عصر نو
www.asre-nou.net

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد

به مناسبت سال‌گردِ نوزده بهمن
Tue 7 02 2017

احمد فرهادی

نشرِ نخست: ۱۹ بهمن ۱۳۸۶
نشرِ دوم: ۱۹ بهمن ۱۳۹۵

در زندگی اجتماعی هر کشوری رویدادهای فراوانی رخ می‌دهند که بسیاری از آن‌ها خیلی زود، حتا گاهی زودتر از محو آثارشان، از یادها می‌روند. تنها رویدادهای اندکی هستند که عمر به یاد ماندنشان درازتر است، گاهی درازتر از عمر تاثیراتشان و حتا درازتر از طول عمر انسان‌های هم‌عصرشان. یکی از این رویدادها، حماسهٔ سیاهکل است که نمادی شد بر تشکل‌یابی نسل سوم چپ ایران در سدهٔ بیستم.

سلسلهٔ پهلوی زمانی به حکومت رسید که در ایران تلاش برای گذر به جامعه‌ای روزآمد از مدت‌ها پیش آغاز شده و بعنوان مهمترین اقدام، ساختار سیاسی حاکم بر کشور از سلطنت مطلقهٔ پادشاهی به سلطنت مشروطهٔ پادشاهی تغییر کرده بود. حکومت رضا شاه گذر به جامعهٔ روزآمد را به لحاظ اقتصادی و ساختار اجتماعی و حقوقی پی گرفت و منشاء اقدامات موثری نیز گشت، ولی در عین حال همهٔ امکانات موجود را بکار گرفت تا ساختار سیاسی را از این فرایند مستثنا کرده و سلطهٔ بی‌معارض خود را بر آن اعمال کند. اولین و موثرترین نسخه‌ای که این دم و دستگاه در این راستا پیچید، و بعدها هم حکومت محمدرضاشاه و هم حکومت جمهوری اسلامی آن را به کار بستند، جلوگیری از ایجاد و گسترش تشکل‌های سیاسی و مدنی، و سرکوب فعالین سیاسی و سازمان‌گران چنین تشکل‌هائی بود. نسل نخست چپ ایران، که همزمان با جنبش مشروطیت، با مشخصه‌های اواخر سدهٔ ۱۹ در زندگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایران قد برافراشته بود، به مثابهٔ عمده‌ترین جریان اجتماعی تشکل‌خواه آن زمان نخستین هدف چنین سیاستی بود و همراه با سازمان‌های متشکل و نیمه متشکل خود در معرض تهاجم قرار گرفت و با خشونت سرکوب شد.

پس از سرنگونی حکومت رضاشاه و ناکارآمد شدن دستگاه امنیتی، بار دیگر برآمد چپ و پایگاه اجتماعی آن گسترش یافت، به سازماندهی خود پرداخت و در اندک مدتی حزب و سازمان‌های مدنی-صنفی خود را برپا کرد. حزب تودهٔ ایران وارد تاریخ مبارزات اجتماعی سیاسی ایران شد و تا سال ۱۳۳۲ بعنوان بزرگ‌ترین و روزآمد‌ترین حزب سیاسی، با معیارهای زمان خود، بصورت تاثیرگدار بر اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور برآمد کرد. کودتای ۲۸ مرداد به ۱۲ سال فضای باز سیاسی پایان داد و بعنوان نخستین و آشکارترین نشانه برای تغییر اوضاع، سرکوب و تار و مار خشن چپ و بخش سازمان‌یافتهٔ آن به اجرا درآمد. البته سراغ جریان‌های سیاسی دیگر را نیز گرفتند اما شدت خشونت و میزان دشمنی به هیچ وجه قابل مقایسه نبود.

در دور دوم فطرت دموکراسی تحت حکومت سلسلهٔ پهلوی، که ربع قرن طول کشید، حکومت محمدرضاشاه به اصلاحات اجتماعی و اقتصادی ادامه داد و به گسترش مناسبات سرمایه‌داری و گذر از جامعهٔ دهقانی و کشاورزی به جامعهٔ شهری و نیمه‌صنعتی یاری رساند. افزایش درآمد نفت نیز منبعی شد در خدمت تشدید پیشرفت اقتصادی و فنی کشور. رشد اقتصادی خود در تغییر زیرساخت اجتماعی کشور نقش موثری بازی کرد. سهم بخش‌های صنعت، معدن، ساختمان و خدمات در تولید ملی افزایش و سهم بخش کشاورزی کاهش یافت، شهرنشینی گسترش یافت، ساختار طبقاتی بصورت چشم‌گیری تغییر کرد، تعداد کارگران، متخصصین و تحصیل‌کرده‌ها به شدت افزایش یافت.

اما این رشد اقتصادی و افزایش واریز پول نفت به خزانهٔ دولت از سوی دیگر عاملی شد برای افزایش استقلال دولت از مردم و هم‌چنین برای گسترش فساد و مال‌اندوزی و شهوت‌رانی در دستگاه حاکمه. هرچه درآمد نفت زیادتر می‌شد فاصلهٔ به اصطلاح هزار فامیل، و در راس آن‌ها خانوادهٔ سلطنتی و دوروبری‌ها، از دیگر بخش‌های مردم ایران بیشتر می‌شد. برخورد هیئت حاکمه حتا اقشار تحصیل کرده را، که از ملزومات غیرقابل چشم‌پوشی برای گرداندن اقتصاد کشور و آپارات بزرگ دولتی بودند، نیز در مقابل خود قرار می‌داد. تحصیل‌کردگان و متخصصان اگر جذب باندهای اداری می‌شدند، به رفاه معینی دست می‌یافتند، در غیر این‌صورت مورد بی‌مهری قرار می‌گرفتند و خواه ناخواه به صف ناراضی‌ها رانده می‌شدند. به این ترتیب قطبی شدن جامعه روز به روز تشدید می‌شد.

