عصر نو
www.asre-nou.net

در باره رمان «تابستان آن سال»

کتاب جدید محمود صفریان
Tue 7 02 2017

اسماعیل معزّی

mahmoud-safarian.jpg
در رمان ها کمتر دیده‌ام ذوج های اصلی که زن و شوهر هم هستند بهم پرخاش نکنند و در بیشتر مواقع کلمات مستهجن به کار نبرند ولی در رمان های محمود صفریان اغلب با هم بسیارمهربان هستند و بخصوص اینکه کلمات بی ربط و بی حرمتی به هم حواله نمی دهند.
.واژه های او بر عشق سوارند و نمی توانند در منجلاب دست و پا بزنند.
. از کتاب‌های بسیاری که دارد هر کدام را بگشائی و بخوانی واقعن چراغانی واژه‌ها را خواهی دید
در این کتاب هم می گوید

"خانم محترم من که متوجه نمی شوم پرستوهائی که دارند از گرما هلاک می شوند منظور چیست ؟ حتا نمی دانم شمائی که چنین شاعرانه صحبت می کنید کی هستید؟ ولی خوشحالم که می دانید گردوی زیاد خانه قاضی حساب دارد و صاحبان آن ها پشت سرتان کوپن سهمیه به دست درصف انتظارند.
با این وضعیت براوردن خواسته شما برایم مشکل است.
باور کنید نمی دانم چکار کنم، بخصوص که خودم دارم از گرما کلافه می شوم


ملاحظه می کنید چه زیبا و روان و محترمانه است؟
با آغاز این داستان با سهراب انتظاری و زندگی آرام و با برنامه او آشنا می‌شویم ولی روند پیش رفت داستان این آرامش را دوست ندارد وسهراب را چنان مشت و مال می‌دهد که بیش از عرقش را، در می آورد
اشکال عمده محمود صفریان این است که گویا با سر انجام مطلوب میانه‌ای ندارد. تقریبن در همه ی .
داستان هایش عشق حضور دارد ولی تحقیقن تمام آن‌ها هر یک بنوعی نا فرجام می شوند

شوژه هایش بخصوص برای این نوع داستان‌ ها اغلب تازه و حتا بکرند و کشش لازم را برای خواننده دارند و کم برگ بودن رمان هایش این فرصت را می‌دهد که در هر فرصتی بتوانی بخوانیشان
رمان تابستان آن سال در جا جاهایش امکان توسعه بیشتر را دارد ولی او کوتاه آمده شاید به قول خوش از زیاد گویی که در اکثر رمان های بخصوص حجیح اجرا میشود بیزار است

من با خواندن این کتاب برایم این سؤال پیش آمد، سهراب « که نماینده نسل جوان است » راه درستی را انتخاب کرد ؟ در غیر اینصورت دیر یا زود رؤیا از آن شور می‌افتاد، رویائی که در‌واقع در حد لازم در زندگی کوتاهش مَحبت ندیده است واز سوئی سهراب را دارای جمیع نمای بیرونی مطلوب می‌یابد و از علاقه‌ای که به حوری داشته نیز اطلاع دارد و چنین است که درمی یابد باید او را از دست ندهد بخصوص که معتقد است از نگاه و چهره مردها می‌شود به تمایل و خواستشان پی برد درنتیجه وقت و بی وقت نه تنها علاقه که عشقش را نیز به سهراب گوشزد می کند:

سهراب جان کار خاصی داشتی؟ چرا ساکتی ؟ "
نگاهم کرد صورتش را مثل یک گل به رویم باز کرد. و من مات فقط نگاهش کردم. دوستش دارم. راستش نمی دانم چه به روزم آمده، شاید پوچی و بی خاصیتی خورده به دست دیگر احساس و حالاتی که دارم.
" سهراب ما با دیدن یکدیگر وبا توجه با حالات و حرکات و بخصوص عملکردمان بهم نزدیک شدیم، علاقمند و عاشق شدیم
عشقی که از ناحیه من هر روز بارورتر می شود و می بینی که به میوه هم نشسته است و با رسیدن و چیدنش کاممان شیرین خواهد شد، تو را چه شده؟ "

رؤیا نه فقط بخاطر عشق شدید به سهراب که به خاطر خوبی‌ها و مهر ورزیهایش به خانواده آن‌ها
نوعی قدر شناسی هم به او دارد.

حالا حدود ده روز است که با این مادر و دختر زندگی می کنم

وبدین ترتیب میشودسر پرست آن‌ها و مانع می‌شود که دو زن تنها زبان زد بشوند البته کلاه شرعی درستی هم سر بودنش در خانه می گذارند و صیغه محرمیت می خوانند.
صفریان در این کتاب به همه ی سوراخ سنبه های رواط خود به درستی می‌پردازد و کاری می‌کند که خواننده قانع شود
چرا سهراب با این همه مشکلاتی که بعضی از آن‌ها جانش را به خطر می‌اندازد باز ترتیبی نمی دهد که از آن‌ ها وارهد و برود به دنبال زندگی آرام قبلی با اینکه خودش نیز معترف است،اما بنظر من ا این نیروی عشق است که مانع می‌شود و این رمان بخوبی آن را می نمایاند

رویا را با خودم بردم وچه خوب هم شد چون دریافتم که چقدر می تواند تنهائی ام را پرکند. و چه مشاوری آگاه و راه نشان بده و هوشیاری است.

ضمن اینکه اصولن نمی‌توانست بدون او برود. ذوجی که با ترنم عشق بهم وابسته شده بودند

رویا با موهایم بازی کرد و برایم شعری را خواند. چه حال خوبی پیدا کردم. نسیم ملایم دریا عطر تن او را که من خیلی دوست دارم در مشامم می چرخاند.
پوستش شاداب و دَمش گرم بود. صداقت رفتارش حظ را در رگ هایم می دواند. سرش را روی دامنم گذاشت، به چشمانم نگاه کرد و بسیار آرام گفت:
" سهرابم خیلی دوستت دارم. احساس می کنم با تو که هستم وزنی ندارم، سبک بال می شوم. مثل نسیم در موهایم می پیچی و مثل رویا در وجودم می دوی و عشق را برایم معنا می کنی"


این رمان خواننده را با خود به گوشه کنار های یک زندگی که پر از فراز و نشب هائی است که گاه سهراب را هم عاصی می‌کند می‌کشاند و مینمایاند، هم مشغول کننده است هم آموزنده و مسیری را که می‌رود مسیری است که نا گزیر پیش می‌آید و تصمیم نهائی سهراب تصمیمی است شخصی که ولی بنظر من جز آن معلوم نبود این تب تند کی و چگونه به عرق مینشست.