عصر نو
www.asre-nou.net

فرانتزهسل

لوکوموتیودوست داشتنی

ترجمه علی اصغرراشدان
Tue 17 01 2017

Aliasghar-Rashedan05.jpg
Rranz Hessel
Die verliebte Lokomotive

(21نوامبر1880- 6ژانویه 1941، نویسنده ومترجم آلمانی بود.)

این داستان کوتاه مدنی یک شهرحومه ایست، به هرحال توپاریس اتفاق می افتد. من ازشایعات شنیده م.
درجنوب شهریک ایستگاه قطاربود، تکه کوچکی که روزمین امتدادداشت. یک کپه خانه، باغچه های گیاهی، دیوارهائی که تاروستاهای یکشنبه رزهای فونته ورابینسون وامثالشان نامیده میشدند، ادامه داشتند. ایستگاه وسط یک منطقه پرجمعیت بود. همشهریهای خوب حول وحوش این ایستگاه یکی دوسالی بودمتوجه شدندباآمدن ورفتن بعضی قطارهاعلائم وسوت شان به شکل مرسوم نیست، جیغ میکشیدندوچهچهه میزدند. گاهی فریادمیزدند، گاهی مثل پرنده های دوست داشتنی سوت میکشیدند. خیلی ازمردم بااین قضیه خوش وخندان بودند. می گفتند:
«دوباره اومد، لوکوموتیودوست داشتنی! »
دیگرانی ازاین جریان ناراحت میشدند. آقائی پیر، کارمندگذشته شهروبازنشسته ی فعلی وخیلی محترم، ازاین قضیه رنج میبرد. رواین حساب رفت پیش رئیس ایستگاه وگفتگورابه جریان سوت قطارکشیدوپرسید:
«لازمه بعضی قطارااینهمه پرصداسوت بکشن؟»
رئیس ایستگاه قول داددستوررسیدگی ومتوقف کردن سروصداراصادرکند. رئیس ایستگاه کشف کردسوت کشیدن غیرعادی کاریک لوکوموتیوران جوان است، آدمی بسیارمنظم بودومردم عادی هیچ شکایتی ازاونداشتند . رئیس ایستگاه دوستانه ازلوکوموتیوران پرسید:
«اینطورپرصداسوت زدن چه لزومی داره؟لطفامتوقفش کن.»
لوکوموتیوران جوان قول دادقطارش سوت نکشددیگر.
جوان زیبائی بودباچشمهای سیاه وچهره ی پریده رنگ. یکریزدرباره بالای لبهاش که خیلی گلگون بودند، فکرمیکردومیخواست هرچه زودترسیبیل داشته باشد. احتمالاریشش راازامریکائی های دوران جنگ الگوبرداری کرده بود. محبوبش متوجه شده بودبوسیدن او بدون ریش لذتبخش تراست. بیشترین کاری که جوان کرد، بااطمینان خواسته محبوبش راعملی کردونزدیک ایستگاه ریشش راپشت پرده تراشیدو به طرف محبوبش رفت. سوت کشیدن پرصدای لوکوموتیو هم به خاطرمحبوبش وازهمین جاشروع شد. سوت پرصداکشیدن به این معنی بود:
«عشق من، حالاازت دورمیشم. آه، خیلی برام سخته!...»
یا«عشق من، حالادارم میرسم اینجا، ده دقیقه دیگه کنارتم!»
مثل زمانی که سرودهای مقدس رابازنگهای کلیسامیخواندند، تمام روزترانه های عاشقانه ش رابالوکوموتیوش میخواند.
«آره، حالاداره میادکه به عشقش بگه دیگه اجازه نداره مثل قبل سوت بکشه .»
عشقش میگوید« شرمنده م. دیگه هیچ صدائی نیست .»
دوستانه هم نگاهش نمیکنددیگر.
امتدادلبهاش رادست میکشد، جائی که قبلاجای ریشش بودودوباره ازمیان رفت. محبوبش که میگوید«شرمنده م»، جوان به فکرفرومیرد:
«انگارتواونقدبه من نزدیک نیستی که من به تونزدیکم، پس قضیه سوت قطارروولش میکنم .»
ازوقتی دیگرقطارسوت نمیکشد، دخترغمگین است. اوضاع خوب شده بود، همه دراطراف میتوانستندبشنوند، اماسوتهاتنهامتعلق به دختربود، فقط تنهابرای اوبود.
دختربعدازچندروزگفت« گوش کن، ازاین که دیگه باقطارسوت نمیکشی غمگینم.»
« برات که تعریف کردم، اجازه ندارم سوت پرصدابکشم، واسه چی دیگه نگفتی شرمنده م؟»
دخترخیلی مهربان شدوگفت«ترسیدم، تومیتونستی خیلی دلسردبشی .»
مردم تعریف میکردندجوان بعدازیک استراحت چندروزه، لوکوموتیوش دوباره شروع به جیغ کشیدن کرد.
توشهرحومه ای بازوردزبانهاشد« دوباره جیغ میکشه،لوکوموتیودوست داشتنی.»
عده ای لذت میبردند، گروهی دیگر یاوه گوئی میکردند. دوحزب واقعی درست کردندوسازشان رابرای ایستگاه راه آهن کوک کردند. پیرمردبازنشسته خیلی ناراحت شدورفت سراغ دروهمسایه اطراف محل. تومهمانخانه درباره مسئله بحث وبگومگوودرخواست امضاوفرستادن یک طوماربرای رئیس ایستگاه درزمینه توقف سوت کشیدن بی اندازه پرصدای قطارهاکرد. دستفروش میدان وحتی چندپیرزن سرشناس خانه دار هم مخالف سوت پرصدابودند. به این صورت ترتیب دادن طومارواقعابه نتیجه رسید. این مرتبه رئیس ایستگاه خیلی جدی به لوکوموتیو ران گفت:
«گوش کن، قطارت اگه بازم سوت بکشه، کارتوازدست میدی.»
تعریف میکردندجوان تقاضاکرداجازه دهندفقط لوکوموتیوش چندباردیگرمثل قبل سوت بکشد. این جیغ کشیدنهاقلب شکن بودند.
گرفتارچه سرنوشتی شد؟ خانم های خانه دارمنطقه روایت های گوناگونی گزارش کرده اند.یکی ادعامیکند محبوبش بهش بی وفائی ورهاش کردو رفت. جوان دیگرریشش رانمی تراشید، تومرکزشهررومبل خودازردیف مبل هائی که یک آقای ثروتمندآنجاگذاشته بود، می نشست. دیگرانی میگویند:
«جووون بادختره ازدواج وپیشرفت کردودارای هرچه لازم داشت، شده. حالابدون سوت کشیدن لوکوموتیو،هردوباهم بیرون می آمدن .»
بعضی هامعتقدندازچهره ش می شناسنش، مردی پریده رنگ راکه توهوای گرگ ومیش دزدانه میرود، به هم نشان میدهندومیکویند:
«داره میره،همونه که وقتی اجازه داشت، لوکوموتیوش میتونست به اون خوبی سوت بکشه!....»