عصر نو
www.asre-nou.net

دیدار مثنوی معنوی
"شمس تبریزی" در رمان "ملت عشق"

بخش نخست
Sun 19 02 2017

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

bineshe-zibarouz3-s.jpg
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت ومذهب خداست

خانم الیف شافاک رمان نوبس کشور ترکیه ،در ادبیات معاصر آن سامان چهره ای موفق است. وی رمان ملت عشق را ابتدا در سال ۲۰۰۹ میلادی به چاپ رساند و عنوان پرفروش ترین کتاب ِتاریخ ترکیه را از آن خود گردانید. این اثر با ترجمه خوب ارسلان فصیحی توسط انتشارات ققنوس در بازار کتاب ایران رواج یافته است. استقبال مردم از این کتاب شاید برای مطالبی باشد که وی ضمن داستان ، در بارۀ شخصیت بی نظیر شمس تبریزی و روابطش با اطرافیان نگاشته است. داستان در دو فضای زمانی جدا از یکدیگر پیش می رود .در واقع دوحکایت در ارتباطی تنگاتنک و معنوی با یکدیگر در دو زمان متفاوت پیش می روند و خواننده را بدنبال خویش می کشانند. یکی ماجرای دیدار شمس و مولانا در زمان خودشان و دیگری حکایت زنی از خانواده مرفه در امریکا که با داشتن سه فرزند و همسری نه چندان با وفا، زتدگی معمولی خود را می گذراند . وی با وجود تحصیلات دانشگاهی ترجیح داده است خانه داری کند تا وسایل راحتی خانواده مهیا باشد .حال در آستانۀ چهل سالگی که فرزندان رشد کرده اند،دانشجو و دبیرستانی اند وقت بیشتری دارد تا درشته نخصصی خود، ادبیات شغلی دست وپا کند . بالاخره یک شرکت انتشاراتی به او پیشنهاد بررسی داستانی را که نویسنده ای نا آشنا برایشان فرستاده است می دهد.وی صوفی مسلکی ست اهل اسکاتلند که پیشتر شهروندی مسیحی بوده، گردش روزگار، طبع سرکش وی را با صوفیان مراکش دمخور ساخت و از آن طریق با کارو کردار شمس تبریزی آشنایی یافت . به اسلام گروید و در جهانگردی هایش راه و رسم قلندروار آن پیر تبریز را برگزید. نه از روی تقلید، بلکه احساس می کرد : (ص 500)

" حتی اگر نقطه ها مدام عوض شوند، کل همان است . بجای دزدی که از این دنیا می رود دزدی دیگر به دنیا می آید ... به جای هر صوفی ای که می میرد، صوفی ای دیگر می زاید" جملات بالا و بسیاری جملات دیگر که ضمن "چهل قاعدۀ" در این رمان از زبان شمس برای اطرافیانش بازگویی می شود،آشنایی و انس نویسنده را حداقل با ترجمه آثار مولانا نشان می دهد . مثلا معنای نقل قول بالا در این ابیات دفتر ششم مثنوی مستتر است:

خلق را چون آب دان، صاف و زلال
اندران تابان صفات ذوالجلال
قرن ها بگذشت و این قرن نوی ست
ماه، آن ماه است؛ آب آن آب نیست
آب مبدل شد در این جو چند بار
عکس ماه و عکس ِ اختر بر قرار 6/3178

ــ هرچند در مقالات شمس سخنی از این چهل قانون نیامده است ـــ این آموزه ها گفتۀ شمس تبریزی نیست و نویسنده تنها آمیزه ای از برداشت های عرفانی خود را می آورد. ولی همخوانی هایی با اندیشۀ شمس و ابیات مثنوی که آیینۀ تعالیم اوست در بر دارد. باری ... "اللا" تحت تاثیر شخصیت شمس بتدیج به نویسنده نیز گرایشی پیدا می کند ، زیرا شباهت های فراوانی میان "عزیز" و "شمس" می بیند. باب مکاتبه با نویسنده را باز می کند و از دغدغه های فکری خود سخن می گوید و معنای عشق را می جوید.