در عرصهٔ ساختار سیاسی در بر همان پاشنه‌ای می‌چرخید که زمان حکومت رضاشاه می‌چرخید. البته محمدرضاشاه ابهت پدرش را نداشت، ولی کمبودهای وی را ساواک و دیگر دستگاه‌های امنیتی، که بسیار بهتر از زمان رضاشاه سازمان‌دهی شده بودند، برطرف می‌کردند. هیئت حاکمه برای حفظ خود و منافع‌اش، سیاست توده‌وار و بی‌تشکل نگهداشتن مردم را پیش گرفته بود و برای کوبیدن و ترساندن آنانی که سر سازش با چنین سیاستی نداشتند، بی‌مهابا از ساواک، نیروهای پلیس و ژاندارمری و حتا نیروی ارتش بهره می‌برد. البته جامعهٔ در حال پیشرفت به همین سادگی قابل کنترل نبود. هرچه رشد اقتصادی و تغییر اجتماعی چشم‌گیرتر می‌شد، نیاز به تغییر در ساختار سیاسی جامعه نیز آشکارتر می‌گشت. حکومت کوشید کنترل شده و مصنوعی چنین نیازی را برطرف کند و دست به ساختن احزاب فرمایشی زد. اما رقابت بین احزاب فرمایشی را نیز برنتابید و طومار همه را بست و در نهایت یک حزب بی‌رقیب بنام رستاخیز را بر ایران تحمیل کرد و از زبان شاه با پرروئی اعلام کرد هرکس ایرانی هست باید عضو حزب رستاخیز باشد، و هرکس که عضو حزب رستاخیز نباشد ایرانی نیست و بیاید پاسش را بگیرد و از مملکت برود.

نسل سیاسیون این دوره در مقابل چنین آپاراتی قرار داشتند و برای مبارزه با آن راه می‌جستند. در چنین فضائی شیوه‌های مبارزهٔ سیاسی، از جمله شیوه‌هائی که در سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ جاری بود، کار ساز نبود. زنده یاد بازرگان در یکی از محاکمات خود خطاب به حکومت گفته بود ما آخرین نسلی هستیم که با این زبان با شما سخن می‌گوئیم. آنان که از چند سال پس از کودتای ۲۸ مرداد به میدان سیاست جذب شدند، فضائی برای حرکت نداشتند. این نسل از فعالین سیاسی، از جمله نسل سوم چپ ایران، در تب و تاب بود و چونان چشمه‌ای که زیر سنگی زندانی شده باشد در جست‌وجوی شکافی برای فوران. حکومت هیچ راهی برای کوچکترین عمل سیاسی باقی نگذاشته بود. در چنین فضای داخلی نمونه‌های انقلابی چین و کوبا و ویتنام و فلسطین، روز بروز اقبال بیش‌تری بین پویندگان راه می‌یافت و بالاخره جسورترین و شجاع‌ترین بخش چپ، هم چپ سکولار و هم چپ مذهبی، تقریبا همزمان این الگو را برگزید.

ورود دو نیروی چریکی مدهبی و سکولار به صحنهٔ مبارزهٔ سیاسی، از اقبال و حمایت گسترهٔ ناراضیان این دوره، از جمله و به ویژه روشنفکران و فرهیختگان آزادی‌خواه و دمکرات، رو به رو شد. آنان برای مبارزه با هیئت حاکمه‌ای که شرح مختصرش رفت، دنبال نیروئی سیاسی بودند که ضد استبداد و عدالت‌خواه باشد، تسلیم و مرعوب نباشدد، پویا و جویندهٔ راه باشد، شجاع ، صادق و از خودگذشته باشد، استقلال‌طلب باشد و دنباله رو نباشد، از مبارزهٔ سیاسی چشم‌داشت شخصی نداشته باشد، منظورش از مبارزهٔ سیاسی رسیدن شخصی به نان و نوائی و پست و مقامی نباشد، به کار ارج بگذارد، به اعتقادات مردم احترام بگذارد، پذیرای تغییرات باشد. اکنون آن را یافته بودند. این اقبال و حمایت حول و حوش انقلاب بهمن و پس از آن، در تظاهرات علنی و بعدها در نخستین انتخابات، خیلی روشن‌تر خود را نشان داد.

در بین دو نیروی چریکی، سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران، بخش سازمان‌یافتهٔ جنبش فدائی بود که تمایز عمده‌اش با جنبش مجاهدین در باورش به جدائی دین از دولت بود. زمانی که پس از ۸ سال گذر از رنج‌ها، تحمل تلفات و ضربات مهلک، چند ده چریک متشکل باقی‌مانده در سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران امکان یافتند مستقیم با مردم ایران روبرو شوند، با استقبالی مواجه شدند که شاید نمی‌توانستند تصورش را هم کرده باشند. نخستین میتینگ سازمان در دانشگاه تهران با حضور ده‌ها هزار نفر تشکیل شد. اما استقبال گسترده‌تر آن‌جا بود که، بسیاری از مردم مقاومت‌هائی را که در مقابل خشونت و سبعیت ماه‌های آخر رژیم شاهی صورت می‌گرفت، به حساب فدائی‌ها می‌گذاشتند.

حکومت پهلوی تنها زبان خشونت و اسلحه را برای سیاست باقی گذاشته بود. کاش جنبش ما این توان را داشت که این گفتمان را تغییر دهد.

احمد فرهادی

http://www.ahmadfarhaadi.blogspot.de