه دارد و مى تواند سدى در مقابل پريشان انديشى و آشفته انگارى باشد تا آدمى بتواند از زرنگيهاى ساده لوحانه و خودگول زن به درآيد؛ منظورم از اين نوع زرنگيها يكيش همين ترجيح به حمل دروغ براى شرم نكردن است و از كنار آيينه رّد شدن و لگدى هم به آيينه زدن. باز شدن باب روشنگرى در اين زمينه يعنى شرم كردن، من قبلاً از اين بابت شرم كردم.

نيكروز اعظمى
Niki_olad@hotmail.com