ماجراهای دیگری پیش می آید که ذکر جزییات آنها در این جا از جاذبۀ خواندن رمان خواهد کاست . نویسنده مسایل جانبی دیگری را هم در زندگا نی اجتماعی جامعۀ صنعتی غرب مطرح می کند که پرداختن به آن ها در حوصلۀ این نوشتار نیست؛ مانند عشق و دوستی از طریق ارتباطات انترنتی که در گروه های مختلف سنی نتایج متفاوتی پیش می آورد ، یا مسالۀ نقش زنان در دنیای مدرن که اغلب میان دو انتخاب مرددند . کاردر منزل و گرم نگاه داشتن محیط خانواده و یا پرداختن به شغل در بیرون از منزل و کسب ِ وجهۀ اجتماعی ؟ مثلا ژانت دختر دانشجوی اللا روزی به مادرش می گوید نمی خواهد مثل او وقت خود را با خانه داری هدر دهد؛ این برای اللا بسیار گران تمام می شود. می بیند سال ها دانشگاه رفته و علم آموخته است و حالا در محیط خانواده شاید متوجه نیستند که وی خانه داری را آگاهانه بخاطر تربیت درست فرزندان بر داشتن شغلی در بیرون از منزل برتری داده و شاید هم اشتباه کرده و عمرش واقعا بر فنا رفته است. پرداختن به ریزه کاری های هنر داستان نویسی را هم بر عهدۀ متخصصان آگاه می گذارم و تنها به بررسی "چهرۀ شمس تبریزی" در رمان ملت عشق می پردازم . سخن را نخست باید با یک پرسش اساسی آغاز کرد : نویسندگان رمان های تاریخی تا چه حد می بایست به اتفاقات ثبت شده وفادار بمانند ؟ آیا در آثار اقتباسی می توان خیال را تا جایی که حتی واقعییات تاریخی را لوث کند به پرواز در آورد؟ مثلا در ادبیات فارسی خودمان "ذبیح الله منصوری" حق دارد برای جذاب ساختن حکایت "خداوند الموت"اعلام کندفدائیان اسماعیلی را ابتدا اخته می کردند تا در ترور های خود گرفتار تردید و دو دلی بر اثر عشق به زنان نشوند ؟ حال آن که در آثار پژوهشی اشاره ای به چنین اتفاقی نشده است . وارد بحث های دور و دراز نشویم؛ ولی باید گفت برای هزاران دوستدار مطالعۀ مطالب عرفانی نسبت دادن وقایع رخ نداده به شمس تبریزی مخدوش کردن چهرۀ واقعی او می باشد . از همین افسانه پردازی هاست که امروز نمی دانیم شمس که بود و چه می گفت . مشکل اینجاست که برای نشان دادن شخصیت واقعی شمس تبریزی هیچ منبعی قابل اعتماد تر ازگفته های او نیست. شوربختانه بخش بزرگی از این سخنان کامل نیست و بریده بریده ثبت شده است :

".... پس از ورود شمس به قونیه کسی یا کسانی از نزدیکان و خواص اصحاب، سخنانی را که این پیر متهور ِ آتش دم ، در خلوت و جلوت بر زبان می رانده، یادداشت می کرده است . یادداشت کننده، که تنها به سخنان پیر خود نظر داشته از ضبط پرسش وپاسخ های دیگران مضایقه نموده ...که فهم بسیاری از گفته ها جز با توجه به آن ها میسر نیست... " (1) البته آنطور هم نیست که سراسر "مقالات شمس" دشوار یاب باشد . بلکه در میان مطالب پراکنده اش فطعاتی عالی نیز یافت می شود که بنظر می رسد شمس خود بر نویسندگان املاء کرده است و با آن تندنویسی ها ی دیگر تفاوت دارد و نمونه ای ست از تعالیم معنوی وی . نگارندۀ رمان "ملت عشق" بایدنخست به همین یادداشت ها و در کنار آن دیوان غزلیات شمس و مثنوی معنوی مولانا مراجعه می کرد. چنین بنظر می رسد،ندانستن زبان فارسی مهمترین مانع دست یابی نویسنده به اطلاعات دست اول برای فهمیدن واقعیات تاریخی درزندگانی شمس باشد.خانم شافاک به همان اطلاعات ناقصی که در باره قتل شمس تبریزی بر سر زبانهاست استناد می کند . وی قوۀ خیال هنرمندانه اش را پرواز داده، خواننده را بهقونیه قرن هفتم می برد و علاءالدین،پسر دوم مولانا را با قاتلان شمس همدست می کند. نگارنده این سطور در نوشته های پیشین نادرست بودن قتل شمس را باز نموده است . (2) همین که آرامگاه علاءالدین برادر سلطان ولد که افلاکی او را همدست قاتلان شمس دانسته است ، هم اکنون در کنار دیگر افراد خانواده در قونیه وجود دارد و تاریخ وفاتش پانزده سال پس از زمان غیبت شمس تبریزی ست، نشان می دهد ماجرای قتلی در کار نبوده است . (3) ــ اگرچه نظر مثبت شمس به سلطان ولد، برادر بزرگ تر، علاءالدین جوان را آزرده خاطر کرده و ماجرای گذر از برابر ایوان کیمیاخاتون رابطه آنان را تا حدی تیره ساخته بود، ولی چنان شدت نداشت که وی را به همدستی با قاتلان افسانه ای شمس بکشاند ــ .

" مجرد این معنی [واقعۀ قتل] که قصه تا نیم قرنی بعد از مرگ علاءالدین جز شایعه و احتمال محسوب نمی شد، و فقط در مشاجره ای که بعدها بین اخلاف این دو برادر پیداشد، دستاویز طعن در حق ِ علاءالدین واقع گشت، مجعول بودنش را قابل تایید نشان می دهد." (4) [توضیح آنکه مولویه پس از مولانا قدرت مادی و معنوی فراوانی در جامعه به هم رسانده بودند و رهبران آن همگی به جز یک نفر، از اخلاف اولو عارف چلبی فرزند سلطان ولدبشمار می آمدند و راضی به شرکت دادن اخلاف علاءالدین در آن همه ثروت و ملک نبودند. بعید نیست که سوءظن در بارۀ وی را بیشتر دامن می زدند تا بازماندگان او ، کمتر بتوانندحق را جانب خویش بگیرند .] در بارۀ محل واقعی آرامگاه شمس در شهر خوی نیز بعضی از پژوهندگان چون کدکنی احتمال آن را بعید نمی دانند؛(5)

گلپینارلی این روایت افسانه آلود را پذیرفته است و می نویسد با آقای محمد ئوندر مدیر موزۀ مولانا به زیرزمینی که در زاویه ای بنام "مقام شمس" رفته و دیده اند که یک مقبره بیشتر آنجا وجود ندارد. اوحدس می زند که همان یک مقبره از آن شمس تبریزی ست نه از آن بدرالدین گهرتاش، بانی مدرسۀ مولانا. زیرا پیش از این کشف، چنین می پنداشتند که جسد شمس را بر طبق افسانۀ افلاکی به نقل از فاطمه خاتون که عروس مولانا بوده مخفیانه در کنار جسد گهرتاش دفن کرده اند.[ توجه باید داشت که در سروده های شوهر فاطمه خاتون ــ ولد نامه ــ که پسر مولانا باشد هیچ گونه اشاره ای به این جسد برداری مخفیانه نشده است، که نشان می دهد واقعا چنین عملی اتفاق نیفتاده. ولی گلپینارلی برای حل مشکل وجود تنها یک تابوت به جای دو تابوت در آنجا می گویدهیچ معلوم نیست این گهرتاش را که 14 سال پس از شهادت شمس در خارج از قونیه کشته اند،در مدرسهاو دفن کرده باشند بنا براین آن مقبره متعلق به شمس تبریزی ست و تازه آن چاه را هم که گفته اند جسد وی را پس از کارد زدن در آن انداخته بودند،در آن زاویه کشف کرده اند، که از دوران سلاجقه باقی مانده است . (6)

دکتر امین ریاحی در همین خصوص به گلپینارلی مراجعه کرده و خواست تا آن چاه را از نزدیک ببیند، ولی با وجود اصرار فراوان موفق نشد و استاد از پاسخ طفره می رفت. [ به مقالۀ "قبر شمس تبریزی کجاست" نوشته دکتر امین ریاحی مراجعه شود] آن مقبره ای هم که قرنها بنام مقام شمس در جوار مقبره پدر مولانا قرار داشته است متعلق به شمس الدین یحیی، برادر خواندۀ فرزندان مولاناست . (7)


ادامه دارد
زیر نویس

1 : موحد، محمد علی ــ مقالات شمس تبریزی ، ص57
2 : نک، محمد بینش ــ دیدار مثنوی ــ فرجام شمس تبریزی
3 : نک فروزانفر، زندگی مولانا جلال الدین ، خاندان مولانا ص171
4: زرین کوب ، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا ، ص147
5 : نک، شفیعی کدکنی، محمدرضا ـ مقدمه غزلیات شمس
6 : نک، گلپینارلی عبدالباقی ــ مولانا جلال الدین بلخی ، ص 149 به بعد
7 : همان ، ص 147